آذربایجان سرزمین ملکوت/کاظم آذری سیسی

آذربایجان سرزمین ملکوت/کاظم آذری سیسی

نام های آتورپاتگان، آذرآبادگان، آذربایجان با آنکه شکل ظاهری شان در طول زمان عوض شده، اما معنی و مفهوم آنها از سه هزار سال پیش هیچگونه تغییری نکرده است و در زمان حال از معنی و مفهوم این نام همان معنایی فهمیده می شود که در سه هزار سال پیش فهمیده می شد.

  قبل از اینکه به معنی و تعبیر و تفسیر این نام ها بپردازیم لازم است درباره کلمات آتور، آذر و آتش که کلمات متصل به این نام ها هستند توضیحی داده شود. در اوستا کتاب دینی ایرانیان آتش به صورت  Atere  و  Athure آمده و در زبان پهلوی به صورت Ature و در پارسی آذر و آتش آمده است. آذر یا آتش یکی از عناصر چهارگانه که نزد ایرانیان باستان محترم و مقدس شمرده می شد، تا آنجا که آذر را پسر اهورا مزدا، آناهیتا ایزد آب را دختر اهورامزدا خوانده اند و روزی پنج بار در مقابل آتش، نیایش (نماز) بپا می کردند.[1] آتش در واقع مظهر و آیتی از خدا در روی زمین است که از خودش نور و روشنایی می دهد. بیشتر عارفان ایرانی نور و روشنایی را مظهر حق می دانند.

                  جهان جمله فروغ نور حق دان                      حق اندر وی ز پیدائیست پنهان

                  چه نور حق ندارد نقل و تحویل                      نیاید اندر او تغییر و تحویل[2]

عارفان و سخنوران، شاعران ایرانی در عرفان و فرهنگ و ادبیات، از آتش و آذر تقدیرها کردند و نمی توان آتش و آذر را در فرهنگ ایران از نام آذربایجان جدا یافت.

دقیقی در شاهنامه خود می گوید:

                                 یکی مجمر آتش بیاورد باز            بگفت از « بهشت آوردم فراز»

                                سپردم به تو کار هر آذری              کجا زان ببینی بهر کشوری

                                نکوشند در کشتن آذران                 به آب لطیف و  بخاک گران

                                میان را ببندند و کوشش کنند         همه آذران را پرستش کنند

                               که آن نور از نورهای خداست           کزان گونه رخشان پیش شماست

فردوسی گوید:

                               به یک هفته در پیش یزدان بدند        مپندار کاتش پرستان بدند

                              که آتش بدانگاه محراب بود               پرستنده را دیده برآب بود 

                               نیارا همی بود آئین کیش                پرستیدن ایزدی بود پیش

                              بدان گه بودی آتش خوبرنگ             چو مرتازیان راست محراب سنگ

حافظ این شورید شیراز می گوید:

                              از آن به دیر مغانم عزیز می دارند       که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست

                              به باغ تازه کن آیین دین زرتشتی       کنون که لاله برافروخت آتش نمرود

حافظ در ساقی نامه اش می گوید:

                              بیا ساقی آن آتش تابناک                      که زرتشت می جویدش زیر خاک

                              بمن ده که در کیش رندان مست             چه دنیاپرست و چه آتش پرست

از سعدی:

                              بگفتا نگیرم طریقی به دست                  که نشنیدم از پیر آذرپرست

از خاقانی:

              در آب خضر آتش زده خمخانه زو مریم کده      

                                                                     هم حامل روح آمده هم نفس عذرا داشته

نظامی در خسرو شیرین گوید:

                             همان گبران که بر آتش پرستند                ز عشق آفتاب آتش پرستند

                             جهان از آتش پرستی شد چنان گرم           که بادا زین مسلمانی تو را شرم

در زبان پهلوی و بعدها در ادبیات پارسی آتش به صورتهای آتشکده، آذرکده و آتشگاه استعمال شده است.

