چهره ستارخان در پژوهش­های تاریخی و کتاب­های درسی تاریخ جمهوری آذربایجان

۱۵ مرداد, ۱۳۹۴
چهره ستارخان در پژوهش­های تاریخی و کتاب­های درسی تاریخ جمهوری آذربایجان

 تاریخی-آذربایجان ایران- و سرزمین­ های آن سوی ارس که از دیرباز تا جنگ­ های ایران و روسیه بخشی جداناپذیر از خاک ایران بود، ردپای ناسیونالیسم افراطی یا همان شووینیسم به روشنی دیده می­شود .

این موضوع تنها شامل رویدادهای سیاسی-اجتماعی نشده و دامان بسیاری از شخصیت­های­ ادبی ، هنر، فرهنگی، دانشمندان و سیاستمداران و حتی آثار هنری را هم گرفته­است. بدون استثناء از زمان لشگرکشی اسکند مقدونی به ایران و فرپاشی امپراطوری هخامنشی در جنگ گوگمل در سال331پ.م تا سده­ی بیستم، تمام جنبش­های سیاسی-اجتماعی رخ داده در محدوده­ی جغرافیایی سرزمین­هایی که به آن­ها اشاره شد، جنبش­هایی بوده­اند درچارچوب رهایی آذربایجان از زیر ستم فئودال­ها و حاکم ایرانی و به عبارت دیگر فارس­ها. آن­هم آذربایجان که از روزگار پادشاهی مادها شامل آذربایجان تاریخی و سرزمین­های آن سوی ارس می شده است. یعنی آذربایجان واحد که به باور وارونه تاریخ­نگاران جمهوری آذربایجان، از همان روزگار وجود داشته و آنان پس از جنگ­های ایران و روسیه بر این باورند که نیمه­ی شمالی یعنی«آذربایجان شمالی» از نیمه جنوبی این سرزمین یکپارچه جدا گردیده است.

به همین جهت آنان در سال­های بعد دو اصطلاح ساختگی آذربایجان شمالی و آذربایجان جنوبی را وارد ادبیات خود نمودند. سخنی پوچ، بی­پایه، واهی و بدون پشتوانه­ی علمی که در هیچ یک از محافل علمی و آکادمیک جهان خریداری ندارد. متاسفانه در داخل میهنمان نیز گروهی مغرض و گمراه و گروه دیگری از سر ناآگاهی آن را تکرار نموده و در نشریات و دیگر آثار چاپی خود از این دو اصطلاح مجعول به شکلی گسترده استفاده می­نمایند.

انقلاب مشروطه­ ایران و دلاوری­های ستارخان سردار ملی و گرد دلاور ایرانی نیز یکی از همان رویدادهایی است که مورد متوجه وارونه تاریخ نگاران جمهوری آذربایجان قرارگرفته و آنان در کتاب­های درسی تاریخ در همه ی دوره­ها و نیز دیگر پژوهش های تاریخی خود بدان می پردازند.آنان برخلاف فاکت­های غیرقابل انکار تاریخی، ستارخان را قهرمانی مجسم می­کنندکه با تمام نیرو و توان خویش برای استقلال و رهایی آذربایجان پیکار نموده است.

از این فراتر این وارونه تارخ­نگاران ستارخان را رو در روی ایران قرار داده و او را سرکرده­ی جنبشی که ترکان آذربایجان علیه ستم فارس ها برپا نموده اند می شناسانند. نظر به تکراری بودن بیشتر نوشته­ ها و همانندی آن ها در این آثار، از ارجاع به تک تک آن­ها خودداری نموده و در این نوشتار نگاهی خواهیم داشت به پاره­ای از مهم ترین نوشت­های آنان در این زمینه که پس از فروپاشی شوروی به گستردگی از سوی نهادهای رسمی در جمهوری آذربایجان منتشر و در دسترس دانش آموزان و دانشجویان در تمامی مقاطع تحصیلی قرار می­گیرد.

