پیشه وری بعد ها پشیمان شد و گفت باید روش ستارخان و باقرخان را در پیش می گرفتم

۱۱ مهر, ۱۳۹۳
پیشه وری بعد ها پشیمان شد و گفت باید روش ستارخان و باقرخان را در پیش می گرفتم

 رهبران کمونیستی چه بود؟

یکی از آذربایجانی های اصیل که قبل از شروع قیام به تبریز آمده بود، در کمیته ی ایالتی حزب توده ده عکس از استالین، لنین و مارشال های شوروی را دید و چون آذربایجانی خیلی غیرتمندی بود از دیدن این صحنه بسیار ناراحت شد و گفت چرا عکس لنین و استالین را گذاشته اید؟! عکس ستارخان و باقر خان و خیابانی ها را بگذارید. بلافاصله روس ها دستور دادند که او به تهران برگردد.

سرانجام اعضاء و سران فرقه ی دموکرات به کجا انجامید؟

واقعیت این است که فرقه ای ها اصلا نمی توانستند آذربایجان را اداره کنند. آن ها اول مردم را بسیار تحریک کرده و اداراتی درست کردند و تبلیغاتشان شروع شد و از روز چهارشنبه  21 آذر، 80 نفر از نمایندگان منتخب نظام نامه ی داخلی مجلس آذربایجان را تصویب کردند. شبستری رئیس مجلس و سید جعفر پیشه وری با تمایل مجلس، نخست وزیر شد. دکتر جاوید وزیر کشور، مشهدی جعفر کاویان (که قبلا نانوایی داشت و از طرف رضاخان مورد سوء ظن بود) ژنرال و وزیر قشون های ملی،محمد بی ریا که شاعر و در باغ ملی تبریز چرخ گردان بودوزیر فرهنگ شد.جالب است بدانید که وی دستور داده بود که هیچ نامه ای به زبان فارسی نوشته نشود و نامه های فارسی را دریافت نمی کرد و در مدارس هم بچه ها را کتک می زد.

آیا دلیل خاصی برای اینگونه حساسیت ها روی زبان فارسی در زمان تسلط فرقه وجود داشت؟

قبلا هم گفتم که دولت شوروی طرحی را تهیه کرده بود که جمیل حسنلی در کتابش به آن اشاره کرده است. قرار بود استان هایی مثل آذربایجان و گیلان و … را از ایران جدا کنند. برای جدایی گیلان ادله ی دیگری داشتند. گیلان به مدت هفت سال در زمان پترکبیر در دست روس ها بود و در این مورد برای خودشان حق آب و گل قائل بودند. قرار داد گنجه که در زمان نادرشاه امضا شد، به ضرر روسیه بود. مازندران را می خواستند با استناد به بدرفتاری های رضاشاه از ایران جدا کنند. عده ی زیادی از کارگران مهاجر ایرانی را که در قفقاز بودند برگرداندند و به آن ها معاندین می گفتند. در شمال ایران اکثر خرابکاری ها به دست آن ها صورت می گرفت.

در گرگان نیز برخی از ترکمن ها را تحریک کرده بودند و در میان آن ها عده ای بودند که سمپاتی(طرفداری) به ترکمان روس داشتند. در خراسان نیز مشهد مورد توجهشان نبود و بیشتر خراسان شمالی برایشان مهم بود و انجا حزب خوارزم را تشکیل داده بودند و می خواستند آنجا هم از ایران جدا شود.

ولی مساله ای که در این میان پیش آمد، مساله ی ناسیونالیستی جمهوری آذربایجان قفقاز بود. بعدا استالین دید که مثلا گرجستان بر قسمتی از خاک ترکیه نظر دارد ولی دولت شوروی نمی خواست رابطه اش با ترکیه تیره شود. همچنین جمهوری ارمنستان نیز روی قسمتی از ترکیه و آذربایجان غربی نظر داشت و ارومیه را یک شهر ارمنی می دانست! باکو نیز در سراسر آذربایجان نظر داشت. بنابراین دولت شوروی متوجه شد که یک جریان ناسیونالیستی در منطقه پیدا شده است. در کردستان نیز یک جنبش کردستان بزرگ رخ داده بود که شوروی ها مشکوک به ارتباط عناصر کرد با انگلیسی ها بودند. لذا خود دولت شوروی از این خواسته منصرف شد.

