اندرزی به بهانه برگزاری کنگره‌ ضد ایرانی در شوشی
این نیل نشیمن نهنگ است

۶ اردیبهشت, ۱۴۰۱
این نیل نشیمن نهنگ است

ناصر همرنگ: اکنون تهران برای هزارمین بار با پیامدهای تلخ ولی واقعی اقدامات دولت باکو در حمایت لخت و عریان از جریان‌های جدایی‌خواه بویژه با برگزاری کنگره‌ی به اصطلاح آذری‌های جهان آنهم به این شکل تند و بی‌پروا در شهر شوشی، که خود روزگاری نه چندان دور بخشی از جهان ایرانی بوده و هنوز نیز نشانه‌های فراوانی از ایرانی‌گری بر پیشانی دارد، روبرو شده است. باکو در این راه به بیراهه رفته است. اما تردیدی نیست که در این رویارویی تهران نیز هیچ ابتکاری ندارد. سردرگم است. دریغ از کوچکترین واکنش. وزارت خارجه به محاق رفته است.

زمامداران باکو راه‌های تاریخی را گم کرده‌اند. به آنها نشانی‌های اشتباهی داده شده است. آن‌ها همچنان می‌انگارند در ایران کمتر اراده‌ای در میان سیاستمداران برای جلوگیری از لگام‌گسیختگی لخت و بی‌پروای پانترکیسم الحاق‌گرا وجود دارد. این شاید از آن روست که تهران سال‌های سال است بگونه‌ای خودخواسته چشم و گوش خود را برای دیدن و شنیدن پیامدهای این لگام‌گسیختگی‌ها بسته است. باکو بنادرست می‌انگارد که این وضعیت همیشگی است. از اینرو بخشی از این زیاده‌خواهی‌ها چنین غیر واقعی و غیر تاریخی و شاعرانه و رمانتیک شده‌اند. در نگاه دولتمردان ایران اما چنین نیست. آنها می‌انگارند که نباید موضوع را جدی گرفت. شاید آن‌ها نیز در این مسیر دچار لغزهای تاریخی شده‌ باشند. بویژه آنکه بخشی دیگر از این توهمات واقعی و تهدید آمیز هستند و باید تمام‌رخ به آنها درنگریست. دستکم رخدادهای اخیر منطقه‌ی قراباغ کوهستانی این حقیقت پنهان را یکبار دیگر هویدا ساخته است.
در شهر تازه آزادشده‌ی شوشی در منطقه‌ی قراباغ، الحاق‌گرایان پانترک گرد هم آمده‌اند تا رویاهای فانتزی خود را یکبار دیگر به رخ جهان بکشند. این گردهم‌آیی‌های دوره‌ای که بیش از این در شهر باکو تختگاه آران برگزار می‌شد، اکنون پس از چندسال همچنان بر آن است تا همه‌ی آذری‌های جهان را زیر سقف یک ملت، دولت جانما کند. مخاطب راستین آن‌ها و رویاپردازی‌هایشان اما یکی بیشتر نیست. ایران.
در نگاه بیمارگون و دیوانه‌آسای آن‌ها ایران باید بزودی تجزیه گردد تا کنگره‌ی پسین بتواند در تبریز برگزار شود. کنگره و برگزارکنندگان آن در بیان گفتارهای خود البته بسیار رک و دقیق و به همان اندازه راستگو هستند. آنها به چیزی کمتر از بدست آوردن همه‌ی استان‌های شمال باختری ایران تن در نمی‌دهند. شگفت‌آور آن است که برگزاری کنگره‌ای به این شکل، نه از سوی شخصیت‌های حقیقی و یا سازمان‌های حقوقی بلکه از جانب دولت باکو به انجام می‌رسد. این دولت نه هیچ ملاحظه‌ای پیرامون رابطه‌های سیاسی‌اش بابت برگزاری چنین کنگره‌ای با ایران دارد و نه از پیامدهای آن می‌ترسد. در این سی و اندی سال که از استقلال دولت باکو در قفقاز جنوبی می‌گذرد، او بخت خود را برای انجام اقداماتی از این دست بارها آزموده است. در نگاه زمامداران باکو دولت ایران چیزی نیست جز مجموعه‌ی شگفت‌آوری از جهان‌اندیشان جهان‌وطن و نیز رانت‌خواران دیوانسالار بی‌وطن. در نگاه آنها هر اندازه که وابستگی‌های جریان جهان‌اندیش جهان‌وطن، نسبت به باکو، عاطفی و انتزاعی و ام‌القرایی و آن‌جهانی باشد، وابستگی‌ها و پیوستگی‌های جریان رانت‌خوار مافیایی بی‌وطن نیز به همان اندازه، جدی و دقیق و حسابگر و این‌جهانی است. هر چند این نگاه از سوی دولتمردان باکو شایان نقدهای جدی است، اما در هیچکدام از این انجامه‌های بی‌سرانجام جایی برای ایران و منافع ملی آن دیده نمی‌شود. همه‌ی این پیوندها به پل یک‌سویه‌ای بدل شده‌ است که به بهانه‌ی صدور ایدولوژی انقلابی به آنسو، مدت هاست که اندیشه‌های الحاق‌گرای پانترکی را به اینسو وارد می‌کند.
