نقش آذربایجان در تحکیم ایرانی گری

۲۶ اردیبهشت, ۱۳۹۱
نقش آذربایجان در تحکیم ایرانی گری

از جمله ایراداتی که به پهلوی اول و سیاست‌های ملی او گرفته‌اند تبلیغ و تقویت باستان‌گرایی است؛ برخی در تشریح و مذمت باستان‌گرایی عصر پهلوی تا آنجا پیش رفته‌اند که این پدیده را از ویژگی‌ها و مشخصه‌های اصلی سیاست‌های ملی آن سلسله برشمرده‌اند و اساساً گروه‌های قوم‌گرا و نیز هواداران دخالت مذهب در دولت به ترتیب کوشیده‌اند که آن را حرکتی در راستای دشمنی با فرهنگ و هیت اقوام غیرفارسی زبان و نیز مذهب ارزیابی و معرفی کنند و حتی به غلط موجب بروز بحران هویت قومی در ایران قلمداد نمایند. هر چند بستر اجتماعی و نشانه‌های تاریخی برای اثبات وجود چنین بحران خیال ساخته‌ای با عدم شواهد تجربی و واقعی دست به گریبان است.

حقیقت اینست که ستایش گذشته باستانی ایران به محصول عصر مشروطه و نه ابداعات پهلوی‌هاست، بلکه اگر واقع‌بینانه به مطلب بنگریم در پس این پدیده روندی را می‌بینیم که اراده‌ای کاملاً ایرانی در دوران اسلامی همواره با حرارت و جدیّت آن را به پیش برده است و از آنجا که ایرانیان مانند اعراب پیش از اسلام در جاهلیت بسر نمی‌برند دلیلی نمی‌دیدند که پیشینه خود را یکباره به دست فراموشی بسپارند. از این‌رو در طول تاریخ اسلام تقریباً همه ایرانیان ذی‌نفوذ در دستگاه خلافت و یا شعوبیان بیرون از آن برای افزودن مظاهر تمدن ایرانی به فرهنگ اسلامی از هیچ کوششی فروگذار نکردند و همگونه که منابع تاریخ اسلام نشان می‌دهد این تلاش‌ها به ویژه در عصر عباسی، تا اندازه زیادی با موفقیت همراه بوده است.

مشخصه و ویژگی اساسی چنین کوشش‌هایی، در عین پافشاری جامعه ایران بر اسلام به عنوان مذهب و پاسداشت فرهنگ ایرانی ـ اسلامی، حفظ و تقویت زبان فارسی و ممانعت از رسمیت یافتن زبان عربی به مثابه زبان ملی بود، رویدادی که برای سُریانی‌ها، آرامیان، نبطیان، قبطیان و کثیری از ملل دیگر رخ داد و با تبدیل هویت آنان به مردمانی عرب زبان گذشته‌شان را کاملاً محو و نابود کرد و سرنوشتشان را برای همیشه یکسره دگرگون ساخت.

در پاسخ به ادعای قوم‌گرایانی که سعی دارند به مخاطبان خود بقبولانند که حکومت ایران در عصر پهلوی اول می‌کوشید فرهنگ و زبان اقوام غیرفارسی‌‌زبان را نابود کند باید این نکته را گوشزد کرد که به دنبال تسلط سلجوقیان بر فلات ایران سیاست و قدرت بدست خاندان‌های ترک‌زبان افتاد و مسئولیت خطیر حفظ و گسترش زبان فارسی بر دوش آنان قرار گرفت؛ در چنین دوره‌ای شاهد سلطه فارسی‌گویان بر لرها، کُردها، آذری‌ها، گیلک‌ها، بلوچ‌ها و دیگران نیستیم بلکه مردم فارسی‌زبان نیز خود زیر سلطه ترکان قرار گرفتند ولی ارزش و کارآمدی زبان فارسی به عنوان زبان رابط همه اقوام فلات ایران، ماوراءالنهر، بین‌النهرین و قفقاز به عنوان دومین زبان تمدن اسلامی پس از عربی، قدرت‌های عمدتاً ترک مسلط بر کشور را ناگزیر به تقویت، حفظ و کاربست آن گردانید. به این ترتیب کوشش نظام پهلوی برای گسترش زبان فارسی در گستره ایران حداکثر می‌تواند ادامه سیاست دولت‌های غیرایرانی و ترکی قلمداد شود. با وجود واقعیّات و مسلمّات انکارناپذیر تاریخی درباره حمایت گسترده ترکان از زبان فارسی، به عنوان زبان رابط اقوام تابع، نباید گمان برد که ناسیونالیسم مدرن ایرانی پدیده‌ای تهاجمی و ابزارگونه در دست رژیم پهلوی بوده است تا بر اقوام غیرفارسی زبان کشور بتازد. بلکه برعکس خود این پدیده از یکسو تداوم طبیعی سنت خود ایرانیان پس از اسلام در پاسداشت هوتی ملی خود و از سوی دیگر ادامه تجربه سلسله‌های حاکم بر کشور، اعم از ایرانی و غیرایرانی در بهره‌گیری از جنبه کاربردی زبان فارسی به شمار می‌رفت. هم‌چنین می‌توان آن را کوششی برای سازگاری این روند کهن حفظ هویت با تعاریف مدرن آغاز سده بیستم از ناسیونالیسم و هویت‌گرایی نوین ارزیابی کرد.

کسانی که رشد و بالندگی ناسیونالیسم نوین ایران را در عصر تولد شووینیسم فارسی و پان‌ایرانیسم افراطی معرفی می‌کنند از یاد برده‌اند که فارسی گفتن معادل ایرانی بودن نیست و توجه ایرانیان به گذشته پیش از اسلام این سرزمین در طول تمدن اسلامی الزاماً در انحصار فارسی‌زبانان نبوده است. برای نمونه امیران خاندان بویه که از آنها به عنوان احیاء‌کنندگان هویت و اقتدار سیاسی ایران، مقوّم و پشتیبان آیین تشیع و تضعیف‌کنندگان خلافت عباسی یاد می‌شود مردمانی غیرفارسی‌‌زبان و از قوم دیلمی به شمار می‌رفتند؛ هم‌چنین در سده نوزدهم و بیستم اهالی ترک زبان آذربایجان چه در عرصه نظر و چه در گستره عمل طراحان و مدافعان اصلی ناسیونالیسم مدرن ایرانی بوده‌اند و شواهد و مستندات تاریخی و اجتماعی فراوان نشان می‌دهد که اقوام غیرفارسی زبان کشورمان همواره به خواست و میل خود بزرگترین پاسداران هویت ایرانی و زبان فارسی بوده و هستند.