گزیده ای درباره ایران/فردریش هگل

۲۳ دی, ۱۳۹۴
گزیده ای درباره ایران/فردریش هگل

 آسیا از دو بخش فراهم می آید- آسیای نزدیک و دور، این دو در ذات خود ناهمسانند، در حالی که چینیان و هندیان- دو قوم بزرگ آسیای دور که پیشتر از آنان سخن گفتیم – به نژاد آسیایی به معنای ویژه یعنی به نژاد مغولی وابسته اند و از این رو خوبی ویژه و متفاوت از خوی ما دارند، اقوام آسیای نزدیک، به تیره قفقازی یعنی اروپایی وابسته اند. اینان با غرب پیوستگی دارند، در حالی که اقوام آسیا دور مردمانی یکسره جدا افتاده اند. بدین دلیل هر اروپایی که از ایران به هند برود به ناهمسانی شگرفی میان هند و ایران پی می برد. در حالی که در ایران هنوز خود را در خانه اش احساس می کند و به سرشت ها و جوانمردی هاو عاطفه های انسانی بر می خورد؛ همین که از رود سند بگذرد (و به ناحیه چین و هند درآید) نکوهیده ترین صفت ها را در هر گوشه و کنار جامعه می یابد.

با امپراتوری ایران، نخستین گام را به پهنه تاریخ پیوسته می گذاریم؛ ایرانیان نخستین قوم تاریخی هستند؛ ایران نخستین امپراتوری از میان رفته (تاریخ) است. در حالی که چین و هند در وضعی ثابت مانده اند و تا زمان ما همچنان به شیوه طبیعی و گیاهی زیسته اند؛ تنها ایران میدان آن رویدادهاو دگرگونی هایی بوده است که از وضع زیستن تاریخ حکایت دارد. اگر امپراتوری های چین و هند جایگاهی برای خود در تاریخ داشته اند،تنها از دیدگاه خودشان و ما(نه همسایگان و جانشینانشان)بوده است. ولی از ایران است که نخست بار آن فروغی که از پیش خود می درخشد و پیرامونش را روشن می کند سر بر می زند. زیرا روشنائی زردشت به جهان آگاهی، به روح، به عنوان چیزی جدا از خود متعلق است. در جهان ایرانی، یگانگی ناب و والایی را می یابیم که هستی های خاصی را که جزء ذات آنند؛ به حال خود آزاد می گذارند؛ – همچون روشنایی که تنها نشان می دهد که اجسام به خودی خود چه هستند؛- این یگانگی تنها از آن رو به افراد فرمان می راند که ایشان را یر انگیزد تا خود نیرومند شوند و راه تکامل در پیش گیرند و فردیت خویش را استوار کنند.

روشنائی هیچگونه فرقی (میان هستی ها) نمی گذارد: بر پارساو گناهکار و بلند و پست یکسان می تابد و بر همه، به یک اندازه برکت و بهروزی ارزانی می کند؛ روشنایی تنها هنگامی جانبخش است که با چیی (جز خودو) جدا از خود پیوند یابد و بر آن تاثیر کند و آن را بپرورد. روشنایی، ضد تاریکی است و این تضاد، اصل کوشندگی و زندگی را بر ما آشکار می کند. اصل تکامل با تاریخ ایران آغاز می شود. پس آغاز تاریخ جهانی به معنای درست از اینجاست؛ زیرا صلاح اصلی روح در تاریخ آن است که به (حالت) درون بودگی بی پایان ذهنیت برسد و از راه تضاد مطلق ( با طبیعت،سرانجام) بر سازندگی کامل دست یابد.

بدینسان انتقالی که ما(از مرحله پیشین تاریخ به مرحله تاریخ ایران)باید انجام دهیم، تنهادر حوزه مثال (و عامل نظر)است، و نه در اوضاع واقعی تاریخی.

اصل(حاکم بر) این انتقال آن است که ذات کلی، که پیشتر آن را در برهمای (هندوان ) دیدیم، اکنون برای آگاهی انسان ، دریافتی می شود- (یعنی )متعلق (دانش) او می گردد و برای انسان معنایی مثبت می یابد. برهما را هندیان نمی پرستند، برهما چیزی نیست جز حالتی از زندگی فردی، یا احساس دینی و وجودی غیر عینی؛ – وضعی که به نسبت با زندگی محسوس، در حکم نیستی است.ولی این ذات کلی چون عینی شود، طبعی مثبت می یابد: انسان، آزاد می شود و بدینسان گوئی رو در روی هستی برینی جای می گیرد که برای او عینی شده است. اینگونه کلیت (مثبت) را در ایران می یابیم و در نتیجه آن می بینیم که انسان از ذات کلی جدا شده است، و در همان حال، فرد انسان خود را با آن ذات ، همسان و هم گوهر می شناسد. اصل و آیین چینی و هندی ، ( میان انسان و ذات کلی ) اینگونه جدایی نمی نهاد . در آنجا (هستی ) روحی و طبیعی با هم یگانه بودند. ولی روحی که هنوز پای بند طبیعت است باید خود را از آن برهاند. در هندوستان حقوق و تکالیف به طبقات (اجتماعی) وابسته اند و از این رو ویژگی هایی هستند که به حکم طبیعت، از آن انسان شده اند.این یگانگی (روح و طبیعت ) در چین، به ورت نظام پدرشاهی نمودار می شود؛ انسان در اینجا آزاد نیست و هیچگونه عنصر اخلاقی ندارد، زیرا پیرو فرمان بیرونی است، یعنی به حکم طبیعت محض آن را به جای می آورد، همچون فرزندیکه از پدر و مادر فرمان برد نه آنکه از وی اندیشه و آیین چنین کند) در آیین ایرانی ،یگانگی روح و طبیعت ، نخست خود را به پایگاهی بر می کشد که در آن جدایی روح از طبیعت محض آشکار می شود؛ بدینگونه آن رابطه نیندیشیده ای ( که مثلا در فرمانبرداری فرزند از پدر ) به اندیشه مجال نمی دهد تا میان شنیدن فرمان و به جای آوردن آن از روی خواست (و آگاهی)دخالت کند در اینجا منفی می شود.