مولانا گوید:

                              آن جنوداً لم تروها صف زده              گشت جان او ز بیم آتشکده

باز نظامی گوید:

                            چنین بود رسم، اندر آن روزگار            که باشد در آتشگه آموزگار

    اصطلاح آتورپاتگانAtur- pat – kan   معمولی ترین صفتی است که به کان (kan ) ختم می شود و مشتق از کلمه آتورپات Atur- pat یک نام ایرانی است و آن به معنی حراست شده توسط آتش مقدس از کلمات خاص است که تعالیم زرتشت مربوط به آن و تعلق به آذربایجان داشته است.

    آذربایجان یکی از سرزمین مقدس ایرانیان باستان و نمادی از تمامیت ارضی و همبستگی خلل ناپذیر ایران در تمام ادوار تاریخی بوده است. آذربایجان نخستین گاهوار انسانهای اندیشمند، آبشخور دین فرهنگ، عرفان و فلسفه ایرانی بوده است. جای جای عوامل انسانی و طبیعی آذربایجان اعم از رودها، کوه ها، دریاچه ها، از نمادها و سنبل های مذهبی، اسطوره ای و تاریخی خبر می دهد.

     « الفبای دین، فلسفه، عرفان، اخلاق و علوم ایرانی از آذربایجان سرچشمه گرفته است. نخستین مدرک پرارج ترین یادگار و فضیلت معنوی و عظمت ذوق و اندیشه ایرانی که شاید سومین سند کهن عالم و دومین سند تمدن ایرانی محسوب شده در سرزمین آذربایجان در کنار دریاچه چیچست ( اورومیه ) نشات گرفته است. اگر فعالیت معنوی و ابتکار اندیشه و ذوق ایرانی را در نظر بگیریم بدون اندک تردیدی فلسفه مزدیسنا را شاخص ترین اثر ایرانی قبل از اسلام و عالی ترین و بارزترین اثری که به اجماع اهل تحقیق از پایه های تمدن معنوی و تجلیات درخشان فرهنگ بشری است پیوند انکارناپذیر با سرزمین آذربایجان دارد.»[3]

     طبق روایات اوستا و ادبیات پهلوی ایران ویج یا شهر آرمانی ایرانیان یا به قول امروزی ها « ایرانشهر » را در آذربایجان دانسته اند. ایران ویج به ناحیت آذربایجان است. ( بند هش 128) ایران ویج سرزمین ایرانیان در کنار رود دائی تیا (ارس) واقع شده است ( مینوی خرد 43) وقتی زرتشت یاران خویش را ترک کمی کند به کنار رود دائی تیا (ارس) در ایران ویج که خود در آنجا متولد شده می رود ( زاد اسپرم جلد دوم ص 6 ). نخستین کشور با نزهت که من اهورامزدا آفریدم ایران ویج است که از رود دائی تیا ( ارس ) مشروب می شود ( وندیداد ص 581). اهورامزدا در ایران ویج در کنار رود دائی تیا با هم آمیخته به شیر با زبان خرد، پندار، کردار، گفتار و … ( یشت ها آبان یشت ص 283/385 ). درود بر فر کیانی، درود به رود دائی تیا ( یشت ها جلد اول هرمز یشت ص 56). در ایران ویج در آنجائی که رود و نگوهی دائی تیا (ارس) مشهور است. اهورامزدا با ایزدان مینوی انجمنی بیاراست(یشت ها آبان یشت ص 183). رود دائی تیا (ارس) از ایران ویج بیاید که از همه رودها خرفستر (مار آبی  ) در آن بیشتر است ( بند هش ص 75). ایرانویج بهترین سرزمین آفریده شده است. که ده ماه زمستان و دو ماه تابستان است (بند هش ص 133). ایرانویج از رود دائی تیا مشروب می شود، اهریمن پر مرگ برضد آن مار آبی و زمستان دیو آفریده پدید آورده است. در ایران ویج ده ماه زمستان و دو ماه تابستان، زمستان سرد است برای آب، سرد است برای زمین، سرد است برای گیاه (وندیداد فصل اول ص 57- 58).