دکتر اورنگی وزیر صحیه، غلامرضا الهامی وزیر مالیه، یوسف عظیما وزیر عدلیه، کبیری وزیر پست و تلگراف، رضا رسولی وزیر تجارت و اقتصاد، زین العابدین بیامی (که قبلا در دستگاه ایران و کارمند برجسته ای بود) رئیس کل دیوان تمیز(بالاترین دیوان یا همان دیوان عالی)، غلام یحیی که 200 هزارتومان از بانک دزدیده بود و داشت آن را با کامیون به روسیه می فرستاد که او را گرفتند. البته وی علاوه بر پول احشام مردم را نیز به غارت برد. اینها همه خنده دار بود. دکتر رضا که خود جزء فراری ها بود، می گفت دیدیم هر کس با خود چیزی (فرش، اتومبیل و …) دزدیده است که همه را در مرز گرفتند. می گفت یکی از افسرانی که از قفقاز آمده بود با خود یک کامیون شکر آورده بود.

من صورت همه ی اموالی را که از تبریز بردند، دارم و استانداری تبریز همه چیزهای غارت شده را که موقع فرار برده بودند، لیست کرده است. آن ها حتی در، رادیو و صندلی های ادارات را هم برده بودند.

خلیل ملکی یکی از آذربایجانی های اصیل بود که قبل از شروع قیام به تبریز آمده بود، در کمیته ی ایالتی حزب توده ده عکس از استالین، لنین و مارشال های شوروی را دید و چون آذربایجانی خیلی غیرتمندی بود از دیدن این صحنه بسیار ناراحت شد و گفت چرا عکس لنین و استالین را گذاشته اید؟! عکس ستارخان و باقر خان و خیابانی ها را بگذارید. بلافاصله روس ها دستور دادند که او به تهران برگردد.

آن ها در آن مدتی که در آذربایجان بودند اول دچار مشکل بودند. یعنی دولت پول نداشت و هر چه را که در بانک ملی بود مصادره کردند و غیر از این بانک فقط یک بانک شاهی وجود داشت که مال انگلستان بود و آن ها نمی توانستند به آن دست بزنند.

آنچه که موجب ناراحتی مردم آذربایجان از آن ها شد، مقالاتی بود که مثلا آقای ملک الشعرای بهار می نوشت.

ملک الشعرای بهار می گفت زبان فارسی یک زبان تحمیلی نیست بلکه یک زبان فرهنگی است. در روزنامه کیهان نیز عبدالرحمن فرامرزی مقالاتی به قلم نوشاد (جرات نمی کرد به اسم خودش بنویسد) می نوشت. در روز اول بیشتر مردم طرفدار فرقه بودند و تصور می کردند این فرقه آمدده تا آزادی را برقرار کند و کارهایی مثل مشروطه انجام بدهد. اما به تدریج تاکید بر زبان ترکی به عنوان زبان ملی و ملیت آذربایجان و گفتن این جمله ها که ما دیگر نمی خواهیم زبان ملت دیگر را داشته باشیم، در خود آذربایجانی ها اثر معکوس بر جای گذاشت و جوانان آذربایجانی از رفتاری که آن ها می کردند خوششان نمی آمد.

نکته ای که رجال این فرقه متوجه آن شدند این بود که نوشتن ترکی برایشان مشکل بود. تا جایی که خود پیشه وری مقالاتش را همیشه به فارسی می نوشت و بعد به زبان ترکی ترجمه می کرد. او نمی توانست مقالاتش را به خط ترکی بنویسد.

نقطه ی دیگری که برایشان مشکل ایجاد می کرد، اختلافات بین ترک ها و کرد ها بود. شهرهای کرد زبان در خود آذربایجان زیر بار نمی رفتند و ان ها نمی دانستند که این شهرها را چه کسی باید اداره کند.

