در همایش سالگرد مشروطه عنوان شد: تاریخ‌نگاران جمهوری باکو سعی در تحریف چهره ستارخان دارند

۱۵ مرداد, ۱۳۹۴
در همایش سالگرد مشروطه عنوان شد: تاریخ‌نگاران جمهوری باکو سعی در تحریف چهره ستارخان دارند

همایش «مشروطه آذربایجان؛ از کهن شهر مراغه تا دارالسلطنه تبریز» با ارائه مقاله هایی از سوی غلامرضا عزیزی (مدیر پژوهشکده اسناد)، مسعود عرفانیان (تاریخ پژوه)، رحیم روحبخش (سندپژوه و تاریخ پژوه)، دکتر جلال شکوهی(رئیس بنیاد شکوهی)، محمد بقایی(سندپژوه) چهارشنبه 14 مردادماه در ساختمان پژوهشکده اسناد آرشیو ملی با حمایت بنیاد شکوهی و موسسه دیار کهن و برخی نهادها و سازمان‌های دیگر برگزار شد.

«تحریف مبارزات ستارخان در کتاب‌های درسی رشته تاریخ آذربایجان»، بررسی کتاب «مسالک المحسنین»، «معرفی میرزا حسن شکوهی» از آزادیخواهان مراغه، «مکتب تبریز تا مکتب رشدیه» و «متمم قانون اساسی مشروطه» عنوان مقاله‌هایی بود که در این همایش ارائه شد.

توجه وارونه تاریخ‌نگاران جمهوری آذربایجان به ستارخان

در آغاز همایش عرفانیان با قرائت مقاله «تحریف مبارزات ستارخان» گفت: در تمامی نوشته­‌های کتاب‌­های درسی رشته­ تاریخ و نیز دیگر پژوهش­‌های تاریخی انجام گرفته از سوی پژوهشگران آذربایجانی، پیرامون رویدادهای سیاسی-اجتماعی رخ داده در آذربایجان تاریخی (آذربایجان ایران) و سرزمین­‌های آن سوی ارس که از دیرباز تا جنگ­‌های ایران و روسیه بخشی جداناپذیر از خاک ایران بود، ردپای ناسیونالیسم افراطی یا همان شووینیسم به روشنی دیده می­‌شود.

وی در ادامه با اشاره به جنبش‌های صورت گرفته در طول تاریخ ایران اظهار کرد: البته این موضوع تنها شامل رویدادهای سیاسی-اجتماعی نشده و دامان بسیاری از شخصیت­‌های­ ادبی، هنر، فرهنگی، دانشمندان و سیاستمداران و حتی آثار هنری را هم گرفته‌ است. بدون استثناء از زمان لشکرکشی اسکندر مقدونی به ایران و فروپاشی امپراطوری هخامنشی در جنگ گوگمل در سال 331پ.م تا سده­ بیستم، تمام جنبش­‌های سیاسی- اجتماعی رخ داده در محدوده­ جغرافیایی سرزمین­‌هایی که به آن­ها اشاره شد، جنبش‌­هایی بوده‌اند در چارچوب رهایی آذربایجان از زیر ستم فئودال­‌ها و حاکم ایرانی و به عبارت دیگر فارس­‌ها.

این تاریخ‌پژوه با تشریح مرزهای آذربایجان تاریخی عنوان کرد: آذربایجان از روزگار پادشاهی مادها شامل آذربایجان تاریخی و سرزمین­‌های آن سوی ارس بوده است. یعنی آذربایجان واحد که به باور وارونه تاریخ­‌نگاران جمهوری آذربایجان، از همان روزگار وجود داشته و آنها پس از جنگ­‌های ایران و روسیه بر این باورند که نیمه­ شمالی یعنی «آذربایجان شمالی» از نیمه جنوبی این سرزمین یکپارچه جدا شده است. به همین دلیل آنها در سال­‌های بعد دو اصطلاح ساختگی آذربایجان شمالی و آذربایجان جنوبی را وارد ادبیات خود کردند. سخنی پوچ، بی‌­پایه، واهی و بدون پشتوانه­ علمی که در هیچ یک از محافل علمی و آکادمیک جهان خریداری ندارد. متاسفانه در داخل میهنمان نیز گروهی مغرض، گمراه و گروه دیگری از سر ناآگاهی آن را تکرار کرده و در نشریه‌ها و دیگر آثار چاپی خود از این دو اصطلاح مجعول به شکلی گسترده استفاده می­‌کنند.

