افشین جعفرزاده
فدرالیسم قومی و عدم تطابق آن با ساختار تاریخی، فرهنگی و اجتماعی ایران

۳ اسفند, ۱۴۰۱
فدرالیسم قومی و عدم تطابق آن با ساختار تاریخی، فرهنگی و اجتماعی ایران

افشین جعفرزاده*: هویت ایران و ساختار آن در دهه پایانی سده بیستم و سال‌های آغازین قرن بیست و یکم به یکی از مهمترین موضوعات پژوهش‌های سیاسی و جامعه‌شناختی و فرهنگی بدل شده است. با پایان یافتن جنگ سرد و فروپاشی اتحاد شوروی پژوهش‌های مرتبط با ملیّت و قومیّت، شتابی دو چندان گرفته است. فروپاشی کشور‌هایی چون شوروی، یوگوسلاوی، چکوسلواکی و بحران‌های کنونی در کشورهایی چند قومیتی چون عراق و ترکیه این باور را در میان برخی کانون‌های اندیشه و سیاست برانگیخت که رشته فروپاشی‌های دیگری نیز در دیگر کشورهای مشابه در راه خواهد بود. در ایران نیز اینک این تکاپوهای جهانی برخی جریان‌های خفته سیاسی و فکری مانند پانتُرکیسم، پانعربیسم، پانکُردیسم و پان بلوچیسم را واداشته تا با خوش‌بینی و ساده‌اندیشی در پی به بار نشاندن آرمان‌های دیرین خود برآیند. گرچه نوشتارها و دیدگاه‌های جریان‌های قوم‌گرا بیشتر سطحی و غالباً جنبه‌ی سیاسی – ایدئولوژیک و یا ژورنالیستی و احساسی داشته تا پژوهش‌های علمی مبتنی بر واقعیت‌های تاریخی و فرهنگی – جغرافیایی ایران – اما به نظر می‌رسد آنها خود نیز آگاه‌اند که تجزیه‌ی ایران فعلاً بیشتر به رویایی دست نیافتنی می‌ماند و اینجاست که بخش «عمل‌گرا»ی آنها همگام با بخشی از جریان‌های سیاسی، به زعم خود “فدرالیسم قومی” را چاره نهایی می‌دانند. موج گسترده‌ی کوشش‌های انتشاراتی و تبلیغی این جریان‌ها که قدرت ظاهری‌شان را بیش از پایگاه اجتماعی می‌نمایاند بیشتر بر نوشتارهای ژورنالیستی- تبلیغاتی و گسترش احساسات محلی و تشدید «نفرت قومی» و دامن زدن به تضادها در ایرانِ کنونی استوار است.

با دوری گزینی از روش انگ‌زنی و با نگاهی بی‌طرفانه اینک شاهد آن هستیم که گروهی از جریانات سیاسی که پیشتر سابقه عضویت در احزاب چپ و کمونیستی نیز داشتند، فدرالیسم را چاره راه آینده ایران می‌دانند. بی‌آنکه کوچک‌ترین اشاره‌ای به مؤلفه‌هایی همچون پیشینه‌ی تاریخ ایران، نبود درگیری‌های گسترده‌ی قومی و نیز ساختار اقتصادی وابسته به نفت و گاز ایران نمایند.

به قول کارل پوپر هر چه تلاش برگشت به دوران قهرمانی جامعه ایلی افزایش یابد، بر روند تفتیش عقاید و … افزوده می‌شود. فدرالیسمی که امروزه به ویژه در محافل چپ و قومی و حتی گروهی از اندیشمندان دارای حُسن‌نیت عنوان می‌شود توهمی رومانتیک و شاعرانه و بدون توجه به تاریخ، سنت‌ها، سرنوشت مشترک همگان و نیز الزام‌های منطقه‌ای و حتی الزام‌های خود فدرالیسم به مفهوم تئوریک است

اگر نگاهی به ادبیات گفتاری رایج در میان برخی از گروه‌های افراطی قومی افکنده و نگاهشان را به زعم آنان به شوونیسم فارس (!) مورد بررسی قرار دهیم در خواهیم یافت که محلی‌گرایی افراطی گریز از مرکز این گونه افراد و پاره‌ای جریان‌های سیاسی وابسته به آنها به درجه‌ای است که امروزه می‌توان آن را به «وطن پرستی ولایتی» یا «شوونیسم محلی» تعبیر کرد.