وقتی عده ای از حزب دموکرات به ارومیه رفتند، کردها آن ها را اخراج کردند.  در بعضی از شهرهای کردستان نیز بیشتر مردم ترکی صحبت می کردند و این هم از جمله مسائلی بود که بین آنان اختلاف ایجاد کرد. این مطالب را نجفقلی پسیان در کتاب “مرگ بود بازگشت بود” به خوبی نوشته است. یکی دیگر از کسانی که خاطرات می نوشت حمیدی نوری اهل مازندران و الموت بود که با پیشه وری رابطه دوستی داشت. سیاست قوام بسیار پیچیده و متبحرانه بود و سعی می کرد آن ها را به خود جذب کند در حالی که فرقه ای ها و حتی استالین نیز از حاکمیت ایران بدش می آمد. ولی قوام شخصیتی بود که بسیار جلب توجه می کرد و آن ها او و سهیلی را قبول داشتند. زیرا سهیلی به زبان روسی مثل زبان مادری اش صحبت می کرد و قوام نیز نشان داده بود که زیاد طرفدار انگلستان نیست و بیشتر طرفدار قدرت ثالث است و نمی خواهد ایران به خاطر انگلستان با روسیه درافتد.

هرچند در آن زمان صحبت جداکردن پنج ایالت شمالی مطرح بود ولی وزارت خارجه شوروی بیشتر طرفدار این بود که نفوذ مسالمت آمیزی در ایران داشته باشد. وزیر خارجه ی شوروی فرد فهمیده ای بود و می دانست انگلیس از ایران صرف نظر نمی کند و همچنین آمریکا که تازه وارد معرکه شده از ایران دست بر نمی دارد و این درحالی بود که شوروی از شهریور 20 به دولت آمریکا احتیاج داشت زیرا این سیل کالاهای مجانی آمریکا بود که شوروی را نجات داد.

ما صد هزار تفنگ (غیر از تفنگ هایی که خودمان تولید می کردیم) از آلمانی ها خریده بودیم و هشتصد مسلسل سبک و چهارصد مسلسل سنگین به اضافه ی 10 هواپیما (که از آمریکا گرفته بودیم) خریداری کردیم که همه را از ما گرفتند. ما اسب های خیلی عالی داشتیم که آن زمان قیمت هر کدام 10هزارتومان بود که همه را شوروی ها از ما گرفتند که ما الان اسناد همه را داریم. لذا شوروی ها نمی خواستند آمریکایی ها را برنجانند. حرف وزیرخارجه شوروی این بود که باید نفت ایران را بگیریم. آن ها می گفتند دولت ایران تبعیض روا می دارد و نفت جنوب ایران را به انگلیسی ها داده و نفت شمال را از ما دریغ می کند.

استالین تحت تاثیر باقراف بود که فکر می کرد اگر ما اشاره ای بکنیم آذربایجان در آغوش ما می افتد. ولی تشخیصشان اشتباه بود.

میر جعفرباقراف اصالت روسی داشت یا ایرانی بود؟

میرجعفر باقراف اهل باکو بود و بعدا در زمان خروشچف تیرباران شد. خروشچف در سال 38 رسما از ایرانیان عذرخواهی کرد و شاه عبدالحسین مسعود انصاری را فرستاد که او نوشته است خروشچف گفت ما بابت کار استالین عذرخواهی می کنیم و ما می خواهیم رابطه خوبی با ایران داشته باشیم. من چند بار در تلویزیون نیز گفته ام که عبدالحسین مسعود انصاری سفیر ایران در شوروی نوشته است: خروشچف گفت آن کار استالین غلط بود و ما همه ی آن مسئولین را اعدام کردیم.