واژگان کلیدی:آذربایجان ایران، جمهوری آذربایجان، ستارخان، انقلاب مشروطیت ،

 چهره ستارخان در پژوهش­های تاریخی و کتاب­های درسی تاریخ جمهوری آذربایجان پس از فروپاشی اتحاد شوروی در سال 1991

در آمد

 از همان آغاز اعلام موجودیت واحد سیاسی – جغرافیایی به نام جمهوری آذربایجان در سال1918م تا به امروز، ناسیونالیسم به مثابه­ی حربه­ای کارا و موثر در پیشبرد سیاست­های الحاق گرایانه­ ی رهبران و سیاستمداران این کشور جایگاه ویژه­ای داشته است. اما ژرفای گستردگی آن در ادوار مختلف تاریخی فراز و نشیب داشته. گاه در خفا و پنهانی به ایفای نقشی پرداخته و گاهی نیز با مجوز مقامات حزبی و دولتی به میدان آمده و به شکلی گسترده مورد استفاده قرار گرفته است. مانند آنجه که در سال­های پایانی جنگ جهانی دوم با اشغال ایران از سوی شوروی به وقوع پیوست و آذربایجان ایران را در معرض خطر جدایی از ایران و الحاق آن به شوروی قرار داد.

   بازوی فرهنگی این گرایش در راستای تبیین سیاست­های الحاق گرایانه ی خود نیاز به تبلیغ و ترویج نوع خاصی از نگاه به حوزه­های گوناگونی چون تاریخ، ادبیات، جغرافیا، هنر و دیگر حوزه­ها داشت تا بر پایه­ی آن توجیهی برای ادعاهای بی­پایه­ی خود داشته باشد. اما نبود فاکت­های معتبر تاریخی همسو با نگاه ایدئولوگ ها و تئوریسین­های جریان الحاق­گرا، آنان را وادار نمود تا راه دیگری را برگزینند و آن راه راهی نبود جز از دگرگونی، جعل و حریف حقایق مسلم تاریخی که در راستای اهداف ایدئولوژیک و سیاسی بلند پروازانه­ پدید آورنده گان آن قرار داشت.

بدین سان آنان بی­  اعتنا به اعتماد به هرگونه روشی و متدولوژی علمی رایج و معمول مورد استفاده­ی تاریخ نگارانژ، خود دست به کار شدند و نوعی از تاریخ نگاری را پیشه­ی خود نمودند که جز از وارونه تاریخ نگاری نام دیگری نمی ­توان بر آن نهاد. اساساً در برسی تاریخ نگاری در منطقه اران(شروان،گنجه،باکو و..)که امروزه به عنوان جمهوری آذربایجان شناخته می­ شوند، چهار دوره کاملا متمایز از یکدیگر را می­توان برشمرد:

دوره­ی اول: از جدایی آن مناطق از ایران در 1827تا1917م؛

دوره­ی دوم: از تشکیل جمهوری خلق آذربایجان در 1918تا1920م؛

دوره­ی سوم: ازچیرگی بلشویک ها بر آذربایجان در1920تا1991م؛

دوره­ی چهارم: از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در 1991تاکنون.

در اینجا قصد نقد و بررسی این چهار دوره را نداریم که خود بحثی است مفصل. اما به دلیل اهمیت دوره­ چهارم که بسیار بحث برانگیز و چالش برانگیز است و تاریخ نگاری در این دوره و با دستور و رهنمون­های محافل رسمی دنبال می­ شود، اشاره ای کوتاه و گذرا به آن خواهیم نمود.

 در دوره­ی چهارم هنوز سایه­ی مکتب تاریخ نگاری شوروی که بر بینش و متدلوژی مارکسیستی استوار است و درحقیقت تاریخ­نگاری ایدئولوژیک نامیده می­شود هنوز وجود دارد، اما شاخه­ی دیگری از این تاریخ نگاری نه در قالب پیشین بلکه در قالب تاریخ نگاری ناسیونالیستی آن هم از نوع افراطی آن(شووینیسم)-که البته این نیز از همان مقوله­ی تاریخ نگاری ایدئولوژیک به شمار می آید- به سرعت در حال رشد است.

این نوع تاریخ نگاری گرچه نو و محصول دوران استقلال نیست و هسته­های اولیه ی شکل­ گیری آن به سال های نخستین سده­ی بیستم میلادی باز می­گردد، اما در دوران استقلال جمهوری آذربایجان بسیار سریع گسترش پیدا کرده و مورد توجه تاریخ نگاران آن جا قرار گرفته است.

در واقع مفاهیم تاریخی منطقه قفقاز در یک سده­ی اخیر تحت تاثیر جریان­های گوناگون تاریخ نگاری قرار گرفته است. متدلوژی مارکسیستی و تاریخ­نگاری ایدئولوژیک بر پایه­ی ایدئولوژی مارکسیسم-لنینیسم و تاریخ­نگاری ناسیونالیستی مبتنی بر ترک­ گرایی و آذربایجان­ گرایی، دو جریان عمده مورد توجه تاریخ نگاران در شوروی سابق و جمهوری آذربایجان بوده است.