چنین به نظر می‌رسد که پاره ای از شکست‌خوردگان (گروه‌های چپ) در گستره‌ی سیاست‌ورزی ملّی به هواداری سرسختانه از قوم‌گرایی پرداخته‌اند. زیرا گفتار و کردار آنها چنین القا می‌کند که می‌خواهند در سرزمین خود اگر نه رهبر، حداقل از سرکردگان باشند و در راستای این امر از هرگونه جعل واقعیت‌های تاریخی و بزرگ پ‌نمایی ستم قومی دریغ ندارند. آنها به تعبیر اریک هابسباوم، گرفتار پیش ملی‌گرایی مردمی یا پروتوناسیونالیسم عوام‌گرایانه هستند.

آنها چنین می‌اندیشند که فدرالیسم قومی آن آرمان و موهبتی است که با توسل به آن هیمنه‌ی ظلم و خودکامگی دولتمردان، محرومیت‌ها و عقب ماندگی‌ها شکسته خواهد شد. حال آنکه کمتر دیده شده است علت وجودی ارکان چارچوب‌های منطقی، اقتصادی و جغرافیایی فدرالیسم پیشنهادی خود را روشن کنند.

راهبرد اقلیت‌سازی و ملّت‌آفرینی‌های بدون پشتوانه و سوگنامه‌سرایی قومی یکی دیگر از اشتغالات فکری چنین گروه‌هایی است. به روشنی قابل مشاهده است که تقلید و گَرته‌برداری روبنایی و بدون مبنای علمی از ساختار کشورهایی چون کانادا، آلمان، هند، پاکستان، عراق، حتی بلژیک و بریتانیا و… بدون توجه به بنیادهای تاریخی و فرهنگی ایران یکی از دلایل بنیادین آشفتگی در نسخه‌ی تمرکز زدایی آنان است. نسخه‌هایی که در جوامع خود لزوماً موفق هم نبوده‌اند.

آنها به این نکته ساده و روشن توجه ندارند که از تاریخ تشکیل دولت در ایران هیچ گروه غیر بومی در ایران زندگی نمی‌کنند. رقابت، کینه‌توزی و جنگ مابین اقوام در ایران کمتر سابقه داشته و قابل مقایسه با بسیاری از کشورها نبوده است. وجود هویت‌های گوناگون و هم‌زیستی و در هم‌آمیختگی مسالمت‌آمیز اقوام با یکدیگر در ایران بسیار ریشه‌دارتر از کشورهای دیگر حتی اروپای غربی است. برخی از نخبگان نیز فراموش می‌کنند که تار و پودهای هر کشور تاریخی چون ایران ساخته و پرداخته مردم در درازای تاریخ چند هزار ساله‌ی آن کشور است.