این یگانگی در آیین ایرانی به صورت روشنائی نمودار می شود (مقصود از روشنایی)در اینجا نه تنها روشنائی ساده و ناب (مادی یعنی )عام ترین عنصر بلکه پیراستگی روانی یعنی نیکی است . بدینسان ، جزییت- یعنی پای بندی به طبیعت محدود و متناهی – از  میان  بر می خیزد. از این رو روشنائی به هر دو معنای طبیعی و روانی، روح را برتری می بخشد (یا) آن را از طبیعت محض می رهاند. انسان با روشنائی – یا نیکی انتزاعی- همچون با چیزی عینی که خواست او آن را گرامی می دارد و به کوشندگی بر می انگیزد پیوند دارد . اگر به مراحلی که تا اینجا (در سیر تاریخ) پیموده ایم دوباره بنگریم- و این کاری است که آن را چنیدین بار نتوانیم کرد – در چین ، کل اخلاقی را در تمامیت خود می یابیم ولی از ذهنیت در آن نشانی نمی بینیم – (یعنی ) این تمامیت به اجزایی بخش شده است ولی اجزاء گوناگون آن استقلالی از خود  ندارند. در آنجا تنها نظم بیرونی این یگانگی را می یابیم. در هندوستان جدایی ها نمایان می شوند؛ لیکن آئین جدایی در هندوستان باز خصلت غیر روحانی دارد. ذهنیت در آنجا به جلوه گری آغاز می کند، ولی چیزی که راه تکامل را بر آن می‌بندد این است که جدایی میان (کاستی ها یا طبقات اجتماعی ) از میان برداشتنی نیست و روح همچنان گرفتار محدودیت های طبیعت است و از این رو با خود تناقض دارد.  بر تر از پاکی کاستی ها پاکی روشنایی است که آیین ایرانیان است و آن نیکی انتزاعی و مجردی است که همگان توانایی یکسان برای دسترسی به آن دارند و همگان می توانند از آن یکسان برکت جویند: بدینسان در ایران، پیش از سرزمین های دیگر، یگانگی به گونه و آیینی (معنوی) و روحی در می آید و نه به گونه پیوند بیرونی منظومه ای بی روح، اینکه هر کس از این آیین بهره ای دارد به او آزرم و آبرویی شخصی می بخشد.

***

از دیدگاه سیاسی، ایران زادگاه نخستین امپراتوری راستین و حکومتی کامل است که از عناصری ناهمگن (بی گمان به معنای نسبی ) فراهم می آید. در اینجا نژادی یگانه، مردمان بسیاری را در بر می گیرد .ولی این مردمان  فردیت خود را در پرتوحاکمیت یگانه نگاه می دارند. این امپراتوری نه همچون امپراتوری چین، پدرشاهی، و نه همچون امپراتوری هند ، ایستا و بی جنبش، و نه همچون امپراتوری مغول، زودگذر، و نه همچون امپراتوری ترکان بنیادش بر ستمگری است. بر عکس، در اینجا ملت های گوناگون در عین آنکه استقلال خود را نگه می دارند، به کانون یگانگی بخشی وابسته اند که می تواند آنان را خشنود کند. از این رو امپراتوری ایران روزگاری دراز و درخشان را پشت سر گذارده است و شیوه پیوستگی های بخش های آن چنان است که با مفهوم (راستین ) کشور یا دولت ، بیشتر از امپراتوری های دیگر مطابقت دارد.

با امپراتوری ایران، نخستین گام را به پهنه تاریخ پیوسته می گذاریم؛ ایرانیان نخستین قوم تاریخی هستند؛ ایران نخستین امپراتوری از میان رفته (تاریخ) است. در حالی که چین و هند در وضعی ثابت مانده اند و تا زمان ما همچنان به شیوه طبیعی و گیاهی زیسته اند؛ تنها ایران میدان آن رویدادهاو دگرگونی هایی بوده است که از وضع زیستن تاریخ حکایت دارد.

