زمینه‌های تاریخی شکل‌گیری ملت‌سازی در عصر استالین و میراث تاریخ‌نگاری آن

۱۷ فروردین, ۱۳۹۲
زمینه‌های تاریخی شکل‌گیری ملت‌سازی در عصر استالین و میراث تاریخ‌نگاری آن

گفتمان آمرانه هویت در آسیای مرکزی عصر شوروی، بر مدار «قومیت‌سازی سوسیالیستی» صورت‌بندی شد.شاید بتوان نخستین نشانه‌های «قومیت‌سازی سوسیالستی» را در گفتار لنین جست، اما به واقع روزگار استالین، جولانگاه این گفتمان آمرانه بود. دانش تاریخی برآمده از این گفتمان، انبوهی از سوءتفاهم‌های تاریخی را در تاریخ‌نگاری مردمان آسیای مرکزی عصر شوروی به بارآورد که نتایج آن امروزه نیز به چشم می‌خورد. برای سنجش مدعای فوق کندوکاوی در زمینه‌های تاریخی شکل‌گیری این گفتمان که برآمده از پرسش‌های زیر باشد، می‌تواند راهگشا شود.

درآستانه انقلاب اکتبر درگفتمان‌های رقیب سوسیالیسم روسی، نشانه‌های هویت‌ساز جوامع آسیای‌مرکزی برمدار کدام افق گفتمانی قرائت و آراسته می‌شد؟«قومیت‌سازی سوسیالیستی» برآمده از ایدئولوژی جهان وطن مارکسیستی بود، یا اینکه واقعیات جامعه متنوع آسیای مرکزی، موجب شد حزب کمونیست شوروی به رهبری استالین، با رویکردی پراگماتیستی، ناسازه همنشینی قومیت‌ و سوسیالیسم را برگزیند؟آیا می‌توان گفت ناسازه «قومیت‌سازی سوسیالیستی» بخشی از فرآیند روسی‌سازی این بخش از ساکنان اتحاد شوروی بود؟
 آسیای مرکزی نیمه‌اول قرن بیستم، درحالی به عصر سوسیالیسم روسی پای نهاد که در نیمه اول قرن 19، سرزمینی بود متشکل از خانی‌گری‌های بخارا، خوقند و خیوه. این سرزمین در آثار جغرافیدانان مسلمان به خراسان و ماوراءالنهر معروف بود، در زمان نزدیک به ما، به دلیل برتری اقوام ترک‌تبار در عرصه سیاست و احتمالا برای مرزبندی و رقابت با ایران بعد از صفویان، بیشتر با عنوان «توران» و «ترکستان» شناخته می‌شد. با وجود این مساله، امیران ترک‌نژاد خانی‌گری‌های دایما در حال ستیز و ضعیف شده فرارودان، خود را بخشی از این واحد تمدنی کلانی می‌دیدند که در این سرزمین بر مدار اسلامیت و در جهان زبان فارسی شکل گرفته بود. گفتنی است که در این دوره تاریخی، زبان علمی و ادبی و اداری حاکم بر فرارودان فارسی بود و تاجیکان فارسی‌زبان در نظام دیوانی و اداری در موقعیت فرادست قرار داشتند.
در این سرزمین همانند دیگر مناطق ایران‌زمین، ترکان در موقعیت‌های لشکری و فارسی‌زبانان عموما شهرنشین در موقعیت کشوری نقش‌آفرین بودند. با وجود رقابت و ستیز دایمی سیاسی و نظامی میان این خانی‌گری‌ها، امارت بخارا در تحولات از موقعیت برتر خویش بهره می‌برد. در این زمان «بخارا» این میراث‌دار دانش و معارف روزگار پیشین که مولانا نیز آن را «مخزن دانش»، «عقل‌افزا»، «معدنگاه علم» خوانده‌بود، در کانون تحولات قرار داشت. دور از ذهن نیست، می‌توان گفت، به آن سبب که بخارای تاریخی، این میراث‌دار عظمت علمی و فرهنگی عهد سامانی، «قبه‌الاسلام» خوانده می‌شد، به کلان نشانه‌ای هویت‌ساز در این حوزه جغرافیایی تبدیل شده بود.
مورخ نزدیک به روزگار ما، محمدعلی بلجوانی (1930-1860 م) نویسنده تاریخ نافع، «بخارای شریف» را با اوصافی چون: «شهر علم»، «مرکز اسلام» و «قبه‌الاسلام» به ما معرفی کرده است. اگر یکی از کارکردهای متون تاریخی را هویت‌سازی آنها بدانیم، این تعابیر را در شمار نشانه‌های هویت‌ساز اهل بخارا در آستانه تغییرات بزرگ قرن بیستم، می‌توان دانست. گفتنی است که در این دوره تاریخی، سمرقند و خجند و خیوه در رده‌های بعد جای می‌گرفتند. تا ابتدای قرن بیستم، مدارس علوم دینی این منطقه بسیار معروف بودند و صدها علم‌آموز از مناطق اطراف ایران، هند، افغانستان و به‌ویژه بخش‌های مسلمان‌نشین حوزه ولگا، یعنی تاتارستان امروزی به بخارا و سمرقند می‌آمدند. در تاریخ «نافع» نام بیش از 78 مدرسه در بخارا و40 مدرسه سمرقند آمده است.