    بنا به روایت دینی و پهلوی ایران ویج را در آذربایجان دانسته اند و بسیاری از دانشمندان و مورخین و جغرافیا نویسان رود وانگوهی دائی تیا را همان رودخانه ارس شناسایی کردند. بنا به عقیده اشپیگل اوستاشناس، آلمانی و دار مستتر، بار تولمه و جکسون با مشخصاتی که از روایات اوستائی و پهلوی ذکر شده رودخانه دائی تیا (ارس) را در اران دانسته اند. بسیاری از دانشمندان دیگر از قبیل یوستی، هرتسفیلد،گلدنر، رود دائی تیا را با رود کر یکی می دانند. به موجب کتاب اوستا در یشت ها و گات ها و بندهش، وندیداد و تاکید اشپیگل اوستا شناس ایرانویج را با اران فعلی یکی می دانند و به موجب اسناد و مدارک بجا مانده از ادبیات پهلوی و پارسی، خانۀ زرتشت را در آذربایجان در کنار رود دائی تیا (ارس)  معرفی می کنند. علاوه بر مدارک و اسناد ذکر شده با توجه به اوضاع و احوال اقلیمی و آب و هوایی ایرانویج که در کتاب ها آمده و بنا به روایت جغرافیانویسان و مورخین، ایرانویج را همان اران می دانند که بین رود دائی تیا (ارس)  و رود کر واقع شده است و امروز آن منطقه را به نام قره باغ (باغ بزرگ) می شناسند.

پروفسور هانری کربن تعبیر دیگری از آذربایجان دارد.

    « جغرافیای این سرزمین « سرزمین آتشکده ها » در نظر من همچون جغرافیای تمثیلی جلوه کرده است، یعنی چشم اندازی که معنای باطنی آن را جز با چشم درون نمی توان دریافت. به خاطر اینکه مکان های زمینی مقدس نیستند بلکه این « نفس » است که به مکان ها قداست می بخشد و آنها را به مکان های مقدس تبدیل می کنند که رویاها و مکاشفات زمینه ی روایت هایی قرار می گیرد که نفس گذشته و آینده خود را در آن نمایان می سازد.»[4]

    سرزمین آذربایجان در سنت های دینی و ملی و آنچه به عنوان عوامل انسانی و طبیعی در طول تاریخ در این سرزمین بود، آذربایجان را به یک مکان الوهی مقدس تبدیل کرده است در این مقال سعی می شود به عوامل انسانی و طبیعی که به آذربایجان قداست بخشیده به طور خلاصه اشاره ای بشود.

اشو زرتشت

     اشو زرتشت نخستین کسی بود که به پرستش آفریدگار یگانه زبان گشود و مردم را به راستی و درستی رهنمون ساخت و او کسی بود که هویت خاصی روی ایران گذاشت. پژوهش هایی که در پدیدار شناختی درباره حکمت ایرانی و فلسفه ی نور و ظلمت انجام گرفته  معلوم شده که تعالیم زرتشت در آذربایجان ریشه دوانیده و بسط یافته است. زرتشت به سی سالگی همپرسی (دیدار) هرمز رسید هفت بار دین پذیرفت در ایران ویج پذیرفت در آذربایجان پذیرفت و ده سال در همپرسی هرمز بود ( روایت پهلوی کرده ی47 ص 54). رود دائی تیا (ارس)   در ایرانویج است که خانه پور شسب پدر زرتشت بر بام آن که زرتشت در آنجا زاده شده است. (بندهش ص76)

     در فصل 22 زاد اسپرم از مکالمه ی هفت امشا سبند با زرتشت سخن رفته است که هر یک به نوبه با پیغمبر ایرانی گفتگو می کنند. در فقره دوازده آمده از مکالمه امشا سبند امرداد در کنار رود دائی تیا (ارس) صحبت شده است که بنا به سنت مزدیسنا زرتشت را از آذربایجان دانسته که خانه ی پدر زرتشت در جوار آن سامان است.

