پیام دکتر فرهنگ رجایی به مراسم بازگشایی کانون ایران‌شناسی دانشگاه تهران
در فضیلت ایران‌دوستی

۸ دی, ۱۴۰۱
در فضیلت ایران‌دوستی

در فضیلت ایران‌دوستی: پیام دکتر فرهنگ رجایی به مراسم بازگشایی

درود و تکریم بر عالم وجود که مصلحت و راز و رمز آن بر معدود کسانی آشکار است. درود بر زنان و مردان، درود بر زندگی و وطن، و درود بر آزادی و آبادی. این شش عنصر عوامل اصلی عالم موجودند و تمدن‌‌های بجامانده از بشر همه از برکت کناکنش و برهم‌کنش این‌ها به دست آمده است. پس، تکریم و حفظ این شش عامل فضیلتی بنیادی و از اصول قانون عقل جهانداری‌ است. و البته مدنیت و تمدن نماد احترام به قاموس وجودند و از این روست که ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا پویایی و سرزندگی این شش عنصر برقرار باشد، مشروط بر اینکه غفلت بر آدمی مستولی نگردد. موضوع و عنوان بحث من در فضیلت یکی از این عناصر یعنی «وطن‌دوستی» است که در اینجا مصداق آن فضیلت ایراندوستی و تکریم و حفظ مادرِ وطن بانو ایران خانم است. و وطن مأمن اجدادی و صحنه هنرمندی و بازیگری هر یک از ماست تا به بیان شاعره معاصر، ژاله اصفهانی (1300- 1386)، «هرکسی نغمه خود خواند» و به ناچار از صحنه رود و واقعاً «خرم آن نغمه که مرم بسپارند به یاد». در سخن امروز دو نکته را بزرگ می‌کنم: اول اینکه عبارت «فضیلت ایراندوستی» یک گزاره هنجاری، تجویزی، و برآمده از تعصبِ وطن‌پرستی نیست. پس، در بخش اول این عبارت را بسط می‌دهم که چرا «فضیلت ایران‌دوستی» یک گزاره علمی است. و اگر روشن شد که این اقدام فضیلت است، در بخش دوم «قانون عقل دوستی» و ستون‌های آن را بحث می‌کنم.

در خصوص هنجاری و تجویزی نبودن و برعکس مستدل و معتبر بودن اصطلاح «فضیلت ایراندوستی» سه نکته را طرح می‌کنم. نکته اول برآمده از باورمندی‌ام به فلسفه موحدانه وجودگرایی است که در سنت قدیم اندیشه در ایران، صورتی از «وحدت وجود» تصویر و تعریف می‌شود. براساس این نگرش هیچ مقوله و مستدحثه‌ای تصادفی نیست. ارتباط آن با بحث حاضر، تصادفی و بی‌حساب و کتاب نبودن تولد من نوعی در آسیا و در نقطه‌ای از فلات ایران است. پس، بر من نوعی یک فرض عین و یک اقدام فضیلت‌مند این است که این وطن را پاس و دوست ‌بدارم و در حفظ شأن تاریخی و فرهنگی آن قدم بردارم. و آن را به ابزاری برای دنیامداری خویش و تضمین سود و منفعت روزمره تبدیل ننمایم. البته توجه شود که دل‌سپرده وطن با سرسپرده آن بودن متفاوت است؛ اولی در دنیای جدید وطن‌دوستی و ملی‌ بودن تعریف می‌شود و دومی ملی‌گرایی و وطن‌پرستی افراطی. در عین حال، واقفم که پسندروز موضع و عبارات شیک، جذاب، و کلیشه‌ای جهان وطنی است. پس چنین تصور می‌شود که علاقمندی به وطن تعصب و سختگیری و از نوع خامی و جزم‌اندیشی است: «سختگیری و تعصب خامی است- تا جنینی کار خون،آشامی است» (مثنوی، دفتر سوم: 1297). اما من این موضع را نادقیق دانسته و در اینجا، برای نشان دادنِ چوبین بودن استدلال این موضع به نکته دوم این بخش از بحث متوسل می‌شوم و از نظریه هویت کمک می‌گیرم.