 

از دیدگاه جغرافیایی، ویژگی امپراتوری ایران در این است که اگر چه بلندی ها و دره ها در آن مانند جاهای دیگر با یکدیگر ناسازگارند، لیکن اصول (معنوی) مربوطه به آنها با هم یگانه شده اند. در چین و هند رشد نیمه آگاهانه روح در جلگه های بارور روی داده ، و نه در کوهستان های بلند که نشیمنگاه قبایل قبایل سرگردان است. کوهستانیان چون جلگه ها را به زیر فرمان خود درآوردند، روح جلگه نشینان را دگرگون نکردند بلکه خود خوی ایشان را گرفتند. ولی در ایران ، این دو اصل – در عین گوناگونی – با هم یگانه شدند، و آیین مردم کوهستان فرمانروا گشت . دو بخش اصلی که در ایران باید از آنها یاد کنیم پشته ( یافلات) ایران  و  دشت هایی استکه به زیر فرمان پشته نشینان در آمدند. پشته ایران از خاور به کوه های سلیمان محدود است که در امتداد شمالی هندوکش و بلورتاگ می پیوندند؛ کوه های بلور تاگ سرزمین باکتریانا (بلخ) و سغد را که در دشت های جیحون قرار گرفته اند از پشته چین که دامنه اش تا کاشغر کشیده می شود جدا می کند پشته ایران از شمال محدود به دشت جیحون است و در جنوب به سوی خلیج فارس شیب پیدا می کند. این وضع جغرافیایی ایران است. در شیب جنوب باختری فارس و بالاتر از آن در شمال، کردستان، فراتر از آن ارمنستان قرار دارد. از آنجا سرزمین های کردستان، و فراتر از آن ارمنستان قرار دارد از آنجا سرزمین های رودخانه ای دجله و فرات به سوی جنوب باختری گسترده است. عناصر امپراتوری ایران عبارتند از نژاد زند – پارسیان کهن؛ سپس امپراتوری آشور و ماد و بابل در منطقه یاد شده؛ ولی امپراتوری ایران؛ آسیای صغیر و مصر و سوریه و خط کرانه ای، آن را در بر می گیرد و بدینگونه از پشته و جلگه ها و نواحی کرانه ای هر سه فراهم می آید

 

  • مردم زند

نام مردم زند برگرفته از نام زبان زندنامه ها یعنی کتاب هایی است که دین ایرانیان کهن بر بنیاد آنها استوار بوده است. از دین این ایرانیان یا آتش پرستان هنوز یادگارهایی هست ؛ کوچندگانشان امروزه در بمبئی زیست می کنند و بر کرانه دریای خزر خانواده های پراکنده ای یافت می شوند که به این آئین پرستش هنوز دلبسته اند. ولی مسلمانان بیشتر آنان را از میان بردند. زردشت بزرگ که یونانیان او را زوروآستر می نامیدند، کتاب های دینی خود را به زبان زند نوشته است.

کم و بیش تا واپسین سه دهه  قرن هجدهم، این زبان و همه کتاب هایی که به آن نوشته شده است بر ما ناشناخته بود تا آنکه آنکتیل دوپرون فرانسوی از این گنجینه پرمایه پرده برداشت. او سخت شیفته طبیعت خاور زمین بود ولی چون تهیدستی، او را از (برآوردن آرزویش به دیدن خاور زمین ) باز می داشت به لشگری که از فرانسه رهسپار هند بود پیوست. بدینگونه به بمبئی رسید و با پارسیان آشنا شد و به پژوهش در اندیشه های دینی ایشان پرداخت . با دشواری هایی بی شمار کتاب های دینی آنان را به دست آورد؛ سپس در ادبیات ایشان ژرف بین شد و بدینسان میدان یکسره تازه و پهناوری را به روی همگان گشود، ولی به دلیل نارسایی دانش او در زبان (اوستایی) هنوز در این زمینه، پژوهشی بایسته انجام نگرفته است.

 

 از ایران است که نخست بار آن فروغی که از پیش خود می درخشد و پیرامونش را روشن می کند سر بر می زند. زیرا روشنائی زردشت به جهان آگاهی، به روح، به عنوان چیزی جدا از خود متعلق است. در جهان ایرانی، یگانگی ناب و والایی را می یابیم که هستی های خاصی را که جزء ذات آنند؛ به حال خود آزاد می گذارند؛ – همچون روشنایی که تنها نشان می دهد که اجسام به خودی خود چه هستند؛- این یگانگی تنها از آن رو به افراد فرمان می راند که ایشان را یر انگیزد تا خود نیرومند شوند و راه تکامل در پیش گیرند و فردیت خویش را استوار کنند.

 