در همین دوره اخیر، امیران منغیتی بخارا مشروعیت خود را در سه‌گانه: تبار چنگیزی، سیادت و پیروی نمادین از خلافتی که در این زمان عثمانی‌ها میراث‌دار آن بودند، می‌جستند. بر همین اساس است که بلجوانی موکدا بر دو باور خود که به نظر می‌آید باور رایج روزگار او بوده، پای‌فشرده‌است. او همه امیران بخارا را «سید» و «صحیح‌النسب» می‌داند، در سخنی هویت بخش می‌گوید که: « بخارا پایتخت پادشاهان اسلام است. الحال، بخارا وسمرقند و تمام بلاد ترکستان در تصرف دولت نصرانی روس است. »
سخن بلجوانی در مرزبندی «اسلامیت» و «نصرانیت» بسیار گویا و صریح است و می‌توان گفت او نخستین مرحله واکنش به روس‌ها را در ماوراءالنهر بر مدار «دین ما» و «دین دیگری» نشان می‌دهد. این‌گونه فهم از خویشتن تاریخی مردمان فرارودان را می‌توان در شمار مسایل جدی روسیه تزاری و سپس شوروی سوسیالیستی در این سرزمین دانست. در ادامه خواهیم گفت که سه سرمایه فرهنگی «اسلامیت»، «زبان فارسی» و تعلق داشتن –نه‌چندان محکم- به «ترکستان و توران» که دستمایه هویت‌جویی نیروهای مختلف قرار گرفته بود، در معرض آماج پیکان هژمونی روسی‌سازی در پرتو قومیت‌آفرینی سوسیالیستی قرارگرفت.
نیمه‌دوم قرن نوزدهم میلادی در تاریخ فرارودان دوران‌ساز بود. از سال 1847 م، یعنی 20 سال بعد از جنگ‌های ایران و روس، با وجود چند عملیات ناموفق روس‌ها در دهه 40 قرن 19، نخستین طلیعه نیروهای روسی از طریق اورنبرگ به سواحل دریاچه آرال رسیدند. آنان در فرآیند «بازی بزرگ» و در سودای رسیدن به هند و تهدید منافع دیگر قدرت استعماری آن روزگار انگلستان، به فرارودان سرازیر شده‌ بودند. روس‌ها در فاصله‌ای حدود 20 سال اغلب مناطق ماوراءالنهر به جز بخارا را اشغال کردند. آنها به سال 1867م «ژنرال گبرانتوری ترکستان روسیه» (فرمانداری نظامی ترکستان روسیه) را به ریاست ژنرال کوفمن به مرکزیت تاشکند تشکیل دادند. کوفمن در ادامه این مسیر استعماری، به سال 1867 م، سمرقند را اشغال و با امیر بخارا قرارداد صلح امضا کرد. بر اثر این قرارداد امیر بخارا استقلال خود را از دست داد. روح قرارداد منعقد شده، اقتصادی بود و به سرمایه‌داران روسی اختیار کامل می‌داد. در تمام مراحل عملیات جنگی و به محض تثبیت موقعیت نظامی، روس‌ها گروه‌هایی مرکب از زمین‌شناس، جغرافیدان، مورخ، زبان‌شناس و مردم‌شناس برای انجام مطالعات علمی در هر منطقه مستقر می‌کردند. این گروه‌ها در چارچوب گفتمان استعماری روسیه عمل می‌کردند. مطالعات انجام‌شده در این دوره بعدها در گفتمان«قومیت‌سازی سوسیالیستی» جایگاه ویژه یافت. البته ناگفته نماند که گفتمان استعماری روسیه به زعم آنان در این دوره بر مدار رسالت‌شان برای متمدن‌کردن وحشیان فرارودان استوار بود.
 تشکیل ژنرال گبرانتوری ترکستان به مرکزیت تاشکند، سرآغاز گسست در سپهر هویتی فرارودان و باز تعریف جایگاه مردمان بومی در این سرزمین است. از این زمان به بعد روس‌ها با ایجاد کلونی‌های روس‌نشین نخستین اقدامات برهم زننده ترکیب جمعیتی را که در تجربیات اداره مناطق غیرروسی پیوند داده شده به روسیه تزاری در مناطق مسلمان‌نشین ولگا و قفقاز ریشه داشت، آغاز کردند.