مقوله هویت، معنا و جنبه‌های آن بیش از سه دهه و به ویژه از 1382 دغدغه من بوده است (رجایی 1398ب). در آن سال با نشر کتاب مشکله هویت ایرانیان امروز برای اول بار آن را علنی کردم. بدون اینکه بخواهم در اینجا به بحث هویت و لایه‌های آن وارد شوم، مدعی هستم و تاریخ گواه بی‌طرفی است که افراد، گروه‌ها و سامان‌هایی در «تاریخ انسانی» بازیگرند که هویت بومی/ جهانی استوار دارند و انشقاقی بین این دو مقوله اگر وجود داشته باشد از نوع معرکه آراست و گفت‌وگو با نتیجه توانمندسازی همگانی. بی‌دلیل نیست که دوره‌های بازیگری ایران خواه دوره هخامنشی و خواه دوره صفوی متناقض‌نمای خودتعریفی فردی و خودتعریفی جمعیِ بومی/جهانی است که وجه مشخصه، قاعده بازی، و مذهب مختار آن زمان بود. به بیان دیگر، بدون تعریف بومی استوار (منسجم و هماهنگ با فرهنگ بومی/ ایرانی-ایرانیت) و در عین حال بدون تریفی جهانی (منسجم و هماهنگ با فرهنگ جهانی/انسانی- انسانیت) نه می‌توان بومی خوبی بود و نه جهانی خوبی. یک فرد، یک گروه، و یک سامان سیاسی تا جایی بازیگر است که در جهت تحققِ تمامیت فرهنگی بومی و تمامیت انسانی آدمی هر دو باهم اهتمام ‌کند.

و نکته و یا سبب سوم برای فضیلت بودن ایراندوستی، به ویژگی یا ویژگی‌های خاص ایران و ایرانیت مربوط می‌شود که وقتی ناجانبدارانه و براساس واقعیات تاریخی و فرهنگی مورد بررسی و مشاهده قرار گیرند دلالت بر این دارند که ایران به عنوان یک حوزه تمدنی، یک کشور، و یک انگاره، ارزش و شایستگی دوست داشتن و تکریم دارد. برای نشان دادن این نکته از دو انسان ایرانی فرهیخته سده سیزدهم کمک می‌گیرم که تصادفاً نام هر دو محمد علی است و در زندگی و آراء خویش مصداقِ اهتمام برای تحقق کرامت بومی/جهانی (ایرانی/ انسانی) بودند: تعلیم اول برگرفته از دولتمرد و ادیب فرزانه محمد علی فروغی (1256- 1321) و تعلیم دوم از دانشور و ادیب و منتقد ادبی/ اجتماعی محمدعلی اسلامی نُدُوشن (1303- 1401) است.

جناب فروغی ویژگی ایرانیان تا آخر دوره صفوی را چنین توصیف می‌کند و من می‌افزایم تا این ویژگی توسط ایرانیان امروز به عنوان ارزش و فضیلت تلقی و دوست داشته نشود، بازیگری در ایران نااستوار و حتی تا حد زیادی تعطیل خواهد بود:

ایرانی‌ها مثل یونانیان و رومیان زیردستان خود را بنده و عبید نساخته و زحمات زندگانی خویش را به دوش آن‌ها بار نکرده، و بزرگان و سلاطین ایرانی هیچ وقت مانند رومیان برای تفنن و تفرج خاطر، اسرا را با یکدیگر یا با شیر و ببر و پلنگ به جنگ نینداخته‌اند. دولت‌های ایرانی هرگز مانند اسپانیولی‌ها طرد و تبعید چند صد هزار نفر مردم بی‌آزار را به جرم اختلاف دین و مذهب روا نداشته بلکه خارجیان را به مملکت خود دعوت نموده‌اند. رفتار سلاطین صفویه با ارامنه نمونه‌ای از این شیوه و طریقه است و دست یافتن کوروش شاهنشاه ایران بر بابل بشارت آزادی قوم یهود از اسارت هفتاد ساله بوده است. هر یک از ادوار شوکت و سلطنت ایرانی را که بنگریم می‌بینیم در آن دوره آثار و خصایص انسانیت از علم و حکمت و شعر و ادب و زراعت و تجارت و صناعت و کلیۀ لوازم مدنیت رونق و رواج داشته است، ایرانی‌ها خود رأساً به آن امور اشتغال می‌ورزیدند، و بیگانگان را هم در این راه تشویق و ترغیب و تقویت و حمایت می‌نمودند. داراها و اردشیرهای ما، دانشمندان و حکمای یونان و غیره را به دربار خود دعوت می‌کردند و فلاسفه و علمائی که از وطن خود طرد و تبعید می‌گردیدند در نزد اکاسره [اولاد انوشیروان] به مهربانی پذیرفته شده و در دارالعلم‌های ما به مطالعات و عملیات علمی اشتغال می‌ورزیدند (ایستگاه «تاریخ ایرانی» در شبکه شبکه‌ها، گفت‌آورد، 26 آذر 1401).