آن طور که جهان شاهلو از زعمای فرقه ی دموکرات می نویسد میرجعفر باقراف فرد تندرویی بود و پیشه وری هم بعدا پشیمان شده بود. دکتر رضا و جهان شاهلو خیلی با پیشه وری محشور بودند و می گویند او بعدها پشیمان شد و گفت باید روش ستارخان و باقرخان را پیش می گرفتیم. درواقع پیشه وری شخصیت دوگانه ای داشت: یکی شخصیت ایرانی اش و دیگری شخصیت مصنوعی که شوروی درست کرده بود. نویسندگان خارجی می نویسند کنسول شوروی و ژنرال روس هر روز با پیشه وری ملاقات می کردند و پیشه وری هم از آن ها تبعیت می کرد. وقتی مردم می دیدند ماشین پیشه وری به کنسولگری روس ها می رود، در نظرشان خیلی زشت بود. در تهران هم خیلی از این موضوعات حمایت می شد.

آیا این حمایت در اوایل کار صورت می گرفت یا در اواخر حکومت فرقه؟

تا تیرماه 1325 حمایت می شد ولی بعدا این حمایت به هم خورد. قبلا حتی دولت از ان ها دعوت کرد به تهران بیایند و یک هیئت از طرف پیشه وری در اردیبهشت ماه به تهران آمد. متعاقبا مظفر پیروز معاون نخست وزیر به آذربایجان رفته و آنجا سخنرانی کرد و اجازه داد که ارتش آذربایجان(فرقه دموکرات) به رسمیت شناخته شود.

برخی کارهایی که فرقه ای ها مثبت و یا منفی در منطقه ی آذربایجان کردند،چه بود؟

 در اوایل کار فرقه هر ارتشی که از تهران فرار می کرد ارتش فرقه ی دموکرات به او یک درجه بالاتر می داد. اما ستاد ارتش ایران، رزم آرا و شاه زیر بار نمی رفتند زیرا این کار باعث می شد افراد از ارتش ایران فرار کنند تا بروند و دو درجه بالاتر بگیرند. نیروی نظامی فرقه ی دموکرات شامل دو گروه بود: یک گروه فدائیان بودند که خیلی از آن ها جزء مهاجرین و سالها در شوروی و دارای افکار کمونیستی بودند و از آن سوی مرز آمده بودند. گروه دیگر نیز از خود آذربایجان بودند. دهقانان آذربایجان ابتدا برای رفتن به ارتش خیلی علاقه مند شدند اما بعدا دیدند ان جا خبری نیست و کشاورزی به صرفه تر است. درواقع سربازانی که در اثر تبلیغات فریفته شده و وارد ارتش شده بودند بعد از مدتی رفتند. پیشه وری نیز نتوانست به وعده هایی که داده بود عمل کند. در آذربایجان چند مونوفاکتور (کارخانه های کوچک) وجود داشت. این خود هنر بود که تبریز کارخانه کبریت سازی، پارچه بافی، ریسندگی و … داشت و عده ی زیادی در این کارخانه ها شاغل بودند. درواقع تبریز داشت یک شهر صنعتی می شد. فرقه ای ها برای اینکه بگویند ما ضد کلمه ی سرمایه داری هستیم این کارخانه ها را مصادره کردند. این کار یک کار احمقانه و بیجا بود که موجب توقف و تعطیلی کارخانه ها شد.

 آنها یک دانشگاه نصفه درست کردند که رشته ی پزشکی و ادبیات داشت و آقای پیشه وری خود در آن تدریس می کردند. این دانشگاه یک چیز مسخره و در حد یک دبیرستان بود.

از دیگر کارهایشان این بود که با سر و صدای زیادی چند خیابان را آسفالت کردند. یک رادیو نیز روس ها به آن ها دادند. اقدام خوبشان این بود که ارکست آذربایجانی آوردند و روس ها به آن ها تعلیم دادند و 35 نفر عضو این ارکست بودند که از بهترین ارکست های موسیقی آذربایجانی بود و دولت نیز آن را حفظ کرد. پس از اینکه تبریز به ایران بازگشت، آن رادیو در تبریز ماند و به عنوان دومین رادیو در ایران ادامه فعالیت داد. ارکست آذربایجانی رادیو به قدری خوب بود که نیمی از آن ها را به تهران آوردند اما برای احترام به آذربایجانی ها هر روز از ساعت 11.30 تا 12 رادیو موسیقی آذربایجانی پخش می کرد.