    مورخین قدیمی یونان و مورخین اسلامی متفق القول اند که زرتشت از غرب ایران در آذربایجان متولد شده است. دارمستتر خاورشناس را عقیده بر این است که کیش زرتشت از آرتور پاتکان سیر خود را شروع و به شرق رفته است.[5] باز از مورخین اسلامی از جمله ابن خرداد به، حمزه اصفهانی، ابن فقیه، ابوالفدا، قزوینی و یاقوت حموی پیغمبر باستانی ایران را آذربایجانی می دانند. حمزه اصفهانی در تاریخ پادشاهان و پیغبران می گوید: زرتشت از آذربایجان رو به تخت گاه گشتاسب نهاد. شهرستانی در ملل و نحل زرتشت را از آتورپاتگان می شمارد. ثعالبی در کتاب معروف خود اخبار ملوک الفرس از قول ابن خرداد به زرتشت را از مغان آذربایجان ذکر می کند.

کیخسرو ـ آذرگشسب ـ چیچست

     در کتاب اوستا و کتب پهلوی و شاهنامه این سه کلمه همیشه باهم آمده است. آذرگشسب در تاریخ دینی ایرانیان بسیار معروف است. آذرگشسب را از امکنه مقدس و متبرکه نام می برند. طبق مندرجات شاهنامه، بندهش، یشت ها، گات ها آتشکده ی آذرگشسب در کنار دریاچه چیچست و او به کیخسرو منسوب است. کیخسرو پسر سیاوش او بود که بتکده ی کنار آذرگشسب را ویران کرد.

    کیخسرو از جمله پادشاهان آرمانی است که فره ایزدی دارد. کسانی که پیرو طریقت کیخسرو هستند را خسروانیان  نامیده اند. کیخسرو علاوه بر اینکه یک قهرمان حماسی است یک عارف و حکیم هم است. کیخسرو پسر سیاوش نوه ی کاوس یکی از بی مرگان است. او به عنوان سازنده ی کشور و دلیرمرد ممالک آریایی ایزد ناهید را در کنار دریاچه چیچست نیاز می آورد. او کشنده ی افراسیاب تورانی و خراب کننده ی بتکده در ساحل دریاچه چیچست و سازنده آتشکده ی آذرگشسب در آذربایجان است.

    « سوشیانس پرسد که: تو کدام مردی که بروای دیرنده خدای، که آن را به شکل اشتر برگرداندی، حرکت می کنی؟ کیخسرو پاسخ گوید که: من کیخسرو هستم و سوشیانس گوید که تو همان کیخسرو هستی که با هوش دوریاب و با دانایی دریافتی زمانی بتکده را در دریای چیچست بکندی؟ کیخسرو گوید که: من همان کیخسرو هستم، سوشیانس گوید که: ایدون کار خوبی کردی چه اگر نمی کندی همه ی آن تغییر که فر شگردسازی نیک است و دیگر پرسد که تو افراسیاب تورانی تبهکار را کشتی؟ گوید که من کشتم» ( روایت پهلوی کردۀ 48 ـ ص 60 )

    آذرگشسب تا پادشاهی کیخسرو و آیین باستانی جهان می کرد چون کیخسرو بتکده ی کنار دریاچه چیچست را همی کند، آذرخش بر یال اسب کیخسرو نشست و تیره گی و تاریکی را از میان برداشت و جهان را روشن کرد تا بتکده ویران شد و در همان جای آتشکده ی ساخته شد بدان سبب آن را آتشکده ی آذرگشسب نامیدند. ( بندهش ص 91 ) از برای او ممالک آریایی استواری زنده، کیخسرو در برابر دریاچه ژرف و پهن چیچست صد اسب و هزار گاو و  ده هزار گوسفند قربانی کرد او از اهورامزدا درخواست کرد که این کامیابی را به من ده ای نیک، تواناترین و بزرگترین شهریار گردم بر ستمکاران، جادوان، پری ها، وبکاری ها، کرپان های ستمکار دست یابم (یشت ها، آبان یشت کردۀ 50/49 ص 255)