 

جناب اسلامی نُدُوشن در مصاحبه‌ای دلیل ایران‌دوستی خود را چنین توصیف می‌کند:

این که گفتم از ایرانی بودن خود خوشوقتم، از باب وطن پرستی کور کورانه یا احساسات بی‌مزه نیست، حکمتی در آن است. در میان همه کشورهایی که در آسیا دیده‌ام، به نظرم ایران از همه جامع‌تر است، از لحاظ آب و هوا، موقع جغرافیایی، طبیعت و غیره. نخست آنکه طبیعت ایران را دوست دارم: با هوای خشک، کوهستان، بیابان، کویر، آسمان صاف، رنگ خاک، آبادی‌های کوچک و جوی‌های آبش. اما آنچه دلبستگی واقعی به یک سرزمین را ایجاد می‌کند، خصوصیات تمدنی و فرهنگی است. ایران از لحاظ جغرافیایی موقع ممتازی دارد. بر سر چهار راهِ چهار تمدن شرقی و غربی و شمالی و جنوبی قرار گرفته که از هریک تأثیری پذیرفته و از این وزش‌های فرهنگی، فرهنگ خاصی برای خود پروردانده است. جریان‌ها و حوادثی که در طی سه هزار سال یا بیشتر بر این کشور گذشته، عمق و معنا و حزن و رنگارنگی‌ای به تاریخ و گذشتۀ او بخشیده که شاید کم‌نظیر باشد (به نقل از امیرفریار 1397: 261).

 

ندوشن عامل دیگری را می‌افزاید که همانا زبان فارسی است. به بیان وی، «اما زبان فارسی. نظر من این است که [زبان فارسی] بزرگ‌ترین سرمایه‌ای است که ایران داشته و برای او مانده است. من به داریوش و کوروش نمی‌نازم، ولی به زبان فارسی و فرهنگ ایران می‌نازم و این را نعمتی بزرگ می‌دانم که زبان مادری من فارسی شده است و این به سبب غنای انسانی‌ای است که در بعضی از آثار ادبی و فکری آن وجود دارد» (همانجا). احساس نُدوشن یادآور سلوک اندیشه‌ورز امرانسانی و امرسیاسی هانا آرنت (1906- 1975) است که به رغم رفتار حکومت و نظام نازی، به رغم طرد شدگی و اجبار به ترک آلمان، به وطن آلمانی و به ویژه زبان آلمانی وفادار ماند و تا آخر عمر افتخارش این بود که در زبان آلمانی شعر و نثر خلق کرده است. دو فقره بالا از این دو ادیب ایرانی مجموعه‌ای از ارزش‌ها و فضایلی را برمی‌شمارد که تحسین‌ و احترام بر‌انگیزند. از طرفی، چه بسا این مجموعه از فضایل بوده باشد که ایران را به قدیمی‌ترین مُلک/کشور/ دولت در خاورمیانه بزرگ (شامل شمال افریقا) تبدیل کرده است. اگر ورود آریائی‌ها را به این فلات قاره ملاک قرار دهیم (حدود 1400- 1200 ق.م.) بیش سه هزار سال است که ایران هویت فرهنگی و تمدنی مداوم دارد و تازه هر تازه‌وارد را به دلیل بازبودن و مهمان‌نواز بودن بر سرزمین خود اهلی کرده است. دو نمونه بارز ورود مغولان و ورود اعراب بود که ایرانیان هر دو را در فرهنگ خود حل و هر دو مردم را که بیابانگرد و نامتمدن بودند اهلی کردند.[1] یک درجه بالاتر، در دوره دوم مدنیت و تمدنسازی مسلمانان (سده شانزدهم تا اواخر سده نزدهم میلادی) که در آناتولی، ایران و هند تمرکز داشت، زبان فارسی و فرهنگ و ادب ایرانی گفتمان تمدنی در هر سه سامان عظیم زمان خود یعنی عثمانی، صفوی و گورکانی شد.