در دیگر سوی این میدان، حضور روسیه در سرزمین‌های فرارودان همانند دیگر مناطق شرقی که با امواج تمدن جدید روبه‌رو شده بود، موجی از پرسش بزرگ چرا عقب‌ماندیم و چرا شکست خوردیم را شکل داد. نخستین کسی که توانسته مراحل نخست این وضعیت خطیر را فهم کرده و برای خروج از آن راهی بیابد «احمد دانش‌بخارایی» (1897-1826م) است. وی دانشمند و فیلسوف و هنرمندی بود که در هیات‌های اعزامی امیر بخارا در دربار تزاری حضور داشت. گزارش‌های سفر خود به مسکو و سن پترزبورگ را دربخش‌هایی از «نوادرالوقایع» که مهم‌ترین کتاب اوست، آورده است. در این گزارش روح سخن بر مقایسه«ما» و«دیگری» استوار است. او رساله‌ای نیز در «نظم تمدن و تعاون» برای اصلاح امارت بخارا نوشت که به برکناری او از تمام مقامات دولتی منجر شد. افق نگاه احمد دانش بر اصلاح و نوسازی مبتنی بر میراث تاریخی فرارودان به مفهومی که در بخش دیگر سخن به آن اشاره کردیم، استوار بود، اما رویکرد نوسازی و اصلاح به او محدود نمی‌شد.
بر این صحنه بازیگران دیگری هم اثر می‌گذاشتند. همزمان با این تحولات، موج نوگرایی در میان مسلمانان روسیه نیز فراگیر می‌شد. این موج که به«جنبش جدیدیه» شهرت دارد، در امارت بخارا نیز اثر گذاشت. امواج جنبش جدیدیه به آن صورت که صدرالدین عینی بیان می‌دارد از طریق نشریه ترجمان به فرارودان می‌رسید و اصلاح نظام آموزشی حاکم برفرارودان را هدف گرفته بود. مشهور است که موثرترین مدافع اصلاح نظام آموزشی اسماعیل گاسپرانسکی که نام او با پان‌ترکیسم نیز پیوند خورده است مدتی نیز در بخارا سکنی گزید تا الفبای جدید یا الفبای صوتی را در این سامان نیز رواج دهد. یکی از نکات واجد اهمیت اینکه نوگرایی مسلمانان ماوراءالنهر متاثر از تحولات عثمانی بود. میراث جنبش اتحاد اسلام و پس از آن پان‌ترکیسم با جنبش جدیدیه در فرارودان گسترش می‌یافت. بسیاری از شخصیت‌های فعال جنبش جدیدیه در بخارا ابتدا در شمار حامیان جنبش اتحاد اسلام و پس از آن با پان‌ترکیسم همراه شدند. مساله اصلی این بود که مدافعان نظم قدیم واصطلاحا «قدیم‌گرایان» پس از رضایت امیر بخارا به اصلاحات، به‌سرعت راه خشونت‌ورزی پیشه کردند و این خشونت مسیر جنبش را به سرنوشت فعالان بلشویک پیوند زد.
بعد از شکست روسیه از ژاپن در 1905 تحولات در بخارا به سرعت اوج گرفت. اصلاح‌گرایان بخارا که البته از تحولات انقلاب مشروطه ایران و نشریات آن به‌ویژه کتاب«سیاحتنامه ابراهیم بیک بی‌نصیب نبودند»، از تحولات عثمانی بسیار تاثیر می‌پذیرفتند. در همین دوره، همین اثنا، فعالیت بلشویک‌ها نیز شدت گرفته بود. راهنمایی ارتش سرخ توسط بخشی از جدیدها برای درهم‌شکستن امیر بخارا به سال 1920 م، و سپس اعلام جمهوری سوسیالیستی بخارا، نشان می‌دهدکه آنها توانسته بودند بخش‌هایی از جنبش جدیدیه بخارا را با خود همراه کنند. حضور کسانی چون عبدالرئوف فطرت، فیض‌الله خواجه‌اف و… از جوان بخاراییان سابق در میان هیات حاکمه سوسیالیست‌های ترکستان که با افراطی‌گری در ازبک‌گرایی همراه بود بر تحولات اثری جدی گذاشت. مطالعه زندگی عبدالرئوف فطرت که در آثارش سه موج اتحاد اسلام، پان‌ترکیسم. سپس قوم‌گرایی سوسیالیستی را می‌توان دید، نمادی است از تحولات سریع جریان‌های فکری در فرارودان و غریب‌تر آنکه باسماچیان نیز با مدعای پان‌ترکی پای در رکاب کرده بودند تا بلشویک‌ها را به حاشیه برانند. رویارویی جریان‌های مختلف مدعی وحدت ترکان، از سال 1920 به بعد فرصتی جدی برای حزب کمونیست شوروی فراهم کرد که به خواسته تاریخی روسیه برای تسلط کامل بر فرارودان جامه عمل بپوشانند.