با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال1991م، تاریخ­نگاری ناسیونالیستی آن هم با تاکید بر ناسیونالیسم افراطی یا همان شووینیسم عظمت طلبانه مورد توجه بیشتر تاریخ نگاران آذربایجانی قرار گرفته و به شکلی گسترده مورد استقبال قرار می­گیرد.

اهداف اصلی و اولیه­ی این نوع تاریخ نگاری هم هیچ نسبیت و سنخیتی با دیگر روش­های علمی و آکادمیک شناخته شده ندارد و کاملاً ابداعی، برساخته و نادرست است و نامی جز وارونه تاریخ نگاری نمی­ توان بر آن نهاد، بر بنیان های زیر استوار است:

1-قطع کامل پیوند با عناصر ایرانی موجود در پیشینه­ی تاریخی، فرهنگی، اجتماعی، هنری و دیگر حوزه­های مرتبط با فرهنگ و تمدن مردم آذربایجان.

2-ارائه­ی هویتی مستقل از هویت ایرانی با تکیه بر عنصر ترک.

3-تلاش در بومی و سومری نشان دادن ترک­ها به عنوان ساکنان فلات ایران که از هزاران سال پیش در این جا می­زیسته اند.

4-تبلیغ و ترویج روحیه­ی ضد ایرانی در میان آذربایجانیان و در نهایت ایران ستیزی و ایجاد ایران هراسی.

5-ایجاد ارمنی هراسی و سوق دادن موضوع جنگ قره باغ به سوی جنگ میان مسلمانان و مسیحیان.

6-طرح ادعاهای ارضی نسبت به آذربایجان ایران، استان­های مجاور با آن پاره­ای دیگر از شهرهای ایران.

  در این راستا کتاب­ های تاریخی درسی در وهله­ی نخست و کتاب­های تاریخی غیر درسی بهترین­جای طرح این موضوعات است تا ذهن نوجوانان ،دانش آموزان و دانشجویان و دیگر خوانندگان را متوجه سمت و سوی مورد نظر کنند تا شاید هر چه سریعتر به مقصد برسند.

به همین خاطر پس از فروپاشی اتحاد شوروی و استقلال جمهوری آذربایجان نهادهای مسئول در این حوزه، گوهی از متخصصین و به اصطلاح پژوهشگران را برای پیشبرد مقاصد خود تعیین نمودند و آنان نیز بی درنگ دست به کار شده و دست به تالیف و تدوین کتاب­های تاریخی برای همه­ی مقاطع تحصیلی زدند.

 بدون استثناء در تمامی این کتاب­ها به شکلی روشن و آشکار شش موضوع طرح شده و در بالا پایه و اساس و دستمایه­ی(وارونه تاریخ نگاران قرار گرفته و به تبع آن بهره­گیری آز موضوعات دیگر مانندآذربایجان و ترک ساختن همه­ی شاعران، ادبیان، دانشمندان و هنرمندان و… کتاب­های تاریخ درسی در مقاطع گوناگون و نیز غیر درسی نوشته می­شود.

  ناگفته پیداست که در این زمینه کتاب­های درسی نقش به سزایی دارند و از همین طریق است که انبوهی از مطالب نادرست و جعلی پیرامون تاریخ آذربایجان تهیه و از راه همین کتاب­ها در ذهن و اندیشه جوانان تزریق می­شود و رفته رفته جاگیر شده و به حقیقتی مسلم تبدیل خواهدشد. مسلم است با گذشت سال ها از میان این دانش آموزان، به ندرت فردی به آنچه که در نوجوانی و جوانی درباره­ تاریخ کشور خود خوانده شک و تردید نماید و سپس در جست و جوی حقیقت برآید.

 با مروری بر برنامه دانش ­آموزان کلاس­ های یازده تمامی دبیرستان­های باکو درس تاریخ آذربایجان را در ساعت­های زیادی به «آذربایجان­ جنوبی» و دگرگونی­های سیاسی- اجتماعی آن­جا به ویژه در یکصد سال اخیر اختصاص یافته، اهمیت این موضوع از نگاه دست اندرکاران نهادهای ذی­ربط آذربایجان روشن خواهد شد(محمدوف، غفاروف و…11 ،2009، صص223-234)

  در شرح و توصیف رویدادهای انقلاب مشروطیت در آذربایجان­ایران و شهر تبریز و نقش ستارخان و یارانش در این رویدادها، یکی از مواردی­ که بسیار جلب توجه می­کند اغراق و بزرگ­نمایی است که سوی نویسندگان این مطالب صورت گرفته است. این بزرگنم­ایی رویداها هنگامی که در کنار تحریف حقایق و ارائه­ روایتی دیگر از آنچه به عنوان واقعیت وجود دارد قرار می­گیرد، خواننده را با پرسش­های زیادی روبه­ رو می­کند.