هنوز از آغاز جنگ اخیر قراباغ در سال گذشته که در خلال آن سربازان باکو با حمایت اسراییل و غرب و ترکیه و در سایه‌ی بده بستان‌های رازآمیز با روسیه و احیانا حتی ارمنستان توانستند بخش‌هایی از سرزمین‌های قراباغ کوهستانی را بازپس بگیرند، چندان زمانی نگذشته است. پیش‌بینی رفتارهای بعدی دولت باکو پس از آن پیروزهای شک‌آلود چندان سخت نبود. از این موش، شیر می‌توانست بزاید و از آن کاه، کوه برآید. با اینحال هنوز جنگ آغاز نشده بود که رفتار شگفت‌آور سیاستمداران ایران برخلاف توصیه‌های کاردانان، همه را در بهت فرو برد. تهران تمام‌قد پشت دولت باکو ایستاد و از موضع‌های او در برابر دولت ارمنستان برای آزادسازی قراباغ حمایت کرد. قراباغ ناگهان بخشی از خاک اسلام شده بود و دولت باکو بناگه در نوک تماس جهان اسلام با جهان‌های کفر جا گرفته بود. سیاستمداران یکی پس از دیگری در این خصوص داد سخن دادند. نهادهای ذیربط چشم خود را بروی مهره‌های الحاق‌گرایان پانترک که تهران و دیگر شهرهای ایران را با برافراشتن پرچم باکو آوردگاه خود ساخته بودند، بستند. امام‌جمعه‌های شهرهای شمال باختری عرصه‌ی نماز جمعه را جولانگاه خطبه‌های هیجان‌انگیز خود در حمایت از دولت باکو قرار دادند. سفیر ایران در باکو آغاز به هم‌صدایی با دولت باکو کرد و تا آنجا پیش رفت که امر بر خود او و دیگران چنان مشتبه شد که او گویی نه نماینده‌ی منافع ایران در باکو که نماینده منافع دولت باکو در ایران است. سفیران پیشین و پیشین‌ترین، به میدان آمدند تا در حمایت از دولت باکو امضا گردآوری کنند. رادیو تلویزیون‌های بومی در استان‌های شمال باختری بگونه‌ای ماهرانه بکار گرفته شدند تا با پخش موسیقی‌های حماسی به کمک روحی و روانی سربازان باکو در کشاکش نبرد بشتابند. همه‌ی این‌ها هرچند پیش چشمان حیرت‌زده و از حدقه‌درآمده‌ی وجدان ملی به انجام می‌رسید، اما کاردانان خود می‌دانستند که در پس این پرده چه غوغایی است و در پشت این آه و ناله چه سوداهایی و در زیر این کاسه چه نیم کاسه‌هایی.
اکنون تهران برای هزارمین بار با پیامدهای تلخ ولی واقعی اقدامات دولت باکو در حمایت لخت و عریان از جریان‌های جدایی‌خواه بویژه با برگزاری کنگره‌ی به اصطلاح آذری‌های جهان آنهم به این شکل تند و بی‌پروا در شهر شوشی، که خود روزگاری نه چندان دور بخشی از جهان ایرانی بوده و هنوز نیز نشانه‌های فراوانی از ایرانی‌گری بر پیشانی دارد، روبرو شده است. باکو در این راه به بیراهه رفته است. اما تردیدی نیست که در این رویارویی تهران نیز هیچ ابتکاری ندارد. سردرگم است. دریغ از کوچکترین واکنش. وزارت خارجه به محاق رفته است. نهادهای عالی مسئول تا اطلاع ثانوی بی واکنش‌اند. نهادهای دیگر همچنان بدنبال آفتابه‌دزدهای پانترک هستند و ناخواسته از طرفداران گمنام آنها از بقال و قصاب و دیگران چهره‌سازی می‌کنند. بقیه به جنگ سایه‌ها رفته‌اند. امام‌جمعه‌ها که پیش از این در پدافند از باکو گریبان چاک می‌کردند، چهره در نقاب خاموشی کشیده‌اند. جامعه‌ی مدنی حواسش به دوردست‌ها پرت شده است. سفیر ایران که باید در چنین هنگامه‌ای در نوک تماس با همه‌ی رخدادهای در پیوند با آغاز و انجام کنگره باشد، در هفت‌پرده‌ی حیا پنهان شده است. سفیران پیشین امضاهایشان را از یاد برده‌اند. هیچکس مسئولیت خطاهایش را نه تنها در کوتاهی در برابر دولت متجاسر باکو بلکه در همراهی با او گردن نمی‌گیرد. پیوند با اسراییل و مهره‌های داعش و ناامن‌سازی مرزها از راه ایجاد پایگاه و زمینه‌سازی برای آورده شدن گله‌ای هردوی این‌ها، تلاش برای ترور دانشمندان هسته‌ای، حمایت گسترده از خیل جاسوسان و بکارگیری آنها برای انتقال اطلاعات به دولت‌های متخاصم و سرانجام تلاش برای فروپاشی سرزمینی ایران، هیچکدام مسأله‌هایی نیستند که بتوانند رگ غیرت سیاستمداران را در تهران بجنبانند.
