فـارسی‌ و حکومتهای ترک؛ چگونه زبان فارسی بعنوان زبان اقوام ایرانی شناخته شد

۷ تیر, ۱۳۹۴
فـارسی‌ و حکومتهای ترک؛ چگونه زبان فارسی بعنوان زبان اقوام ایرانی شناخته شد

 کـتاب کـلیله و دمـنه(«دیباچهء مترجم»،ترجمهء نصر الله منشی،در سال 539 هـ.ق.)آمده است که «انوشروان مثال داد‌ تا آن را به حیلتها از دیار هند به مـملکت پارس آوردند و به زبان پهلوی ترجمه‌ کرد…و‌ آن را در خزاین خویش موهبتی عزیز…شمرد…»، «…وچون بلاد عراق و پارس بـر دست لشکرهای اسلامی فـتح شـد…ذکر این کتاب بر اسماع خلفا می‌گذشت و ایشان را بدان میلی و شعفی می‌بود‌ تا در نوبت امیر المؤمنین ابو جعفر منصور…،ابن المقفع آن را از زبان پهلوی به لغت تازی ترجمه کرد…»،«…و چون ملک خراسان به امـیر سدید ابو الحسن نصر بن احمد…رسید،رودکی شاعر‌ را‌ مثال داد تا آن را[به زبان پارسی‌]در نظم آرد…»، «…و این کتاب را پس از ترجمهء ابن المقفع و نظم رودکی ترجمه‌ها کرده‌اند…و در جمله،چون رغبت مردمان از مطالعت کتب‌ تازی‌ قاصر گشته اسـت…بر خـاطر گذشت که آن را[به زبان پارسی‌]ترجمه کرده آید».1
از سوی دیگر در تاریخ بیهقی می‌خوانیم:«…سلطان گفت به امیر المؤمنین نامه باید نبشت بدین چه رفت…بونصر‌ گفت‌ این فرایض است،و به قدر خان هم بـباید. نبشت…و استادم دو‌ نسخت‌ کرد‌ این دو نامه را چنان‌که او کردی،یکی به تازی سـوی خـلیفه و یکی به پارسی به قدر خان…»و «…نسخت بیعت و سوگندنامه‌ را‌ استاد‌ من‌[از تازی‌]به پارسی کرده بود،ترجمه‌ای راست چون دیبای‌ رومی…بو‌ نصر نسخت به تمامی بخواند. امیر گفت:شنودم «و جملهء آن مرا مقرر گشت، نسخت پارسـی مـرا ده». بو نصر بدو باز داد‌ و امـیر‌ مـسعود خـواندن گرفت-و از پادشاهان این خاندان رضی الله عنه‌ ندیدم که کسی پارسی چنان خواندی و نبشی که وی-نخست عهد را تا آخر بر زبان رانـد چـنان‌که‌ هـیچ‌ قطع‌ نکرد و پس دوات خاصه پیش آوردند.در زیر آن به خـط‌ خـویش‌ تازی و پارسی عهد،آنچه از بغداد آورده بودند و آنچه استادم ترجمه کرده بود نبشت…».2

از‌ همین‌ چند‌ مثال که تنها از دو کتاب معوف فارسی نـقل گـردید و نـیز‌ از‌ صدها‌ شاهد و نثال دیگری که به یقین در متون فارسی و دیـگر زبانها،دربارهء موضوع‌ مورد‌ بحث‌ ما در این مقاله،آمده است به روشنی آشکار می‌گردد که:

1- ساکنان هر سرزمینی از‌ دیرباز‌ به زبـان خـاص سـخن می‌گفته‌اند که برای دیگران-حتی همسایگانشان-مفهوم نبوده است،و همین امر‌ نیاز‌ بـه‌ وجـود مترجمان را برای ترجمهء گفتار یا نوشته‌ای از زبانی به زبانی دیگر،حتی در‌ روزگاران‌ کهن-و حداقل در تشکیلات اداری هر کـشوری-ضروری مـی‌ساخته است.
2-کـلیله و دمنه‌ای که‌ ما‌ از‌ آن سخن می‌گوییم،در اصل به زبان سنسکریت،زبان باستانی هندوان بـوده اسـت کـه آن را در‌ زمان‌ خسرو اول انوشروان از آن زبان به پهلوی -زبان رایج در عهد‌ ساسانیان-ترجمه‌ کرده‌اند.این‌ هردو زبان قـرنهاست کـه در شـمار زبانهای مرده قرار دارد زیرا دیگر نه کسی به‌ آنها‌ سخن‌ می‌گوید و نه به ایـن زبـانها چیزی می‌نویسد.
3-سبب ترجمهء کتاب کلیله‌ و دمنه از زبان پهلوی به زبان عربی در درجهء نـخست مـیل و شـعفی بوده است که‌ خلیفهء‌ عباسی تازی‌نژاد عرب‌زبان بدین کتاب داشته،و در ضمن ابن مقفع بـا تـرجمهء‌ این‌ کتاب به زبان عربی،خواسته است گروهی از‌ مردم‌ عراق‌ و بغداد و شام و حجاز کـه«لغت‌ تـازی»زبان‌ ایـشان بوده است از این کتاب بی‌نصیب نمانند.3
4-سبب ترجمهء این کتاب از‌ زبان‌ عربی به پارسی نیز آنـ‌ بـوده‌ است که‌ زبان‌ پهلوی‌ در قرنهای نخستین اسلامی در ایران،جز‌ در‌ نزد موبدان کاربردی نـداشته اسـت،و از سـوی دیگر چون در نیمهء اول‌ قرن‌ ششم هجری«رغبت مردمان»[-فارسی زبانان با سواد فرهیخته‌]از‌ مطالعت کتاب تازی قاصر‌ گشته»بوده‌ اسـت،نصر الله مـنشی آن را‌ بـه‌ پارسی ترجمه کرده،چنان‌که پیش از وی نیز رودکی همین کتاب را به زبان‌ فارسی‌ مـنظوم سـاخته بوده است.

5-سلطان‌ مسعود‌ غزنوی‌ که در عبارتهای‌ منقول‌ از تاریخ بیهقی از‌ وی‌ ذکری به میان آمده است،و نـیز قـدر خان هردو از ترک نژادان ترک ربان‌ اورال‌ و آلتایی بوده‌اند.پدربزرگ مسعود،سبکتگین،در جنگهای تازیان‌ مـسلمان‌ بـا ترکان‌ به‌ اسارت‌ مسلمانان درآمده بوده اسـت.این‌گونه‌ اسـیران از زن و مـرد در بازادهای برده‌فروشان به عنوان غلام و کنیز در مـعرض‌ خـرید‌ و فروش قرار می‌گرفتند و امیران‌ و توانگران‌ هریک‌ از‌ آنان را برای‌ مقصودی‌ خاص خریداری می‌کردند و بـه تـربیت ایشان می‌پرداختند، به خصوص مـردان ایـشان را برای خـدمت در‌ سـپاه،4چنان‌که‌ الپتـگین‌ غلام ترک که به تو سـط احـمد‌ بن‌ اسماعیل‌ سامانی‌ خریده‌ شد،بعدها‌ در دستگاه سامانیان به مقام حاجب سالاری رسـید،و پس از کـشتن سپهسالار اردوی سامانی در بخارا به مقام سـپهسالاری سامانیان و حکومت خراسان ارتـقاء یـافت و در‌ سال 351 امیر محلی غزنه را شـکست داد و غـزنه را دار الامارهء خود قرار داد،و سپس نوبت به سبکتگین رسید که او نیز از همین غلامان تـرک بـود که‌ الپتگین‌ او را در عهد عبد المـلک اول در نـیشابور از تـجار برده‌فروش خرید و سـپس او را بـه دامادی خود سرافراز کـرد،و چـنان‌که می‌دانیم سلطان محمود غزنوی-پدر مسعود غزنوی-فرزند‌ همین‌ سبکتگین داماد الپتگین است که از وی نام بـردیم.و امـا قدر خان(از ایلک خانیان یا آل افـراسیاب)از تـرکان چگلی بـود کـه مـدتها در‌ کاشغر‌ و بلاساغون و ختن و مـاوراء‌ النهر حکومت کردند.توضیح آن‌که اینان، برخلاف غزنویان،از غلامان ترک نبودند که به امارت رسیده بـاشند.ولی عـموم این ترکان چون در ایران به امـارت و پادشـاهی‌ مـی‌رسیدند-گرچه نـسلهای نـخستین آنان‌ پارسی‌ نـمی‌دانستند و یـا حداکثر اندکی با آن آشنایی داشتند-در تشکیلات دیوانی و اداری مملکت،منشیان ایرانی بودند که نامه‌های ایشان را به خلیفهء بـغداد بـه زبـان تازی،و نامه‌های آنان را حتی‌ به‌ همزبانان تـرکشان عـموما بـه زبـان پارسـی مـی‌نوشتند تا چه رسد به نامه‌هایی که این پادشاهان و امیران به ایرانیانی که در نواحی مختلف ایران و در زیر نظر ایشان به‌ کارهای‌ دیوانی و اداری سرگرم بودند.
از یکی از شواهدی که از تاریخ بـیهقی نقل کردیم،به‌طور ضمنی،چنین برمی‌آید که وقتی‌ نامهء پارسی مسعود غزنوی-انشای ابو نصر مشکان صاحب دیوان رسائل-به قدر‌ خان‌ ترک‌ می‌رسد،لا بد،وی نیز در دربار و تشکیلات اداری خود پارسی‌دانان و پارسی‌نویسانی داشته است که نـامهء پارسـی سلطان ‌‌مسعود‌ را برای وی به زبان ترکی بر می‌گردانیده‌اند،یا آن‌که خود قدر خان هم‌ به‌ مانند‌ مسعود به سبب اقامت در بین ایرانیان فارسی‌زبان،زبان فارسی را چنان آموخته بوده است که‌ لااقـل بـرای فهم نامهء مسعود،دیگر نیازی به مترجم نداشته است.گرچه به یقین پاسخ‌ قدر خان را به‌ امیر‌ مسعود نیز بایست دبیری ایرانی و فارسی زبان نـوشته بـاشد.در باب پارسی‌دانی این‌گونه ترکان حـاکم بـر ایران،و به خصوص حدود درک ایشان از دقایق و لطائف زبان فارسی، جای حرف است‌ و به گمان نگارندهء این سطور زنده یاد مجتبی مینوی حق مطلب را در ایـن بـاب ادا کرده است.5
6-در این موضوع تـردیدی وجـود ندارد که در دوران مورد بحث ما،تمام‌ ساکنان‌ هند یا امپراتوری ساسانی و یا سرزمینهای تحت تصرف غزنویان تنها به یک زبان- یعنی به ترتیب به سنسکریت،پهلوی،و فارسی دری-سخن نمی‌گفته‌اند و کتاب نمی‌نوشته‌اندو شـعر نـمی‌سروده‌اند،همچنان‌که امروز نیز در‌ هریک‌ از این سرزمینها- به جز«زبان رسمی»-دههاو صدها زبان و لهجهء گوناگون رایج است که در مواردی به برخی از آنها کتاب نیز می‌نویسند و شعر و ترانه هم می‌سرایند.چنان‌که‌ فی‌ المثل در قرون نـخستین اسـلامی و از جمله در دوران غـزنویان،ما از زبانهاو لهجه‌های ایرانی مانند خوارزمی و سعدی و بخارایی و تخاری و رازی و آذری و طبری‌ و کردی‌ و خوزی و غیره خبر‌ داریم.اما‌ این‌ زبانها و لهـجه‌ها نیز از جمله در دستگا اداری و حکومتی و سامانیان و غزنویان محلی از اعراب نداشته‌اند.از سوی دیـگر‌ ایـن‌ مـوضوع‌ نیز بدیهی‌ست که اکثریت تودهء بیسواد مردم هم،که‌ به‌ دیگر لهجه‌ها و زبانها سخن می‌گفته‌اند،به احتمال قوی،با زبـان ‌ ‌اداری و ادبـی رایج در کشور و دربار پادشاه خود‌ آشنا‌ نبوده‌اند.
7-در شواهدی که از کلیله و دمنه و تاریخ بیهقی‌ نـقل کـردیم بـه‌طور غیرمستقیم به آموزش زبان بیگانه و هم به تغییر زبان ساکنان یک سرزمین یا رواج‌ زبـانی‌ دیگر‌ به جز زبان محلی و قومی آنان-اشاره گردیده که هردو مولود‌ خارجی‌ بـوده است چنان که:
الف: زبان عـربی-زبان سـاکنان جزیره العرب،پس از ظهور اسلام در آن سرزمین و حملات‌ تازیان‌ مسلمان به کشورهای مختلف،از جمله ایران-باوجود مقاومت فرهنگی استثنائی ایرانیان در حفظ‌ زبان‌ و فرهنگ و سنتهای گذشتهء خود-نه تنها در پی قبول دین اسلام در ایران رواج‌ گرفت،بلکه‌ ایـرانیان‌ الفبای عربی را-که ساده تر از الفبای پهلوی بود-با تغییراتی چند به جای الفبای‌ پهلوی‌ برای نگارش زبان پارسی به کار بردند و عده‌ای از واژگان عربی را نیز‌ در‌ زبان‌ خود به کار گرفتند و از همه مهمتر آنـ‌که زبـان عربی در بین برخی‌ از‌ دانشمندان و نویسندگان شاعران ایرانی تا آن حد رواج گرفت که عده‌ای از‌ آنان‌ آثار‌ علمی و ادبی خود را تنها به زبان عربی-زبان علمی دنیای اسلام در آن روزگار-و‌ یا‌ به دو زبان پارسی و تـازی نـوشتند که قرنهاست اکثر آنان از‌ نامداران‌ علم‌ و ادب زبان عربی به شمار می‌روند.اشارهء نصر الله منشی به این‌که چون در نیمهء‌ اول‌ قرن‌ ششم هجری«رغبت مردمان از مطالعت کتب تازی قاصر گشته است…بر خاطر گـذشت‌ کـه‌ آن را[به زبان پارسی‌]ترجمه کرده آید»،حاکی از آن است که ظاهرا در قرنهای نخستین اسلامی گروهی‌ از‌ ایرانیان آن‌چنان زبان عربی را آموخته بودند که کسی نیازی به ترجمهء‌ کتاب‌ کلیله و دمنه از عربی به پارسـی‌ احـساس‌ نـمی‌کرد،گرچه‌ رودکی نیز پیش از وی به تـرجمهء‌ مـنظوم‌ ایـن کتاب پرداخته بوده است.
ب: ترک نژادان ترک‌زبان و حاکم بر ایران در‌ قرون‌ گذشته ،چون بر ایران و فارسی‌زبانان‌ که‌ دارای زبان‌ و ادب‌ و فرهنگی غنی بودند حـکمرانی مـی‌کردند،زبان‌ بـیگانهء‌ فارسی را-حداقل از نسل سوم و چهارم به بعد-به ضـرورت مـی‌آموختند چنان‌ که‌ ابو الفضل بیهقی دربارهء فارسی‌دانی سلطان‌ مسعود غزنوی نوشته است:«و‌ از‌ پادشاهان این خاندان رضی الله‌ عنه‌ نـدیدم کـه کـسی پارسی چنان خواندی و نبشتی که وی…»و نیز از دیوان‌ رسائل‌ هـمین سلطان مسعود به جز‌ نامه‌های‌ خطاب‌ به خلیفه به‌ زبان‌ عربی،دیگر نامه‌های سلطانی حتی‌ به‌ پادشاهان و امرای تـرک چـنان‌که پیـش از این گفتیم به زبان فارسی نوشته می‌شده‌ است‌ نه به زبـان تـرکی،و این شیوه‌ در‌ تمام دوران‌ تسلط‌ ترکان‌ بر ایران‌زمین همچنین ادامه‌ می‌یابد.
8-و اما رواج زبان پارسی را در ایران در دوران اسلامی بـه جـای زبـان‌ پهلوی‌ دوران ساسانی نبایدا زمقولهء تغییر زبانها‌ دانست.دربارهء‌ این‌ موضوع‌ در‌ این‌جا به ایـن‌ اشـاره‌ بـسنده می‌کند که زبان‌شناسان،آن‌جا که از تحول هریک از زبانها از قدیمترین دوران به بعد سخن‌ می‌گویند‌ عموما‌ دربـارهء بـرخی از زبـانها از سه دورهء‌ مشخص‌ سخن‌ به‌ میان‌ می‌آورند‌ که در مورد زبانهای ایرانی به ترتیب عـبارت اسـت از:فرس قدیم(اوستایی و پارسی باستان)،فارسی میانه(پهلوی و…)فارسی جدید(زبان رایج در ایران دوران اسلامی تا عصر حـاضر).بدین جـهت در‌ بـحث تفاوت زبانهای پهلوی و پارسی با یکدیگر سخن از گونه‌ای تحول زبان به میان می‌آید،نه از تـغییر زبان.
نـکتهء گفتنی دیگر در این باب آن است که اگر در‌ روزگار‌ قدیم،کشورهای مختلف به مانند زبـان اداری و ادبـی خـود را به‌عنوان«زبان رسمی»اعلام نمی‌کردند، چنان‌که درمثالهای پیشین ملاحظه فرمودید،عملا زبان رسمی هر سرزمینی معین و مشخص بود.اما ساهاست که در قـانون اسـاسی‌ هریک‌ ازکشورها ضمن مسائل مختلف،از جمله به«زبان رسمی»آن مملکت نیز تصریح مـی‌گردد چـنان‌که در اتـحاد جماهیر شوروی سابق،با بیش از یک صد قوم و ملت«زبان‌ روسی»،و در ایالات متحدهء امریکا؛باوجود‌ مهاجرانی‌ ازکشورهای مـختلف«زبان انـگلیسی»،و در افـغانستان «زبانهای فارسی و پشتو»،و در پاکستان«زبان اردو»،در هندوستان«زبان هندی»و در ترکیه«زبان ترکی»و در ایران«زبان فارسی»،به‌عنوان«زبان رسمی»اعلام گـردیده است.
بـعضی‌ از‌ این زبانهای«رسمی»پیش از آن‌که‌ در‌ قانون اساسی کشورها به «رسمی»بودن آنها تصریح شده باشد عملا زبان اداری وادبی(-رسمی)مردم آن سـرزمین بـوده است مانند زبان روسی در روسیه،زبان انگلیسی در انگلستان،زبان فرانسه در فرانسه،و زبان فارسی‌ در‌ ایـران و ورارود(-مـاوراءالنهر)و افغانستان امروزی.ولی برخی از این زبانهای«رسمی»در قرن اخـیر بـه زور قـانون و اعمال قدرت حکومت،«زبان رسمی»تمام ساکنان منطقه یـا مـناطقی گردیده است به مانند زبان روسی در‌ همهء‌ جمهوریهای سابق‌ اتحاد جماهیر شوروی بـه جـز روسیه،و زبان پشتو به‌عنوان زبـان اول یـا دوم در تمان افـغانستان،و زبـان‌ اردو در پاکـستان و…