اساساً در شرحی که از انقلاب مشروطیت ایران در کتاب­های درسی و غیر درسی تاریخ جمهوری آذربایجان داده می­شود، اصل بر این است که بدون اشاره به ریشه­های این رویداد و خواستگاه نخست آن،­ آذربایجان و تبریز به عنوان کانون اصلی و فعال انقلاب معرفی می­شود.

در این کتاب­ها بدون اشاره به رویدادهای شهر تهران که نخست جرقه­ انقلاب مشروطیت در آن جا زده­شد،آغاز رویدادها را به گونه­ای توصیف می­کنند که گویا همه­ی این رویدادها نخست از آذربایجان آغاز شده است. در کتاب­ درسی دانش­ آموزان کلاس10جمهوری آذربایجان، در بخشی که پیرامون رویدادهای انقلاب مشروطیت در کتاب به چشم می­خورد، تیتر به این شکل انتخاب شده است:

   «42.آذربایجان جنوبی، همانند مرکز انقلاب ایران»(ولی­یف و قوجایف،10،2000،ص365).در همان جا شرحی از فعالیت ستارخان و باقرخان در رویدادهای تبریز داده شده و این گونه وانمود شده که ستارخان و دیگر مجاهدان زیردست او علیه ارتجاع ایران به پا خواسته­ اند. در این کتاب پس از اینکه ستارخان به عنوان «قهرمان افسانه­ ای»جنگ­های انقلابی معرفی شده (همانجا)، از پیروزی­های او و یارانش چنین یاد شده است:

«این، پیروزی بزرگ انقلابیون در برابر نیروهای ارتجاعی ایران بود»(همان،ص371). این عبارت که به این شکل بیان گردیده و در دیگر آثار تاریخی درسی و غیر درسی تکرار می­شود، درصد القای این موضوع است که گویا آذربایجان به عنوان سرزمینی مستقل با دولت بیگانه­ مرتجعی رو در رو قرار گرفته است. بدون در نظر گرفت این موضوع که آذربایجان جزئی از خاک جدایی ناپذیر ایران است و هر حرکت و اعتراضی در آن جا رویارویی با نیروهای مستبدین در چهارچوب تمامیت ارضی ایران و دست­یابی به مشروطیت –که بسیاری از مردم ایران در دیگر شهرها نیز به دنبال آن بودند-صورت می­گرفت.

  درکتاب درسی تاریخی که برای دانشگاهیان تهیه گردیده، کمابیش با همین رویکرد گفته­شده در بالا رویدادهای انقلاب مشروطیت در آذربایجان«آذربایجان جنوبی» و به­ویژه شهر تبریز شرح داده ­شده است. (نبیادوف و یوسوف اف،1994،صص634-631)

در این کتاب باز هم درباره­ی رویداد پارک اتابک که منجر به کشته شدن گروهی از مجاهدان و زخمی شدن ستارخان شد تبریز در برابر تهران قرار گرفت و این تهرانی­ها هستند که «ستارخان و اطرافیان او را به شکل خائنانه ای مورد تهاجم قرار داده اند»(همان ،ص634).

 در یک کتاب به اصطلاح تاریخی که غیردرسی است، نویسنده بدون هیچ اشاره­ای به علل و ریشه­ی رویدادهای انقلاب مشروطیت و رویدهای تهران که در حقیقت خاستگاه انقلاب از آنجا بود نوشته:«در سال 1905 در آذربایجان جنوبی انقلاب مشروطه به رهبری ستارخان و باقرخان آغاز شد که در شمال هم به افزایش روح معنوی منجر شد» (آرازاوغلو،1999،ص106) این نویسنده به دلیل تمایلات شدید شووینیستی و پان­ترکیستی به عمد نقش تهران در انقلاب مشروطه را به فراموشی می­سپارد تا به زعم خود ترکان آذربایجان را به آغازگر انقلاب مشروطه در ایران معرفی نماید.