عرفانیان افزود: انقلاب مشروطه­ ایران و دلاوری­‌های ستارخان سردار ملی و گرد دلاور ایرانی نیز یکی از همان رویدادهایی است که مورد توجه وارونه تاریخ‌نگاران جمهوری آذربایجان قرار گرفته و آنان در کتاب­‌های درسی تاریخ در همه دوره­‌ها و نیز دیگر پژوهش‌های تاریخی خود بدان می‌پردازند. آنها برخلاف فاکت­‌های غیرقابل انکار تاریخی، ستارخان را قهرمانی مجسم می­‌کنند که با تمام نیرو و توان خویش برای استقلال و رهایی آذربایجان پیکار کرده است. از این فراتر این وارونه‌نگری تاریخ‌نگاران ستارخان را رو در روی ایران قرار داده و او را سرکرده جنبشی که ترکان آذربایجان علیه ستم فارس‌ها برپا کرده‌اند، می‌شناسانند.

حق حساب گرفتن داروغه از دختر کلانتر

بقایی در ادامه این همایش با تکیه بر کتاب «مسالک المحسنین» اثر عبدالرحیم بن شیخ ابوطالب نجار تبریزی معروف به طالبوف گفت: این کتاب به تقلید «آخرین روز حکیم» تألیف سر همفری دیوی (۱۷۷۸-۱۸۲۹م) دانشمند انگلیسی نوشته شده و شرح مسافرت گروهی از جوانان است برای مقاصد علمی به قله کوه دماوند. روز دوشنبه ۴ ذیقعده ۱۳۲۰ هـ.ق هیأتی به ریاست محسن بن عبدالله متشکل از دو نفر مهندس (مصطفی و حسین) یک نفر طبیب (احمد)، و یک نفر معلم شیمی (محمد)، زیر نظر یکی از وزیران وقت، از اداره‌ جغرافیایی موهوم مظفری مأمور می‌شوند که دو سه ماهه به قله‌ کوه دماوند صعود کنند و پس از ملاحظه‌ معدن یخ طرف شمال، ارتفاع قله را اندازه بگیرند و سایر معلومات و مکاشفات را با خریطه (نقشه جغرافیایی راه‌ها) به اداره تقدیم کنند. از مبدأ حرکت نامی برده نمی‌شود اما از قراین پیداست تهران است.

وی با اشاره به برخی موضوع‌های مطرح شده در اثر طالبوف بیان کرد: این مسافرت اکتشافی بهانه و دستاویزی است که مؤلف بتواند در خلال آن، مسائل مختلف جامعه خود را به نقد بکشد. به طور مثال هنوز از شهر بیرون نرفته حوالی چهارسو با غوغای عبور عروس و دامادی روبه‌رو می‌شوند. عروس دختر کلانتر است و حالا داروغه حق حساب می‌خواهد و بر سر مبلغ، اختلاف شده و معلوم می‌شود عروس چون اعتقاد دارد باید رو به قبله راه برود تا برکت به خانه شوهر بیاورد از این راه آمده و… در مسیری دیگر، شهروندی اعتقاد به سعد و نحس داشته و صحبت از وحشت از کسوف و خسوف به میان می‌آید.
 