امیدوارم این سه استدلال ضرورت فضیلت ایران‌دوستی را برای هر شهروند نوعی ایرانی روشن کرده باشد. اما البته صرف دانستن این فضیلت تحقق و بروز آن را تضمین نمی‌کند؛ تحقق آن در گرو رعایت قانون عقل دوستی و هنرِ تحقق قواعد آن است.

پس به بخش دوم از بحث یعنی این پرسش می‌پردازم که قانون عقل دوست داشتن چه ویژگی‌هایی دارد؟ قبل از پاسخ به این پرسش، نقش مهم «دوستی» و «دوست‌داشتن» را در زندگی و سامان جمعی یادآور می‌شوم. اندیشه‌ورز بزرگی که به خوبی در این زمینه بحث کرده است، معلم اول ارسطو است که فکر می‌کرد دوستی شرط لازم برای هر زندگی جمعی است. وی کتاب هشتم از اخلاق نیکوماخوسی خود را چنین آغاز می‌کند: «اهتمام بعدی من … بحث از دوستی است. چون دوستی یک فضیلت است و بالاتر از آن جزء جدایی‌ناپذیر زندگی جمعی است» (1155الف). جدایی‌ناپذیر است چون «دوستی پادشاه [بخوانید حکومت] با رعایایش [بخوانید شهروندان] به معنای برترین احسان است؛ چون پادشاه وقتی به رعایای خویش مهر و خوبی می‌ورزد که دغدغه فهم و تشویق آسایش آن‌ها را داشته باشد، آن طور که چوپانان درباره گوسفندان خود توجه می‌کنند و مهر می‌ورزند» (1161الف). افزون بر این، ارسطو در کتاب سیاست که مستقیماً به تحلیل امرسیاسی می‌پردازد مدعی است که دوستی، کشور/ مُلک/ دولت را از بحران و نابودی نجات می‌دهد: «به گمان ما دوستی برترین مصلحت در هر کشور است، چون بهترین نگهبان آن در برابر آشوب‌ها و انقلاب‌ها علیه وحدت جامعه سیاسی است» (1262ب).

من بحث ارسطو را یک درجه بالاتر می‌برم و مدعی می‌شوم دوستیِ مُلک برای همه اعضای آن خواه شهروندانی که به امرسیاست درگیر می‌شوند و به حکم‌رانی متعهدند و خواه شهروندانی که اعضاء جامعه مدنی‌اند بالاترین مصلحت در هر کشور است و از این روست که دوستی مُلک تضمین کننده وطن است. اما البته قانون عقل دوستی ایجاب می‌کند که از یک سو «اعتباربخشیِ خردورزانه» و از سوی دیگر «شناخت‌شناسی واقعیت‌گرایانه» در یک سامان فرضی و در این خصوص در ایران قاعده بازی و مذهب مختار باشد. هر یک را قدری بشکافم.

اعتبار بخشی به معنای این است که به تمام مقولات تشکیل دهنده کشور اعتبار داده شود. مسئولانه تحویل گرفته شوند. به بیان دیگر، اعتبار بخشی و قدرشناسی نسبت به همه مقولات در سامان فرضی برقرار باشد. فلسوف کانادایی چارلز تیلور در مقاله ماندگار و مهم خویش «سیاست اعتباربخشی» به رهبران کلیسای کاتولیک یادآور می‌شود که قدرشناس ارزش‌ها و دستاوردهای تجدد و روند آن باشند. ضمناً قانون عقل اعتباربخشی با جهان‌بینی خاصی هم ربط ندارد. در نگرش قدسی‌حضوری، به دو جنبه مادی (موجودیت) و معنوی (جنبه وجودی) که شکل دهنده واقعیتند باید اعتبار بخشی صورت گیرد و در جهان‌بینی غیرقدسیِ انسان‌حضور، جنبه‌های کمّی و کیفی واقعیات را باید محترم شمرد و تکریم کرد. نقطه مقابل اعتباربخشی همانا کفر و از دیده به دورماندن جنبه‌هایی از مقولات و ارزش‌هاست. توجه شود که بسیاری مواقع رفتاری می‌شود که ظاهرآً اعتباربخشی است اما از روی دلسوزی و یا بدتر از آن از روی ترحم این اتفاق می‌افتد. منظور از اعتباربخشی چنین اهتمامی نیست؛ رفتار اخیر دوستی و «اعتباربخشی دلسوزانه» تعبیر می‌شود.[2] برای اینکه اعتباربخشی به نوع دلسوزانه تحویل و تقلیل نشود به خردورزی نیاز هست.