به دشواری می توان دانست که مردم زندی که در کتاب های دینی زردشت از آنان یادشده است کجا می زیسته اند. دین زردشت در ماد و پارس روایی داشت و به گزارش هردوت، کوروش پیرو آن شد؛ ولی نه ماد و نه پارس هیچیک را نمی توان زیستگاه راستین مردم زند دانست. زردشت خود آنان آریایی پاک خوانده است است در هر دوت نیز به همین نام بر می خوریم ، زیرا او می گوید که مادها در گذشته  ” آری” نامیده می شده اند و این نامی است که واژه ایران با آن همریشه است. در جنوب جیحون رشته کوههایی در باکتریای کهن هست که دشت های بلند از آنها آغاز می شود و جایگاه مادها و پارت ها و هیرکانی ها بوده است. گفته اند که باکتریا- که شاید همان بلخ امروزی باشد – در منطقه ای که به وسیله جیحون آبیاری می شود و در سرآغاز مسیر آن قرار داشته است؛ فاصله کابل و کشمیر از آن در حدود هشت روز سفر است . باکتری ها به ظاهر پایگاه مردم زنده بودند . در زمان کوروش می بینیم که دین پاک و آغازین (مردم زند) و روابط سیاسی و اجتماعی کهنی که در زندنامه وصف شده، کمال پیشین را از دست داده است. قانون ها و نهادهای مردم از سادگی فراوان ( و شیوه زندگی آنان) نشان دارند.( در میان این مردم) از چهار طبقه یاد شده است: موبدان و جنگجویان و کشاورزان و پیشه وران. تنها از بازرگانی نامی نیست و این نشان می دهد که ایرانیان در آن زمان هنوز جدا از مردمان دیگر به سر می برده اند. از فرمانداران ناحیه هاو شهرها و راه ها یاد شده است؛ و همه اینها نشانه مرحله اجتماعی ( در سیر تحول )کشور است – هنوز مرحله سیاسی پدیدار نشده است؛ هیچ چیزبر پیوستگی با کشورهای دیگر گواهی نمی دهد. دانستنی است که در اینجا از کاست خبری نیست بلکه فقط طبقات گوناگون وجود دارند، و زناشویی میان این طبقات گوناگون آزاد است، اگر چه کتاب های زند، قوانین و کیفرهای مدنی را در کنار احکام دینی گزارش می دهد.

نکته اصلی که در اینجا به سخن ما ارتباط خاص دارد آیین زردشت است در حالی که نزد هندوان، روح به گولی و نادانی و بدفرجامی دچار است، در اندیشه ایرانی نفحه ای پاک می وزد و روح دم بر می آورد. روح در این حال، خود را از آن یگانگی گوهری طبیعت بیرون می آورد. ( یعنی خود را ) از آن بی محتوایی گوهری که به دوگانگی دچار نشده و (در نتیجه)روح هنوز در برابر موضوع خود استقلال نیافته است رها می کند. به سخن دیگر ایرانیان (باستان) بر این نکته آگاه شوند که حقیقت باید به صورت کلیت – یا یگانگی باشد این ذات کلی و جاودانی و بی پایان چون ( بنا بر فرض) هویت نامحدود داشت دارای هیچگونه تعینی دانسته نمی شد. چنانکه تا کنون بارها گفته ایم، برهما در دین هندو در اصل همین صفت را دارد ( یعنی بی تعین است ) ولی نزد ایرانیان این ذات کلی، عینیت می یابد و روح (ایرانی) به مرتبه آگاهی از این ذات می رسد ؛نزد هندوان، برعکس این عینیت تنها به هیئت جسمانی برهمان موجود است و تنها با فنای (نفس و) آگاهی به منزله کلیت محض شناخته می شود. این رفتار منفی در میان ایرانیان جای خود را به رفتاری مثبت می دهد؛ انسان با ذات کلی، به گونه ای رابطه دارد که خصلت مثبت خود را با وجود آن حفظ می کند. پیداست که (ایرانیان در این مرحله هنوز) این ذات کلی یگانه را به منزله یگانگی آزادانه اندیشه در نمی یافتند و آن را در روح و حقیقت (نابش )نمی پرستیدند، بلکه ذات کلی هنوز به هیئت روشنایی همچون لاما (ی بودائیان ) و برهمن، یا همچون کوهی یا درنده ای، این یا آن ذات خاص و جزئی نیست، بلکه عین کلیت(به شکل)محسوس و نمایش ساده آن ( در هیئت چیزی  طبیعی) است. پس دین ایرانی با بت پرستی میانه ندارد و نه اعیان طبیعی منفرد، بلکه خود کلی را می پرستد. وانگهی روشنائی، چیزی روحانی و معنوی است؛ و نمودگار نیکی و راستی-(یعنی)گوهر دانش و خواست و نیز همه چیزهای انسانی است . روشنائی آدمی را به گزینش راه راست توانا می کند؛ انسان تنها زمانی می تواند(راه راست ) را برگزیند که خود را از آنجه مجذوبش کرده است بیرون آورد ولی روشنائی در خور آن است که ضدی داشته باشدو آن تاریکی است، همچنانکه بدی ضد نیکی است. به همانگونه که اگر بدی نبود، انسان قدر نیکی را نمی دانست، به همانگونه که انسان تنها زمانی می تواند به راستی خوب باشد که ضد آن را آزموده باشد، روشنائی نیز بی تاریکی ممکن نیست.