در ابتدا امنیت خوبی برقرار کرده بودند و کارهایی مثل مبارزه با رشوه خواری، اعدام دزدان مسلح و … انجام دادند که همه را دکتر عنایت رضا و انور خامه ای نوشته است. ارتش نیز دوگانه شد. ارتش قزلباش نیز درست کرده بودند که افسران روسی و آذربایجان شوروی در آن به عنوان مشاور کار می کردند و تعدادی نیز کمیسر های روسی بودند. من این مطلب را در یکی از کتاب هایی که من و آقای پسیان آن را نوشته ایم (کتاب “در عصر دو پهلوی” که انتشارات جاویدان آن را چاپ کرده است)، آورده ام. این ارتش،ارتش کوچکی بود که حقوقشان از ارتش ایران کمتر بود. تعدادی را به باکو فرستادند که دوره نظامی بگذرانند و خلبانی یاد بگیرند که از این تعداد عده ای آموزش دیده و برگشتند و عده ای نیز پناهنده شدند. بیشتر قسمت های این ارتش جنبه ی ایدئولوژی داشت و کلاس های ایدئولوژی کمونیسم برایشان برگزار کرده بودند که همه ی جزئیات را در کتاب دو پهلوی به رشته ی تحریر درآورده ایم که همه خاطرات آقای پسیان است.

فرقه ی دموکرات یک روزنامه به نام آذربایجان نیز درآورد که نظرات فرقه را به زبان ترکی می نوشت. کتاب “تاریخ 57 ساله ی ایران در عصر پهلوی” نوشته ی خودم است که در آن تمام مدارک حتی صورت جلسه های هیئت وزیران حکومت خودمختار آذربایجان نیز به دست آمده. اما قوام السلطنه به مسکو رفته و شروع به مذاکره با استالین کرد که مذاکره به نتیجه نرسید و قوام قهر کرد. روزی که قوام قهر کرد و به ایران برگشت استالین دوباره  گفت ضیافت شام برپا کنید. ضیافت برگزار و قرار شد یک سفیر به نام ایوان ساپچیکوف به ایران بیاید. در فروردین 1325 یک مقاوله نامه بین قوام و ساپچیکوف امضا شد.

در این مقاوله نامه نخست وزیر قول می دهد مجلس را تشکیل می دهم و پس از تشکیل مجلس پانزدهم در مورد تشکیل یک شرکت نفت شوروی و ایران تصمیم می گیریم که در 25 سال اول 51 درصد سهام مال شوروی و 49 درصد آن مال ایران باشد و در 25 سال دوم نیز درصد ها برعکس باشد. دولت شوروی نیز موافقت می کند که ایران را در دوم مارس ایران را ترک کند. مقاوله نامه امضا شد ولی دولت شوروی سپاه خود را از ایران خارج نکرد و در فروردین 1325 حزب توده گفته بود کودتا خواهد کرد اما در این زمان ایرانی ها کم کم بیدار شده بودند و جلو ی این جریان را گرفتند. یعنی ارتش در فروردین 1325 تمام عوامل مشکوک را در ایران جمع آوری کرد.

دولت شوروی منتظر بود تا ببیند چه اتفاقی می افتد؛ یعنی راهبرد مولوتوف بر امثال جعفر باقراف می چربید و می گفتند اگر ما از طریق قانونی اقدام کنیم بهتر است.

در آن زمان انفجار بمب اتم در چرنوبیل نیز اتفاق افتاد و روس ها وحشت کردند چون شوروری یک کشور جنگ دیده بود که بیست میلیون کشته داده بود و یک کشور زخم خورده بود. وقتی شوروی دید آمریکا شهرهای بی گناه ژاپن را زد که تعداد کشته های ان تا بعد از بیست سال به یک و نیم میلیون رسید، ترسید و نمی خواست با آمریکا دربیافتد. آن زمان سیاست امریکا منطقی و معقول بود و زمانی که دیدند همه در اروپا دارند کمونیست می شوند و عشق کمونیست دنیا را در بند کرده  و شوروی کم کم دارد دنیا را تسخیر می کند، سفیر آمریکا در شوروی مرتب با آقای قوام مذاکره می کرد و قوام همه ی صحبت هایش با استالین را به سفیر آمریکا می گفت.