    کیخسرو، آتشکده ی آذرگشسب در کتب پهلوی و اوستا و شاهنامه آغاز داستانی است. آتشکده ی آذرگشسب در ایران قدیم جزء امکنه مقدس شمرده شده است. آذرگشسب  در کتاب بندهش یکی از سه شراره ی مینوی شمرده شده است که به جهان خاکی از برای کمک به جهانیان در اذربایجان فرود آمده در مقدمه ی کتاب دینکرد (زرتشت نامه) در فقره 39 ساختن آذرگشسب را به کیخسرو نسبت می دهد. « فر به کیخسرو پسر او سیاوش رسید از پرتو آن به افراسیاب جادوی تورانی و یاران بدکنش او چیره گشت بتکده کنار دریاچه چیچست را که آرامگاه دروغ سهمگین بود ویران کرد.»

     در کتاب اوستا از دریاچه چیچست بارها یاد شده است. وقایعی که در اطراف این دریاچه اتفاق افتاده است با کیخسرو و آذرگشسب رابطه ی تنگاتنگی دارند. در شاهنامه در سخن از کیخسرو و آذرگشسب و چیچست بارها صحبت شده، داستان به شاهی رسیدن کیخسرو و خون خواهی و کشتن افراسیاب توسط کیخسرو در حوالی دریاچه چیچست اتفاق افتاده است.

                 چه گنجور کیخسرو آمد زر اسب                          ببخشید گنجی به آذرگشسب

                 فرازنده ی نیزه و تیغ و اسب                                فروزنده ی فرخ آذرگشسب

                 بدل گفت کی مرد پرهیزگار                                ز دریای چیچست گیرد شکار

                چه چشمش برآمد به آذرگشسب                           پیاده شد از دور بگذاشت اسب 

                                                                                                             شاهنامه فردوسی

    طبری که در سال 310 هجری در گذشته است می نویسد: چون بهرام پنجم به جنگ ترکان خزر که در آن سوی کوههای ققفقاز بود می رفت از اذربایجان رفت تا در آتشکده ی آذرگشسب عبادت کند چون خاقان خزر را کشت و زنش را اسیر کرد در بازگشت در آتشکده ی آذرگشسب فرود آمد و آنچه یاقوت و گوهر در تاج خاقان بود و شمشیر گوهرنشان و زیورآلات فراوان به آن آتشکده پیش کش کرد و زن خاقان را به خدمت آن آتشکده گماشت.[6]

   خردادبه در کتاب خود المسالک الممالک که در سال 200 هجری نوشته است در صحبت از شهرهای آذربایجان اورومیه را شهر زرتشت و شهر شیز را که محل آتشکده آذرگشسب است شهر خسرو نامیده این آتشکده در بین ایرانیان محترم و مقدس بوده پادشاهان ایران بعد از تاج گذاری پیاده از مداین به زیارت این آتشکده می آمدند. یاقوت حموی از قول مسعر بن مهلهل هم عصر نصر ابن احمد سامانی (331 ـ 301 هجری)

    نقل می کند که: در شهر شیز آتشکده است بسیار محترم و پر ارج در نزد آنان همه ی آتش های مجوس را از خاور با باختر از آن روشن می کند و در بالای آن هلال نقره ای است که طلسم آن است و از عجایب این که آتش آن را هفتصد سال پیش افروختند لحظه ای خاموش نشده و خاکستری باقی نگذاشته است.[7]

    در اوائل حمله اعراب به ایران مغیره بن شعبه در سال 22 هجری در زمان خلافت عمر خلیفه دوم به آذربایجان مسلط شد. مردم آذربایجان با فاتحان سازش کرده و قرار شد که هشتصد هزار درهم بپردازند تا کسی آنها را نکشد و اسیر نگیرد. آتشکده ی آذرگشسب را ویران نسازد و به ویژه مردم شیز را از انجام مراسم مذهبی و جشن ها باز ندارند.[8]