خردورزی نیز از مقولات مهم قانون عقل جهانداری است و آن نیز جهان‌بینی نمی‌شناسد و الزام می‌کند هر سه نوع عقلانیت ابزاری، تحصلی و هنجاری/ اخلاق رعایت شود. و نقطه مقابل خردورزی کفر و از دیده پنهان نگاه‌داشتن یکی از این سه نوع عقلانیت و یا یکی از لایه‌های وجودی یک مقوله، یک شخص، و یا سامان جمعی مورد نظر است. پس، سه نوع عقلانیت ابعاد تشکیل دهنده خرد و خردورزی‌اند. این سه یکی عقلانیت برای توازن سود و زیان به کمک محاسبه پیامد چیزهاست؛ دیگری عقلانیت برای فهم درست و نادرستی علمی و تجربیِ سازو کار چیزها به کمک ذهن است؛ و سومی برای ارزیابی حسن و قبح از طریق تجربه آرامش هنجارمندِ روح است. وقتی این سه با هم در تمایز و توازن در حال تحقق باشند، به ترتیب سه نوع عقلانیت ابزاری، تحصلی، و هنجاری بروز بیرونی پیدا می‌کنند. دل آدمی عقلانیت ابزاری را کارگردانی می‌کند چون این حس را به ما می‌دهد که چه چیزی مطلوب و چه چیزی نامطلوب است. ذهن با خدمت گرفتن عقلانیت تحصلی به آدمی می‌گوید چه چیزی درست و قابل تائید است و چه چیزی نادرست و قابل رد؛ و روح تکلیف عقل هنجاری-اخلاقی را روشن کرده به آدمی می‌گوید چه کرداری به مصلحت و چه کاری خلاف مصلحت است. برای اعتبار بخشی به جنبه‌های متعدد وطن و در اینجا ایران هر سه این عقلانیت‌ها را باید به خدمت گرفت، وگرنه شناخت ما به سستی و نااستواری دچار خواهد شد.

اما مگر می‌توان اعتباربخشی خردورزانه را بدون عنصر دوم از قانون عقل دوستی و دوست‌داشتن تحقق بخشید، که همانا «شناخت‌ واقعیت‌گرایانه» است. دوست داشتن از روی جهل و یا خیالبافی امکان ظاهری دارد؛ نیاز به شناخت موضوعِ مورد توجه یا شخص مورد نظر یا حوزه تمدنی فرضی از الزامات است. براساس نظریه شناخت‌شناسی هر گزاره علمی که برای القای شناخت از یک مقوله عرضه می‌شود می‌بایست سه عنصر اساسی را شامل شود که مجموعه آن‌ها تصویر و تعریفی جامع و مانع از مقوله مورد نظر را منتقل می‌کند. عنصر اول شناخت، تفکر درباره یک «انگاره منطقی» در مورد موضوع تحت شناخت است که از انسجام درونی برخوردار باشد (1399: 82- 83). به بیان حکمت عامیانه، انگاره یک حرف حساب منتقل کند و می‌دانیم که حرف حساب محتاج التهاب نیست. یا به بیان بحثی که در بخش دوم کتاب اندیشه و اندیشه‌ورزی عرضه کرده‌ام، «بینش» مهمی به خواننده منتقل کند (رجایی 1398). عنصر دوم در شناخت، «داده‌های واقعیت‌گرایانه» در مورد موضوع مورد مطالعه است (رجایی 1399: 86- 87). این داده‌ها همان دانش و یا استدلال‌های منطقی و یا گزاره‌های مبتنی بر تجربه است که در نتیجه تعمق، تفحص، و تدبر دانشور بیان می‌شوند. و عنصر سوم در شناخت همانا «بیان مسئولانه» است (منبع پیشین: 89- 92). منظور این است که وقتی نظری و شناختی از مقوله ارایه می‌شود حتی اگر از نطر دانش تجربی و استدلال منطقی استوار باشد عامل سومی هم مطرح است و آن داوری عقل هنجاری و اینکه آیا در چارچوب مصلحت و ارزش‌های قالب در یک سامان فرضی مطرح شده‌اند یا خیر. تصور کنید یک ماده شیمیایی بسیار کارآمد برای نابودی موجودات زنده شامل نسل بشر کشف شده و بینش و دانش استواری هم درخصوص کارکرد آن وجود داشته باشد اما باید به این پرسش پاسخ داده شود که آیا مصلحت هست که در اختیار همه قرار گیرد. در خصوص مقولات امرانسانی ما با مقوله‌ای روبرو هستیم که حد و حدود و نظام ارزشی سامان خوانده می‌شود. یادآور شوم که مهمترین نقطه اختلاف بین سوفسطیان که از منطق عقلانیت ابزاری استواری برخوردار بودند و افلاطون در همین بود که افلاطون هر مقوله‌ای را شایسته بحث نمی‌دانست. اینجاست که ویژگی جامعه بازیگر را که در آن «فضیلت» در معنای هنجار و حجاب بر همه چیز حاکم است با جامعه جهانگیر یا در تعطیلی تاریخی که اصول به بازی گرفته می‌شود، مهم و اساسی است. و به همین دلیل صفت «واقعیت‌گرا» بر شناخت افزوده شده است.