این پژوهشگر درباره وضعیت شهرهای ایران عصر ناصری اظهار کرد: تصویری که این کتاب از جامعه آن روزگار ارائه می‌دهد، جامعه‌ای درهم ریخته و آشفته و مردمی تیره‌روز است که تمامی افراد این جامعه از جور حکام و مأموران حکومتی به ستوه آمده‌اند. شهرها در زیر فشار حکومت استبدادی دوره ناصری کمترین تأمینی ندارند. از یک سو بیگانگان عرصه بر ملت تنگ کرده‌اند و از سوی دیگر مردم از جور استبداد به سرزمین‌های بیگانه پناه می‌برند. در این جامعه اثری از مظاهر تمدن و بهداشت و فرهنگ و راه و اقتصاد به چشم نمی‌خورد.
 
بقایی با اشاره به متن کتاب درباره وضعیت سواد سیاستمداران و حکام عنوان کرد: در بخش دیگری از این کتاب به اوضاع و احوال رجال مملکت اشاره می‌شود که سرنوشت ملت بینوا در دستان آنهاست. این افراد علاوه بر بی‌وجدانی و استبداد مردمی خرافی، ناآگاه و متظاهرند. نویسنده در جایی از کتاب می‌گوید: «وقتی صحبت از تدارک سپاه برای جلوگیری از شورش عبیداله کرده بود، یکی از وزراء می‌گفت: عوض سوق لشکر و مخارج زیاده ختم سه روز نادعلی کافی است، ما ذوالفقار داریم. و چون در شورای وزیران می‌خواستند راجع به چگونگی مذاکره با دولت انگلستان در مورد هرات مشورت کنند یکی دیگر می‌گفت: میرزا حسن گوهری بیاید دعای زبانبندی ملکه انگلیس را بنویسد، کار حسب المأمول بگذرد.»

وی با استناد تفسیری که طالبوف از وضعیت جامعه دارد، گفت: اوضاع و احوال رجال مملکتی نیز بهتر از حال دیگر مشکلات جامعه نیست. بی‌سوادی رجال مملکتی و استفاده بی‌جا و بی‌رویه از القاب رسم معمول روزگار دوره قاجار است و نکته جالب این‌که همین افراد سازمان‌های اداری و وزارتخانه‌ها را می‌چرخانند و معلوم است که نتیجه فعالیت این وزارتخانه‌ها چگونه خواهد بود. چند وزارتخانه موهوم که اساسا وجود خارجی ندارند و در بعضی موارد اگر برای کسی قرار است شأن وزارت داده شود همان روز وزارت جدیدی احداث می‌کنند.

این پژوهشگر برای تفهیم بیشتر وضعیت وزراء در دوره قاجار از زبان طالبوف بیان کرد: کار وزیر را از زبان یک وزیر بشنوید: «صبح می‌آیم می‌نشینم. در اطراف چند نفر متملق هستند. من به کارهایی که در حوزه مأموریتم نیست مشغول می‌شوم. وقت ناهار می‌رسد، شکم‌پرستان می‌خورند و متفرق می‌شوند. گاهی به حضور می‌طلبند، می‌روم. گاهی نشنیده حرفی برمی‌گردم. گاهی امر می‌شود که موکب همایون به شکار می‌رود، حاضر رکاب باشید جزو ملتزمین هستید.»

میرزا حسن شکوهی به روایت کسروی

شکوهی در بخش دیگری از این همایش در معرفی میرزاحسن شکوهی از آزادیخواهان مراغه گفت: در حق میرزا حسن، همین بس که احمد کسروی گفته: «یکی از آزادی‌خواهان روشن‌فهم شهرستان مراغه، حاجی میرزا حسن شکوهی است. او سال‌ها در راه تحقق بخشیدن مشروطه کوشیده و برای پیشبرد این هدف سال‌ها با مطبوعات داخلی و خارجی همکاری و پیوستگی داشت و در راه پیشرفت عقاید آزادی‌خواهی و فرهنگ‌دوستی بارها محبوس، تبعید و زجر و شکنجه دیده و از هستی ساقط شده است و در به ثمر رساندین اهداف خود از هیچ‌گونه جانفشانی و از خودگذشتگی مضایقه نکرده و تا پای جان ایستادگی کرده است.»