هوم، بردعه، اردبیل، سبلان

                           یکی مرد نیک اندر روزگار                    ز تخم فریدون آموزگار

                           کجا نام آن نامور هوم بود                   پرستنده دور از بر و بوم بود

                                                                                                                   شاهنامه فردوسی

   هوم مزدا آفریده را می ستائیم کسی که چهاپایان را سرور نیک با چشمان زرد رنگ در بلندترین قله ی کوه فدیه آورد و از وی برای این، کامیابی درخواست نمود: ای مزدا این کامیابی را به من ده ای نیک ای تواناترین درواسب که من افراسیاب مجرم تورانی را به زنجیر بکشم و به زنجیر بسته بکشم و بسته برانم و در بند به نزد کیخسرو برم تا او را روبروی دریاچه چیچست عمیق با سطح وسیع بکُشد.[9]

    هوم در اوستا هم به گیاه معجزه آسای شفابخش یاد شده و هم به مرد پارسائی که در بالای کوهی در بردعه به غاری پناه برده خدای را پرستش می کرد. در سخن از کیخسرو به مردی به نام هوم برخورد می کنیم پس از آنکه  افراسیاب از کیخسرو شکست خورد از بیم جانش آواره و سرگردان بود تا اینکه در بالای کوهی در بردعه به غاری پناه برد. در همان کوه مرد پارسائی به نام هوم از خاندان فریدون گوشه ای گزیده خدای را پرستش می کرد. در صبح یکی از روزها ناله و فغان مردی را شنید که از بخت بد خویش گله می کرد و از کارهای گذشته اش پشیمان. هوم دانست که او افراسیاب است. به درون غار آمد با دستار خویش دست های افراسیاب را بست و از غار بیرون آمد و خواست که پیش کیخسرو برد، در راه افراسیاب چندان ناله و زاری کرد که هوم دل بر او سوخت و بند سست کرد.

                  به پیچید زو خویشتن در کشید                     به دریا درون جست شد ناپدید

     افراسیاب خود را به دریاچه ی چیچست انداخت و از نظرها پنهان گشت. در آن موقع گودرز و گیو از آنجا می گذشتند هوم را پریشان دیده بر دریا دوخته دیدند گودرز جویای حال شد. هوم گفت:

                  دو دستش بزنار بستم چو سنگ               بدان سان که خون دیر گشتش به چنگ

                  بر این جایگاه بر زچنگم بجست               دل و جانم از جستن او بجست

                 در این آب چیچست پنهان شدست            بگفتم تو را راز، چونان که هست

                                                                                                                 شاهنامه

    گودرز چون این بشنید به سوی آذرگشسب روانه شد. کیکاوس و کیخسرو در آن هنگام در پرستشگاه آذرگشسب مشغول عبادت بودند. کیخسرو پس از چندی جستجوی بیهوده از دست یافتن افراسیاب نومید شده بود. وقتی شنید افراسیاب در دریای چیچست پنهان شده رو به آذرگشسب نهاد و به نماز و ستایش پرداخت که کین پدر خویش سیاوش را از او بستاند وقتی گودرز به آذرگشسب رسید:

                      نخستین بر آتش ستایش گرفت                  جهان آفرین را نیایش گرفت

                     سپر دوخت و بگشاد راز نهفت                    همه دیده با شهر یاران بگفت

                      همانگه نشستند شادان بر اسب                 برفتند از ایوان آذرگشسب

                                                                                                       شاهنامه فردوسی

     چون به کنار دریای چیچست رسیدند هوم را در آنجا ایستاده دیدند. برای بیرون آوردن افراسیاب از دریا قرار بر این گذاشتند که گرسیوز برادر افراسیاب را که در بند ایرانیان بود به کنار دریا آوردند و یوغ به گردن اش افکندند. آزارش دهند تا از ناله و زاری وی افراسیاب را مهر برادری به جوش آید و از دریا بیرون آید و این چنین افراسیاب پادشاه توران از دریای چیچست بیرون آمد و به دست کیخسرو کشته گردید.[10]

     در روزگاران شهریاران آتورپاتگان، مرزهای قفقاز کنونی هم جزء فرمانروایی آنان شمرده می شد و اران جزء قفقاز بود که پایتخت آن پرتو یا پرثو PARTAV معرب بردعه است ( جغرافیای تاریخی ایران بارتولمه ـ ص 279 ) اصطخری در مسالک الممالک بردعه را جزء شهرهای بزرگ اران شمرده و یاقوت حموی در معجم البلدان بردعه را به فاصله 16 فرسنگ از گنجه نوشته است. از بردعه و اردبیل بارها در شاهنامه نام برده شده است.