نزد ایرانیان،  اهورمزداو اهریمن نماینده این دو ضدند. اهورمزدا خدای کشور روشنایی- نیکی و اهریمن خدای کشور تاریکی – بدی است. ولی ذات برتری نیز هست که این دو از آن پدید آمده اند و زروان اکنارک یعنی تمامیت بیکران و بی پایانی است که از این تضاد بر کنار است. تمامیت، چیزی انتزاعی است و برای خود وجود ندارد، و اهورامزداو اهریمن از آن برخواسته اند این دو بنی را معمولا عیب اندیشه شرقی می دانند و تا جایی که تضاد (میان این دو بن) مطلق دانسته شود تنها ذهن غیر دینی از آن خرسند می شود ولی سرشت روح در خور آن است که ضدی داشته باشدف پس اصل دو بنی به مفهوم روح وابسته است و روح در شکل انضمامی خود ذاتاً متضمن فرق و تمایز است. نزد ایرانیان، پاکی و ناپاکی هر دو موضوع آگاهی انسان می شوند و روح برای آنکه خود را در یابد ناگزیر هستی جزئی و منفی را در زندگی دوباره می یابد . نقص اصل( فلسفی دین) ایرانی تنها در این است که یگانگی اضداد در آن به طور کلی بازشناخته نمی شود، زیرا بر طبق مفهوم نامتعین این دین از تمامیت ازلی که منشا اهورامزدا و اهریمن است یگانگی، اصلی (ساده و مجرد ) است که اضداد را با هم سازگار نمی کند. اهورامزدا به خواست خود همه چیز را می آفریند ولی از زروان اکنارک هم فرمان می برد ( شیوه بیان نکته پیوسته فرق می کند) و سازگاری اضداد تنها به این صورت است که اهورامزدا باید با اهریمن بجنگد و سرانجام بر او پیروز شود.

 

 

از دیدگاه سیاسی، ایران زادگاه نخستین امپراتوری راستین و حکومتی کامل است که از عناصری ناهمگن  فراهم می آید. در اینجا نژادی یگانه، مردمان بسیاری را در بر می گیرد.

ولی این مردمان  فردیت خود را در پرتوحاکمیت یگانه نگاه می دارند. این امپراتوری نه همچون امپراتوری چین، پدرشاهی، و نه همچون امپراتوری هند ، ایستا و بی جنبش، و نه همچون امپراتوری مغول، زودگذر، و نه همچون امپراتوری ترکان بنیادش بر ستمگری است. بر عکس، در اینجا ملت های گوناگون در عین آنکه استقلال خود را نگه می دارند، به کانون یگانگی بخشی وابسته اند که می تواند آنان را خشنود کند. از این رو امپراتوری ایران روزگاری دراز و درخشان را پشت سر گذارده است و شیوه پیوستگی های بخش های آن چنان است که با مفهوم (راستین ) کشور یا دولت ، بیشتر از امپراتوری های دیگر مطابقت دارد.

 

در فلسفه، اضداد همیشه از راه جامع خود به یکدیگر می پیوندند. در دین ایرانی تضاد میان نیکی و بدی یا اهورامزدا و اهریمن به گونه ای است که دو ضد از یکدیگر مستق اند. در فلسفه درست بر عکس این است، تنها پدیده های طبیعی بدینسان از یکدیگر اثر ناپذیرند. ولی نفس وجود این دوگانگی در دین ایرانی دلیل اهمیت این دین است تنکه گوناگونی  بی پایان چیزهای محسوس آشفتگی آگاهی های انفرادی و جزئی به گونه ای که نزد هندوان دیده ایم، در این تضاد ساده از میان برخیزد  خود نشانه نیروی اندیشه است، این نیرو در دین ایرانی آشکار می شود.

اهوزامزدا خدای روشنایی است و آفریننده همه چیزهای زیبا و گوهرینی که شهر آفتاب را پدید می آورند. در همه هستی های تنی و مینوی( هرچه) برین و خوب و مثبت است (از) اوست. که روشنائی، کالبد اهورامزداست، از همین روست که آتش پرستیده می شود، زیرا اهورامزدا خود در همه روشنایی ها هست ولی او خود خورشید یا ماه نیست. ایرانیان، از اینهمه، تنها روشنائی را گرامی می دارند زیرا روشنایی همان اهورامزداست. زردشت از اهورامزدا می پرسید که کیست. اهورامزدا پاسخ می دهد: (نام من، بنیاد و میانجای همه هستی هاست- برترین فرزانگی و دانایی- نیست کننده تباهی های جهان و برپای دارنده کیهان(یعنی) فراوانی و خجستگی،- خواست ناب و جز آن. آنچه از اهورامزدا پدیدآید زنده و آزاد کام و پایدار است. زبان به نیروی او گواهی می دهد، نیایش ها همه آفریده اوست. تاریکی، برعکس کالبد اهریمن است، ولی آتشی جاودانه او را از پرستشگاه ها به دور می راند؛ غایت اصلی هستی هر کس آن است که خود را پاک دارد و این پاکی را در پیرامون خود بگسترد. دستورهایی که (دین ایرانی) به این قصد می دهد. بسیار گسترده اند، ولی در همه تکلیف های اخلاقی میانه روی آشکار است. (مثلا یکی از آنها) چنین می آموزد که اگر مردی به تو ناسزا و دشنام گوید، ولی سپس (پوزشخواهی و ) فروتنی نماید او را دوست خود بخوان. در وندیداد می خوانیم که هدایا بیشتر به صورت گوشت جانوران پاک گل ها و میوه ها و شیر و عطریات داده می شود. و نیز در آنجا گفته شده است که چون آدمی پاک و شایسته بهشت آفریده شده است و دوباره در پرتو آیین اهورامزدا ، که خود همان پاکی است، از پلیدی ها خواهد رست، اگر پندار و گفتار و کردار خویش را پاک گرداند . پندار پاک چیست؟ سرآغاز چیزها فراز رود. گفتار پاک چیست؟ سخن اهورامزدا سخن یا کلام بدینسان در شخص تجسم می یابد و از روح زنده آیین او به تمامی خبر می دهد. کردار پاک چیست ؟ پرستش خاکسارانه پاسداران بهشت که در ازل آفریده شده اند. معنای ضمنی این عبارت ها آن است که آدمی باید پارسا باشد: خواست و آزادی ذهنی او در اینجا از پیش مسلم گرفته می شود- کار اهورامزدا به صورت جزئی هستی محدود نیست. خورشید و ماه و پنج ستاره دیگر که منظور از آنها همه اختران – آن روشنی بخشان و روشنان سپهراند نشانه های اصلی اهورا مزدا هستند؛ امشاسپندان، نخستین پسران اویند. در میان اینها از مهر نیز نام برده شده است. ولی هویت ستاره ای که به نام او خوانده می شود، همچون ستارگان دیگر، دانسته نیست. نام مهر در زندنامه ها در شمار ستارگان آمده است؛ ولی در حقوق جزا برخی از بزهکاری ها را مهر دروغ می نامند. همچون پیمان شکنی که کیفرش سیصد تازیانه است و در مورد دزدی، سیصد سال بادافره در دوزخ بر آن افزوده می شود مهر در اینجا به ظاهر فرشته نگاهبان زندگی درونی و برتر انسان است بعدها او به نام میانجی اهورامزدا و مردمان، ارج بسیار می یابد. حتی هردوت از مهر پرستی سخن می گوید. در زمان های بعد ، مهر پرستی در روم به شکل آیینی پنهان رواج فراوان یافت؛ حتی نشانه هایی از آن را تا قرون وسطی باز می یابیم. گذشته از اینهافرشتگان نگاهبان دیگری نیز هستند که زیر دست امشاسپندانند؛ و فرمانروایان و پاسداران جهانند. انجمن هفت بزرگمردی که شاه ایران در خدمت خویش داشت بدینسان به تقلید از بارگاه اهورامزدا بنیاد یافته بود.