ماکس وبر می‌گوید: تنها ادراک و دریافت تفاوت‌ها با جوامع دیگر است که می‌تواند اخلاق و آداب مشترک را پایه‌گذاری کند. فرهنگ کنونی ایران در معنای عام آن مشترک در میان همه اقوام ایرانی است. به عنوان مثال موسیقی ایرانی آیینه‌ی تمام عیار و کاملی از گوناگونی با ارزش فرهنگ ایرانی است. هر یک از گوشه‌ها و دستگاه‌های موسیقی ایرانی راهی به دیاری یا مردمانی از کشور دارد. نمونه مهم دیگر اشتراک افسانه‌ها و ضرب‌المثل‌ها میان اقوام مختلف ایرانی است که همه در آداب و تار و پودهای اقوام ایرانی ریشه دوانده و ماندگار گشته است. تمامی مردمان ایرانی از هر زبان و قوم و قبیله‌ای نوروز و رستم و کاوه و شاهنامه و نقالی و چهارشنبه‌سوری را عموماً ارج نهاده و حتی از آن خود می‌دانند. نکته جالب توجه اینجا است که تا کنون دیده نشده است کُردهای ساکن ترکیه داستان “دده قورقود” را که سیستم فرهنگی – سیاسی حاکم جمهوری ترکیه به حق و یا ناحق از آن خود می‌پندارد برای فرزندان خود حکایت کنند و یا به نقل آن در قهوه‌خانه‌های مناطق کُردنشین ترکیه بپردازند. اما همان کُردها در ترکیه برای بر پایی جشن نوروز که ریشه در فرهنگ ایران دارد- ده‌ها کشته در سال می‌دهند و بر برپایی‌اش با نگاهی هویت‌مدارانه اصرار دارند. کُردهای ساکن عراق نیز به قادسیه افتخار نمی‌کردند و از بخت النصر صدام و ناسیونالیسم عربی و بعث عفلقی بیزار بودند. با وجود این اشتراکات در ایران محلی‌گرایی بر اساس تبار و یا زبان خطرهای فراوانی برای ایران داشته و نمونه‌های آن را در فروپاشی شوروی، برخی کشورهای اروپای شرقی، یوگوسلاوی و نسل‌کشی‌های رواندا و سودان شاهد بوده‌ایم.

ماکس وبر می‌گوید: تنها ادراک و دریافت تفاوت‌ها با جوامع دیگر است که می‌تواند اخلاق و آداب مشترک را پایه‌گذاری کند. فرهنگ کنونی ایران در معنای عام آن مشترک در میان همه اقوام ایرانی است. به عنوان مثال موسیقی ایرانی آیینه‌ی تمام عیار و کاملی از گوناگونی با ارزش فرهنگ ایرانی است

به قول کارل پوپر هر چه تلاش برگشت به دوران قهرمانی جامعه ایلی افزایش یابد، بر روند تفتیش عقاید و … افزوده می‌شود. فدرالیسمی که امروزه به ویژه در محافل چپ و قومی و حتی گروهی از اندیشمندان دارای حُسن‌نیت عنوان می‌شود توهمی رومانتیک و شاعرانه و بدون توجه به تاریخ، سنت‌ها، سرنوشت مشترک همگان و نیز الزام‌های منطقه‌ای و حتی الزام‌های خود فدرالیسم به مفهوم تئوریک است. باید توجه داشت که «فدرالیسم یک چاره از روی ناچاری» در بسیاری از جوامعی بود که به دلایل گوناگون ملزومات فرهنگی و تاریخی یک «دولتِ متحد» را نداشتند و چون زیربنای بسیاری از همین کشور‌ها مصنوعی بود به فروپاشی انجامید.

از ناکامی‌های فدرالیسم می‌توان به وضع چچن‌ها در روسیه کنونی، کشتارهای قومی در یوگوسلاوی، درخواست‌های مکررِ استقلال از سوی کبک‌ها در کانادا، مبارزات آسامی‌ها و پنجاب‌ها و کشمیری‌ها علیه دولت مرکزی فدرال هند، جنبش چیاپاس در مکزیک و نیز کوشش‌های قومی در نیجریه و کنگو و کامرون و اسپانیا نام برد.

می‌دانیم که این کشورها غالباً تازه تاسیس هستند. از دیگرسو در ایران کنونی ساختار به هم آمیخته فرهنگی، باورهای مشترک و آیین‌های اجتماعی چنان ریشه دارند که کشیدن خط و مرز – که از ملزومات فدرالیسم است- اساساً غیر ممکن است. در خوزستان عرب‌ها و لرها و بختیاری‌ها و شوشتری‌ها، در آذربایجان‌غربی آذری‌ها و ترک‌زبان‌ها‌ و کُردها، در ایلام کُردها و لرها، در گلستان ترکمن‌ها و گرگانی‌ها، در همدان آذری‌ها و ترک‌زبان‌ها و کُردها و فارسی زبانان، در قزوین و زنجان آذری‌ها و تات‌ها، در گیلان گیلک‌ها و تالش‌ها و آذری‌ها، در خراسان ترک‌ها و فارسی‌زبان‌ها و کُردها؛ صدها و گاهی هزاران سال است با یکدیگر داد و ستد فرهنگی، خانوادگی و اقتصادی مسالمت‌آمیز بوده و اساساً تعیین مرزهای فدرالی – قومی نه تنها خطرناک بلکه غیر ممکن است.

