ضرورت توقف دور باطل جنگ در قفقاز

۲۱ آذر, ۱۳۹۹
ضرورت توقف دور باطل جنگ در قفقاز

منطقه قفقاز به دلیل تنوعات داخلی با ریشه های قومی و زبانی یا مذهبی، همیشه آماده اشتعال و جنگ است. اگر قدرت فائقه ای مانند اتحاد شوروی بر این منطقه کنترل داشته باشد، اختلافات و تضادها را با مشت آهنین و اقتدار سیاسی خود مدیریت و کنترل می‌کند اما هر گاه بازیگران احساس کنند که موازنه قوا به هم خورده است، وارد معرکه هایی می شوند که پس از فروپاشی شوروی شاهد آن بوده ایم.

قفقاز منطقه راهبردی است که قرن‌های متمادی صحنه درگیری امپراطوریها بوده و بسیاری از این مناقشه ها قدرتی مانند شوروی را از نفس انداخته است. این مناطق در جریان جنگ‌های روسیه – ایران که حدود 20 سال به طول انجامید از ایران جدا شدند. اگر چه این جدایی در ابتدا جغرافیایی بود اما روس‌ها بیش از 150 سال برای پیوستگی فرهنگی این منطقه با روسیه و سپس شوروی تلاش بی وقفه کردند اما سرانجام معلوم شد آنها در شکل دادن به هویت جدید توفیقی نداشتند و حتی خود به شکاف های بیشتری دامن زده اند. سیاست های جمعیتی روس‌ها در اسکان قومیت ها مختلف و دستکاری مکان های جغرافیایی آنها، مهاجرت قومیت ها به منطقه یا از منطقه، ترکیب طبیعی قفقاز را تغییر داد. برای مثال تبعید کردهای شمال قراباغ به آسیای میانه در دهه آغاز دهه سی میلادی، تبعید تاتارها از کریمه به قفقاز و آسیای میانه، در تنگنا قراردادن تات ها و تالش های ایرانی تبار همگی بخش هایی از تغییرات سازماندهی شده برای تغییر بافت جمعیتی بود. تقسیمات کشوری شوروی نیز مستقلا مشکلات جدیدی را حادث می کرد و خود سرمنشاء بسیاری از مناقشات می شد. لذا اگر تصور کنیم که شکاف های کنونی که موجب جنگ و نفرت می شوند، صرفا زائیده تضادهای ژئوپلیتیکی پس از فروپاشی اتحاد شوروی هستند و به سرزنش دولت های موجود در جنوب قفقاز بپردازیم از نظر تاریخی به بیراهه رفته ایم.

به نظر می رسد باید چنین فرض کرد که این دولت ها پیش از هر چیز در دور باطلی قرار گرفته اند که استیلای روس و مهمتر از همه سیاست های استالین در تقدیر آینده آنها نوشته بود. آثار شکست روسی سازی این منطقه بعد از فروپاشی شوروی در سال 1991 به صورت مناقشات مزمن به سه کشور مستقل قفقاز به ارث رسید و اکنون آنها و منطقه پیرامون آنها را اسیر تنش و تلاطم کرده است. با گذشت سی سال از استقلال این کشورها شاهد دور باطل قفقازی در هر سه کشور این منطقه هستیم. هر سه کشور درگیر جنگهای خانمان سوزی شده اند که بر تمامیت ارضی آنها تاثیر منفی داشته است. فقط ارمنستان و جمهوری آذربایجان نیستند که درگیر، مناقشات ارضی شده اند. گرجستان نیز به نحوی در چنین وضعیتی قرار دارد و مسئله آبخازیا و اوستیای شمالی یک روز سرباز خواهد کرد و آتش جنگ جدیدی را شعله ور خواهد ساخت که ممکن است یکبار دیگر پای بازیگران فرامنطقه ای را به قفقاز باز کند. فعلا با میانجی‌گری مسکو، آتش بسی که بسیاری آنرا در بلند مدت شکننده می‌دانند پس جنگ 44 روزه بین دو کشور جمهوری آذربایجان و ارمنستان حاکم شده است. اما بسیاری از مفردات این آتش بس چنان مبهم است که از ترسیم جنگ در افق تحولات آینده این کشورها جلوگیری نمی‌کند. باید توجه داشت روندهای قفقازی زمانی می تواند منشاء خوشحالی و تبریکات باشد که در چشم انداز آنها خونریزی و خشونت های بعدی دیده نشود. تنها زمانی می توان به دستاوردهای متکی بر خون انسانها افتخار کرد که محصول آن صلح و ثبات پایدار باشد نه یک چیدمان «سیاسی – امنیتی» به نام آتش بس که وابستگی و بی ثباتی های بعدی را وعده می دهد.