بعد از تاکید لنین بر انجام تقسیمات ملی، کمونیست‌ها به این نتیجه رسیدند که بودن تقسیمات ملی از تسلط بر آسیای مرکزی باید چشم پوشند. از 1920 تا 1924م، که جمهوری تاجیکستان تشکیل شد، مردم فرارودان در مسیری ساختگی قرارگرفتند که نیروهای آنان را برای اثبات هویت‌شان عمیقا مصروف کرد. در افق سوسیالیسم قومیت‌ساز، ابتدا بنا شد سه جمهوری قزاقستان، ازبکستان و ترکمنستان بر مبنای تسلط اقوام و زبان‌های قزاق و ازبک و ترکمن تشکیل شود. در هر کدام از این جمهوری‌ها زبان رسمی روسی اعلام شد. این تصمیم بیشترین خطر را متوجه فارسی‌زبانان می‌کرد. فارسی که تا این دوره زبان رسمی اداری و ادبی بود، محلی از اعراب نداشت. فارسی‌زبانان فرارودان، فاقد هویت مستقل قلمداد شدند. پان‌ترکان ابتدا شایعه کردند که اینان ترک‌تبارانی هستند که زبان ترکی خود را فراموش کرده‌اند. چندی نیز شرنگ ترس بر کام‌شان ریختند که هرکه به فارسی سخن بگوید از مذهب اکثریت خارج و شیعه است.
در کشاکش نفی هویت و هستی فارسی‌زبانان، آنان را به کمترین قانع کردند. مرکزیت فرهنگی‌شان یعنی بخارا در اختیار اوزبکستان قرار گرفت و خودشان شدند ملت تاجیک.  از این زمان به بعد هرکدام از این ملت‌ها تاریخ را کردند دستمایه هویتی و نشانه‌های هویت‌ساز و هر کدام آرایه جدیدی از تاریخ برآوردند. اوزبکان نمادشان شد، امیرتیمور. قرقیزان دامن «مناس» را چسبیدند و تاجیکان نیز به امیر اسماعیل سامانی پناه آوردند. خط‌شان تغییر کرد تا گذشته شود سرزمین اشباح و ارواح مرتجع. تاریخ‌هایی بر ساختند که از آدم ابوالبشر تا امروز را برمدار هستی قومی آنان تفسیر می‌کرد. مراحل پنجگانه سوسیالیسم در همه تاریخ‌های رسمی دیده و شنیده می‌شد. گویا لعاب سوسیالیسم بر منافذ تاریخ قومی ریخته می‌شد. نمونه‌ای از همین تاریخ‌ها را باباجان غفوراف نوشته است. گرچه نباید از چشم دور داشت که او کاری به بزرگی کار صدرالدین عینی، انجام داده است. لیکن گرایش قومیتی با لعاب سوسیالیسم در همین کتاب نیز مشاهده می‌شود. کتاب در سطر‌های آغازین، چنین شروع می‌شود که مرحله تشکیل بوزینه به انسان در آسیای وسطی بوده است. در کتاب مراحل تکامل سوسیالیستی از دوره کمون تا سوسیالیسم در تاریخ فرارودان ردیابی می‌شود.
مهم‌ترین نکته کتاب آن است که مرز میان تاجیکان و ایرانیان و یکی نبودن‌شان که البته فارس نیز نامیده می‌شوند در کتاب مشهود است. قوم‌گرایی سوسیالیستی سایه‌ای سنگین داشت که سخن‌گفتن از میراث فرهنگی گذشته، گوینده‌اش را از حقوق اجتماعی محروم و راهی سیبری می‌کرد. در این فضا بسیاری از مجریان سیاست قوم‌گرایی سوسیالیستی راهی دیار عدم شده و اعدام شدند. مشهور است که کوشش ابوالقاسم لاهوتی نبود. عینی را به دلیل آوردن شعر بوی موی جولیان می‌خواستند از بین ببرند که او با این شعر مدافع امیر معزول بخارا شده و او را دوباره به بخارا دعوت کرده است.
یکی از نتایج قومیت‌سازی سوسیالیستی دامن‌زدن به این سخن بود که تاجیکان خالص تباری دارند و ایرانیان ترک‌تبارند و همین سخن را نگارنده بارها در محافل آکادمیک آسیای مرکزی شنیده و شاهد مشاجرات بیهوده در این باب بوده است. تفصیل این سخن را در فرصتی دیگر پی‌خواهیم گرفت.
 
* منبع: روزنامه شرق