به این موضوع مهم نیز بـاید تـوجه‌ داشت‌ که‌ برخی از این زبانهای«رسمی»امروز، با آن‌که سابقهء کاربردش در سرزمینی به چـندین قـرن پیش می‌رسد،در اصل،زبان مردم ‌‌آن‌ مـنطقه نبوده است و عامل خـارجی کـه پیش از این بدان اشاره کـردیم‌ ایـن‌ زبان‌ رسمی امروزین را به‌گونه‌ای بر آنان تحمیل کرده است.چنان‌که از بیست و سه چهار کـشور‌ عـرب زبان امروز،تا پیش از ظهور اسـلام،زبان عـربی تـنها زبان ساکنان جـزیره العـرب‌ بود،ولی بعدها به سـبب‌ رواجـ‌ دین اسلام-و چون زبان عربی خاص این دین است -مسلمانان آن سرزمینها علاوه بر قـبول دیـن اسلام،زبان عربی را نیز به مرور زمـان جـایگزین زبان قـومی خـود سـاخته و فرهنگ و سنتهای خویش را بـه دست فراموشی سپرده‌اند.البته ایرانیان را نیز در این امر باید کاملا مستثنی کرد.

می‌دانیم که«زبان فارسی»بر طبق قـانون اسـاسی مشروطه مصوب 1285 خورشیدی و نیز قانون اسـاسی‌ جـمهوری‌ اسـلامی مـصوب 1358 بـه‌عنوان«زبان رسمی»ایران اعلام گـردیده اسـت.اینک می‌خواهیم بدانیم زبان فارسی چگونه و بر طبق چه سابقه‌ای و از چه زمانی و با تأیید و پشتیبانی چه اقـوام و حـکومتهایی‌ بـه‌عنوان زبان رسمی(زبان اداری و حکومتی و ادبی و علمی)ایران شناخته شـده اسـت،در حـالی کـه مـی‌دانیم از قـرون پیشین تاکنون ساکنان ایران زمین به جز زبان فارسی،به لهجه‌های مختلف ایرانی‌ و حتی یکی دو زبان غیر ایرانی نیز سخن می‌گفته‌اند و می‌گویند،و فرمانروایان ایران‌زمین هم در این دوران دراز همه ایـرانی نبوده‌اند.

در جستجوی پاسخی برای این پرسش

برای پاسخ دادن‌ به‌ این‌ پرسش، ناگزیر باید چهارده قرن گذشتهء‌ تاریخ‌ ایران‌ را، پس از«فتح الفتوح»تازیان مسلمان که به سقوط ساسانیان منجر گردید تا به امروز،ولو به اجـمال از نـظر بگذرانیم.با حملهء عرب‌ به‌ ایران،چنان‌که‌ می‌دانیم ایران قریب دو قرن و نیم تحت‌ اشغال‌ مهاجمانی بود که در ضمن قصدی جز ترویج دین و اسلام و«اسلامی کردن»ایران نداشتند.اکثریت قریب به اتفاق ساکنان ایـران‌زمین‌ در‌ طـی‌ یکی دو قرن، طوعا او کرها به دین جدید گردن‌ نهادند که ما را در این مقاله با کیفیت آن کاری نیست.در این دورهء دویست و پنجاه ساله‌ سـرزمین‌ پهـناور‌ ایران تنها به توسط عـمال خـلفای تازی اداره می‌شد،گرچه در این‌ مدت‌ ایرانیان آرام ننشستند و به توسط آنان،قیامهایی چند علیه اشغالگران انجام پذیرفت ولی همهء این کوششها‌ سرکوب‌ گردید.اما‌ از سوی دیگر می‌دانیم که ایـرانیان در دورهـء بحث ما در گردش‌ دسـتگاه‌ اداریـ‌ فاتحان نقش مؤثری داشتند.بدیهی‌ست که در این دوره،زبان اداری و حکومتی در ایران،زبانی به‌ جز‌ زبان‌ قوم فاتح،یعنی زبان عربی،نبوده است.
•    زبان فارسی زبان دربارهای ایرانی
ولی چنان‌که پیش از این‌ اشاره‌ کردیم ایرانیان،علی رغم دیگر ملتهایی که بـا قـبول اسلام،زبان و فرهنگ خود را‌ نیز‌ از‌ دست دادند،در زیر قدرت خردکنندهء تازیان توانستند با مقاومت فرهنگی،زبان و سنتها و آیینهای‌ ملی‌ خود را که از نظر تازیان مسلمان نشانهء کفر شمرده می‌شد حفظ کنند.در‌ این‌ مـدت‌ بـا آن‌که ایـرانیان حکومت مستقلی نداشتند،ولی بی‌تردید همهء آنان در خانه‌های خود و در گفتگوی‌ با‌ همشهریان خویش-و به احتمال قوی در نگارش(که از آن اثـری بر جای‌ نمانده‌ است)زبان‌ پارسی یا یکی از لهجه‌های آن را به کار مـی‌بردند نـه زبـان عربی را،تا نوبت‌ به‌ یعقوب‌ لیث (254-265 هـ.ق.)بنیانگذار نخستین سلسلهء مستقل در ایران رسید که بر طبق‌ نصّ‌ تـاریخ ‌ ‌سـیستان چون بر دشمنان خود پیروز شد،شاعران به شیوهء دربار خلفا او را به زبان‌ عـربی‌ مـدایحی سـرودند.ولی او که به مانند همشهریانش فارسی‌زبان بود به شاعران گفت:

 

«چیزی‌که‌ من اندر نیابم چرا باید گفت!»6

پس مـحمد‌ بن‌ وصیف‌ سگزی و دیگر شعرا او را به پارسی‌ مدح‌ گفتند.اگر زبان پارسی در طی مدت دو قـرن و نیم در برابر زبان‌ تـازی‌ مـقاومت نکرده و زنده نمانده‌ بود،چگونه‌ یعقوب،این رویگرزادهء‌ سیستانی‌ می‌توانست‌ شاعران را به سرودن شعر بدین‌ زبان‌ وادارد؟قدیمی‌ترین اشعار پارسی که اینک در اختیار داریم کم‌وبیش از حدود نیمهء‌ قرن‌ سوم هجری و دورهء یعقوب لیث‌ صـفاری عقب‌تر نمی‌رود.زبان دربار‌ سامانیان(261-389‌ هـ.ق)نیز زبان فارسی بود یعنی‌ زبان‌ خود امیران سامانی و زبان مردم بخارا و سمرقند و طوس و بلخ‌ و هرات و نیشابور و….در این‌ دوره‌ است‌ که رودکی سمرقندی(درگذشت‌ 329‌ هـ.ق.)،پدر شعر فارسی،ممدوحان خـود‌ را‌ بـه پارسی مدح گفته،و مثنویهای متعدد خود را به همین زبان به نظم آورده‌ است.شاهنامه‌های‌ منثور و منظوم ابو المؤید بلخی،ابو‌ علی‌ محمد بن‌ احمد‌ بلخی،مسعودی‌ مروزی،ابو منصور محمد بن‌ عبد الرزاق سپهسالار خـراسان در عـهد سامانیان به پارسی نوشته و سروده شده است.همچنین به‌ فرمان‌ یکی از امیران سامانی تاریخ الرسل‌ و الملوک‌ و تفسیر‌ جامع البیان فی‌ تفسیر‌ القران از محمد بن جریر طبری از زبان عربی به پارسـی تـرجمه گردید که در زبان‌ فارسی‌ به‌ ترتیب به نام تاریخ بلعمی(یا ترجمهء تاریخ‌ طبری)و‌ ترجمهء‌ تفسیر‌ طبری‌ معروف‌ است.ناگفته نماند که در برخی از موارد ترجمهء متون دینی اسلامی به زبان فـارسی بـه سـهولت انجام نمی‌شده است،زیرا زبان عـربی،زبان رسـمی دیـن اسلام،چون سدیّ استوار در‌ برابر فارسی به مقاومت بر می‌خاسته،چنان‌که امیر سامانی برای ترجمهء تفسیر طبری،نخست به جلب موافقت فقیهان ماوراء النـهر پرداخـت و آنـ‌گاه با فتوای ایشان این کتاب به زبان فـارسی تـرجمه‌ شد.در‌ مقدمهء این کتاب از کوشش امیر سامانی این‌چنین یاد شده است:
این کتاب را بیاوردند از بغداد…نبشته به زبان تازی…بیاوردند سوی امـیر سـید مـظفر ابو صالح منصور بن نوح‌ بن‌ نصر بن احمد بـن اسماعیل… پس دشخوار آمد بر وی خواندن این کتاب…به زبان تازی و چنان خواست که مر این را ترجمه‌ کنند‌ به زبـان پارسـی.پس عـلمای ماوراء‌ النهر‌ را گرد کرد و این از ایشان فتوی کرد که روا باشد کـه مـا این کتاب را به زبان پارسی گردانیم؟گفتند روا باشد،خواندن و نبشتن‌ تفسیر قرآن به پارسی،مر‌ آن‌ کسی را که او تـازی نداند…7

شـاهان آل بـویه و آل زیار و چند سلسلهء دیگر که به مانند صفاریان و سامانیان ایرانی بودند کـم‌وبیش در تـألیف کـتاب به زبان‌ پارسی‌ یا سرودن شعر به این زبان کوششهایی به عمل آوردند.
ولی بحث اسـاسی مـا بـه چگونگی رواج زبان فارسی به‌عنوان زبان اداری و حکومتی و ادبی(-تقریبا معادل اصطلاح«زبان رسمی»در روزگار ما)در‌ سراسر‌ ایـران‌زمین و بـرخی از سرزمینهای غیر ایرانی مربوط می‌شود از دورهء غزنویان به بعد،چه بدیهی‌ست که امرا و شـاهان‌ ایـرانی نـمی‌توانستند زبانی را به جز پارسی-که زبان خود آنان نیز‌ بوده‌ است-به‌عنوان‌ زبان اداری و ادبی خویش بـر گـزینند؛زبانی که در متون قرن سوم و چهارم و پنجم هجری ‌‌از‌ آن با کلمات پارسی،پارسی دری،و دری،به‌عنوان الفـاظی مـترادف،یاد شـده است.8