شناخت واقعیت‌گرایانه معنایش صورتبرداری دقیق از همه جنبه‌های موجودی و همه جنبه‌های وجودی یک انسان، یک مقوله، و یک سامان جمعی است. و این از یک سو پرهیز از خیال‌اندیشی و دید واقعیات به وجهی که میل شخص و ظن شخص دیکته می‌کند: «هرکسی از ظن خود شد یارمن/ وز درون من نجست اسرار من» (مثنوی، دفتر اول: 6). و از سوی دیگر، پرهیز از فهم واقعیات به صورت قالب‌اندیشی به دلیل احکام ایدئولوژیکی یا سنت‌گرایی. در خصوص ایرانشناسی مصداق اول خیالپردازی‌های کسانی است که با «اجتهاد به رأی» تصویرشان از ایران چیزی است که دوست دارند و نه آنچه واقعاً هست و مصداق دومی رسالات متعدد ایرانشناسی روسی از ایران در دوره حاکمیت کمونیسم در روسیه است که تحولات ایران را در قالب «ماتریالیست دیالکتیک» رسمی شوروی تصویر می‌کردند. اگر بخواهم یک مصداق تاریخی از شناخت واقعیت‌گرایانه در مورد ایران نشان بدهم، هخامنشی تمدنی چندفرهنگی، چنددینی، چندزبانی، و چندنژادی بود حتی اگر از چند لایه‌‌ای تصادفی آن در چهار راه جغرافیایی، فرهنگی، و زمانی حرفی نزنیم. وقتی ندوشن در مصاحبه یادشده از توجه واقعیت‌گرایانه به ایران یاد می‌کند، از همین مقولات حتی در دوران جدید یاد می‌کند:

انسان و انسان ایرانی برایم مطرح بوده است. نه فلسفه‌ای درکاراست، نه جهان بینی خاصی، تنها حاصل تأملی است، بازتاب خوانده‌ها و دیده‌ها و دریافته‌هایم. به عنوان کسی که بر سر چهار راه نشسته است، کوشیده‌ام تا از نظاره جریان‌هایی که گرداگردم می‌گذرد غافل نمانم: گفتم چهار راه، زیرا معتقدم که من و همسالانم در یکی از حساس‌ترین-اگر نگویم حساس‌ترین-دوره‌های تاریخ زندگی می‌کنیم. من خود را در معرض جاذبه چهار قطب می‌بینم: قدیم و امروز و شرق و غرب. یعنی در واقع معجون و ترکیبی از چهار عنصر گذشته و حال و سنت و صنعت. در میان این چهار عنصر متغایر کوشیده‌ام که نقطه تعادل و سامان فکری‌ای بیابم. این سامان فکری شاید به دست آمدنی نیست، ولی می‌توانم بگویم که خودِ جست‌وجویش برایم هم مقصد بوده است و هم راه. از گذشته به اکنون و از شرق به غرب رفت و بازگشت می‌کنم (منبع پیشین: 257).