وی با اشاره به فعالیت‌های فرهنگی مشروطه‌خواه مراغه‌ای عنوان کرد: یکی از اقدامات بسیار ارزشمند میرزا حسن، برای بیداری مردم، تأسیس یک مدرسه با سرمایه خود بود. این مدرسه، دومین مدرسه ملی در مراغه بود که به مدرسه شکوهی مشهور شد و در سال 1325 هجری قمری مطابق با 1285 شمسی رسما گشایش یافته و در تأسیس این مدرسه مرحوم حاجی میرزا حسن، سعی و مجاهدت بلیغ کرده و با زحمات بسیار این مدرسه را به راه انداخت. مرحوم شکوهی بر اثر فکر آزادی‌خواهی و فرهنگ دوستی که داشته بارها در حبس و بند شجاع‌الدوله حاکم مراغه بوده و شکنجه‌ها دیده و رنج‌ها کشیده است. بالاخره بر اثر مخالفت حاج صمدخان شجاع‌الدوله، مدرسه شکوهی منحل و مؤسس آن تبعید می‌شود.
 
«وطن دیلی» یعنی زبان وطن

روحبخش نیز با ارائه مقاله «مکتب تبریز تا مکتب رشدیه» گفت: میرزا حسن رشدیه از یک پدر روحانی در خانواده‌ای مذهبی در تبریز در در 14 تیر 1230 شمسی برابر با 1267 قمری یعنی سال افتتاحیه دارالفنون در تبریز به دنیا آمد. همچون سایر کودکان آن‌دوره به مکتب‌خانه رفت و مبادی اولیه دینی را از مکتب‌دار آموخت. چندی نگذشت که به معایب روش‌های سنتی تعلیم و تربیت واقف شد. به طوری که هر چه بزرگتر می‌شد، این دغدغه او را آزرده‌خاطر می‌کرد. لذا تصمیم گرفت در صدد چاره‌جویی برآید.

وی درباره ادامه تحصیل رشدیه در خارج از کشور بیان کرد: در 30 سالگی پدر روحانی‌اش تصمیم گرفت او را برای تحصیل علوم دینی به نجف بفرستد. رشدیه ترجیح داد به اسلامبول رفته تا اصول آموزش و پرورش نوین را بیاموزد. مدتی بعد از آنجا به مصر و سپس به بیروت عزیمت کرد. در تمام این سفرها در جستجوی آموختن راز شیوه‌های یادگیری نوین فارسی بود. در بیروت موفق شد اصول تدریس الفبای فارسی را به شیوه نوین اختراع و تدریس کند. برای آزمایش این شیوه تعلیم عازم ایران شد، اما اوضاع کشور را موافق میل خود ندید، ناچار عازم ایروان شد. در آن‌جا نخستین مدرسه رشدیه را به سال 1262 شمسی برابر 1883 میلادی تاسیس کرد. در طی چهار سال اقامت در ایروان علاوه بر آزمودن روش‌های نوین تدریس الفبای فارسی، کتاب «وطن دیلی» یعنی زبان وطن را به ترکی نوشت که در بیشتر مدارس قفقاز و ترکستان تدریس شد.
 