                   بزرگان که از بردع و اردبیل                           به پیش جهاندار بودند و خیل

                   که دادی بدو بردع و اردبیل                          یکی نامور گشت با کوس و خیل

                   سپاهی که از بردعه و اردبیل                         بیاید بفرموده تا خیل و خیل

                                                                                                                  شاهنامه فردوسی

   در نامه ی پهلوی، شهرستانهای ایران آمده که آذربایجان دارای دو پایتخت تابستانی و زمستانی بوده است یکی از این پایتخت ها گنجک و دیگری اردبیل که توسط ایران گشسب سپهبد آذربایجان ساخته شده است. در سنت ایرانیان دژ بهمن در اردبیل بوده است.

    کیکاوس به علت بی خردی فره ایزدی را از دست داد. برای جانشینی او بین همه سران ایران اتفاق نظر نبود. بعضی از سران ایران زمین میل داشتند فریبرز پسر کیکاوس جانشین پدر گردد نه نوه او کیخسرو که مادرش تورانی است. پس از کشمکش ها و گفتگوهای طولانی قرار بر این شد که فریبرز و کیخسرو را بیازمایند و برای آزمایش، فریبرز و کیخسرو را بگشودن دژ بهمن در اردبیل بفرستند و هر کدام که آن دژ را که بوم اهرمن بود نابود سازد پادشاهی از آن او باشد. اول فریبرز با پشتیبانی طوس به سوی دژ بهمن رفته و ناکام برگشتند.

                  زمین سر به سر گفتی  از آتش است                    هوا دام اهریمن سرکش است

                    چو نزدیک حصن بهمن رسید                        زمین هم چو آتش همی بردمید

                    سرباره ی دژ بد اندر هوا                                 ندیدند جنگ هوا را روا

شمشیرهای جنگاوران از گرمی هوا برافروخت و تن ها در زیر زره بسوخت بناچار بعد از یک هفته برگشتند. بعد از آنها کیخسرو با گیو و گودرز با سپاهیان عازم اردبیل شدند.

                                به منزل رسیدند بفزود خیل              گرفتند تا زان ره اردبیل

     کیخسرو گفت نامه ای توام با درود و ستایش کردگار بنویسند و با نیزه به دیوار دژ فرو نهند. همان لحظه که نامه به دیوار دژ برخورد کرد خروش از صحرا و کوه برخاست چنان تیره و تار شد، که پهلوانان جایی را نمی دیدند. کیخسرو اسب سیاه خود را سوار شد و به یاران خود گفت دژ را تیرباران کنید. گروهی از نابکاران و دیوان کشته شدند.

               در آنجا که آن روشنی بردمید                       شد آن تیره گی سر به سر ناپدید

               بفرمود خسرو بدان جایگاه                            یکی گنبدی تا به ابر سیاه

              در آن شارسان کرد چندان درنگ                    که آتشکده گشت بابوی رنگ

                                                                                                            شاهنامه

      کیخسرو پس از یکسال توقف در دژ بهمن و به شکرانه پیروزی بر اهرمن آتشکده ای به جای دژ اهرمن در اردبیل ساخت و به نزد پدر بازگشت و با کسب فره ایزدی به پادشاهی برگزیده شد.[11]

     کوه سبلان مثل عوامل طبیعی دیگر آذربایجان در نزد ایرانیان از کوه های مقدس به شمار می رود. بنا به روایت ها و اسناد پهلوی و کتاب دینی ایرانیان زرتشت پیغمبر ایرانی در بالای این کوه به پیغمبری برگزیده شده است. سبلان روزی آتش فشان بود و ناگزیر از این آتش فشان ها و نمایش های زیباست که این کوه در بین ایرانیها تقدس یافته و در قدیم پرستشگاه مردم آذربایجان بوده است. در سنت دیرین ایرانی ها زرتشت در کوه سبلان بالیده و به پیغمبری مبعوث شده است.