بالاخره در ضیافت آخر قوام روس ها را امیدوار کرد و گفت من شما را از شر قوانین مصدق نجات می دهم و شما هم ایران را تخلیه کنید و به ما فرصت بدهید تا انتخابات را برگزار کنیم اما آن ها ایران را تخلیه نمی کردند.

در فروردین 1325 ژنرال ایوان بایرامیان یک مارشال ارمنی به تبریز آمد .اینها را روسو کنسول تبریز در کتابی به نام “آذربایجان در آستان جنگ سرد” نوشته است.

اصولا خود ملت ایران و خود آذری ها نمی خواستند از ایران جدا شوند. بلکه جریان فرقه ی دموکرات یک جریان مصنوعی بود که زمانی پانترکیست های قبلی و عده ای که تحت تاثیر شوروی قرار گرفتند این اقدام را انجام دادند. یعنی این جنبش یک جنبش مصنوعی بود.

رابرت روسو کنسول یار آمریکا در تبریز در سال 24 و 25 است که در یادداشت های خود می نویسد هیچ بعید نبود که جنگ جهانی سوم شروع شود. آمدن مارشال بایرامیان به تبریز خیلی مهم بود. نوشته: جنگ سرد در 15 اسفند ماه 24 آغاز شد. در آن روز 15 تیپ مسلح شوروی وارد آذربایجان، استان شمالی ایران شدند و سپس رو به سرحدات ترکیه و عراق گذاشتند. به طرف قسمت مرکزی ایران پیش رفتند. یعنی انها امدند تا به زنجان رسیدند اما به جای اینکه به زنجان بروند به مرز ترکیه رسیدند. لذا ایرانیان خیلی وحشت کردند و فکر کردند ان همه تانک برای گرفتن تهران می آید. اما آن ها یکدفعه برگشتند.

آن کسی که در آذربایجان همه کاره بود کراسنیگ سرکنسول شوروی در تبریز بود. فرماندهانی را که بیشتر تابع فرامین سیاسی بود تا نظامی تشکیل داده بودند.

در آبان 1324 شوروی شروع به ارسال اسلحه به شورشیان کرد و روز بعد نقشه ی انقلاب عظیمی را طرح کرد. برای اینکه آنکه ان ها از نظر فرماندهی نیز تامین شوند، عده ای از افسران خراسانی را که فرار کرده و به آبشرون نزدیک باکو رفته بودند در باغی به نام مردکان نگهداری می کردند و سپس از جلفا به تبریز فرستادند و در سمت فرماندهان ارتش آذربایجان قرار گرفتند. از جمله سرهنگ نوایی بودند که شورش آن ها در گنبدکاووس شکست خورده بود و بهترین آن ها سرهنگ عبدالعلی آذر که تحصیل کرده نیز بود و امثال مشهدی جعفر کاویان را قبول نداشت.

پس از اینکه قوام با روس ها کنار آمد  روس ها کم کم در تابستان 1325 خود را کنار کشیدند. در واقع وقتی فهمیدند این کار شدنی نیست و از سوی دیگر انفجار بمب اتمی و خطر آمریکا و اولتیماتوم (دقیقه 49 و 45 ثانیه) که به وسیله ی سفیر امریکا در مسکو داد و اخطار کرد که وقتی من نیروهای خودم را از ایران خارج کردم دوباره در خرمشهر و بندر شاپور پیاده می کنم. این عوامل باعث می شد نفوذ وزارت خارجه ی شوروی بچربد. استالین نیز تحت تاثیر وزارت خارجه از دخالت دست کشید و گفت موضوع ایران یک مساله ی داخلی است. پس از رفتن نیروهای شوروی نمایندگان ایران و روزنامه نگاران می روند و می بینند که ارتش شوروی رفته و تمام مرزهای ایران تخلیه شده است و تمام اسلحه هایشان را نیز برده اند. لذا فرقه ی دموکرات از لحاظ نظامی ضعیف شد.