فروهران- که (کم و بیش معادل)روح جهانی هستند از آفریدگان جهان خاکی ممتازند. فروهران را بنابر تصور ما نمی توان روح دانست زیرا در هر چیز مادی، خواه آتش یا آب یا خاک وجود دارند. آنان از ذل وجود داشته اند و در همه جا در شاهراه ها و شهرها و جزآن آماده اند تا به یاری ستمدیگان بشتابند. جایگاه ایشان گروتمان (یا گرزمان) است. که بر فراز سپهر ساخته شده است و همه آمرزیدگان در آنجا گرد می آیند. پسر اهورامزدا جمشید است که گویا همان کسی است که یونانیان آن را آخمنس (هخامنش) می نامند و زادگانش پیشدادیان خوانده می شوند و آنان تیره ای هستند که کوروش چنانچه در داستان ها آورده اند از میان ایشان برخواسته است. حتی در یکی از روزگاران بعدی یونانیان، ایرانیان را هخامنشیان می خواندند(هوراس)، چکامه ها ، می گویند که جمشید زمین را با دشنه ای زرین سوراخ  کرد و معنی این سخن آن است که او کشاورزی را در میان مردم رواج داد. آنگاه می گویند که سرزمین های گوناگونی را در نوردید و چشمه ها و رودها کند و بدینسان زمین را بارور و دره ها را از زندگان پر کرد. در زند و اوستا از گشتاسب بارها یاد شده است که پژ.هشگران زمان های اخیر او را با داریوش پسر وشتاسب مربوط دانسته اند ولی این رای را به هیچ روی نمی توان درست دانست زیرا گشتاسب به نژاد کهن مردم زند وابسته بود یعنی تبارش به روزگار پیش از کوروش می‌رسید در زندنامه‌ها از تورانیان یعنی قبائل بیابانگرد شمالی نیز نام برده شده‌است اگر چه هیچ نکته تاریخی از آن نمی‌توان دریافت.

 

زردشت خود آنان را آریایی پاک خوانده است در هردوت نیز به همین نام بر می خوریم ، زیرا او می گوید که مادها در گذشته ” آری” نامیده می شده اند و این نامی است که واژه ایران با آن همریشه است

 

آیین پرستش دین اهورازمزدا به انسان می آموزد تا به آیین کشور روشنائی رفتار کند. از این رو دستور همگان اصلی، چنانکه گفتیم آن است که تن و روان پاکیزه نگاه داشته شود و این در نیایش های بسیار به درگاه اهورامزدا آمده است. به ویژه در ایرانیان فرض بود که زندگان را پاس دارند درخت بکارند، چاه بکنند و بیابان  ها را بارور گردانند، تا زندگی (یعنی عناصر) مثبت و پاک ، پرورش یابد و دامنه فرمانروایی اهورامزدا گسترده شود دست زدن به مرده، مایه آلودگی تن است و تن را از این گونه آلودگی به شیوه های گوناگون می توان پاک کرد . هردوت در گزارش حال کوروش می گوید که چون به جنگ بابل رفت و رود گنید یکی از اسب های گردونه خورشید را در کام خود فرو برد ، کوروش یکسال به کیفر دادن آن رود سرگرم بود ،بدینسان که برای آنکه رود را از نیرویش محروم کند مسیرش را به آبراهه های کوچک کشانید . به همینگونه چون دریا پل هایی را که خشایارشا ساخته بود در هم شکست، خشایارشا فرمان دادتا آن را همچون جانوری پر آزار و زیانکار و اهریمنی به زنجیر بکشند.