آنچه که در پیوندهای دوسویه میان تهران و باکو برای جامعه‌ی ایران درک‌ناشدنی و برای دولت باکو گمراه‌کننده است و برگزاری دوره‌ای کنگره‌ی کذایی در کانون آن‌ها جای دارد، چشم‌اندازی از عشقی یک‌سویه را به نمایش می‌گذارد که فرجام آن از هم‌اکنون روشن است. در این عشق‌بازی بی‌فرجام و شاید بدفرجام دولت باکو به اشتباه خود را همچنان پیروز می‌داند. تکیه‌ی بر امکانات نرم‌افزاری اندیشه‌های جریان الحاق‌گرای پانترکی این گمان نادرست را در او آفریده است. در این لغز بزرگ اما او تنها نیست. بسیاری از دولت‌های منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای سال‌های سال است که به یاری رمانتیسیم پانترک می‌کوشند تا از همان سوراخی به درون درآیند که ما خود آن را ساخته‌ایم. آن‌ها مسأله‌ها و منفعت‌های خود را دارند. از این‌رو در داده شدن نشانی‌های نادرست به دولت باکو، پیش از همه تهران گناهکار است. با اینحال خطای راهبردی‌تر و بزرگتر دولتمردان باکو و گمان نادرست‌تر جریان الحاق‌گرای پانترکی جای دیگری است. آن‌ها بیهوده می‌انگارند که حجم و فراوانی بی‌ایرانی‌گری‌ها در ایران بگونه‌ای است که می‌توان چنین دیوانه‌وار و بیمارگونه برای دخالت در آن وسوسه شد. غافل از آنکه تاریخ دور و دراز و همروزگار ایران در کشاکش بلوای فرقه‌دمکرات آذربایجان به رهبری پیشه‌وری و دوران جنگ تحمیلی خلاف این را ثابت کرده است. آن‌ها احیانا بدرستی نمی‌دانند که ایران بیدی نیست که از این بادها بلرزد. حتی نمی‌دانند که برگزاری کنگره‌های کذایی از این دست، می‌تواند فرجام وارونه بدهد و عزم ملت ایران و در پیشانی آنها مردم آذربایجان برای تسویه‌حساب با جنبش الحاق‌گرای پانترکی و دولت باکو را یکجا و بیش از پیش جزم کند. این را می‌گویم چون یک آذربایجانی هستم و از حساسیت تک‌تک آذربایجانی‌ها نسبت به یکپارچگی سرزمینی ایران باخبرم. طرفه آنکه رخدادهایی از این دست نشان می‌دهد که دولت باکو چگونه پس از جنگ قراباغ به خود گمان قدرت برده و تا چه اندازه دچار توهم شده است. این توهمات همگی غیر تاریخی و غیر واقعی و البته ساختگی هستند و راه به هیچ دهی نخواهند برد. تاریخ همروزگار ایران و آذربایجان نیز گواهی بر آن تواند بود. با اینحال یکی از پایه‌های این گمان نادرست همانا برخورد سطحی‌نگر و ولنگارانه‌ی تهران با هماوردطلبی‌های گستاخانه‌ی آن‌هاست. بسا که دولتمردان ایران حریف را بسیار ناچیز و ناتوان می‌انگارند. هرچند این موضوع نیز تا اندازه‌ای درست و بهنگام است، اما دور نیست که دود زیاده‌خواهی‌های دولت باکو به چشم همه برود. برخورد غیرمسئولانه در برابر چنین زیاده‌خواهی‌هایی نه به سود جهان ایرانی ‌و نه منطقه و نه حتی دولت باکو است. برگزاری کنگره‌هایی از این دست نشان می‌دهد که تمدن ایرانی همچنان کار نمی‌کند و منطقه را به حریفان تاریخی خود واگذاشته است. بدینسان مشکل بنیادین در پیوندهای دوسویه میان ایران و جمهوری آران را نه در باکو و نه در هیچ کجای دیگر بلکه باید در تهران جست. شاید هنگام آن فرارسیده باشد که تهران بجای دادن فرصت‌های بی‌پایان برای ایران ستیزی‌های لگام‌گسیخته‌ی دولت باکو و جریان‌های الحاق‌گرای پانترکی در هر شکل و هر گونه‌ی آن، مسئولیت‌های ملی و تاریخی خود را نه تنها در قبال آن دولت بلکه در برابر همه‌ی جریان‌های پانترک و همه‌ی جهان ایرانی گردن بگیرد. برخورد تمدنی ایران با جریان الحاق‌گرای پانترکی نه تنها به سود منطقه که به سود باکو نیز خواهد بود و واقعیت‌های ایران یکبار دیگر خود را ژرفاژرف بر زمین و زمان تحمیل خواهد کرد. در آن صورت شاید نشانی درست به زمامداران باکو داده شود و آن‌ها دریابند که این نیل نشیمن نهنگ است.