روایت روزنامه های وقت از سری جنایت های صفر قهرمانی

۲۲ فروردین, ۱۳۹۷
روایت روزنامه های وقت از سری جنایت های صفر قهرمانی

 

“ساعت 7 بعد از ظهر هنگامیکه آقای موسوی دادستان محترم تبریز از خیابان پهلوی روبرو گاراژ امید عبور می نمود، (صفر) قهرمانی که از لیدرهای پست فطرت و بی شرافت حزب توده است، از اتومبیل پیاده شده، به نزدیک دادستان آمده برای ایشان خطابه کرده می گوید: ” مگر به تو دستور از طرف حزب توده صادره نشده بود در ساعت 5 در حزب توده حاضر باشی؟چرا نیامدی؟

آقای دادستان جواب می دهد: گرفتاری های فوق العاده ای پیش آمد، نتوانستم به خدمت برسم. در این موقع (صفر)قهرمانی یک جنایت تاریخی نمود و توهین بزرگی به دستگاه قضایی وارد آورد. چند سیلی محکم به آقای دادستان زده در این موقع چاقوکش های حزب توده که قبلا تهیه شده بودند بر سر آقای دادستان ریخته، او را کتک مفصلی زده می خواستند با کاردهایی که در دست داشتند بکشند. عده ای از اهالی تبریز مانع شدند. پاسبانها نیز در گوشه ای ایستاده بدون کوچک ترین مداخله به جریان تماشا می کردند.

پس از آنکه توده ای ها پراکنده شدند اهالی جسد نیمه جان آقای دادستان را به منزل شخصی خودشان رسانیدند.”

 

منبع: روزشمار غائله آذربایجان, جلد یک، به کوشش کاوه بیات و رضاآذری شهررضایی(نشر شیرازه؛1396)

 

صفر قهرمانی یک تبریزی بیگناه مخالف حزب توده را تکه تکه کرد

قتل داماد حاج احتشام لیقوانی

گزارش روزنامه هور،31 مرداد 1324

امروز مقارن 1324/5/31 است. تبریز به خلاف همیشه در هیجان و اضطراب است. تمام اهالی مرعوب شده، در خانه های خوب پنهان هستند. زیرا صبح در 8 مامورینی از طرف حزب توده گماشته شده تا در تمام ادارات دولتی را بسته و بازار را نیز جبرا تعطیل نموده اند. در خیابانها دکان باز دیده نمیشود. گویی یک روز بزرگ تاریخی باز به تبریز روی آورده.

توده ای ها فریاد می کشند ما انتقام می خواهیم ما خون شهدای لیقوان را می خواهیم. ما حاجی احتشام ( از بزرگان لیقوان) را می خواهیم.

ساعت 9 صبح برای مشاهده این اوضاع شخصا از خانه بیرون آمدم. ضمن این که از خیابان پهلوی تبریز عبور می کردم، دیدم جماعتی بسیار جمع شدند؛ به طوری که مانع حرکت وسایل نقلیه هستند. از درشکه پایین آمده جویای حال شدم. دیدم جوان بلند بالایی از حزب توده تبریز بیرون آمد.

(صفر)قهرمانی فریاد کشید: ” بکشید این جوان را، داماد حاجی احتشام است”.

توده ای های بی شرافت با تمام وقاحت بر سر آن بیچاره ریختند و با کارد قطعه قطعه کردند. به طوری که بنده شخصا مشاهده کردم،بدون شبهه 500 کارد به بدن این بیچاره زده بودند. در بدنش جای سلامتی از اعضایش باقی نبود.

یکی از توده ای ها در این بین خواست سرش را ببرد. موقعی که کارد را به حلقوم آن جوان که مدتها بود نزدیک کرد، قهرمانی مانع شد. این جوان بیچاره را می خواستند به حزب توده ببرند که از کثرت زخم نتوانستند حرکت دهند. مرده او را با هزار زحمت موقعی که توده ای ها لگد و مشت می زدند روی پلاس گذاشته و به حزب توده بردند.

 

منبع: روزشمار غائله آذربایجان، جلد یک،رضا آذری شهرضایی و کاوه بیات، نشر شیرازه