  • امپراتوری ایران

امپراتوری ایران، همچون امپراتوری های گذشته آلمان و مملکت پهناور زیر فرمان ناپلئون ، امپراتوری به معنای امروزی این واژه بود؛ زیرا  از کشورهای گوناگونی فراهم می آمد که هر چند ( به شاهنشاهی ایران) وابستگی داشتند، ولیکن فردیت و عادات و قوانین خود را حفظ می کردند. قوانین عامی که وضع می شد در عین آنکه برای همگان الزام آور بود به ویژگی های قومی گزندی نمی رساند، بلکه حتی از آنها پشیبانی و نگاهبانی می کرد، به نحوی که هر یکی از اقوام پدید آورنده ان امپراتوری، نظام سیاسی خاص خود را داشت. به همانگونه که روشنایی بر همه چیز می تابد – و هر یک از آن اقوام حتی از شاهان خاص خود پیروی می کردند و نیز زبان و زین افزار و شیوه زندگی و عاداتی جداگانه داشتند و همه اینها در پناه اقتدار بی طرف (روشنایی )به آرامش کنار یکدیگر  می زیستند. امپراتوری ایران هر سه عنصر جغرافیایی را که پیشتر از یکدیگر باز شناختیم در برداشت. نخست کوهستان های پارس و ماد، دوم دره های دجله و فرات که ساکنانش در سایه تمدنی پیشرفته با هم یگانه شده بودند و نیز مصر – یعنی وادی نیل که فنون صنعتی و کشاورزی و انواع دانش ها را در بستر خود پرورانده است، و سرانجام از عنصر سوم امپراتوری ایران نیز  باید نام برد و آن اقوامی بودند که به پشباز خطر دریاها می رفتند – یعنی سوریان و فنیقیان و ساکنان مستعمره یونانی و ایالات کرانه ای یونان در آسیای صغیر.  ایران بدینگونه سه اصل طبیعی را خود می آمیخت، و حال آنکه چین و هند با دریا بیگانه بودند در ایران نه از آن تمامیت یکپارچه ای که در چین دیدیم نشانی بود و نه از آن آشوبی که هوس در سراسر زندگی هندو برپا می کرد. در اینجا حکومت هر چند همه اقوام را در وحدتی متمرکز گردهم می آورد، لیکن هریک از آنها را به حال خود وا می گذاشت. و بدینگونه درنده خویی ها و بی رحمی های که در ستیزه های مردمان با یکدیگر روا داشته می شد و کتاب پیامبران و کتاب شموئیل تورات گواه آنند،پایان گرفت. شکوه های پیامبران یهود و نفرین هایشان بر اوضاع موجود پیش از گشوده شدن( بابل به دست کوروش) از سیه روزی و تباهکاری و آشفتگی حال آنان و نیز از سعادتی که کوروش بر سراسر آسیای غربی ارزانی داشت خبر می دهد. آسیائیان بدان خو نداشتند که استقلال و آزادی و چابکی اندیشه را با تمدن یعنی با دلبستگی به پیشه ها و سرگرمی های گوناگون و برخورداری از اسباب آسایش زندگی بیامیزند. دلیری جنگی نزد آنها تنها با درنده خویی سازگار است. این دلیری آنگونه دلیری آرام و استوار بر نظم نیست؛ و چون پذیرای دلبستگی های گوناگون (فرهنگی ) شود به زودی مردانگی آنان رو  به سستی می نهد و نیروهایشان کاستی می پذیرد، و مردانی بنده کامرانی می شوند.

  • پارس

پارسیان- این مردم کوهستانی و کوچ نشین آزاده – هر چند بر سرزمین های توانگر تر و با فرهنگ تر و بارورتر فرمان رانده اند، ویژگی های شیوه زندگی کهن خویش را از دست نداده اند. همیشه یک پایشان در سرزمین نیائی دوستی در میان دوستان بود گویی همپایگانش در پیرامون او گردآمده اند. بیرون از کشور، خداوندگاری بود که همه از او فرمانی می بردند و با پرداخت باج، وابستگی خود را به او نشان می دادند. پارسیان که به دین زند وفادار ماندند زندگی خود را به پرهیزگاری و پرستش بی پیرایه اهورامزدا می گذراندند. گورهای شاهان در خود پارس بود ؛ و شاه در آنجا گاه از هم میهنانش دیدن می کرد و با آنان روابطی در نهایت سادگی داشت؛( در بازگشت از سرزمین های بیگانه ) برای آنان سوغات می آورد،در حالی که اقوام دیگر مکلف بودند که به او پیشکش دهند. در دربار شاه، لشکری از سواران پارسی بودند که هسته ارتش ایران را تشکیل می دادند. آنان همگی در یک زمان بر خوان می نشستند و بسیار با انظباط بودند. در نبردها به دلاوری شهرت داشتند و حتی یونانیان در جنگ های ماد، جانبازی هایشان را ستودند. چون سراسر سپاه ایران، که این لشگر به آن وابسته بود، می خواست رهسپار نبرد نشود، نخست فرمان احضار همه مردمان آسیایی داده می شد.