نتیجه‌ای که از این فقره می‌گیرم یکی این است که در چارچوب قانون عقل جهانداری در محتوا و تا حد زیادی در شکل عناصر متشکله دوستی و دوست‌داشتن تغییری ایجاد نشده است و دیگر اینکه اگر ایران مایل به بازیگری است نه فقط دوستی و دوست‌داشتن ایران را به عنوان فضیلت باید تشویق کند بلکه افزون بر آن جز یافتن «نقطه تعادل » که روانشاد ندوشن به دنبال آن بود چاره دیگری ندارد. جالب است که یکی از ایراندوستان آمریکایی که دیپلمات هم بود کتابی تحت عنوان ایران: در جنگ با تاریخ (ابتدا 1989 که در 1390 به فارسی نشر یافته است) اعلام می‌دارد ایران از زمان انقلاب 1357 به دلیل بی‌توجهی به جنبه تعادل در سلوک و رفتار سیاسی خویش «به تاریخ» خودش اعلام جنگ داده است. واقفم که مترجم ار واژه «مصاف» بهره گرفته است، اما به گمان من این برگردان روح بحث نویسنده را منتقل نمی‌کند. از این رو، از راهبرد و رهیافت «خردورزانه» بهره گرفته‌ام که در منطق درونی روشش متوجه بودن نسبت به همه جنبه‌ها و تعادل امور را دیکته می‌کند.

***

به عنوان نتیجه‌گیری کلی در خصوص این بحث چه عبرتی را بزرگ کنم؟ نکات متعددی را می‌توان بیان داشت و برجسته کرد. اما با توجه به اینکه این خطابه برای «کانون ایرانشناسی دانشگاه تهران» و به مناسبت «گشایش فعالیت‌های آن» مطرح می‌شود، ترجیح می‌دهم نکته آخر را بزرگ کرده توصیه کنم در اهتمام به تحقق هنر «ایرانشناسی» تا حد ممکن از حجاب غرض‌ورزی دوری کنند: «چون غرض آمد هنر پوشیده شد/ صد حجاب از دل به سوی دیده شد» (مثنوی، دفتر اول: 334). توجه شود که غرض قضاوتمندانه نیست و ممکن است برآمده از تحسین یا تقبیح باشد؛ ایران‌پرستی و ایران‌ستیزی دو روی سکه غرضمندی است. و کارسازترین روش ممانعت از غرضمندی همانا «شناخت‌شناسی واقعیت‌گرایانه» است؛ شناختی عاقلانه با سه معیار علمی «بینش راه‌بین، دانش مستدل ومعتبر، و بیان محجوب» و واقعیت‌گرایی خالی از قالب‌اندیشی و خیال‌اندیشی.

با آروزی برآمدن ایرانشناسانی که فضلیت ایراندوستی را با دانش استوار ایرانشناسی پیوند می‌زنند. روز خوش

منابع

امیرفریار، فرخ (1397). «گفت‌وگویی با دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن: حسب‌حال یک نویسنه از زبان خودش»، ایران‌نامک. سال 3، شماره 4، صص 237- 286.

رجایی، فرهنگ (1398 الف). اندیشه و اندیشه‌ورزی. تهران: انتشارات فرهنگ جاوید.

—-، —– (1398 ب). مشکله هویت ایرانیان؛ ایفای نقش در عصر یک تمدن و چند فرهنگ. تهران: نشر نی، چاپ دهم.

—-، —- (1399). اخلاق/ هنجار و امرسیاسی؛ اندیشه و عمل کنت و. تامپسن. ترجمه حمیرا مشیرزاده و سید احمد فاطمی‌نژاد. تهران: انتظارات دمان.

فروغی محمد علی(بی‌تا)، «ایران را چرا باید دوست داشت؟» از پایگاه «تاریخ ایرانی» در شبکه شبکه‌ها (ikhirani.ir/fa/news/2847).

لیمبرت، جان (1390). ایران در مصاف با تاریخ. ترجمه سعیده ناجیان تبریز. تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی.

[1]. نمونه دیگری از ملک/کشور/ دولت در آسیای غربی که به ایران نزدیک باشد مصر است. درست است مصر مانند ایران قدمت تاریخی دارد ولی از ورود اسلام به آن سرزمین فرهنگ و تمدنش در اسلام حل شد و نتوانست استقلال فرهنگی و تمدنی خود را حفظ کند. در دوران جدید هم نتوانست در مقابل نفوذ شدید انگلستان، بعد شوروی و بعد آمریکا مقاومت کند.

[2]. دوستی دلسوزانه را در فرهنگ خودمان دوستی خاله خرسه می‌دانیم که معروف است. دلیل اصلی این نوع دوستی بی‌بهرگی از خرد و خردورزی است. در فرهنگ غرب دوستی دلسوزانه ماهی دادن به دوست و دوستی خردورزانه به معنای یاددادن «ماهیگیری» به دوست است.