احساسات مردم آذربایجان نیز متوجه مرکز بود. یکی از کارهای بدی که آن ها می کردند این بود که گوشت و لبنیات را به قفقاز می فرستادند در حالی که بیشتر ثقل آذربایجان داخل ایران بود. خود مردم آذربایجان نیز از این موضوعات ناراضی بودند. فرقه ای ها با رفتارهایشان بر نارضایتی مردم اذربایجان دامن می زدند مثلا محمد بی ریا در سر کلاس ها دختران و پسران را کتک می زد که به زبان فارسی صحبت نکنید. دبیرستان فردوسی را به استالین گراد تغییر نام داده بودند. در حالی که مردم فردوسی و پروین اعتصامی را دوست داشتند امروز نیز پیشنهاد من این است که مثلا نام شبکه استانی تبریز را به نام شبکه آذربایجان نام بگذارند. مردم آذربایجان رگه ی وطن پرستی دارند و دولت باید روی این نکته سرمایه گذاری کند و عرق وطن پرستی این مردم را تقویت کند. می گویند اسلام کافی است بله اسلام و شیعه خیلی خوب است اما روح ملی و حماسی نیز اهمیت دارد. موسیقی عاشیق ها و موسیقی حماسی باید با قدرت حفظ شود.

یکی از عوامل شکست فرقه ی دموکرات این بود که آذربایجان تسلیم نمی شد. آن ها هرچه کردند و هرچه کنسرت آآوردند مردم تسلیم نشدند و مردم این منطقه همچنان رگ غیرت مذهبی خود را حفظ کردند.

وقتی ارتش مرکزی حرکت کرد، کسی مقاومت نکرد. میرحسین خان هاشمی یکی از مجاهدین زمان مشروطه تبریز و داماد سالار ملی(باقرخان)، فرمانده ارتش ایران بود. وقتی مردم او را می دیدند اصلا کسی مقاومت نمی کرد و همه دسته دسته می امدند و تفنگ هایشان را تحویل می دادند. بیشتر از 324 نفر کشته نشده اند. این ها که می گویند 20 هزار نفر کشته شدند همه مزخرفات است زیرا کسی که تبریز را گرفت اصلا ارتش ایران نبود بلکه مردم تبریز بود. عکس های انجمن های محلی تبریز نیز در این زمینه موجود است. چون تبریزی ها متخصص انجمن ساختن هستند. بنابراین همان انجمن های محلی که پدر محمدعلی شاه را درآوردند و جانانه مقاومت کردند، تبریز را از دست فرقه دموکرات گرفتند.

324 نفری که کشته شدند، کسانی بودند که مردم را خیلی اذیت کردند. مردم حتی عده ای از خبرنگاران خارجی را که برای تهیه گزارش آمده بودند، زدند چون از روی قیافه فکر می کردند آن ها هم روسی هستند.

 شبستری و سلام الله جاوید مخابره ایی به دولت کردند و قوام السلطنه گفت ما برای انتخابات می آییم. ابتدا زنجان را گرفتند و دیدند مردم خیلی از فرقه ی دموکرات مثلا ازغلام یحیی دانشیان ناراضی هستند. دولت در زنجان یک قشون فرستاد تا مسالمت امیز موضوع حل شود اما مردم کم کم شروع به حمله بر تشکیلات قلابی دموکرات کردند و امثال عباس علی پنبه ای را که از عناصر مورد اعتماد سازمان امنیت شوروی بودند، گرفتند.

فرقه ای ها پل میانه را منفجر کردند و تا ارتش بخواهد پل موقت بسازد خود مردم قیام کردند. قیام تبریز یکی از پاک ترین قیام های ایران است که فرقه ی دموکرات را قلع و قمع و آن ها به طرف مرز فرار کردند. خود آقای کراسنیک به پیشه وری گفت برو و اینجا نمان ولی پیشه وری گفت شما که می گفتید بمان!