 زبان فارسی زبان درباره‌ سلاطین‌ ترک‌نژاد

و اما از سال 351 هجری قمری-در عهد سامانیان-که الپتگین غلام ترک سامانیان،امیر مـحلی غـزنه‌ را شکست داد و غزنه را دار الامارهء خود قرار داد و پس‌ از وی نوبت به‌ دامادش‌ سبکتگین غلام الپتـگین،و بـعد از نـوبت به سلطان محمود غزنوی فرزند سبکنگین رسید تا پایان دورهء قاجاریه(1193-1344 هـ.ق.)اکثر پادشاهان و حکمرانان ایـران‌زمین یـا از تـرکان زردپوست اورال و آلتایی بودند،یا از‌ تاتاران و یا حداقل از کسانی که به زبان ترکی سـخن مـی‌گفتند،به‌ویژه با نزدیکان و سپاهیان خود. بدین ترتیب از اواسط قرن چهارم تا اواسط قرن چهاردهم هجری قمری بـه نـدرت‌ ایرانیی‌ پارسی‌زبان و یا ناآشنا با زبان ترکی بر تمام یا بخشی از ایـن سـرزمین پهناور حکومت کرده است.از سوی دیگر در تـاریخ ایـران از زمـان غزنویان و ایلگ خانیان به‌ بعد‌ ما در وطـنمان شـاهد جنگهای قبایل ترک علیه یکدیگر هستیم.اگر غزنویان علیه سامانیان که ایرانی و ولینعمت ایـشان بـودند،قیام کردند،از این تاریخ به بـعد،این قـبایل ترک‌اند کـه یـکی پسـ‌ از‌ دیگری از راه خراسان به دیگر نواحی ایـران سـرازیر می‌شوند و سلسله‌ای از ترکان هم‌نژاد و هم‌زبان خویش را از پای در می‌آورند و خود بر جای آنان بـر‌ اریـکهء‌ قدرت‌ تکیه می‌زنند تا نوبت بـه‌ دسته‌ای‌ دیگر‌ از ترکان تـازه از راه رسـیده برسد،که حکومت را از دست آنان بـگیرند.چنان‌که تـرکان سلجوقی،غزنویان را از پای در آوررند و آن‌گاه‌ نوبت‌ به غزان رسید و سپس به قراختاییان و خوارزمشاهیان،و‌ بعد مـغولان از راه رسـیدند و بساط خوارزمشاهیان را درهم نوردیدند،سپس هـولاکو کـار فـتح ایران را تمام کـرد و بـه‌ خلافت‌ عباسی نیز خـاتمه داد و جـانشینانش با عنوان ایلخانان دوره‌ای‌ دراز در ایران حکمرانی کردند.بعد نوبت به تیمور رسید و حملات پی در پی و بی‌امان او بـه‌ ایـران‌ و حکومت فرزندانش در نواحی مختلف این سـرزمین،و آنـ‌گاه ترکمانان قـراقویونلو و آقـ‌قویونلو،تا‌ زمـانی که شاه اسمعیل ظـهور کرد و سلسلهء صفوی را بنیان نهاد.او و جانشینانش برای اولین‌بار در‌ دوران‌ بعد‌ از اسلام،در ایران به تشکیل یک حـکومت مـرکزی مقتدر پرداختند،و بعد،نوبت به‌ سلسلهء‌ افـشاریهء‌ رسـید،و پس از یـک دورهـء بـسیار کوتاه،سلسلهء قاجاریه بـر سـر کارآمد که از قبایل‌ ترک‌نژاد‌ بودند‌ و به ترکی سخن می‌گفتند.در طول این دوران دراز به جز چند سلسلهء کـوچک‌ ایـرانی‌ کـه در دورهء فترت حکومت ایلخانان و حملات تیمور در گـوشه و کـنار‌ ایـران،مدتی‌ کـوتاه‌ در بـخشی از ایـران حکومت کردند و نیز دورهء کوتاه مدت زندیه(1162-1209 هـ.ق.)و دورهء‌ پنجاه‌ سالهء پهلوی،و جمهوری اسلامی فعلی،در بقیهء این دوران ما حاکمان و پادشاهانی داشته‌ایم‌ «ترک»با‌ زبان‌ و فرهنگ و تمدن ایرانی بـیگانه که چند نسل اول آنان به یقین جز ترکی،زبانی‌ دیگر‌ نمی‌دانستند،و یا برخی از این فرمانروایان از کسانی بودند که به جز‌ فارسی،زبان‌ ترکی‌ نیز می‌دانستند و حداقل با سپاهیان و خواص دربار خود بـه تـرکی سخن می‌گفتند.
در‌ اوضاع‌ و احوالی که به اختصار به آن اشاره‌ای کردیم و گذشتیم به نظر‌ می‌رسد‌ که زبان اداری و ادبی این حاکمان و پادشاهان ترک‌نژاد ترک‌زبان و یا ترک‌زبان بایست زبان‌ ترکی‌ بوده باشد هـمان‌طوری کـه زبان اداری و ادبی تازیان عربی بود و زبان‌ سلسله‌های صفاری و سامانی و آل زیار‌ و…که‌ ایرانی‌ بودند،فارسی.ولی تاریخ به ما جواب می‌دهد درست‌ است‌ که ترکان و تـرک‌زبانان در ایـن دورهء طولانی در ایران حکمرانی کـردند و بـا‌ قدرت نظامی بسیار تا هند‌ و آسیای صغیر‌ نیز‌ پیش‌ رفتند چنان‌که حتی الپتگین غلام ترک‌ سامانیان‌ چون به قدرت رسید به‌عنوان جهاد عازم دار الکـفر شـد و به‌ افغانستان‌ امروزی حـمله بـرد،و سبکتگین دامادش نیز‌ از جمله به جلگهء‌ سند‌ لشکرکشی کرد و پیشاور را‌ به‌ تصرف خود درآورد و با غلامان بسیار به غزنین بازگشت،و سلطان محمود پسر‌ سبکتگین‌ هم برای ادای«نذر»!خود،هر سال یک‌ بار‌ بـه‌ بـلاد هندوستان لشکرکشی‌ می‌کرد‌ و با کشتار هندوان‌ و ویران ساختن معابد آنان با غنائم بسیار به غزنین بر می‌گشت،و در دورهء سلجوقیان‌ نیز‌ الب ارسلان و ملکشاه،سپاهیان خود را‌ تا‌ حد رودخانهء‌ سیحون‌ و دریای مدیترانه پیـش بـردند‌ و به فـتح سرزمینهای غیر ایرانی نائل آمدند،ولی این سلاطین ترک تنها با تکیه بر‌ سپاهیان‌ و سرداران ترک خود بـه کشورگشایی‌ می‌پرداختند،و‌ چون‌ پای‌ ادارهء‌ مملکت به میان‌ می‌آمد‌ نه از قـوم و تـبار خـود کسی را داشتند که ادارهء این سرزمینها را به کف‌ با‌ کفایت‌ آنان بسپارند و نه صاحب زبان و فرهنگی‌ بـودند‌ ‌ ‌کـه‌ آن‌ زبان-یعنی‌ ترکی-را زبان اداری و ادبی امپراتوری خود قرار بدهند.شیوهء کار این بیگانگان فـاتح چـیزی جـز این نبود که ادارهء مملکت و سرزمینهای مفتوحه را به ناچار به دست‌ وزیران ایرانی می‌سپردند چنان‌که هر سـه وزیر سلطان محمود غزنوی،ایرانی و پارسی‌زبان بودند:ابو العباس اسفراینی،خواجه احمد بن حسن میمندی،و ابـو علی حسن بن مـیکال مـشهور به حسنک،و همین شیوه در‌ درباره‌ دیگر سلاطین غزنوی و سلجوقی…کم‌وبیش ادامه یافت.اگر در بین همین ترکان فاتح خونریز که دیوانهای شعر پارسی،حتی تا اواسط قرن نهم هجری،پر است از ذکر فجایع آنان،9مدیرانی کاردان وجـود‌ داشتند،آیا‌ ممکن بود که آنان ادارهء کشور و ادارات دولتی و به اصطلاح آن روزگار دیوانها را به دست ایرانیانی بسپارند که به‌هرحال افرادی‌ بودند‌ شکست خورده؟نویسندهء این سطور پاسخ‌ این‌ پرسش را به عهدهء شما خـوانندگان وا مـی‌گذارد.از سوی دیگر با آن‌که به احتمال قوی نسل اول و دوم و حتی سوم هریک از‌ این‌ سلسله‌های فاتح ترک،پارسی نمی‌دانستند،و‌ یا‌ اندکی با این زبان آشنایی داشتند-به جز دوره‌ای کوتاه که دیوانها در دورهء سـلطان مـحمود به زبان عربی نوشته می‌شد،در دیگر ادوار،زبان پارسی زبان اداری و ادبی دربار و دیوانهای‌ حکمرانان‌ ترک بود و دبیرخانهء سلطنتی یکسره در دست دبیران و منشیان ایرانی بود،نه ترکان.اگر این ترکان که سراسر ایـران را در تـحت تصرف خود داشتند و همواره شاعران ونویسندگان از‌ ایشان‌ به‌عنوان شاه،پادشاه،شاهنشاه،و‌ سلطان ایران نام می‌بردند،10دارای سابقه و شناسنامه‌ای معتبر بودند و از جمله نویسندگی در بین آنان، پیش‌ از تصرف سرزمینهای ایرانی،رواج داشت،بی‌هرگونه تردیدی زبان تـرکی را زبـان اداریـ‌ و ادبی‌ و به تعبیر دیگر زبـان رسـمی دربـار خود قرار می‌دادند.چرا اینان که بارها شهرهای آبادان ایران را ‌‌ویران‌ ساختند،چون در ایران مستقر می‌گردیدند،هم به فراگرفتن زبان پارسی می‌پرداختند و هم زبـان‌ پارسـی‌ را‌ زبـان رسمی دستگاه اداری خود قرار می‌دادند؟پاسخ این پرسش را نـیز بـه عهدهء شما خوانندگان‌ می‌گذارم.
از سوی دیگر از عصر سلطان محمود غزنوی به بعد،دربار هریک از‌ این فاتحان بیگانهء ترک،کم‌وبیش‌ مرکز‌ تجمع شـعرا و نـویسندگان و عـالمان ایرانی بوده است.در روزگاری که از روزنامه و رادیو و تلویزیون خبری نـبود،این شاعران بودند که با مدایحی که دربارهء ممدوحان خود می‌سرودند،آوازهء قدرت ممدوح‌ خویش را به دور و نزدیک می‌رسانیدند.نوشته‌اند،ولو به اغـراق،که چـهار صـد شاعر در دربار سلطان محمود غزنوی بوده است.به یقین این عدد نـادرست اسـت،ولی اگر چهار صد شاعر در دربار غزنین‌ نبودند-که‌ به یقین نبودند-حداقل حضور در حدود سی چهل یا بـیست تـن شـاعر را در دربار این سلطان غازی می‌توان با اطمینان کامل پذیرفت.این شاعران،مدیحه‌سرا بودند و مناسبتهای مختلف از جـمله در‌ جـشنهای‌ مـلی ایرانیان-توجه بفرمایید جشنهای ایرانیان نه ترکان-به مانند نوروز و مهرگان و سده‌11اشعاری می‌سرودند و یا در التزام رکـاب سـلطان هـمراه سپاهیان جرّار وی به میدانهای جنگ می‌رفتند و شرح‌ فتوحات او را در اشعار خود ثبت می‌کردند.اگر در دوران سلطنت سـلطان مـحمود غزنوی و دیگر فرمانروایان قاهر ترک،شاعری ترک‌زبان وجود می‌داشت،تصور می‌فرمایید سلطان ترک‌نژاد ترک‌زبان بـه وی اجـازه‌ نـمی‌داد‌ که‌ وی نیز در ردیف شاعران‌ پارسی‌زبان،و‌ بل‌ در صدر آنان به حضور سلطان بار بیابد و سـلطان را بـا اشعار نغز ترکی خود مدح بگوید؟

 دروغ بزرگ

هیچ تاریخ‌ و تذکره‌ای‌ گواهی نمی‌دهد که تا پیـش از حـملهء مـغول‌ در‌ این‌گونه دربارها شاعری ترک به زبان ترکی در مدح سلطانی ترک و کشورگشاییهایش داد سخن داده باشد .به ادعای بـی‌پایه‌ و اسـاس‌ کسانی که در این سالها می‌گویند و می‌نویسند شاعرانی مانند‌ مولانا جلال الدین بـلخی رومـی و نـظامی گنجوی و خاقانی شروانی و امثال ایشان همه ترکانی بوده‌اند که‌ زبان‌ پارسی‌ را آموخته و به زبان فـارسی شـعر سـروده‌اند! نباید توجه کرد،12  چه ایشان‌ به‌ این سؤال مقدّر پاسخ نمی‌دهند که آیا مـمکن اسـت کسانی مثل نظامی و خاقانی و مولانا‌ جلال‌ الدین‌ این همه شعر به پارسی سروده باشند و همهء آن اشـعار بـاقی‌مانده‌ و به‌ دست ما هم رسیده باشد،ولی از اشعار«نغز»ترکی که«زبان مادری»!ایشان بوده است حـتی یـک بیت‌ هم‌ از‌ گزند روزگاران مصون نمانده بـاشد! البته بـر ایـن مدعیان ایرادی نیست، چه ایشان،آنچه را که پان‌ تـورکیستها‌ از دوران حـکومت عثمانی تا به امروز با هدفی خاص،و محققان روسی و قفقازی‌ عهد‌ استالین بـا مـقصودی دیگر بر زبان و قلم آوردهـ‌اند و مـی‌آورند،در نوشته‌های خـود تـکرار‌ مـی‌کنند‌ بی آن‌که برای اثبات ادعای واهـی خـود هرگز سندی ارائه بدهند.زبان حال ایشان‌ این‌ بیت‌ حافظ شیرازی‌ست که:

بارها گفته‌ام و بـار دگـر می‌گویم‌
که من گمشده این ره نه بـه‌ خود‌ می‌پویم
‌ در پس پردهء طـوطی‌صفتم داشـته‌اند
 آنچه استاد ازل گفت بگو،می‌گویم