      ابن حوقل و ابوالفدا در سخن از آذربایجان از کوه سبلان یاد کرده اند و آن را کوه بزرگ نامیدند ( صورت الارض 335) محمد قزوین در کتاب آثار البلاد و اخبار العباد آورده است زرتشت از شیز آذربایجان است و چندی از مردم کناره گرفت و در کوه سبلان بسر برد و از آنجا کتابی آورد معروف به یسنا (آثار البلاد ص278). میرخوانده در روضه الصفا از تاریخ بنا کتی نقل می کند که :

    « زرتشت حکیم در زمان گشتاسب ظاهر شد و در همان دم که متولد گردید بخندید چنانکه تمام حضار آواز او را شنیدند و چون بزرگ شد بجبلی از جبال اردبیل بالا رفت و از آنجا فرود آمد و کتابی در دست و می گفت که این کتاب از سقف خانه بر این کوه واقع شده است نازل شده.»[12]

     شهرستانی در ملل و نحل از تولید روح زرتشت در کوهی از آذربایجان یاد می کند و می گوید: روح زرتشت در شجره ای که در اعلی علیین بود انشاء فرمود و در قله کوهی در آذربایجان آن درخت را غرس فرمود و از آن شبح زرتشت شیر گاو ممزوج گشت و پدر زرتشت آن شیر را بیاشامید و آن شبح به نطفه او متصور گشت و در رحم مادرش مضغه گشت…. و چون متولد شد لب به خنده گشود و آواز آن به هر جهت  که حاضر بودند بشنودند. …

خاقانی شیروانی که در سال 592 درگذشته است سبلان را یک کوه مقدس می داند.

                    قبله اقبال قله سبلان دان                          کو زشرف کعبه وار قطب کمال است

                    کعبه بود سبزپوش اوز چه زاید                    جامه ی احرامیان که کعبه حال است

                   در خبری خوانده ام و فضیلت آن را               خاست مرا آرزوش قرب سه سال است

                   رفتم بر سرش نثار کنم جان                        کوست عروسی که امهات جبال است

                   موسی و خضر آمده به صومعه ی او                صومعه را دارد مگر فقیر مثال است

                   از بس بکران غیب و چادر غیرت                    بفکن خاقانیا  که بر تو حلال است[13]

       سهند یکی دیگر از کوه های آذربایجان در اوستا به نام  Asnavant در شیز یاد شده است. در نامه های پهلوی هم چون بندهش و روایت پهلوی سهند را یکی از چهل کوه معروف ایران در آذربایجان نام می برند. اسنوند (سهند) همان کوهی است که کیخسرو در بالای ان آتشکده ساخت. کوه سهند محل ششمین دیدار زرتشت با هفت امشاسبند مینوی است که از آن دین پذیرفته است.[14]

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

[1] . دکتر محمد استعلامی

2 . فرهنگ نام های اوستا

3 . شیخ محمود شبستری

4 . دکتر منوچهر مرتضوی – آذرآبادگان در آیینه تاریخ

5 . سخنرانی هانری کربن در دانشگاه آذرآبادگان سال 1355 به نقل از فلسفه ایرانی فلسفه تطبیقی ترجمه سید جواد طباطبایی

6 . تاریخ ادبی ادوارد براون جلد اول ص 36

7 . تاریخ طبری به نقل از تاریخ تمدن ایران ساسانی ص 124

8 . یاقوت حموی، معجم البلدان ص 356

9 . بلاذری فتوح البلدان ص 321

10 . یشت ها ( گوش یشت و درواسب یشت) ص 383

11 . برداشتی ازاد از شاهنامه به تلخیص

12. برداشتی از آزاد از شاهنامه به تلخیص

13 . از سعدی تا جامی ـ ادوارد براون ص 123ـ 122

14 . دیوان خاقانی شیروانی به کوشش عبدالرسولی ص 596

15 . بندهش صفحات 125و 71 روایت پهلوی کرد 230 ص 155