هنگامی که همه جنگجویان گرد می آمدند، لشگر کشی با آن حالت نا آرامی و خوی کوچ نشینی که ویژه پارسیان بود آغازمی شد. بدینسان بود که ایرانیان بر سرزمین سکاهاو تراس و سرانجام یونان ، که مقدر آن بود که نیروی شگرف ایشان آنجا را در هم شکسته شود، تاخت بردند. اینگونه لشگر کشی بیشتر به کوچ می مانست ، زیرا خانواده های سربازان با آنان به راه می افتادند. 

هر قومی ویژگی ها و ساز و برگ قومی خود را نمایش می داد و به صورت گروهی رهسپار کارزار می شد. هر یک نظم و شیوه پیکار ویژه خود را داشت. هردوت از این چشم انداز رنگارنگ بدانگونه که در لشگر کشی بزرگ ملت ها در زمان خشایارشا نمایان بوده پرده ای استادانه کشیده است (گویا  دو میلیون تن در لشگر کشی همراه او بودند) با این حال چون این اقوام از حیث نظم و نیز نیروی دلاوری، نابرابر بودند،به آسانی می توان دریافت که چگونه سپاه اندک ولی آزموده یونانیان که از همان روحیه (میهن پرستی)الهام می گرفتند و رهبری بی مانند داشتند توانستند در برابر آن سپاهیان پارسی را که در مرکز شاهنشاهی می زیستند فراهم کنند. بابل می بایست یک سوم ساز و برگ را بدهد و از این رو به ظاهر توانگرترین ایالت بوده است . و اما درباره درآمدهای دیگر نیز هر قوم می بایست که بهترین فرآورده سرزمین خود را به پارس بفرستد: بدینسان عربستان عود می فرستاد، شام پارچه ارغوانی و جاهای دیگر چیزهای دیگر.

در تربیت شاهزادگان- به ویژه وارثان تاج و تخت – دقت بسیار به کار می رفت. پسران شاه تا هفت سالگی نزد زنان می ماندند و شاه آنان را نمی پذیرفت از هفت سالگی ، شکار و سواری و تیراندازی و نیز راستگویی به آنان می آموختند. همچنین گفته اند که شاهزادگان آیین زردشت را از مغان فرا می گرفتند. چهارتن از بلند منش ترین پارسیان کار تربیت شاهزادگان را به عهد داشتند. مهمان کشور در مهستان یعنی شورا به رایزنی می نشستند. مغان نیز در میان ایشان بودند در وصف آنان گفته اند که آزادمردانی بوده اند بلندمنش و وفادار  و میهن پرست. چنین بوده اند آن هفت بزرگمرد پارسی – همانند هفت امشاسپندی که بر گرد اهورمزدایند – که چون نقاب از چهرهاسمردیس دروغین (بردیا(گوماتا) یعنی کسی که پس از مرگ کمبوجیه خود را برادر او فرانموده بود)  بر افتاد، برای گزیدن بهترین شیوه کشورداری انجمن کردند . آنان دور از هر گونه تعصب و بی آنکه خود جویا جاه و نام باشند، همداستان شدند که پادشاهی تنها شکل حکومت مناسب برای امپراتوری ایران است. (پس تصمیم گرفتند که بامداد پگاه اسب هر کس زودتر شیهه بکشد دارنده اش به پادشاهی برسد) چون آفتاب برآمد و اسب داریوش شیهه کشید  کشید او را جانشینی (کمبوجیه ) برداشتند. پهناوری دامنه امپراتوری ایران مایه آن شد که حکومت ایالات به دست گماشتگان شاه یا شهرب ها(ساتراپ ها) سپرده شود، اینان اغلب به خودسری رفتار می کردند و یر یکدیگر رشک می بردند و این سرچشمه تباهی های بسیار بود لیکن شهرب ها فقط روسای عالی ایالات بودند و به طور کلی شاهان زیر دست شاهنشاه را آزاد می گذاشتند تا امتیازهای سلطنتی خود را نگاه دارند . همه زمین ها و آب ها از آن شاهنشاه ایران بود . زمین و آب چیزی بود که داریوش و خشایارشا از یونانیان می خواستند ولی شاه فقط (به معنای )انتزاعی (واعتباری) حق مالکیت داشت، (وگرنه) حق بهره برداری از مملکت، به خود اقوام (زیر دست (تعلق داشت و تعهداتشان عبارت بود از فراهم کردن هزینه دربار و شهرب ها و تسلیم پربهاترین خواسته های خود. مالیات به نرخ یکسان نخستین بار از جانب داریوش وضع شد. چون موکب شاه به راه می افتاد بخش هایی که او از آنها دیدن می کرد، می بایست به شاه پیشکش دهند؛ و از اندازه این پیشکش ها می توان به ثروت ایالات نافرسوده امپراطوری پی برد.

 

***

ایرانیان به عنوان پرستندگان روشنایی (در برابر دین های دیگر) آسانگیر و شکیبا بودند. بدینسان شیوه فرمانروایی ایرانیان (بر اقوام دیگر) چه در زمینه دینی و چه دنیوی ، هیچگاه با زور گویی آمیخته نبود . از گزارش هردوت درباره داریوش ، برعکس کمبودجیه ، برمی آید که آنان این آسانگیری و شکیبایی را با آگاهی به کار بستند.

 
تاریخ: چهارشنبه 23 دی 1394  1:04 PM