هشت نفر در خاک دارند می‌سپارند جان…/ رضاکدخدازاده

۱۴ آبان, ۱۳۹۶
هشت نفر در خاک دارند می‌سپارند جان…/ رضاکدخدازاده

عصر ایران: جمعه 12 آبان آخرین روز بیست و سومین دوره نمایشگاه مطبوعات بود. در چهره‌ی اهالی رسانه که یک هفته‌  پرکار را پشت سرگذاشته بودند اگر چه خستگی دیده می‌شد، اما لبخند رضایت به لب داشتند.

بی راه نیست که بگوییم این یک هفته بروبچه‌های رسانه کمتر به چیزهایی که در خلوت خود اغلب به آن فکر می‌کنند، فکر کردند. به اینکه حقوق کافی نمی‌گیرند، امنیت شغلی ندارند، آستانه‌ تحمل برخی از مسئولان و چهره‌ها کم است و صدها مشکل دیگری که کار رسانه را به یکی از سخت‌ترین مشاغل دنیا تبدیل کرده است.

دوستداران و دنبال‌کنندگان مطبوعات هم مثل آنها لبخند به لب داشتند و با آرامش در نمایشگاه قدم می‌زدند و به آنهایی که پسندشان بود «خسته نباشید»ی می‌گفتند و آنهایی را که خوش شان نمی‌آید نقد می‌کردند. حتی برخی تند و تیزترین واژه‌هایی را که در دایره‌ واژگان‌شان بود را نصیب رسانه‌هایی که رویکردشان پسند آنها نیست می‌کردند. با همان لبخند روی لب و در امنیت و آرامش تمام!

اما جمعه در میان این لبخندها و آرامش و امنیتی که چهره‌ی اصحاب رسانه و علاقه‌مندان آن را آراسته بود، کمی آن‌سوتر چهره‌های عزیزترین فرزندان این سرزمین نیز داشت آراسته می‌شد. آراسته به خاک و خون! «آرایش»ی که میوه‌آن «آرامش» همه‌ مردم این سرزمین می‌شود.

ساعات پایانی جمعه شب، بر و بچه‌های رسانه داشتند غرفه‌های خود را جمع می‌کردند و پارچه‌نوشته‌ها را پایین می‌آوردند. کمی آنسوتر اما، در انتهای سر گربه‌ای که ایران عزیز ماست، مادرها و پدرهایی، بالا رفتن پارچه‌نوشته‌هایی برای دلبندان خود را به نظاره نشسته بودند.

پارچه‌نوشته‌هایی که تا زمانی که بالاست، آنها متوجه نمی‌شوند چه اتفاقی افتاده است! داستان برای‌شان تازه زمانی آغاز می‌شود که آن پارچه‌نوشته‌ها پایین بیاید. از این موقع است که آنها تازه متوجه می‌شوند دسته‌گُلی از کلبه‌ی آنها کم شده است. دسته‌گل‌هایی که پرپر می‌شوند تا ما بتوانیم در نمایشگاه مطبوعات در کنار هم قدم بزنیم، به هم لبخند بزنیم، با هم گپ بزنیم، سر هم فریاد بزنیم و …

چند وقت پیش که زامبی‌های داعشی، به قلب پایتخت ایران زدند و آتش کینه بر روی تعدادی از شهروندان بی‌گناه کشور گشودند، خیلی‌ها یک‌شبه شدند استراتژیست جنگ‌های چریکی و کلاسیک!

اینکه باید برای افزایش امنیت کشور فلان کرد و بهمان کرد. بسیاری از این‌ها تا قبل از این اتفاق، تئوریسین اندیشه‌های جهان‌وطنی بودند! اینکه ما باید مرزها را برداریم، به جای مرزبانی‌ها رستوران بسازیم، سیم‌خاردارها را برچینیم و گل و گلدان به جایش بکاریم و بسیاری از این دست رویاهایی که تنها در قلب اسکاندیناوی قابل تبدیل شدن به واقعیت است نه در منطقه‌ای به نام خاورمیانه که انگار نفرین‌شده‌است!

اما بعد از واقعه‌ مجلس خیلی از آنها متوجه این مهم شدند که تامین امنیت کشور در این منطقه شوخی‌بردار نیست. آنهم از این دست شوخی‌های اسکاندیناوی‌ طور!

چرا که شوربختانه تا اطلاع ثانوی برای تامین امنیت این کشور باید خون دهیم تا خاک ندهیم. باید مقتدرانه با دشمنان این سرزمین جنگید. دشمنانی که وقتی آتش کینه‌ خود را به سوی مردم این سرزمین می‌گشایند، سوال نمی‌کنند که اصلاح‌طلبی یا اصولگرا، آذری هستی یا کُرد، مردی یا زن، پیری یا کودک و …!

جمعه‌ای که گذشت هشت مرزبان به شهادت رسیدند. سه نفر از میان مرزبانان کادر و پنج نفر دیگر سرباز وظیفه بودند. اما مگر فرقی هم می‌کند؟! به هر حال باید برای دفاع از این آب و خاک در میدان ماند. چون که …؛ در همسایگی ما…

 جمعه هشت گُل ایرانی را در چالدران -که یادآور حماسه‌ ایرانیان در جنگ نابرابر با عثمانی‌هاست- پرپر کردند و خانواده‌های آنها و ما را داغدار. نمی‌دانم هنوز هم هستند کسانی که تز بدهند که ما باید در منطقه‌ای که بوی خاک و خون از هر نقطه‌ آن به مشام می‌رسد، پیش قدم شویم برای برداشتن مرزها؟!

برخی اوقات باید گربه‌ ایران را از جاهایی جز «پنت‌هاوس»‌ خود نیز ببینیم! از روی زمین. از جایی که اگر در آن قدم بزنیم شاید گرد و خاکش اذیت‌مان کند…

جمعه که نمایشگاه مطبوعات پایان می‌یافت و بار و بندیلم را جمع می‌کردم به خودم گفتم:

ای که در آرامش نشسته‌ای و شاد و خندانی
هشت نفر در خاک دارند می‌سپارند جان… *

——————————————————-

برگرفته از شعر نیما: آی آدم ها که در ساحل نشستهشاد و خندانید

یک نفر در آب دارد می سپارد جان