از طرف‌ دیگر‌ اگـر‌ در دوران مـورد بحث ما،شاعران و نویسندگان ترکی وجود داشتند و آثار خود را به‌ زبان‌ ترکی‌ می‌سرودند و مـی‌نوشتند،به یـقین محققان ایرانی و بیگانه در آثار خـود نـه‌ تـنها‌ از آنان نام مـی‌بردند بـلکه به مانند شاعران پارسـی‌گوی و نـویسندگان پارسی‌نویس به ذکر شرح احوال‌ و آثار و ارزش کار آنان نیز می‌پرداختند.
مگر نه این است که اسـتاد‌ ذبـیح‌ الله صفا در کتاب ارجمند خود،تاریخ ادبیات‌ در‌ ایـران،‌ ضـمن معرفی اوضـاع اجـتماعی و سـیاسی و علمی‌ و دینی هردوره،و مـعرفی آثار منظوم و منثور فارسی آن عهد،بخشی را نیز‌ به‌ شاعران و نویسندگان ایرانی که‌ به‌ زبان تازی‌ آثـاری‌ دارنـد‌ اختصاص داده است.13من اطمینان دارم که‌ اگر‌ در دربـار غـزنویان و سـلجوقیان و غـیره،ترکی‌سرای و تـرکی‌نویسی وجود داشت،هم سـلاطین‌ تـرک‌ مقدمشان را گرامی می‌داشتند و هم‌ نام و آثارشان درتذکره‌ها‌ ثبت‌ می‌شد و به دست ما‌ می‌رسید‌ و هم ما امـروز در کـتابهای تـاریخ ادبیات خود،حداقل نام آنان و نوع‌ آثارشان‌ را بـر مـی‌شمردیم و البـته‌ اظـهارنظر‌ دربـارهء‌ خـوب و بد‌ کار‌ ایشان را به عهدهء‌ منتقدان‌ آثار ادبی ترکی وا می‌گذاشتیم.ولی واقعیت آن است که دربار این فرمانروایان قاهر ترک‌نژاد‌ ترک‌زبان‌ خالی از شاعران و نویسندگان ترک‌ و یا ترک‌زبان‌ بوده‌ اسـت،چون‌ زبان ترکی در آن‌ روزگاران به یقین از حد محاوره و یا مطالب فولکلوریک که در بین قبایل ترک‌ رایج‌ بوده،تجاوز نمی‌کرده است.همین و همین.البته اسامی‌ خاص‌ ترکی‌ و برخی‌ از کلمات ترکی‌ رایج‌ در بین سپاهیان و نـظایر آن از حـدود قرن چهارم هجری به بعد در زبان فارسی‌ وارد‌ شده‌ است که به هیچ‌وجه قابل اعتنا نیست.
•    رواج زبان‌ فارسی‌ در‌ سرزمینهای‌ غیر‌ ایرانی
موضوع قابل‌توجه دیگر آن است که رواج زبان فارسی در هند و آسیای صغیر و گـرجستان و ارمـنستان و شام و حلب و…نیز مدیون لشکرکشی وکشورگشاییهای‌ همین حکمرانان ترک ترک‌زبان است که پیش از این به آن اشاره کردیم.این حکمرانان با سپاهیان و سرداران خود کـه عـموما مانند خود اینان ترک بـودند،به فـتح سرزمینهای غیر ایرانی‌ می‌پرداختند،ولی‌ ادارهء این سرزمینهای غیر ایرانی را هم به دست ایرانیانی می‌سپردند که قوم و تبارشان قرنهای دراز متمدن بودند و با ادارهء مملکت آشنا.

نقش مـهم وزیـران ایرانی و زبان‌ فارسی‌ در دربـار پادشـاهان ترک‌نژاد

چرا این ترکان فاتح،وزیران خود را از ایرانیان برمی‌گزیدند؟چرا تشکیلات اداری و دولتی خود را به دست ایرانیان می‌سپردند؟چرا‌ به‌ جای زبان ترکی-که زبان مادری‌ و قوم و قبیلهء ایشان بود-زبان بیگانهء فارسی را به‌عنوان زبان اداری و ادبی سـرزمینهای تـحت تصرف خود به کار می‌بردند و در رواج آن‌ حتی‌ در سرزمینهای غیر ایرانی-به‌طور‌ غیرمستقیم-می‌کوشیدند؟چرا‌ در دربارهایشان در بین تمام شاعران و نویسندگان و عالمان پارسی‌زبان یک شاعر یا نویسنده یا عالم ترک یا ترک‌زبان حضور نداشت کـه آثـاری از خود بـه ترکی بر جای‌ بگذارد؟چرا‌ این ترکان نو مسلمان متعصب- که حتی برای ادای«نذر»و کسب ثواب اخروی!به سرزمینهای غیر مـسلمانان حمله می‌بردند تا گروهی را به بردگی بگیرند و جمعی کثیر را بکشند و بـا غـنیمتهای‌ بـسیار‌ به سرزمین‌ خود بر گردند،و البته سهم خلیفه را هم به بغداد بفرستند تا تردیدی در این امر بـاقی‌ ‌ ‌نـماند که تمام لشکرکشیهای ایشان برای بسط دین مبین اسلام بوده‌ است-اجازه‌ می‌دادند‌ در دربـارهای ایـشان مـراسم و آیینهای گبران و مجوسان ایرانی!به مانند جشنهای نوروز و مهرگان و سده ‌‌با‌ تشریفات خاص برپا گردد در حـالی که از برگزاری یک جشن و آیین‌ ترکی‌ در‌ دربار ایشان حتی نامه به میان نـیامده است؟و…
پاسخ همهء این پرسـشها و سـؤالهای مقدّر‌ دیگر در این باب چیزی جز این نیست که این ترکان بیابانگرد مهاجم‌ که قرنها بر وطن‌ ما‌ حمکرانی کردند،حامل تمدن و فرهنگ و زبان و ادبی غنی نبودند.آنان حتی قواعدی مکتوب به مـانند یاسای چنگیزی نیز در دست نداشتند تا ایرانیان مغلوب را به اجرای آن مجبور سازند.علت‌ اساسی ایرانی ماندن ایرانیان و ترک نشدن ایشان را در این شرایط دشوار،از یک طرف،و ایرانی شدن اکثر این ترکان را به مـرور زمـان در این قرون،تنها در فرهنگ ایران و زبان‌ و ادب فارسی و عشق ایرانیان به حفظ میراث پدران خود باید جست،همچنان‌که پیش از این نیز به همین طریق از چنگ تازیان جان به سلامت برده بودند.
داوری منصفانهء‌ رنه‌ گروسه در ایـن بـاب قابل تأمل است آن‌جا که می‌نویسد:
عصر سلجوقی از لحاظ سرنوشت ملت ایران دارای اهمیت خاصی‌ست.این سلسلهء ترک‌تبار پس از آن‌که مدت زمانی موجبات وحدت‌ ارضی‌ امپراتوری ایران را که طی قرون متمادی از میان رفـته بـود فراهم ساختند خود نیز بلافاصله جذب تمدن ایران شدند.بی‌شک چنین دوستی در زمانی به این اندازه کوتاه را‌ باید‌ حمل‌ بر این کرد که تا‌ آن‌ زمان‌ ایران از نظر زبانی و نـژادی هـنوز هـویت خود را حفظ کرده بود.نکتهء شـایان تـوجه ایـن است که فلات ایران با‌ این‌که‌ مابین‌ سغدیان قدیم که به ترکستان مبدل شد و آناطولی‌ بیزانسی که به ترکیه مبدل گـشت واقـع شـده است،از ترک شدن مصون ماند.البته ترکان در ایران رسـوخ کـرده بودند‌ و این‌ رسوخ گاه شکل اشغال کامل نظامی را پیدا می‌کرد؛[مثلا سلجوقیان‌]یا‌ طوایف خردتر ترک به تدریج با سیاه‌چادرهای خـود در حـین حـرکت از یک نقطه به نقطه دیگر و از‌ یک‌ چراگاه به چراگاه دیـگر در ایران رخنه کردند.از موقعی که سدّ‌ دفاعی‌ای‌ که در جیحون در برابرشان ایستادگی می‌کرد،فروریخت، قرنهای پیاپی علی الاتصال این رخنه‌گری و نفوذ ادامـه داشـت.اما‌ بـاید‌ دانست‌ که چراگاه در ایران زیاد نیست و این استپ مرتفع خشک کـه‌ مـرکز‌ آن‌ را منطقهء کویری پهناوری اشغال کرده است برای این شبانان بیابانگرد به اندازهء استپ‌ بسیار‌ وسـیع‌ سـیبری و مـغولستان و علفزارهای آناطولی در غرب ایران جالب‌توجه نبود.بنابراین ایران به منزلهء‌ پلی‌ بود کـه در فـاصلهء مـیان این دو منطقه قرار می‌گرفت و برای طوایف‌ ترک‌ نوعی‌ منزل در سر راه سفرشان محسوب می‌شد.حداکثرش ایـن بـود کـه برخی از این طوایف‌ که‌ البته تعداشان اندک بود در بعضی نقاط ایران که برای پرورش دام مـساعدتر‌ بـود‌ رحل‌ اقامت می‌افکندند،از جلمه در ناحیهء آذربایجان و اطراف همدان و در شیب جنوبی البرز و در‌ شرق شـیراز و غیره.
بـه رغـم به سلطنت رسیدن سلسله‌های ترک در‌ ایران‌ و باوجود عدم توفیق نظام الملک در تبدیل حکومت سـلجوقیان بـه تشکیلات حکومتی مرتب و سالم‌ و متمرکز‌ به شیوهء ایرانی،و به رغم کشاکش بدترین شـرایط عـدم ثـبات سیاسی،تمدن ایرانی‌ همچنان‌ به بسط خود ادامه می‌داد.آیا یکی از نوامیس تاریخ این نیست که شـکوفایی ادبـیات و هنر‌ در‌ یک سرزمین،لزوما با دوره‌های ثبات و عظمت سیاسی مقارن نباشد؟مگر فرهنگ ایـتالیا‌ بـه‌ اوج کـمال خود در عصر کاتروچنتو نرسید،عصری‌ که‌ ایتالیا‌ از نظر سیاسی تکه‌پاره و دستخوش جنگهای‌ خانگی‌ و دست‌اندازهای خارجی بود…14

مـوضوعی کـه مـورد تأیید عموم محققان و صاحبنظران است،آن‌ است‌ که به راستی ادارهء امپراتوری‌ تـرکمانان‌ سـلجوقی بی‌وجود‌ وزیری‌ کاردان‌ چون خواجه نظام الملک امری محال‌ و ممتنع بوده است.زیرا وی در دورهء سی سالهء وزارت خـود در حـل‌ و عقد امور کشور دخالت مستقیم داشت.مؤلف‌ تجارب السلف ضمن اشاره‌ به‌ ایـن مـوضوع،در یک مورد، از‌ درگیری‌ حادّ ملکشاه و خواجه نـظام المـلک-که حـاکی از قدرت فوق العادهء این وزیر‌ ایرانی‌ست-نیز‌ پرده بـرمی‌گیرد و می‌نویسد:
…مـلکشاه‌ سخت‌ از‌ این قضیه در‌ غضب‌ شد…و به او[خواجه نظام‌ الملک‌]پیغام‌ داد که«اگر در ملک شریکی،آن حـکم دیـگر است و اگر تابع منی،چرا حـدّ خـویش‌ نگاه‌ نـمی‌داری و فـرزندان و اتـباع خویش‌ را‌ تأدیب نمی‌کنی‌ که‌ بر‌ جـهان مـسلط شده‌اند تا‌ حدی که حرمت بندگان ما نمی‌دارند…اگر می‌خواهی،بفرمایم که«دوات از پیش تـو بگیرند.»
خواجه از ایـن پیغام‌ رنجید‌ و گفت:با سلطان بگویید کـه تو‌ نمی‌دانی‌ که‌ مـن‌ در‌ مـلک شریک توام‌ و تو به ایـن مـرتبه به تدبیر من رسیده‌ای و بر یاد نداری که چون سلطان شهید‌ الب‌ ارسـلان‌ کـشته شد چگونه امراء لشکر را جـمع‌ کـردم‌ و از‌ جـیحون‌ بگذشتم‌ و از برای تـو شـهرها بگشادم و اقطار ممالک شـرق و غـرب را مسخر گردانیدم.دولت آن تاج بر این دوات بسته است؛ هرگاه این دوات برداری،آن تاج‌ بردارند.»15
و این پیش‌بینی دقـیقا درسـت از آب درآمد،چه با کشته شدن خواجه نـظام المـلک، قدرت سـلاجقه نـیز بـه سرعت به افول گرایید.
از حـملهء چنگیز و تاتاران به ایران‌ و تداوم این حملات تا عصر هولاکو و سپس حملهء تیمور،که به‌هرحال هـمگی از قـبایل زردپوست بودند،چیزی در این‌جا نمی‌گویم،جز این‌که آنـچه از دسـت تـرکمانان تـا دهـه دوم قرن هفتم‌ هـجری‌ جـان به سلامت برده بود به دست آنان یکسره نابود شد.آنان از شهرها جز تل خاکی بر جـای نـگذاشتند،قناتها را کـور و آنها‌ را‌ به مرداب تبدیل کردند،و درختان‌ را‌ از ریـشه درآوردنـد و بـا ایـن کـار سـدیّ را که ایرانیان در برابر زمینهای مزورعی به وجود آورده بودند نابود ساختند و در نتیجه‌ زمینهای‌ زراعتی ایران در زیر‌ شنهای‌ روان دفن شد.16