بالاخره برخی موضوعات موجب شد تا شوروی به مدت 48 ساعت مرزها را باز نگه دارد.

دکتر رضا در خاطرات خود می نویسد، با بدختی از مرز خارج شدیم و اسلحه و پولهایمان را تحویل دادیم و بدبخت و بیچاره شدیم. می نویسد ما را به طویله هایی پر از شپش بردند. یک حلبی پیدا کردم و قدری برنج را داخل ان روی اجاقی که درست کرده بودیم گذاشتم و برنج را در پیت بنزین خوردم و این پلو را هرگز فراموش نمی کنم.

افرادی را که فرار کرده بودند تقسیم کرده و به جاهای مختلف فرستادند. کسی را به مسکو نفرستادند. یکی از آنها مذهبی و قاضی عسگر بود که او را خلع لباس کردند و گفتند ما همچین کسی نیازی نداریم و اصلا نمی دانیم که قاضی عسگر یعنی چه! از بین همه فقط غلام یحیی مورد توجه بود. فریدون ابراهیمی، قیامی و کویری به دار آویخته شدند و جمعا 23 نفر از افسران ارتش را محاکمه نظامی کرده و تیربارانشان کردند. همه ی انها افسران جوانی بودند که گول خورده بودند و عده ای از تهران فرار و عده ای نیز از لشکر تبریز بودند که به دموکرات ها پیوسته بودند. جمع اعدامیانی که در آذربایجان اعدام شدند، به 50 نفر هم نمی رسید که یکی از آنها داداش بیگ بود که فرد بسیار شروری بود.

دولت شوروی منتظر بود تا انتخابات برگزار شد و در آذر 1326 نمایندگان مجلس به آقای قوام السلطنه رای عدم اعتماد دادند و مقاوله نامه را بی اعتبار خواندند و گفتند تو حق نداشتی با دولت روسیه قرارداد شرکت نفت منعقد کنی. دولت شوروی بسیار رنجید و سعی کرد که قوام را نگه دارد در حالی که این کلک خود قوام بود. مجلس گفت آقای قوام السلطنه از امضای این مقاوله نامه حسن نیت داشت اما حق چنین کاری را نداشت. بنابراین مقاوله نامه فسخ شد. دولت شوروی نیز جنگ سرد را شروع کرد ولی کاری از پیش نبرد. لذا حزب توده بی آبرو شد و فرقه ی دموکرات به آن سوی مرز ایران رفت.

در اواخر سال 1325 یک فرستنده ی سری به نام صدای فرقه ی دموکرات آذربایجان ایجاد کردند که هر شب به زبان ترکی، فارسی و کردی مژده می دادند که ما برمی گردیم ولی تا حال برنگشته اند.

در مورد مرگ پیشه وری هو توضیح بفرمائید و اینکه چرا همه دوستان وی معتقد بودند که مرگ وی مشکوک بود؟

پیشه وری به طرز مشکوکی کشته شد. دکتر رضا که خیلی مورد توجه پیشه وری بود، می نویسد مرگ پیشه وری مشکوک بود. طوری که یک تصادف رخ داد و آقای جهان شاملو می گوید وقتی کنار جنازه رفتم دیدم آثار سیاهی روی بدنش وجود دارد و درواقع شبیه بدن فردی نبود که در تصادف مرده باشد. در ان تصادف پیشه وری در صندلی جلو نشسته بود. کسانی که در صندلی عقب نشسته بودند همه زنده بودند اما پیشه وری سرش به شیشه خورده بود و گفتند در اثر همان ضربه تصادف مرده است. جهان شاملو گفت او را کشتند و ما اشتباه کرده ایم اما باقراف به ترکی گفته است بنشین و زیاد حرف نزن.

برخی دیگر از فرقه ای ها هم عاقبت خوبی نداشتند و به بدترین شکل ها زندگی خودشان را به پایان رساندند.