در سی سال گذشته این دور باطل مدام تکرار شده است. جنگ های اولیه قراباغ که در آستانه فروپاشی شوروی آغاز شد، هرگز به یک صلح پایدار منجر نشد بلکه آتش بسی شکننده بود که در نهایت با مداخله ترکیه و اسرائیل پس از حدود 25 سال سرباز کرد و به جنگی تمام عیار منتهی شد. اکنون یکبار دیگر آتش بسی از همان نوع حاکم شده و مجددا منازعه ای گرم و حساس به مرحله انجماد رسیده است. اگر روسیه پس از آتش 1994 مناقشه را به حال خود رها نمی‌کرد و به فکر تدبیری صلح آمیز می فتاد که هر دو طرف را خشنود کند ، امروز چنین جنگی رخ نمی داد. اما اصولا به نظر نمی رسد که روسیه علاقه ای به این سیاست ثبات دهنده داشته باشد.

از سوی دیگر، خطاها و اشتباه‌های فاحش ارمنستان را نیز نباید نادیده گرفت. ایروان با پایان دور اول جنگ قراباغ در 1994 دچار غرور شد. پیروزی‌های چشمگیر نظامی که دلایل متعددی می‌توان برای آن برشمرد، آنها را به حاکم سرزمین هایی در خارج از قراباغ کوهستانی تبدیل کرد که در عمل نمی توانستند از آن استفاده کنند زیرا سند مالکیت این اراضی را در اختیار نداشتند. این یک تناقض بزرگ برای ارامنه قراباغ و جمهوری ارمنستان بود. آن تلاش برای حل این تناقض یعنی واقعیت تصرف عملیاتی و فقدان مالکیت حقوقی نکردند.

هم جمهوری ارمنستان و هم ارامنه قراباغ فراموش کردند که حضورشان در هفت رایون اطراف، صرفا می تواند ماهیتی موقتی داشته باشد و دیر یا زود باید به صاحب اصلی آن اعاده شود. آنها فراموش کردند که در اصل این مناطق برای چانه زنی تصرف شده بود نه مالکیّت و از خاطر بردند که این مناطق حتی اگر به عنوان سپر و حایل امنیتی نیز کاربرد داشته باشند، باید به طوری از ظرفیت آن بهره برداری شود که تبدیل به بلای جان شان نشود. در 25 سال گذشته ارامنه، نه تنها نتوانستند بهره برداری خاصی از این سرزمین ها بکنند، بلکه حتی قادر به تامین امنیت مرزی آن نیز نشدند.

این غرور تا جایی پیش رفت که حتی روندهای مذاکره نیز به تعطیلی کشیده شد و حرکت های سیاسی، نظامی و امنیتی باکو به درستی تحلیل نشد. اگر این تحرکات به درستی مورد تحلیل و تجزیه قرار می‌گرفت، تخمین مقصود نهایی آن (جنگگ حتمی) دشوار نبود. ارمنستان و ارامنه قراباغ، از مقایسه توان رزمی و بودجه نظامی خود با جمهوری آذربایجان، طفره رفتند، تحولات ترکیه را به درستی درک نکردند و هیچگاه از خود نپرسیدند که اگر ترکیه با ماهیت جدید امپریالیستی خود و ائتلاف نظری و سیاسی دو جریان تهاجمی پان ترکیست و نوعثمانی گری، امروز شمال سوریه و شمال عراق را اشغال میکند، فردا در قفقاز چه کارهایی می تواند بکند. مردم ارمنستان، هیچ گاه این سوال را از خود نپرسیدند که انتخاب یک روزنامه نگار پرهیاهیو به عنوان رهبر، چگونه می تواند زندگی و تاریخ آنها را دگرگون کند!؟ در اینجا بحث بر این نیست که پاشینیان به عنوان کسی که به رهبری و ریاست یک کشور انتخاب شده بود، به کدام قدرت جهانی گرایش بیشتری دارد. بلکه بحث بر این است که این رهبر، تا چه اندازه از عقلانیّت سیاسی استفاده می‌کند!