سرودن شعر به زبانهای فارسی و ترکی به توسط ترک‌نژادان و ترک‌زبانان

باوجود مـطالبی که دربارهء این ترکان بیابانگرد که به قهر و غلبه بر ایران تسلط یافته‌ بودند،17گفتیم،این‌ موضوع نیز گفتنی‌ست که برخی از آنان-لااقل در نسلهای نخستین-خواندن و نوشتن نمی‌دانستند،چنان‌که در نامه‌ای از طرف سلطان سنجر (جلوس 511-فـوت 552 هــ.ق.)به شرف الدین علی ابن طرادزینی وزیر خلیفهء‌ عباسی‌ المستر شد‌ به بغداد،به این موضوع تصریح گردیده که:«معلوم است که ما خواندن و نبشتن ندانیم»،18و یا به روایت‌ راوندی،طغرل سوم سـلجوقی در سـال 577 هجری،یعنی در سال ششم سلطنتش‌ و به‌ هنگامی که از آغاز سلطنت ترکمانان سلجوقی به ایران حدود یک صد و پنجاه سال گذشته بود،تازه ‌‌به‌ هوس یـاد گـرفتن زبان و خط فارسی افتاده بـود،19ولی از سـوی دیگر می‌دانیم‌ که‌ سلطان‌ مسعود غزنوی به روایت ابو الفضل بیهقی زبان فارسی را به خوبی آموخته بود،و در‌ تاریخ بیهقی،علاوه بر نامهء فارسی وی به قـدر خـان،که پیش از این به‌ آن اشـاره کـردیم نامهء‌ دیگری‌ به همین زبان از او به ارسلان خان،و دو نامه از جانب وزیر به سلطان و نیز فتحنامه‌ای به زبان فارسی آمده است.20
این مهاجمان،همین‌که بر بخشی از ایران دست می‌یافتند‌ نه تنها درباری بـه شیوهء دربارهای ایـرانی تشکیل می‌دادند،و وزیران و کارگزارانی برای ادارهء امور کشور از بین ایرانیان برمی‌گزیدند،و زبان فارسی را زبان اداری و ادبی دربار خود قرار می‌دادند، بلکه‌ دربار‌ اکثر ایشان مرکز تجمع شاعران و نویسندگان و دانشمندان فارسی زبـان مـی‌شد.از سلاطین غـزنوی،در دورهء اول و دوم،بگذریم که دربارشان مرکز اهل شعر و علم و ادب بود،در دربار دیگر‌ سلسله‌های‌ بزرگ و کوچک ترک‌نژاد ترک‌زبان هـم بازار شعر و ادب فارسی کم‌وبیش گرم بود تا بدان حد که بـرخی از ایـن فـرمانروایان ترک‌نژاد نیز خود به زبان فارسی شعر‌ می‌سرودند.چنان‌که‌ فی المثل از قراخانیان:امیر بوری تکین،جلال الدین قلج طمغاج خـان ‌ ‌ابـراهیم،و نصره الدین قلج ارسلان خاقان عثمان نه فقط زبان فارسی را فراگرفته بودند بـلکه بـه ایـن زبان شعر‌ نیز‌ می‌سرودند،و‌ در دربار خضر خان بن‌ ابراهیم،یکی‌ دیگر‌ از پادشاهان این سلسله که عـظیم شاعر دوست بود، هشت تن از شاعران مانند عمعق بخارایی و سید الشعراء رشیدی را‌ نـام‌ برده‌اند‌ که ملتزم مـجلس وی بودند.21
و نـیز توجه‌ فوق‌ العاده شاهان و شاهزادگان تیموری به علم و هنر و زبان و ادب فارسی را نباید از یاد برد.تیمور‌ برای‌ هریک‌ از پسران خود دربار شاهی ترتیب داد و به رسم‌ شاهان پیشین برای آنان ندمایی از شاعر و ادیب و دانـشمند گرد آورد.خود آنان نیز در شعر و هنر‌ و برخی از علوم دست داشتند چنان‌که از جمله ابراهیم سلطان بن‌ شاهرخ‌ بن تیمور خطاطی ماهر بود،بایسنقر میرزا پسر دیگر شاهرخ خطاطی هنرمند بود و به کتاب و جـمع‌آوری‌ آنـ‌ علاقه‌مند بود و هم اوست که شاهنامهء بایسنقری به نام اوست.وی به‌ زبان‌ فارسی‌ نیز شعر می‌سرود.به جز وی در بین افراد این خاندان،شاهان و شاهزادگان پارسی‌سرایی داریم‌ چون‌ خلیل‌ سلطان پسر میرانشاه بـن تـیمور در سمرقند،و اسکندر میرزا پسر عمر شیخ در شیراز‌ و الغ بیگ که به زبان فارسی شعر می‌سرودند و زین الدین ابابکر میرزا‌ پسر‌ سلطان‌ ابو سعید میرزا که به دو زبان فارسی و ترکی شـعر مـی‌سرود.22ترکمانان قراقویونلو(سیاه گوسپندان)و‌ آق‌ قویونلو(سپید گوسپندان)هم به ادب فارسی اظهار علاقه می‌کردند و در دربار خود منشیان‌ زبردست‌ پارسی‌نویس‌ و مورخان و ادبای بزرگ و شاعران استاد داشتند و حتی چند تن از آنان‌ خود‌ به زبان فـارسی یـا تـرکی یا به هردو زبان شـعر مـی‌سرودند.از قـراقویونلو،جهانشاه‌ به‌ فارسی‌ و ترکی،و پسرش پیر بوداق به فارسی شعر می‌سرودند.بین این جهانشاه و جامی شاعر معروف‌ مکاتبه‌ نیز‌ برقرار بود.از آق قویونلو،اوزون حـسن و دو پسـرش یـعقوب بیگ و یوسف‌ بیگ‌ نیز با جامی روابط نـزدیک داشـتند،و شاه اسماعیل صفوی بنیانگذار سلسلهء صفوی نیز به دو زبان فارسی‌ و ترکی شعر می‌سرود و…،23گرچه همهء اینان به یقین با اطرافیان خـود و بـه‌ویژه‌ بـا سپاهیان ترک خویش به زبان مادریشان-یعنی‌ زبان‌ ترکی-سخن‌ می‌گفتند.این بـود اشاره‌ای مختصر به علاقه و توجه‌ شاهان و امرای ترک به ادب فارسی در ایران‌زمین.

و اما براساس اسناد‌ موجود،شعر‌ ترکی گفتن در حقیقت به‌ وسـیلهء‌ شـاعران پارسـی‌گویی‌ مثل‌ سلطان‌ ولد(623-712 هـ. ق.)پسر مولانا جلال الدین‌ محمد‌ بلخی رومی و شـاه قـاسم انوار و قبولی و امثال آنان آغاز‌ شد،ولی‌ نضج واقعی آن در عهد تیموریان‌ حاصل گشت زیرا از‌ اوایل‌ آن دوران به بـعد اسـت‌ کـه‌ به نام گروهی از ترکی‌سرایان صاحب دیوان باز می‌خوریم و یا فهرست شاعرانی‌ مـانند‌ مـیر حـیدر مجذوب، لطفی،نصیبی،قطبی،لطفی،میر علی‌ کابلی،میر‌ حیدر‌ ترکی‌گوی و جز‌ آنان‌ به نظر ما می‌آید‌ و[چنان‌که‌ گـفتیم‌]حتی شـاهان و شـاهزادگانی را می‌یابیم که به فارسی و ترکی طبع‌آزمایی می‌کردند،24
اوج‌ ادب‌ ترکی در اواخر قرن نهم و اوایل‌ قـرن دهـم‌ با‌ ظهور‌ شاعران و نویسندگانی مانند‌ امیر علیشیر نوایی و ظهیر الدین بابر مؤلف بـابرنامه و شـاه اسـماعیل صفوی متخلص به«خطایی»صاحب‌ دیوان‌ مشهور صورت گرفته است. امیر علیشیر که‌ در‌ شعر‌ ترکی«نوایی»تخلص‌ می‌کرد،در‌ حـقیقت بـزرگترین کسی‌ست‌ که‌ در پایان این عهد شعر ترکی را به حد اعلای کمال خود رسـانید و تـوانست بـا‌ تقلید‌ از‌ همهء انواع شعر فارسی از مثنوی و قصیده‌ و غزل‌ و غیره‌ شعر ترکی بسراید و منظومه‌ها و دیوانهایی تـرتیب دهد…»25
بـه علاوه دربارهء اشعار ترکی در ایران ذکر این موضوع نیز لازم می‌نماید که در همان حـال کـه‌ شـعر و نثر فارسی بر اثر تشویقهای ترکمانان و تیموریان و عثمانیان و پادشاهان هند رواج داشت،یک زبان ادبی دیگر،یعنی تـرکی، نـیز در قـرن نهم رواج می‌یافت و بنیادی استوار‌ پیدا‌ می‌کرد.عناصر ترک‌زبان ماوراء النهر…بر اثر تمادی مـعاشرت و آمـیزش با ایرانیان و ارتباط دایم با زبان ادب فارسی و حتی اشتغال گروهی از آنان به شعر فارسی،تدریجا برای ایـجاد‌ آثـار‌ ادبی به زبان رایج بین خود مهیا شدند.در این مورد هم زبـان و ادب فـارسی همان اثری را داشت که در زبان اردو می‌بینیم،یعنی ترکیبات‌ و تـعبیرات و تـشبیهات آمـاده‌ و فرهنگ موسع و پیش‌ساختهء آن‌که تمامی در اختیار تـرک‌زبانان مـذکور قرار گرفته و وسیلهء طبع‌آزماییهای آنان گردیده بود،سرمایهء کارشان در شعر و نثر ترکی‌ شد‌ و بـدانان فـرصت داد‌ تا‌ به آسانی و بی‌حاجت بـه طـی قرون و عـبور از مـراحل مـختلف تحول،ادبیات جدید ترکی را به وجود آورنـد،و یـا بهتر بگوییم شعر و نثر فارسی را تبدیل به شعر‌ و نثر ترکی کنند.26
ولی نکتهء مـهمتر آن اسـت که در دربار پادشاهان ترک آل عثمان(699-1342 هــ. ق.)که چند قرن در کـمال قـدرت در آسیای صغیر سلطنت کردند و بـارها بـا‌ ایران‌ دسته و پنجه نرم نمودند،نیز زبان فارسی مقام و اعتباری خاص داشت،چنان‌که یکی از آنـان، سـلطان سلیمان اول ملقب‌ به قانونی(جلوس 926-فـوت 974)کـه سـپاهیان خود را تا قـلب اروپا پیـش‌ برد‌ و آن مناطق را به تـصرف خـود درآورد،وقتی در صدد برآمد تاریخ خاندان پادشاهی خود،آل عثمان،را تدوین کند،شاعری ‌‌پارسی‌گوی‌ به نام فـتح الله عـارف چلپی،معروف به عارفی،را احضار کرد و از ویـ‌ خـواست‌ تا‌ تـاریخ تـرکان آل عـثمان را به سبک شاهنامهء فـردوسی و به زبان فارسی به نظم‌ آورد.عارفی این کار را انجام داد و مورد تحسین سلطان عثمانی قرار گـرفت‌ و بـدین جهت به‌ فرمان‌ سلطان در کاخ سـلطنتی طـوپقاپوسرای بـرای وی و هـمکارانش از خـطاط و نقاش و غیره دفـتری تـشکیل دادند و خود او به دریافت لقب شهنامه‌چی(-مورخ رسمی دربار آل عثمان)نائل آمد.27در همان‌ زمان از جمله گرانبهاترین هدیه‌هایی کـه از دربـار شـاهان صفوی به دربار عثمانی فرستاده می‌شد،برخی از دیـوانهای شـعر فـارسی بـود نـظیر دیـوان جامی،و نیز یاد کردنی‌ست که شاه طهماسب صفوی به‌ مناسبت‌ جولس سلطان سلیم دوم بر اریکهء خلافت عثمانی دو هدیهء ارجمند برای وی فرستاد که یکی از آنها نسخه‌ای نفیس از قـرآن مجید بود و دیگری نسخه‌ای از شاهنامهء فردوسی‌ که‌ به شاهنامه شاه طهماسبی معروف است.28از سوی دیگر می‌دانیم که زبان و ادب پارسی در دربار ترکان عثمانی مورد علاقهء عموم شاهان و بزرگان آن سرزمین بود و اخـتصاصی‌ بـه‌ یکی دو تن نداشت،چنان‌که از برخی از پادشاهان آل عثمان نیز شعر پارسی نقل گردیده،همان‌طوری که شاه اسماعیل صفوی نیز به فارسی و ترکی شعر می‌سروده است.29
و اما‌ آنچه‌ به‌ رواج زبان ترکی در برخی‌ از‌ نواحی‌ ایـران مـانند آذربایجان نقش مهمی داشت،تنها مهاجرتهای پی‌درپی قبایل ترک‌نژاد ترک‌زبان از قرن پنجم هجری به بعد به این سرزمین نبود،نقش‌ دربار‌ صفویه‌ را در رواج کامل زبان تـرکی در آذربایجان و فـراموش‌ شدن لهجهء ایرانی آذری را در آن سامان نـباید نـادیده گرفت،چه با آن‌که شاه اسماعیل و فرزندانش فارسی می‌دانستند‌ و به‌ فارسی شعر می‌ساخته و کتاب می‌نوشته‌اند،ولی زبان ارتباطی شاهان با‌ قزلباشان و اطرافیان خود خواه و ناخواه ترکی بـود و تـصمیمهای مرشد کامل تنها مـی‌توانست بـه معاضدت زبان‌ ترکی‌ به‌ پیروان و سپاهیان ترک‌زبان او ابلاغ شود و همین امر به‌ خودی‌ خود باعث شد که زبان ترکی به صورت زبان درباری صفوی درآید و تا آخر به‌ همان‌ حـال‌ بماند.30
و در نـتیجه زبان ترکی آذربایجانی از آن دوره تاکنون جایگزین‌ لهجهء‌ ایرانی‌ آذری گردیده است.بدیهی‌ست زبان ترکی رایج در آذربایجان با زبان دیگر ترکان ساکن در‌ جمهوریهای‌ واقع‌ در آسیای مرکزی فعلی و جمهوری ترکیه کم‌وبیش اختلاف دارد، چنان‌که بیش از سـه‌ هـزار‌ واژهء آذری و فـارسی در زبان ترکی رایج در آذربایجان ایران نشان داده‌ شده‌ است.31
آنچه به اختصار تمام گفته شد پاسخ کسانی‌ست کـه در چند دههء اخیر-یعنی در‌ اواخر‌ دورهء دولت عثمانی و تمام دوران جمهوری ترکیه،و اتحاد جـماهیر شـوروی سـابق- به‌ویژه‌ در‌ جمهوری‌ فعلی آذربایجان-دربارهء دعوای«فارس»و«ترک»بر سر زبانها انداخته‌اند تا از آب گل‌آلود در این دنیای آشفته به‌ سود‌ سیاستهای خـاص ‌ ‌ضـد ایرانی،و جدا ساختن آذربایجان ایران و پیوستن آن به‌ امپراتوری‌ خیالی‌ توران!یا اتحاد جماهیر شـوروی سـابق بـهره‌برداری کنند.دریغ و درد که برخی از هموطنان ما نیز‌ در‌ پنجاه‌ سال اخیر با آنان همصدا بوده‌اند.اینان سالهاست کـه یک زبان دربارهء ستم«فارسها»بر‌ «ترکها»(مقصود‌ هموطنان ایرانی ماست که در آذربایجان به سر مـی‌برند و در قرون اخیر به شـرحی کـه‌ گذشت‌ به زبان ترکی آذربایجانی سخن می‌گویند و ترک نیستند) داد سخن می‌دهند‌ و به تحریک آذربایجانیان می‌پردازند و از جمله‌ آنچه‌ را‌ که در ادبیات منظوم و منثور فارسی‌ و فولکلور نواحی مختلف ایران دربارهء ترکان(یعنی اقوام بیابانگرد تـرک‌نژاد ترک‌زبان نظیر سلجوقیان و غزان‌ و…)گفته شده است،و ما پیش‌ از‌ این به‌ چند‌ مورد‌ آن اشاره کردیم،همه را به هموطنان‌ عزیز‌ ایرانی آذربایجانی ما نسبت می‌دهند،که دروغی‌ست بزرگ و نابخشودنی.چه هیچ‌یک از آنها‌ مطلقا‌ مربوط بـه ایـرانیان ترک‌زبان و یا‌ ترک‌نژاد امروزی نیست.

