محمد باقرزاده – روزنامه نگار: این روزها وارد کردن هر واژه تخیلی در گوگل ما را به نام یک رسانه می رساند؛ رسانه هایی که در گرافیک، فرم، محتوا، ایده و…کپی کاری را به ناشیانه ترین شکل ممکن اعمال کرده اند تا شاید مدیران تجاری خود را به نام یا نانی برسانند، نام و نانی که در بسیاری از موارد تنها رسواییاش میماند. بهراستی کارکرد این همه رسانه چیست یا این همه وبسایت آمدهاند تا کدام نیاز مخاطب را پاسخ دهند؟
۱- در بسیاری از این رسانهها که با تحریریه (کپیکاران) حداقلی اداره میشوند، اثری از مطلب تولیدی دیده نمیشود و تمام مطالب بیهیچ هدف مشخصی در وبسایت یا روزنامه کپیشده تا پاسخی به تمام نیازهای مخاطبی که میخواهد همهچیز را بداند، بیآنکه چیزی را بداند، داده شود. اگر بتوان مخاطبی برای این قبیل رسانهها در نظر گرفت، باید به اشخاصی اشاره کرد که از رسانه «سرگرمی محض» میخواهند، کسانی که ترجیح میدهند لحظات کشدار و دیرگذر زندگی را با اخبار «سلبریتیها» بکُشند. در این بازارِ عرضه و تقاضا، اخبار عامپسند دیگر عکسهای اینستاگرامی فلان بازیکن فوتبال یا فیلم ازدواج بهمان بازیگر سینما نیستند، بلکه تمام عرصههای نقد و تفکر نیز به سمت سادهگرایی و ابتذال پیش میروند. این سادهسازیهای دوطرفه مخاطب و رسانه، نهایت خواست مخاطب را به ارائه تمام اخبار و تحلیلها، در یک بسته خبری میکشاند تا شخص نیاز بهآگاهی بیحد و حصر خود را در کمترین زمان و مکان برآورده کند و رسانه نیز تعداد کلیکها و مخاطبان خود را بالا ببرد. عجیب نیست که هر روزه از تعداد رسانههای تخصصی کاسته میشود و در عوض رسانههای کپیکار بهطور تساعدی افزایش مییابند.
۲- در این رسانهها با روزنامهنگارانی بدون حتی یک نوشته و یادداشت تولیدی روبهرو میشویم، روزنامهنگارانی که یادداشتها و مصاحبههایشان نیز سرقت فرهنگی از چهار خبرگزاری شناخته شده است. تقلید در دغدغههای رسانهای، حکایت از بیدغدغهگی به معنای دیگری میدهد. پربیراه نیست اگر بگوییم یکی از کارکردهای این بازار رسانهای، اشاعه تفکر تقلید در دغدغه است؛ به این معنا دیگر سوژگی در رسانه به کنش چهار، پنج رسانه و روزنامهنگار خاص خلاصه میشود و عملا مرکز و شاهراه به صورت تعریفی به دیگر فعالان رسانه تحمیل میشود. این تحمیل را مدیران، پاسخی به درخواست مخاطب و محدودیتهای سیستم میدانند در عین حال که مخاطب نیز، اگر لحظهای فرصت تعلل در این زمینه را بیابد، رسانهها را عامل این وضعیت میداند.
۳- اگر تعریف از «نوشتار» را نه سوژهگی متن، بلکه به کلمات و شیوه نوشتن تقلیل دهیم، باز هم خروجی این رسانهها آسیبرساندن به کلمات و شیوه نوشتن است. شاید انتظار از فرم و شیوه روایت در این نوشتهها کمی زیاد از حد باشد اما میتوان انتظار درستنویسی یا حدقل «غلطنویسی با تفکر قبلی» را داشت، امری که بهوضوح در بخش وسیعی از رسانهها کاغذی و مجازی رعایت نمیشود. مطالعه یک خبر در این فضا برای فردی که آشنایی حداقلی با اصول نگارشی و ویراشی را دارد، کار دشواری است، چرا که انتظار محتوا از متنی بدون فرم و تکنیک، هیچگاه در عمل اتفاق نخواهد افتاد و آنهمه سهلانگاری در بهکارگیری اصول ابتدایی نگارش راه را بر رسیدن به کُنه نوشته میبندد.
۴- اگرچه در ذم این بازار مکاره رسانهای بیش از اینها میتوان نوشت، اما درآخر باید به تحلیلگران مستقل و همهچیزدانی! اشاره کرد که هر روزه حاصل ابتداییترین تاملات خود در همه زمینهها را روانه ستونهای سرمقاله و یادداشت چندین رسانه میکنند و در همان روز احتمالا چندین مصاحبه تلفنی و حضوری نیز ارائه میدهند. بیهیچ اغراقی برخی کارشناسان اینروزها در قالب سخنرانی، نامهسرگشاده، مصاحبه، یادداشت و…خود را به مخاطب حُقنه میکنند و شاید رویگردانی برخی از مخاطبان را همین تحلیلگران دانستند. اگر مجبور به انتخاب یکی از دو مسیر «چوب حراج زدن بر دارایی حداقلی خود در قالب تحلیلهای کارشناسی» یا «رویگردانی از رسانهها و اخبار و خزیدن در کنج ناآگاهی خود با ایده ترس از تلخی اخبار و تحلیلها» باشیم، گزینه دوم انتخاب کمهزینهتری برای جامعه است و این به معنای ترجیح دادن سحر قریشی بر صادق زیباکلام است.