این تاریخ‌پژوه با اشاره به تلاش‌های رشدیه در تاسیس مدرسه و تدریس اظهار کرد: مقارن توفیقات رشدیه در تبریز، امین‌الدوله به حکومت آذربایجان منصوب شد. وی مردی فرهنگ‌دوست و معارف‌پرور بود، هر از چندگاهی به مدرسه رشدیه رفته و با دانش‌آموزان دیدار می‌کرد. به دستور وی به شاگردان مدرسه سالی دو دست لباس و نهار مجانی می‌دادند. اما این بخت چندان با رشدیه یار نبود. با عزل امین‌الدوله، رشدیه حامی اصلی‌اش را از دست داد. زیرا با کاهش حمایت و کمک‌های امین‌الدوله، مخالفان به رشدیه اتهام بابی‌زده و مدرسه او را بستند. تا این‌که مظفرالدین شاه، امین‌الدوله را به صدارت برگزید، او نیز رشدیه را در سال 1315 ق برابر با 1276 شمسی به تهران فراخواند. البته اینک نهالی که رشدیه طی سال‌ها در تبریز کاشته و آبیاری کرده بود، به بار نشسته و ده‌ها تن از معلمان و دانش‌آموزان آذربایجانی که به روش او الفبای صوتی فارسی را آموخته بودند، خود به تاسیس مدارس اقدام کرده و به سبک نوین به تدریس و تعلیم نوآموزان پرداختند. از جمله این معلمان می‌توان به حسین واعظ، صحاف‌زاده معروف به پرورش، حاج میرزا احمد مدرس، میرزا حسین کمالی و… اشاره کرد.

بی‌اعتنایی رشدیه به دعاوی روشنفکران

روحبخش با استناد به یک سند درباره حمایت‌های مالی از رشدیه عنوان کرد: به نظر می‌رسد رشدیه در تاسیس و اداره این مدرسه از حمایت‌های مالی برخی از رجال متمول تهران برخوردار بوده است. صرف‌نظر از حامیان مالی همیشگی یعنی امین‌الدوله و حتی مظفرالدین شاه، بعضی دیگر از رجال فرهنگ‌دوست از مساعدت برای برنامه‌های وی دریغ نکردند. به‌طوری که مبلغ زیادی پول جمع‌آوری شد. سندی حاکی است که رشدیه به امین‌الضرب پیشنهاد داده برای بهره‌مندی از این پول‌ها، بانکی برای واریز وجوه مدرسه رشدیه تاسیس شود.

وی با استناد به یک سند بیان کرد: کما این‌که یک سند تاریخی دیگر نشان می‌دهد، رشدیه سرمست از این موفقیت‌ها با این بشارت به شاه که: «اینک ذات اقدس شاهانه را بشارت باد که مدرسه رشدیه با یک هندسه قویم، اساس تعلیمات عموم را پی‌ریزی می‌کند که هر چه طبقات رفیعه عمارت عالیه معارف بر روی آن نهاده شود، هرگز منحنی نشود.»

این تاریخ‌پژوه در ادامه افزود: طی فراخوانی شاه، علما، وزرا و حتی سفرای خارجی را به بازدید از مراسم امتحان پایان سال مدرسه فراخوانده است. در همین فراخوان با نیشخند از علما می‌خواهد: «هیاتی از متبحرین از علما را مامور فرمائید که هفته‌یی یک روز [یا]یک نصف روز بر جریان امور تعلیم و مجاری مهام این مدرسه برسند و راپورت کتبی مدونی به هیات علمیه بدهند. البته از شئونات‌داری شما چیزی کم نخواهد شد که بذل توجهی نمایید تا مسلمان‌زادگان از طفولیت به راه راست بروند.» گویی بعد از گذشت سال‌ها، هنوز مرارت‌های برخی علما و مریدان جهال آنها را فراموش نکرده است. به‌‌ویژه این‌که در همین سال با کارشکنی‌ها از طرف برخی دست‌اندرکاران وزارت معارف و از جمله سیاستمدار هم ولایتی خویش یعنی سیدحسن تقی‌زاده مواجه و از سفر به کنفرانس اصول تعلیم در هند باز می‌ماند. آنها از پرداخت مطالبات وی از اداره معارف و حتی حق‌التالیف کتب درسی خودداری می‌ورزند. به نظر می‌رسد رشدیه عملگرا در برخی مقاطع زندگی خویش نسبت به دعاوی روشنفکران نیز اعتنائی قایل نمی‌شود. کما این‌که در منابع مشروطه نیز درباره نقش و جایگاه روشنفکری رشدیه نیز سخن چندانی به میان نیامده است.
 