پاسخ پرسشی‌ که‌ مطرح کردیم

باتوجه به آنچه‌ گفته‌ شد هر فرد عالم منصف بی‌غرضی که بخواهد دربارهء ادعای ستم فارسها به ترکان‌ به‌ داوری بپردازد،با بررسی تاریخ ایران‌ و تاریخ‌ شـعر و نـثر‌ فارسی‌ در دوران اسلامی به‌ این‌ نتایج خواهد رسید:
1-ایرانیان و فارسی‌زبانان در چهارده قرن اخیر نخست به مدت تقریبی‌ دو‌ قرن و نیم تحت سلطهء تازیان‌ مسلمان‌ عرب‌زبان بودند‌ و در‌ این مدت،فرمانروایی ایرانی و فارسی‌زبان بر ایـران‌زمین حـکومت نکرده است،و در یازده قرن و نیم اخیر نیز-به جز دوره‌هایی‌ کوتاه-همواره‌ ایران و ایرانیان تحت سلطه و ستم‌ قبایل‌ ترک‌ زردپوست‌ و تاتاران بوده‌اند‌ و فرمانروایانی ترک‌نژاد یا ترک‌زبان بر آنان حکومت می‌کرده‌اند،و بـارها هـمین تـرکان سرزمینهای آبادان ایران را ویران‌ و آثـار‌ تـمدن را در ایـن کشور از بیخ‌ و بن‌ برکنده‌اند.در‌ تمام‌ این‌ مدت طولانی که از سال 351 هجری آغاز و به سلسلهء قاجاریه پایان می‌پذیرد،همهء فارسی‌زبانان(و به قول مـدعیان:«فارسها»)و دیـگر ایـرانیان از جمله ساکنان آذربایجان اسیر دست ترکان‌ بوده‌اند و در نـتیجه اگـر قرار باشد از«ستم»سخنی به میان آید،بی‌تردید باید از ستم«ترکان»به«فارسها»سخن گفت به استناد شواهد متعدد انکارناپذیر تاریخی،نه به عکس آن.
2-و اما اگـر کـسی بـپرسد پس‌ چرا‌ در این دورهء یک هزار ساله،زبان و ادب فارسی،زبان اداری و ادبی و یـا به اصطلاح امروز زبان رسمی سراسر ایران تحت سلطهء ترکان فرمانروا بوده است نه زبان‌ ترکی،پاسخ‌ آن است کـه فـارسی‌زبانان و ایـرانیان را در این باب نباید مورد سرزنش قرار داد و بر آنان تاخت،چه زبان تـرکان بـیابانگرد مهاجم‌ حاکم‌ بر سرنوشت ایران و ایرانیان-لااقل‌ تا‌ مدت چند قرن-از حد زبان محاوره تجاوز نکرده اسـت.آنان صـاحب زبـان و ادب و فرهنگی نبودند که آن را در مناطق تحت فرمانروایی خود‌ به‌عنوان‌ زبان اداری و ادبی‌ به‌ کـار بـبرند.پس ایـن،گناه زبان و ادب غنی فارسی و فرهنگ و تمدن درخشان ایران نیست که راه را بر زبان ترکی سدّ کـرده بـاشد،زیرا از زمـانی که زبان ترکی به‌ اصطلاح‌ جانی گرفت،سرودن شعر و نوشتن کتاب به آن زبان-در کنار زبـان فـارسی-نیز رواج یافت که تا به امروز همچنان ادامه دارد.
3-زبان ساکنان آذربایجان-باوجود مهاجرتهای ترکمانان از قـرن پنـجم هـجری‌ به‌ بعد به‌ این سرزمین-یکی از لهجه‌های ایرانی،یعنی لهجهء آذری بوده است، همان‌طوری که فی المـثل در شـهر ری لهجهء‌ رازی و در مازندران لهجهء طبری رایج بوده است و این‌ لهجهء‌ ایرانی‌ آذری چنان‌که گذشت تـا حـدود قـرن دهم و یازدهم در آن منطقه زنده بوده است.ما در این ‌‌مورد‌ شواهدی متعدد در دست داریم که تنها بـه دو مـورد آن اشاره می‌کنیم:
ناصر‌ خسرو‌ قبادیانی(394-481‌ هـ.ق.)شاعر و نویسندهء معروف در سفرنامه‌اش نوشته است:

…در تبریز قطران نام شـاعری را دیـدم،شعری‌ نـیک می‌گفت،اما زبان فارسی نیکو نمی‌دانست.پیش من آمد،دیوان منجیک و دیوان دقیقی بیاورد،و‌ پیش من بخواند و هـر‌ مـعنی کـه مشکل بود از من پرسید به او بگفتم،و شرح آن بنوشت و اشعار خود بر مـن خواند.32
اسـدی طوسی(متوفی 465 هـ.ق.)سرایندهء گرشاسبنامه،نیز در سبب تألیف کتاب لغت فرس برای‌ شاعران اران و آذربایجان نوشته است:
و غرض ما اندر ایـن،لغات پارسـی‌ست که دیدم شاعران را که فاضل بودند و لیکن لغات پارسی کم می‌دانستند…»33
در هر مـورد،بی‌تردید،مقصود از«زبـان فارسی»و«لغات پارسی»چیزی‌ به‌ جز زبان و لغات فـارسی دری رایـج در خـراسان و شرق ایران در آن روزگار نیست،چه قطران قادر بـوده اسـت دو دیوان شعر شاعران خراسانی را که به فارسی دری‌ بوده‌ است پیش ناصر خـسرو بـخواند و تنها معنی کلماتی را که نـمی‌دانسته اسـت(یعنی لغات مـخصوص شـرق ایـران و لهجهء دری)از وی بپرسد.از سوی دیگر نـاصر خـسرو هم شعر قطران‌ تبریزی‌ را می‌فهمیده است.لغاتی را هم که اسدی طوسی در کتاب لغـت خـود آورده است عموما از همان واژگان مخصوص شـرق ایران و لهجهء دری‌ست کـه ایـرانیان آذری‌زبان آذربایجان آنها‌ را‌ فهم‌ نمی‌کرده‌اند.

4-زبـان تـرکی آذربایجانی از‌ عهد‌ صفویه‌ به بعد جایگزین لهجهء ایرانی آذری شده است.
5-نسبت دادن اشـعار ترکی به شاعرانی‌ چون‌ قطران‌ تبریزی،ابو العلاء گنجه‌ای، قوامی گنجه‌ای،فلکی شروانی،خاقانی،شروانی،نظامی گنجوی،مجیر الدین بیلقانی و مولانا جـلال‌ الدیـن‌ بلخی رومی و…،از سوی پان تورکیستها،و نیز تـرک خـواندن آنـان، آنـ‌چنان بـی‌پایه است که تـنها پاسـخ‌ شایستهء‌ آن«سکوت»است.35
چه اگر تذکره‌نویسان ما در قرون پیشین،اولین کسی را که در جهان‌ سخن‌ منظوم‌ گفت آدم علیه السلام مـعرفی کـرده‌اند کـه در مرگ فرزندش هابیل دو بیت زیرین‌ را‌ به‌ زبـان عـربی سرود!:
تـغیّرت البـلاد و مـن عـلیها فوجه الارض مغبر قبیح‌ تغیر کل طعم‌ و کل لون‌ و قل بشاشه الوجه الصلبیح‌36
بر آنان ایرادی نیست،همچنان‌که بر عوفی و دیگر‌ تذکره‌نویسان‌ که قدیمی‌ترین شعر پارسی دری را به بهرام‌گور پادشاه ساسانی نـسبت داده‌اند:
منم آن‌ شیر‌ گله،
منم آن پیل یله
‌ نام من بهرام‌گور و کنیتم بوجبله!37

ولی اگر کسی امروز‌ از‌ این‌گونه‌ سخنان بی‌اساس بر زبان بیاورد و آن را بنویسد و به تبلیغ آن بپردازد و بر‌ صحت آن پافشاری کند،ولی نتواند حتی یک بـیت شـعر ترکی- ولو مجعول-به‌ شاعران‌ مذکور‌ نسبت دهد،او را به چه صفتی باید خواند!
7-و اما کسانی که ستم!فارسها را بر‌ ترکان،به‌ دوران‌ پهلوی‌ها نسبت می‌دهند و آنان را مسؤول عدم رواج زبان ترکی در‌ مدارس‌ آذربایجان می‌دانند،نیز ادعـایشان بـی‌پایه است.مگر وضع مدارس انگشت‌شمار آذربایجان در دورهء قاجاریه،که تبریز را هم مقر‌ ولیعهد‌ قرار داده بودند و خود درباریان نیز به ترکی باهم سخن می‌گفتند،از‌ چه‌ قـرار بـوده است.پهلوی‌ها بر طبق قانون اسـاسی‌ مـشروطیت‌ که‌ زبان فارسی را زبان رسمی ایران اعلام‌ کرده‌ بود،با تأسیس کودکستانها و دبستانها و دبیرستانها و دانشگاهها،و آموزش زبان فارسی در‌ آنها‌ در این زمینه گامی از‌ قانون‌ اساسی فـراتر‌ ننهاده‌اند.
•    پیام دوستی
آنـچه در این مقاله مورد بـحث‌ قـرار‌ گرفت مربوط به روزگاران گذشته است و مروری است بر گذشتهء زبان‌ فارسی‌ و تاریخ و فرهنگ ایران در‌ دوران اسلامی،به‌ویژه در عصر‌ تسلط‌ قبایل ترک‌نژاد ترک‌زبان بر ایران،ولی‌ امروز‌ هریک از ما ایرانیان برای تمام تـرک‌نژادان و تـرک‌زبانان اعم‌از ترکمن و اوزبک‌ قرقیز‌ و قزاق و…تا مغول و تاتار‌ در‌ هر منطقه‌ای از‌ جهان‌ به سر ببرند،احترام قائلیم. زیرا‌ گذشته‌ها،گذشته‌ است، همچنان که قرنهاست با تازیان عرب‌زبان مسلمان نیز در عالم صلح و صفا به‌ سر‌ مـی‌بریم، هـمان‌طوری که گـمان نمی‌کنم که‌ امروز‌ هیچ‌یک از‌ ما‌ ایرانیان‌ نسبت به یونانیان به‌ سبب جنگهای دوران هخامنشی،و یا با مسیحیان سـاکن ارمنستان و گرجستان و روم شرقی به علت جنگهای‌ دوران ساسانی دشمنی داشته باشیم.وظیفهء ماست‌ که‌ در‌ ایـن‌ دورانـ‌ پر اضـطراب جهان،دست‌ دوستی‌ به سوی همهء ایشان دراز کنیم و دستشان را به گرمی بفشاریم و همصدا با حافظ‌ شاعر‌ بزرگ‌ هـمهء ‌ ‌فـارسی‌زبانان بگوییم:

بیا تا گل برافشانیم‌ و می‌ در‌ ساغر‌ اندازیم
‌ فلک‌ را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم

و البته،آنی هـم از تـحریکات دشـمنان ایران،که در بین ترکان و ترک‌زبانان امروز جهان،تعدادشان بسیار اندک است غافل نمانیم و اجازه ندهیم که آنـان بذر نفاق و دشمنی بیفشانند و از ستم دروغین فارسها بر ترکها در طول تاریخ ایران سـخن بگویند و این ادعای نـادرست را دامـی برای جدا‌ ساختن‌ آذربایجان از ایران قرار بدهند.

   یادداشتها:

(1)-کلیله و دمنه،انشای ابو المعالی نصر الله منشی،تصحیح و توضیح مجتبی مینوی طهرانی،چاپ هفتم،تهران 1362،«دیباچهء مترجم»،به ترتیب ص 19،19،23،25.
(2)-ابو الفضل بیهقی،تاریخ بیهقی،تصحیح دکتر‌ فیاض،چاپ‌ دانشگاه مشهد،مشهد،1350،به ترتیب ص 88 و 387-388.آنچه در عـبارتهای منقول از دو کتاب در داخل نشانهء[]افزوده شده،از نگارندهء این سطور است.
(3)-در«تتمهء مقدمهء‌ ابن‌ المقفع»کتاب کلیله و دمنه آمده‌ است:«و‌ ما چون اهل پارس را دیدیم که این کتاب را از زبان هندی به پهلوی ترجمه کردند خواستیم کـه اهـل عراق و بغداد و شام‌ و حجاز را از‌ آن‌ هم نصیب باشد،و به لغت تازی که زبان ایشان است ترجمه کرده آید…»(ص 43).
(4)-دربارهء شیوهء تربیت غلامان ترک برای خدمات سپاهی،به توضیح خواجه نظام المـلک تـوجه فرمایید:
«غلامی را‌ که‌ خریدندی یک سال او را پیاده خدمت فرمودندی…این غلام حق نداشت در این یک سال پنهان یا آشکار سوار اسب شود.اگر از عهده برآمده بود او را قبایی و اسبی‌ ترکی‌ بدادندی…و لگامی‌ از دوال سـاده…[بعد]تا آنـ‌جا که سه غلامک نو خریده را برای تربیت به او می‌دادند…هرسال جاه و تجمل و خیل او را می‌افزودند و تا خیل‌باشی شدی،پس حاجب‌ شدی…و‌ اگر‌ شایستگی و هنر او همه‌جا،معلوم شدی و کار بزرگ از دست او برآمدی و مردم‌دار و خـداونددوست ‌‌بـودی،آن‌گه‌ تـا او 35 ساله نشدی او را امیری ندادندی و ولایـت نـامزد نـکردندی،و‌ البتگین‌ که‌ بنده و پروردهء سامانیان بود به سی و پنج سالگی سپهسالاری خراسان یافت.»

خواجه نظام‌ الملک،سیاست‌نامه،تصحیح عباس اقبال،تهران 1341 قمری،ص 76-82

در اواخر عهد سـامانیان عـدهء ایـن غلامان‌ به مراتب عالیه رسیده‌ در‌ دستگاه دولتی بـسیار شـده بود و هریک از این غلامان پس از وصول به مراتب عالی خود می‌توانستند غلامانی بخرند چنان‌که ابتگین هنگامی که از خراسان می‌رفت، دو هـزار و هـفتصد‌ غـلام ترک داشت.»