در تکاپوهای چندین هزار ساله در تاریخ ایران، مردم هر ناحیه‌‌ای برای حفظ ناحیه‌ای دیگر، خون‌ها داده و رنج‌ها برده‌اند. آذربایجانی همان‌قدر صاحب تبریزاند که اهوازی و خراسانی. و خراسانی‌ها و اصفهانی‌ها و آذربایجانی‌ها شاید به میزان اهالی خوزستان و خرمشهر در جنگ میهنی علیه صدام شهید و تن آسیب دیده فدای یکپارچگی ملی و سرزمینی ایران کرده‌اند. کُرد و لُر و آذری و بلوچ و اصفهانی، همه همگام و یکدل در سپاه عباس میرزا علیه روسیه و عثمانی کوشیدند و خون دادند تا یکپارچگی سرزمینی ایران را نگاهبانی کنند. به باور من ایران کنونی ملک مشاعِ تمامی باشندگان این سرزمین است.

اگر نگاهی به ادبیات گفتاری رایج در میان برخی از گروه‌های افراطی قومی افکنده و نگاهشان را به زعم آنان به شوونیسم فارس (!) مورد بررسی قرار دهیم در خواهیم یافت که محلی‌گرایی افراطی گریز از مرکز این گونه افراد و پاره‌ای جریان‌های سیاسی وابسته به آنها به درجه‌ای است که امروزه می‌توان آن را به «وطن پرستی ولایتی» یا «شوونیسم محلی» تعبیر کرد.

نمی‌خواهیم منکر پاره‌ای از تبعیضات قومی، مذهبی و حتی زبانی در ایران کنونی باشیم، اما می‌بایستی آگاه بود که پیش از پیچیدن هر گونه نسخه‌های وارداتی که هیچ گونه سنخیّتی با ساختار فرهنگی ایران ندارند، راه چاره را می‌بایستی در مسیر آزادی و اعمال توانمندانه «حاکمیّت ملّی» از راه انتخابات، «کنترل قدرت» با ایجاد نهادهای غیر دولتی مانند انجمن‌های محلی، افزایش روند دخالت و مشارکت در تصمیم‌گیری‌های ملّی و منطقه‌ای بدانیم و حق انتقاد و مخالفت را برای تمامی باشندگان از هر زبان و مذهب و قومی بر اساس “حقِّ شهروندی مدرن” بدانیم. با واگذاری قدرت تصمیم‌گیری و اجرایی به منطقه‌ها و استان‌ها و شهرها و روستاها و به نوعی انجمن‌های ایالتی و ولایتی در زیر تقویت احزاب ملی می‌توان به دموکراسی آزادانه و مشارکتی گام نهاد و البته از آسیب‌های تئوری‌های وارداتی که هیچ سنخیتی با تاریخ و فرهنگ ایران ندارند ایمن ماند. یادمان باشد قوم‌گراییِ کور و پروتوناسیونالیستی یا گرته‌برداری های سطحی از کشورهایی چون کانادا، عراق، هند پاکستان و حتی بریتانیا و بلژیک امکان عملیاتی شدن در ایران را نداشته و به ناکجا آباد بی‌انتها و کور، راه خواهند برد. تمرکز نخبگان سیاسی و فرهنگی در تشکل‌های محلی و قومی اگر حتی همراه با چهره‌شدن های زود گذر باشد، نهایتاً پتانسیل‌های آنها را هدر خواهد داد.

  • استاد دانشگاه علوم پزشکی تهران