در نهایت ارمنستان با سیاستهای رویاپردازانه خود در 25 سال گذشته علاوه بر تحمیل دشواریها به ارامنه، منطقه را در شبح جنگ بی پایان قرار داد و زمینه را برای نفوذ روز افزون بیگانگان به این منطقه و بی ثباتی پایدار فراهم کرد. این سیاست برای جمهوری اسلامی ایران نیز هزینه های بسیاری به همراه داشته است. ایران که همواره در حفظ مناسبات دوستانه با همسایگان و تاکید بر تمامیت ارضی کشورها تلاش دارد هزینه زیادی برای این مناسبات پرداخته است.

اکنون با توافق 9 نوامبر در باره قراباغ فرصتی پدید آمده که شاید بتوان از آن برای برداشتن گامی تاریخ ساز در این منطقه استفاده کرد. گامی که بتواند آینده ارمنستان را بهبود بخشد، موانع بر سر روابط بهتر این کشور با ایران را بردارد و از همه مهمتر بتواند جمهوری آذربایجان را در مسیر بازگشت به همزیستی عادی در منطقه مساعدت کند. آذربایجان به عنوان کشوری کثیرالملله به منظور احیای تمامیت ارضی خود مجبور به پذیرش توسعه نفوذ روسیه، ترکیه و اسرائیل در این کشور شده است و در دهه های اخیر رفتارهای مخرب قوم پایه را سازماندهی کرده است. مشابه همین سوالات برای حاکمیت فعلی باکو نیز مطرح است. آنها فعلا از طمع شیرین پیروزی سرخوش هستند. اما پاسخی به این سوال نمی دهند که اگر مدتی بعد حرکتی ناخوشایندی علیه مسکو بکنند، نیروهای نظامی روس ممکن است با یک حرکت نظامی کنترل شوشی را راسا به دست بگیرند. آنها فعلا به این مسئله نمی کنند اگر امروز در پادگان هایشان دو پرچم بالا می رود، پیامد آن پیدایش عملی دو مرجع وفادار است و ممکن است نظامیان و سیاست مداران بین آنکارا و باکو دست به انتخاب بزنند که آینده اقتدار فعلی را به مخاطره می اندازد.

هر چند بعد از توافق نهم نوامبر وضعیت قراباغ مبهم تر شده است اما ارمنستان می توانست با اتخاذ تصمیم به موقع در حل و فصل این مساله، مانع از آتش افروزی شود، ایروان اکنون بار دیگر چنین فرصتی را دارد تا قفقاز را از بازی خطرناک بعدی برکنار و این دور باطل را متوقف و مانع سوء استفاده دیگران شود. ارمنستان می تواند در مسیر اتخاذ گام‌های واقعی برای حل نهایی مساله قراباغ و توسعه همزیستی در این منطقه ابتکارات مثبتی داشته باشد و اجازه دهد صلح واقعی در این منطقه برقرار شود. باید در نظر داشت که در سیاست‌گذاری های جدید بر دو مفهوم استقلال و تمامیت ارضی کشورهای قفقاز تاکید شود.

در این سالها قفقاز آبستن جنگ بود. از چچن و اینگوش تا قراباغ. مناقشات قومی و کینه های تاریخی بین ارامنه و گرجی ها دستکمی از مناقشه قراباغ ندارد. آبخازیا، اوستیای جنوبی و شمالی آتش زیر خاکستر اند. مساجد،کلیساها و کنیسه ها، افراطی های مذهبی و ورود تکفیری ها، استالین و اردوغان، پهپادها و خط لوله ها، مناطق حایل و شبه دولت ها، شبح جنگ زیر سایه آتش بس شکننده و میانجی‌گری های بی فایده، تصرف رازآلود شهرها در یک روز و تخلیه متقابل آنها همگی تبدیل به بخشی از تاریخ و سرشت قفقاز جنوبی و حتی شمالی شده است. دولت ها و رهبران پیروز در جنگ هر یک برای مدتی به تمسخر و تحقیر طرف شکست خورده می پردازند و دولت شکست خورده در جستجوی متحدانی جدید است تا بتواند از زیر بار تحقیر تاریخی بیرون بیاید. همه اینها صرفا قمارهایی هستند که برنده واقعی آن نه دولت های کوچک منطقه که قدرت های بزرگ جهانی و دالالان نفتی و تسلیحاتی هستند. اگر این دولت همین یک نکته را درک کنند بسیاری از معماهای امنیتی حل می شود وگرنه دور باطل جنگ تا دهه ها ادامه می یابد.