همان کتاب،ص 120

(5)-مجتبی مینوی دربارهء حدود فارسی‌دانی بهرامشاه غـزنوی که نصر الله منشی ترجمهء کلیله و دمنه را به نام او پرداخته،و سبب فرمان بهرامشاه را در‌ ترجمهء‌ کتاب«کمال سخن‌شناسی و تمییز پادشاهانه»دانسته اسـت و نـیز دربـارهء فارسی‌دانی دیگر ترکان حاکم بر ایران نوشته است:

«غزنویان ترک‌نژاد و ترک‌زبان بودند،و نـمی‌دانیم کـه بهرامشاه هم مثل اجداد خود به ترکی‌ تکلم‌ می‌کرد یا فارسی‌زبان شده بود،و اگر فارسی‌زبان شـده بـوده اسـت آیا در ادراک«دقایق و لطایف و ریزه‌کاریهای زبان آن‌قدر وارد بوده است که بین انشای نـصر الله مـنشی و انـشای‌ منشی قادر دیگری در آن عصر فرق بگذارد؛اما ادبای عالیقدر آن عهد(اگرچه عموم ایشان از عهدهء فهم تـمامی مـزایای تـحریر او و شناسایی قدر هنرش برنمی‌آمدند)مشخص حقیقی و مطمح‌ نظر‌ واقعی‌ نویسنده بودند.نویسنده یا شاعر در‌ دربار‌ سـلطان‌ مـحمود و سلطان مسعود و سلاطین دیگر غزنوی و سلجوقی و غیر آنان،در بند آن نبود که مخدوم او بـر ظـرافتها‌ و نـکته‌سنجیها‌ و معانی‌پردازیها و آیات و براعت و فصاحت‌ و بلاغت او چنان‌که باید و شاید واقف می‌شود یا نه؛آنان شعر را از بـرای یـکدیگر می‌سرودند،و کتاب از برای‌ فارسی‌زبانان‌ فهیم‌ و فارسی‌دانان و معانی‌شناسان فاضل می‌نوشتند؛دقت ایشان در صحت عبارات‌ و رعـایت قـواعد زبـان،و مقید بودن ایشان به اصول فصاحت و بلاغت و،رسایی و درستی بیان و،به جا‌ نشستن‌ کلمات‌ و تـعبیرات و، تـناسب امثال و ابیات و،استواری و استحکام معانی،همه‌ از‌ برای همدیگر بود،و اعتنایی به آن نداشتند کـه آیـا سـلاطین و سرکردگان ترک به درست و غلط‌ بودن،بلند‌ و پست بودن،محکم و سست بودن شعر یا نثر ایشان مـتوجه مـی‌شوند‌ یـا‌ نمی‌شوند؛غیراز‌ امرا و ملوک ترک،بزرگان دیگری بودند که به صحت فارسی و لطافت مـضمون و دزدیـ‌ نبودن‌ افکار مقید و معتقد بودند،و نویسنده و شاعر عقیدهء این مردمان را محترم می‌شمردند‌ و در چشم ایشان خویشتن را خـوار نمی‌خواستند.

شـعرا و ادبا و فضلا انجمنها‌ در‌ منازل‌ بزرگان و خانه‌های یکدیگر داشتند و باهم در آن محافل مذاکره و مـناظره و مـباحثه‌ می‌کردند و از یکدیگر علم و ادب فرا می‌گرفتند و دقایق عـلوم و لغـت‌ و هـنر را مورد مدّاقه می‌ساختند.یکی از این محافل و مجامع خـانهء خـواجهء نصر الله منشی‌ بود‌ که در زمان انشای این کتاب هنوز زنده بود و بر مـسند‌ قـدرت‌ متکی‌ بوده است؛فضلا و علما آنـ‌جا مـی‌آمدند و از ایشان بـه هـر نـوع پذیرایی و نگهداری‌ می‌کرد،و‌ بعضی‌ از ایشان (شـانزده نـفر از آنان را نام برده است)به منزلت ساکنان‌ خانه‌ بودند؛نصر الله به مجالست و دیدار و مـذاکرات و گـفتار ایشان انس گرفته بود و به‌ حـدی‌ در راه کسب هنر می‌کوشید کـه بـه هیچ کار دیگری نمی‌پرداخت و سـاعتها‌ در هـمدمی و گفتگو با ایشان می‌گذرانید…»(ص:ح،ط،ی،مقدمهء‌ مصحح،کلیله‌ و دمنه).مجتبی مینوی در زیرنویس این صفحه آورده‌ است:«مراد‌ از خـواجهء او…مـعلوم نشد.حدس می‌زنم که برادر بـزرگتر او یـا وزیـری که نصر‌ اللهـ‌ وابـسته به در خانهء او‌ بوده‌ و آنـ‌جا‌ سـکنی‌ داشته‌ است مراد باشد؛به‌هرحال کسی بوده است‌ که‌ نصر الله در خانهء او می‌توانسته است از ملابست اعـمال و مـباشرت‌ اشغال‌ آزاد باشد».

(6)-تاریخ سیستان،تصحیح ملک الشعراء‌ بـهار،تهران 1314،ص 209-210.

(7)-تـرجمهء‌ تفسیر‌ طـبری،به نـقل از ذبـیح الله‌ صفا،تاریخ‌ ادبیات در ایـران،جلد اول،تهران چاپ یازدهم،ص 619-620.

(8)-جلال متینی،«یک نام و سه زبان»،تحقیقات‌ ایران‌شناسی‌ در امریکا ص 60-115

Persian Studies in North America,Studies in Honor of Mohammad Ali Jazayery, ) ( edited by Mehdi Marashi,1994,pp.9-21

(9)-علاقه‌مندان می‌توانند در این موضوع بـه مـتون مختلف‌ تاریخی‌ و ادبی فارسی از قرن پنـجم‌ هـجری‌ بـه بـعد‌ مـراجعه‌ کنند‌ که خـلاصه‌ای از آنـ‌ را استاد صفا از جمله در کتاب تاریخ ادبیات در ایران آورده‌اند.جلد اول:بردگی و بردگان،مبارزات‌ نژادی‌ ایران و ترک،نتایج تسلط غلامان(ص 222-229)؛جـلد‌ دومـ،فصل‌ دومـ،«وضع‌ اجتماعی‌ ایران‌ از آغاز تسلط‌ سلاجقه‌ تا حـملهء مـغول»در زیـر ایـن عـنوانها:غلبهء عـنصر ترک،غلامان ترک قبایل ترک،پیشرفت در اراضی ایرانی،نتایج تسلط غلامان‌ و قبایل‌ ترک،نسب‌سازی ترکان،دورهء ظلم و اعتساف،ناپایداری احوال،از میان

قرفتن نظامیان‌ و رسوم،پریشانی‌ امور‌ و تبدیل رسوم و آداب،فساد اخلاق،اثر اوضاع زمان در شعر،عصبیتهای نژادی، (ص 68-133).

این اسـت نمونه‌ای چند از داوری شاعران،دربارهء ترکان و ترکمانانی که به ایران سرازیر شدند‌ و قرنها در ایران زمین حکومت کردند،به نقل از کتاب مذکور:

خاقانی شروانی:

ملک عجم چو طعمهء ترکان اعجمی‌ست‌ عاقل کجا بساط تمنا برافکند

ناصر شمس مـعروف بـه کافرک غزنین:

تا‌ ولایت‌ به دست ترکان است‌ مرد آزاده بی زر و نان است

سنائی:

می‌نبینید آن سفیهانی که ترکی کرده‌اند همچو چشم تنگ ترکان گور ایشان تنگ و نار بنگرید آن جعدشان از‌ خاک‌ چون پشت کشف‌ بنگرید آن رویشان از چـین چـو پشت سوسمار سر به خاک آورد امروز آن‌که افسر بود دی‌ تن به دوزخ برد امسال‌ آن‌که‌ گردن بود؟؟؟ ننگ ناید مر‌ شما‌ را زین سگان پر فـساد دل نـگیرد مر شما را زین خران بـی‌فسار… پاسـبان تواند این سگ‌پرستان همچو سگ‌ هست مرداران ایشان هم بدیشان واگذار اندر‌ این‌ زندان بر این؟؟؟زنان سگ‌ صفت‌ روزکی‌ چند ای ستمکش صبر کن،دندان فشار تا بـبینی روی آن مـردم‌کُشان چون زعفران‌ تا ببینی روی ایـن مـحنت‌کشان چون گل انار گرچه آدم صورتان سگ‌صفت مستولی‌اند هم‌کنون بینند کز میدان دل عیّاروار ‌ جوهر‌ آدم برون نازد بر آرد ناگهان‌ از سگان آدمی کمیخت خر مردم دمار گر مخالف خواهی ای مهدی درآ از آسمان‌ ور موافق خواهی ای دجـال یـک ره سر برآر… تا ببینی‌ موری‌ آن خس‌ را که می‌دانی امیر تا ببینی گرگی آن سگ را که می‌خوانی عیار

اثیر الدین اخسیکتی:

جو تیغ‌ چوبین در عهد ما امیرانند که نانشان نتوان زد به هیچ‌وجه به‌ تیر ‌ درازگوشی‌ بـر چـارپایی افتاده‌ درازگوش،امیر،و چـهارپای سریر

ناصر خسرو:

نگه کنید در دست این و آن چو خراس‌ به چند ‌‌گونه‌ بدیدند مر خراسان را به مُلک ترک چرا غـرّه‌اید یاد کنید جلال و دولت‌ محمود‌ زاولستان‌ را کجاست آن‌که؟؟؟ز هیبت او ز دست خویش بـدادند گـوَزگانان را چـو هند را به سم‌ اسب ترک ویران کرد به پای پیلان بسپرد خاک ختلان را…

انوری،خراسان ویران و غارت شده به دسـت‌ ‌ ‌تـرکان‌ سلجوقی را که بعد از تحمل بلاهای گوناگون،اینک دچار ترکان غز گشته بوده است در قـصیده‌ای مـاندگار بـه خوبی وصف کرده و دفع بلای ترکان غز را که تازه از راه‌ رسیده بودند،از خاقان محمود بـن محمد پادشاه قراخانی خواسته است.چند بیت از قصیدهء وی را نیز نقل می‌کنیم:

بر سمرقند اگر بـگذری ای باد سحر نامهء اهل خـراسان بـه برِ خاقان بر ‌ نامه‌ای‌ مَطلع آن رنج تن و آفت جان‌ نامه‌ای مقطع او درد دل و سوز جگر نامه‌ای بر رقمش آه غریبان پیدا نامه‌ای در شکنش خون شهیدان مضمر نقش تحریرش از سینهء مظلومان‌ خشک‌ سطر‌ عنوانش از دیدهء محرومان تر ریش گـردد ممر صوت از او گاه سماع‌ خون شود مردمک دیده از او رفت نظر… تاکنون حال خراسان و رعایا بوده‌ست‌ بر خداوند جهان،خاقان،پوشیده مگر ‌ نی‌ نبوده‌ست که پوشیده نباشد بر وی‌ ذرّه‌ای نیک‌وبدِ نُه فلک و هفت اختر کارها بـسته بـود بی‌شک در وقت و کنون‌ وقت آن است که راند سوی ایران لشکر… باز خواهد‌ ز غزان‌ کینه که واجب باشد خواستن کین‌ پدر‌ بر‌ پسر خوب‌سیر… قصهء اهل خراسان بشنو از سر لطف‌ چون شنیدی ز سر رحم در ایـشان بـنگر این دل‌افگار جگرسوختگان می‌گویند کای دل‌ و دولت‌ و دین از تو به شادی و ظفر ‌ خبرت‌ هست کز این زیر و زبر شوم غزان‌ نیست یک تن ز خراسان که نشد زیر و زبر خبرت هست‌ که‌ از‌ هـرچه در او خـیری بود در همه ایران امروز نمانده‌ست اثر ‌ بر بزرگان زمانه شده دونان سالار بر کریمان جهان گشته لئیمان مهتر بر درِ دونان احرار،حزین و حیران‌ در کف‌ رندان،ابرار‌ اسیر‌ و مضطر شاد،الا به درِ مرگ نـبینی مـردم‌ بکر جـز در شکم‌ مام‌ نبینی دختر مـسجد جـامع هـر شهر ستورانشان را پایگاهی شده،نی نقشش پیدا و نه در خطبه نکنند‌ به‌ هر‌ خطّه غزان،از پیِ آنک‌ در خراسان نه خطیب است کنون نـه مـنبر کـشته‌ فرزند‌ گرامیش‌ اگر ناگاهان‌ بیند از بیم خروشید نیارد مـادر بـر مسلمانان زان شکل کنند استخفاف‌ که مسلمان‌ نکند‌ صد‌ یک از آن بر کافر… خلق را زین غم فریادرس ای شاه‌نژاد ملک را‌ زین‌ ستم آزاد کـن ای پاک گـهر کـه کنی فارغ و آسوده دل خلق‌ خدای‌ زین‌ فرومایه‌ غزِ شوم پیِ غـارتگر… رحم کن رحم بر آن قوم که جویند جوین‌ از پس‌ آن‌که‌ بخوردند ز انبان شکّر رحم کن رحم بر آن قـوم کـه نـبود شب‌ و روز در‌ مصیبت‌شان جز نوحه‌گری کار دگر رحم کن رحم بر آنـها کـه نیابند نمد از پسِ آن‌که‌ ز اطلس‌شان بودی بستر…

جمال الدین اصفهانی:

خواجگان را نگر برای خدا کاندر این‌ شهر‌ مقتدا‌ بـاشند هـمه عـامی و آن‌گه از پی فضل‌ لاف پیما و ژاژخا باشند هر یکی در‌ ولایت‌ و دهِ خویش‌ کفش دزد و کُله‌ربا باشند

*
بـنگرید ایـن چـرخ و استیلای‌ او بنگرید این دهر و این ابنای او می‌دهد ملکی به کمتر جاهلی‌ هست با من جـمله اسـتقصای‌ او ‌ هـمچو ترکان تنگ‌چشم آمد فلک‌ ز آن بود بر جان من یغمای او

دهقان‌ علی شطرنجی:

نشاید بهر آداب نـدیمی‌ دگر بـر‌ جان‌ و دل زحمت نهادن‌ زبان کردن به نظم‌ و نثر یاری‌ ز خاطر نکته‌های بکر زادنـ‌ کـه بـاز آمد همه کار ندیمان‌ به سیلی‌ خوردن‌ و دشنام دادن و حاصل حکومت‌ چنین‌ فرماروایان ستمگر‌ بی‌فرهنگی،نابسامانی‌ مـلک‌ اسـت و درماندگی و بی‌پناهی ایرانیان،که‌ انوری‌ در کمال استادی آن را در تمثیلی گویا بیان کرده است:

روبهی‌ می‌دوید‌ در غـم جـان‌ روبهی دیـگرش بدید چنان‌ ‌ گفت خیر است،بازگوی خبر گفت‌ خر‌ گیر می‌کند سلطان‌ گفت تو‌ خر‌ نه ای چـه مـی‌ترسی‌ گفت آری،و لیک آدمیان‌ می‌ندانند و فرق می‌نکنند خر و روباهشان‌ بود‌ یکسان‌ ز آن همی ترسم‌ ایـ‌ بـرادر‌ مـن‌ که چو خر‌ بر‌ نهندمان پالان…

این‌گونه اشعار‌ اختصاصی‌ به دوران قبل از مغول ندارد،چه شاعران فارسی‌زبان در ادوار بعد نـیز بـارها از‌ سـتم‌ ترکمانان و ترکان نالیده‌اند که از‌ جمله‌ است بدر‌ شروانی(متولد‌ 789‌ هـ.ق.در شماخی،مرکز ایالت شـروان‌ در قـفقاز-درگذشته در 854 در همان شهر یا باکو).این شاعر پارسی‌زبان ترکی نیز می‌دانسته و در‌ دیوانش نزدیک به 60 بیت شعر‌ ترکی‌ دیـده‌ مـی‌شود‌ و مقدار زیادی هم‌ واژه‌های‌ ترکی در شعر فارسی کمتر دیده شده است بـه کـار برده،بارها از ترکمانان قراقویونلو-به جز جهانشاه-به‌ بدی‌ یـاد‌ کـرده اسـت.از جمله در حملهء قرایوسف به‌ گرجستان‌ و ویرانی‌ شـماخی‌ در‌ سـال 815:

…گر شماخی شد خراب از ترکمانان غم مخور مکه هم گشت از جفای لشکر مشرک خـراب‌ گـر ز راه آن ددان دوری گزیدی عیب نیست‌ آدمکی باید‌ کـه خـود را دور دارد از کلاب‌ از سـگ دیـوانهء کـف کرده باید احتراز بد بود گر دامـنی آلوده سـازد از لعاب…

ص 151

شاعر در دست ترکمانان نیز اسیر بوده‌ است:

گاه ظلم ترکمان در خانه‌ام آتش زنـد گه بـلای ترک چشمان در دلم غوغا کند

ص 239

و نیز به مـناسبت اسارت خود در دست تـرکمانان در تـبریز سروده است:

بود‌ امیدم که در تـبریز عـشرتها کنم‌ من چه دانستم کز این سودا چه آید بر سرم… هست در وی ذرد و حیز و…از سـگ‌ بـیشتر[کذا] گر‌ در این معنی دروغی گفتم‌ از‌ سـگ کـمترم‌ خـسته‌ام در چنگل مردارخور زاغـان چـند گرچه چون طوطی بپرورده بـه شـهد و شکرم…

ص 49

مطالب مربوط به بدر شروانی به نقل‌ از‌ حشمت مؤید،«بدر شروانی و اشعارش.نظری‌ به دیوانی بـازیافته»،تحقیقات ایـران‌شناسی در امریکا،ص 60-115.

توضیح آن‌که دیوان بدر شـروانی بـه ویراستاری ابـو الفـضل رحـیموف،ادارهء انتشارات دانش،شعبهء ادبیات خـاور، مسکو،در سال 185 چاپ شده و اشعاری که در‌ این‌جا‌ نقل کردیم همه از این چاپ است.

(10)-از جمله در اشعار فـرخی سـیستانی و عنصری و ابو حنیفه اسکافی،ر ک.جلال مـتینی،«ایران درگـذشت روزگـاران-ایران در دورهـء اسـلامی»،مجلهء ایران‌شناسی،سال چهارم،شمارهء 2(تـابستان 1370)،صـ‌ 285.

(11)-مانند ترجیح‌بند‌ فرخی سیستانی به مطلع:

ز باغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید کلید باغ ما را‌ ده که فـردامان بـه کـار آید

(12)-از جمله دکتر جواد هینت،نوشته است:«در‌ زمان‌ سـلاجقه،زبان‌ فـارسی،زبان رسـمی ایـران و آسـیای صـغیر شد و ترک‌زبانان اکثرا آثار خود را به فارسی نوشتند و ‌‌در‌ این زبان آثاری مانند مثنوی مولوی و دیوان غزلیات شمس و امثال آنها‌ آفریدند،»،سیری‌ در‌ تاریخ زبان و لهجه‌های ترکی،تهران،1365،به نقل از سعیدی سـیرجانی،«ترا که خانه»،در کتاب ته بساط،چاپ امریکا،1370/1991،ص‌ 87-95.

(13)-ذبیح الله صفا،تاریخ ادبیات در ایران،جلد اول،تهران،چاپ یازدهم ص 636-645(تازی‌گویان ایران در‌ قرن چهارم و آغاز‌ قرن‌ پنجم)؛جلد دوم،چاپ دهم،تهران 1369،ص 1037-1038(تازی‌گویان ایران‌[از میانهء قرن پنجم تا آغاز قرن هـفتم هجری‌]).

(14)-رنـه گروسه،«ایران و نقش تاریخی آن»،ترجمهء دکتر غلامعلی سیار،مجلهء هستی،تابستان 1372،ص 74-105. Rene? Grousset شرق‌شناس بزرگ فرانسوی‌ چندسال پیش بدرود حیات گفت.وی کتابهای متعددی دربارهء آسیا نوشته است از جمله امپراطوری صحرانوردان راجع به ترکان و مـغولان.مقاله‌ای کـه بخشی از آن را در این‌جا نقل کردیم از کتاب‌ دیگر‌ او به نام چهرهء آسیاست.

(15)-تجارب السلف،ص 279-280 به نقل از عباس اقبال،«وفات سلطان ملکشاه سلجوقی»،مجلهء یادگار،سال اول،ش 3،ص 62-66.

(16)-دربارهء هجوم چنگیز و قـوم تـاتار به ایران،همهء ما با‌ آنـ‌ جـملهء موجز درویش خراسانی آشنا هستیم که وقتی از وی پرسیدند با آمدن تاتاران چه بسر خراسان آمد؟گفت آمدند و کشتند و سوختند و بردند.اینک قول محققی چون رنه‌ گـروسه‌ را نـیز در باب این مهاجمان بـی‌فرهنگ بشنویم:

«…قـبلا نیز اشاره کردیم که چنگیز خان در سالهای 1220 تا 1221 میلادی(617 تا 618 هـ.ق.)شمال افغانستان کنونی و شرق ایران‌ را‌ از‌ بیخ و بن ویران ساخت.این‌ بلای‌ موحش‌ آسمانی دو سال پس از آن نیز با تهاجمات و حملات مکرر در شمال غـربی ایـران استیلا یافت و شهرهای قدیمی‌ و افسانه‌ای‌ هزار و یک شب ایران نظیر بلخ و توس‌ و نیشابور و ری و گرگان چنان ویران شدند که از آن پس دیگر هرگز قد علم نکردند.روش مغولان‌ در‌ ویرانگری‌ و سرکوب،دقیق و سفاکانه بود.شهرها را با خـاک یـکسان می‌کردند‌ و از آن تـلهای مخروبه بر جا می‌گذاشتند(تل باکترس و ویرانهء شهر غلغله در نزدیکی بامیان افغانستان نمونهء‌ آن‌ است).از‌ این گذشته قـنوات را کور و مجاری آب را مسدود و به‌ مرداب تبدیل می‌کردند.رشته‌های درختانی که آبادیها و کـشت و زرع را از آسـیب صـحرا مصون نگاه‌ می‌داشت‌ از‌ ریشه می‌بریدند،چنان‌که شن صحرا اراضی مزروعی‌آباد را در زیر می‌گرفت.این قبایل وحشی‌ که‌ از‌ صحاری سرازیر شـده ‌ ‌بـودند قاتل زمین بودند و اراضی حاصلخیز را با دقت تمام‌ به‌ اراضی‌ موات تبدیل مـی‌کردند. رشـید الدیـن‌[فضل الله همدانی‌]مورخ ایرانی می‌نویسد که در حوالی سال 1330‌ میلادی(700‌ هـ.ق.)هنگامی که نظام حکومت مغولان تثبیت شده بـود هنوز اراضی مزروعی از زارعان‌ تهی‌ بود،چه‌ ایشان از ترس حملهء جدیدی از جانب طوایف بـیابانگرد جرأت بازگشت به کـشتزارهایشان را‌ نداشتند…».

وی دربـارهء حملات تیمور به ایران نیز می‌نویسد:

«…لکن در سال 1383 میلادی(758‌ هـ.ق.)تیمور‌ لنگ‌ با نقشهء قبلی این ایالت‌[-سیستان‌]را منهدم کرد، به این طریق که-بار دیگر تکرار می‌کنم-شبکهء آبیاری‌ را‌ که عامل باروری زمین بود نـابود ساخت و قنوات را کور کرد‌ و در‌ نتیجه،آنها به مرداب مبدل شدند و با برکندن درختان و نیستانها و درختان گز که‌ مانع‌ پیشروی‌ کویر در اراضی مزروعی می‌شدند این اراضی به شنزار مبدل نمود.هیأت علمی‌ هاکن(‌ Hackin )فـیلمی کـه از ساروتار ( Sar-otar )برداشته است نشان می‌دهد که چگونه تاتاران زمین را‌ نابود‌ کرده،نهر آبی که آن را،مشروب می‌کرد مسدود ساخته و آن منطقه را به‌ صحرایی‌ بی‌آب و علف مبدل کرده‌اند…و بدین طریق‌ یکی‌ از‌ انبارهای غلهء ایران تهی از هـمه چـیز‌ گشت‌ تا این‌که بعدها قنوات سابق از نو تعبیه شوند.

برای ما تصور این‌ نکته‌ دشوار است که چگونه عمر‌ تمدن‌ ظریف ایرانی،پس‌ از‌ چنین‌ فاصله‌هایی به سر نیامد…».

رنه گروسه،«ایران‌ و نقش تـاریخی آنـ»،ترجمهء دکتر غلامعلی سیار،مجلهء هستی،تابستان،1372،ص 74-105

(17)-سلطان الب ارسلان پادشاه‌ بزرگ‌ سلجوقی این نکته را خوب دریافته‌ بود که خطاب به‌ بزرگان‌ دربار خود گفته بود:«…من چند‌ بار‌ به شما گفته‌ام که مـا در ایـن دیـار[-ایران‌]بیگانه‌ایم و این ولایت به قهر‌ گرفته‌ایم…».

خـواجه نـظام المـلک،سیاست‌نامه،تصحیح هیویرت دارک،تهران،به‌ نقل‌ از‌ دکتر جواد شیخ‌ الاسلامی،‌ «زبان فارسی نشان والای‌ قومیت‌ ایرانی»،زبان فارسی در آذربایجان،تهران،1368،ص 204.

(18)-عباس اقبال آشتیانی،وزارت در عهد سلاطین بـزرگ سـلجوقی،ص 301-318،بـه‌ نقل‌ از دکتر جواد شیخ الاسلامی،همان مقاله،همان‌ کتاب،ص‌ 450-451.

(19)-ابـو‌ بـکر‌ محمد‌ بن علی بن سلیمان‌ راوندی،راحه الصدور(تاریخ آل سلجوق)،ص 43،به نقل از دکتر جواد شیخ الاسلامی،همان مقاله،همان کتاب،ص 450.

(20)-تاریخ‌ بیهقی،تصحیح‌ دکـتر عـلی اکـبر فیاض،به ترتیب ص 89-96،846-853،737-738،749-‌ 750،و‌ 593-597.

(21)-ذبیح‌ الله صفا،تاریخ ادبیات‌ در‌ ایران،چاپ ششم،1363،جلد دوم،ص 8-9.

(22)-همان کـتاب،جلد چهارم،ص 130-133.

(23)-همان کتاب،ص 136-139.

(24)-همان کتاب،ص 146.

(25)-همان کتاب،ص‌ 147-148.

(26)-همان‌ کتاب،ص 146.

(27)- Su?eymanname,the Illustrated-Kistory of Su?leymanthe Magnificient,edited by . Esin Atil,National Gallery ofArt,Washington,D.C.,pp.55-62

دربارهء کاربرد«شهنامه‌چی،ر ک.جلال متینی،«در معنی«شاهنامه»،ایران‌شناسی،سال 2،ش 4(زمستان 1369)، ص 742-754،زیرنویس 43.

(28)-برای اطـلاع بـیشتر از ایـن نسخهء شاهنامهء فردوسی که دارای 258 مجلس نقاشی‌ست،ر‌ ک.حشمت مؤید، «سرنوشت غم‌انگیز شـاهنامهء شـاه طهماسبی»،ایران‌نامه،سال 4،ش 3،ص 428-432.

(29)-تاریخ ادبیات در ایران،جلد چهارم،ص 139 به بعد.

(30)-همان کتاب،جلد پنجم،ص 131؛و این موضوع کاملا برخلاف نظر بهروز حـقی‌ست کـه‌ نـوشته‌ است «اعتلای جنبشهای توده‌ای تحت شرایط اجتماعی-اقتصادی آذربایجان در اواسط قرن 16،در اثر سـفاکی شـاه عـباس اول(توهین به غرور ملی آذربایجان به خاطر انتقال پایتخت از آذربایجان به اصفهان،رسمی‌ نمودن‌ زبـان فـارسی بـه جای زبان اکثریت مردم که ترکی می‌باشد…هرروز دامنهء وسیعتری را فرا گرفت…)،جهان‌بینی حماسهء کوراوغلو،آلمان غـربی،سال،1367،مؤلف و نـاشر:بهروز حقی،ص 13.

(31)-مجموعهء مقالات‌ ماهیار‌ نوابی،«زبان ترکی آذربایجان»،ص 1-146،به نقل‌ از‌ تاریخ ادبیات در ایران،جلد پنجم،زیرنویس صـفحهء 431.

(32)-نـاصر خـسرو قبادیانی،سفرنامه،چاپ برلین،1341 هـ.ق.،ص 8،

(33)-اسدی طوسی،لغت‌فرس،تصحیح عباس اقبالی،تهران،ص 1319،ص 1 و 2؛در مورد بخشی از‌ تفاوتهای‌ موجود بین زبان فـارسی‌ دریـ‌ و آذری،ر ک.جلال متینی،«دقیقی،زبان دری و لهجهء آذری»،مجلهء دانشکدهء ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی،سال 11،شمارهء 4(زمـستان 1354)،ص 559-575.

(34)-احـسان یـار شاطر،«آذری»،دانشنامهء ایران و اسلام،بنگاه ترجمه و نشر کتاب،تهران،2535،شاهنشاهی، دفتر‌ اول،ص‌ 61-69.

(35)-ر ک.زیرنویس 12.

(36)-محمد عوفی،لباب الالباب،به کوشش سعید نـفیسی،تهران،1335،ص 18-19.

(37)-هـمان کتاب،ص 21.