من هم فردوسی هستم

۲۶ بهمن, ۱۳۹۳

  آیت‌ا… خامنه‌ای، رهبر انقلاب

«اکنون نه به تبریز و به ایران تنها
 دنیا همه یک دهن به پهنای فلک
بگشوده به اعجاب و به تحسین تمام
 با هرچه زبان و ترجمان ِ دل و جان
 در گوش تو با دهان پر می گویند :
فردوسی و شاهنامه جاویدانند !»
                                                                                                    استاد شهریار

هفته گذشته در شهر سلماس، مجسمه فردوسی را از میان میدانی به نام شاعر بلندآوازه توس بلند کردند. نام میدان هم البته مصادره شد. شهرداری در خبری فراخوان داد تا علاقه‌مندان تندیسی متناسب با نام جدید طراحی کنند. به طرح‌هایی که به پسند متصدیان شهرداری افتد جایزه و پاداش تعلق خواهد گرفت. خبر جز در چند خبرگزاری بازتاب نیافت. از شگفتی‌های جهان است که در این گوشه از دنیا، تندیس صاحبِ قلمی که هزاره‌ای است هویت ساکنان ایران‌زمین را مکتوب داشته و آگاهی آنان را سامان بخشیده، در روز روشن و به دستور صاحب منصبانی، برداشته و نام میدان هم به فرمانی تبدیل می‌شود! در این میان صدایی از خلایق بلند نمی‌شود که هیچ، اهل رسانه و قلم هم موضوع را چندان مهم نمی‌یابند که زبان از کام بگشایند. بر اهل سیاست حرجی نیست؛ آنها درگیر اهم اموراتند! شهرداری سلماس حتی ضرورتی نمی‌بیند که دلیلی در پایین کشیدن تندیس سراینده «خردنامهه ایرانیان» از میدان شهر بیاورد. اساسا دلیل و منطق آلت اهل خرد است. برای شهرداری مذکور کافی بود تا بگوید در دهه مبارک فجر، نام میدانی را «انقلاب» کردیم و البته نیازی نیست که مخاطب از دانش و تحصیلات عالیه که خوشبختانه این روزها دیگر متاعی است پیش‌پا افتاده (!) برخوردار باشد تا بپرسد در مملکتی که روزانه عده‌ای بیل و کلنگ به دست مشغول عمران و آبادانی کوچه‌ها و خیابان‌ها و میدان‌ها هستند(!) میدان دیگری نبود که به نام «انقلاب» مزینش کنید. دریغ که چنین پرسش‌هایی مشمول بی‌اعتنایی این روزهای مردمی می‌شود که جمله «این نیز بگذرد» ترجیع‌بند داوری‌هایشان از مسائل عمومی شده است؛ هنر کنند مسائل خصوصی خود را سامانی دهند، مسائل عمومی پیشکش همان‌هایی که خرابش می‌کنند.
عاملان برداشتن تندیس فردوسی اما مدیرانی «حق‌جو»، «دلسوز» و «زحمت‌کش» بودند، مجهز به کامیون و جرثقیل و اعتماد به‌نفس بالا در صدور دستورات بدیع؛ شهرداری سلماس عمل محیرالعقول خودرا «انقلابی» و مناسبت آن را بزرگداشت «انقلاب» عنوان می‌کند. اما به‌نظر چنین اقدامی نه «انقلابی» که بیشتر توهینی علیه اندیشه و فرهنگ ایرانیان بود، وگرنه این ظرفیت هست که نه یک میدان، که صد میدان را به نام «انقلاب» مزین کنند. شگفت‌انگیز است که از پایین کشیدن مجسمه صاحب قلمی که آگاهی تاریخی ایرانیان را، در تاویلی خردمدارانه، مکتوب و منظوم تحویل ایشان داده است، ایرانیان را فریادی برنمی‌آید. البته در این روزها که سوداها و منازعات سیاسی جا برای حیثیت «ایران» تنگ کرده است،گویی بر اهل رسانه و مطبوعات هم دیگر حرجی نیست. فریاد که پیشکش، کَکِ‌شان هم نگزید. شاید بیراه نباشد که ایرانیان پایین‌کشیدن مجسمه فردوسی را «مقاتله فرهنگی» بخوانند و بگویند «ما هم فردوسی هستیم». با این جرثقیل‌ها و کامیون‌ها نمی‌توانید نام‌و نشان حکیم توس را پاک کنید.
حال در استقبال از این اقدام، بنیادگرایان ساکن باکو و آنکارا نیز در وهم پیروزی خود بر فرهنگ ایرانی، «سور عزای ما» را سر داده‌اند.

* دانشجوی دکتری علوم سیاسی دانشگاه تهران