متمم قانون اساسی مشروطه

عزیزی نیز درباره توضیح سند متمم‏ قانون اساسى گفت: این سند دارای یکصد و هفت اصل (ماده) است. در اصول اول تا هفتم کلیات بیان شده است. در اصل اول مذهب جعفری اثنی‌عشری را به عنوان مذهب رسمی ایران خوانده و در اصل دوم اعلام می‌کند هیچ یک از قوانین ایران نباید مخالفتی با قواعد مقدس اسلام داشته باشند. تشخیص این امر نیز برعهده هیات پنج نفره‌ای از روحانیون و مراجع تقلید گذاشته می‌شود.

وی در ادامه افزود: ‎‎اصول سوم بر تغییرناپذیری حدود مملکت ایران و ایالات و ولایات و بلوکات آن بدون رعایت قانون نظر دارد. ‎اصل چهارم پایتختی تهران و اصل پنجم پرچم ایران را تثبیت می‌کند. اصل ششم بر رعایت جان و مال اتباع خارجه مقیم خاک ایران صحه گذارده و اصل هفتم تاکید کرده است که «اساس مشروطیت جزئاً و کلاً تعطیل بردار نیست.»

مدیر پژوهشکده اسناد بیان کرد: حقوق ملت ایران در اصل‌های هشتم تا بیست و پنجم به تفصیل بیان شده و قوای مملکت در اصول بیست و ششم تا بیست و نهم شرح داده شده است. شرح حقوق اعضای مجلسین در اصول سی‌ام تا سی و چهارم آمده و «حقوق سلطنت ایران» متضمن حقوق پادشاه در اصول سی و پنجم تا پنجاه و هفتم بیان شده و اصول پنجاه و هشتم تا هفتادم، قوانینی «راجع به وزراء» را بیان کرده است.

عزیزی اظهار کرد: وظایف «دیوان عدالت عظمی و محاکم عدلیه» و حدود اختیارات آن‌ها در اصول هفتاد و یکم تا هشتاد و نهم تحت عنوان «اقتدارات محاکمات» بیان شده و اصول نودم تا نود و دوم به انجمن‌های ایالتی و ولایتی اختصاص دارد و اصول نود و سوم تا صد و سوم قوانینی «در خصوص مالیه» را ارائه داده و سرانجام قوانین مربوط به قشون در اصول صد و چهارم تا صد و هفتم بیان شده است.

وی با اشاره به مشخصات ظاهری سند گفت: متمم قانون اساسی در 8 برگ (پشت و رو، جمعا 16 صفحه) درکاغذی به ابعاد 28 در 41 سانتی‌متر نوشته شده و در بالای آن آرم شیر و خورشید و عنوان مجلس شورای ملی ایران به چشم می‌خورد. به متن متمم در دو جا، محمدعلی‌ شاه با خط نستعلیق جلی مطلبی را به شرح زیر اضافه کرده است: «اصل سی و پنجم سلصنت ودیعه ایست که [بموهبت الهی] از طرف ملت بشخص پادشاه مفوض شده. اصل سی و ششم سلطنت مشروطه ایران در شخص [اعلیحضرت] شاهنشاهی السلطان محمد‌علی شاه قاجار ادام‌الله سلطنته اعقاب ایشان نسلاً بعد نسل برقرار خواهد بود.»

مدیر پژوهشکده اسناد بیان کرد: در پایان متمم توشیح محمد علیشاه به چشم می‌خورد (تصویر 2): «بسمه تبارک و تعالی
متمم نظامنامه اساسى ملاحظه شد، تماماً صحیح است و شخص همایون ما انشاءاللّه حافظ و ناظر کلیه آن خواهیم بود. اعقاب و اولاد ما هم انشاءاللّه مقوى این اصول و اساس مقدس خواهند بود. 29 شعبان قوى‏ییل 1325 در قصر سلطنتى طهران [امضا محمدعلیشاه]»