 اما این کاملاً نادرست و مغایر نوشته­ های منابع و مآخذ معتبر تاریخی است که تصویر روشنی از این رویداد تاریخی را به ما ارائه می­دهد. احمد کسروی در اثر ارزشمند خود می­نویسد(1370،ص125) «در نتیجه کوشش­های مردان بخردانه­ی یکسال و نیم روسیه و همدستان ایشان، مشروطه در ایران پیدا شده، ولی یک تکان دیگر می­خواست که آن را روان گرداند و پیش برد، و این تکان را تبریز به گردن گرفت». هم او در جای دیگری از اثرش نوشته: «چنان که دیدم جنبش مشروطه را تهران پدید آورد، ولی پیش­رفت آن را تبریز به گردن گرفت.» (کسروی،1370،ص127)

آرازاغلو که یک شووینیست تمام عیار و پان ­ترکیستی افسار گسیخته است نیروهای بختیاری-که او از آنان به نام قزاقان بختیاری یاد نموده ـ و نیروهای یپرم خان-که باز نیز آنان را از قزاقان یپرم خان نامیده ـ و پلیس­های شاه را عامل حمله به ستارخان و یارانش در پارک اتابک دانسته­ است. (آرازاوغلو،1999،ص106)

این به اصطلاح تاریخی­نگار در کنار نام ستارخان نام­های کسان دیگر چون شیخ­ محمدخیابانی، کلنل محمدتقی خان پسیان، ­حیدرخان عمواوغلی،­ شهریار،­ صمد بهرنگی و…را قرار داده و از آنان به عنوان ترکانی که مزارشان لگدکوب دشمنان است نام برده است. (آرازاوغلو،1999،ص11)

 اما اوج شاهکار تاریخ­نگاری جمهوری آذربایجان درباره­ی ستارخان و رویدادهای تبریز در انقلاب مشروطیت را می­توان در کتاب «آتایوردو»(سرزمین پدری)مشاهده نمود، که به دلیل اهمیت آن،به ­طور مستقل به بررسی آن خواهیم پرداخت اما پیش از پرداختن به نوشته­ های این کتاب، نخست آن را به شکلی کوتاه معرفی می نماییم.

آتایوردATA YURDU

کتاب آتایوردو (سرزمین پدری) نوشته­ی یعقوب محموداف، رافیق خلیل یعقوب و صابر آقایف کتابی است که برای مطالعه­ دانش ­آموزان کلاس پنجم دبستان­های جمهوری آذربایجان تالیف­ شده­ است. این­کتاب در بردارنده­ مطالب گوناگونی درباره­ی تاریخ، جغرافیا، فرهنگ و هنر جمهوری آذربایجان و آذربایجان ایران که به تعبیر آنان «آذربایجان جنوبی» است می­باشد.

نوع نگاه مؤلفان به آذربایجان ایران در این کتاب به گونه­ای است که گویا آنان از یکی استان­ها و بخش­های جمهوری آذربایجان سخن می­گویند و نه آذربایجان ایران. این کتاب پس از فروپاشی شوروی در سال 1998منتشر شده و تا سال 2002، چهار بار مورد تجدید نظر قرار گرفته و تغییراتی بدان راه یافته است. نسخه­ی مورد استفاده در این نوشتار چاپ سوم کتاب در سال 2001است.

  آنچه که پیرامون ستارخان و باقرخان در این کتاب نوشته شده است، بیشتر به یک رمان فانتزی و داستان خیال انگیز شباهت دارد تا یک اثر پژوهشی مستند و مبتنی بر اسناد و مدارک و منابع و مآخذ موثق تاریخی.

   در اینجا نوشته های این کتاب درباره ی ستارخان را که در صفحه های 189-193،آتایوردو گنجانده شده عیناً ترجمه و با اندکی تلخیص می ­آوریم تا خوانندگان پس از خواندن آن خود در این باره داوری نمایند.

 

ستارخان

یکی از دلاورانی که مبارزه­ی بی­امان او با بیگانگان ستم پیشه در تاریخ کشورمان خوش درخشید،­ قهرمان خلق ستارخان است. او سال 1867 در ده محمدخانلی از ولایت قره داغ از مادر زاده شد

23 ژوئن سال 1908 بود همه­ی تبریز به پاخواسته بودند. خلق می­خواست به آزادی دست یافته، به ظلم ایران پایان بخشیده و دولت خود را برپا نماید. عصیان به وجود آمده در تبریز پادشاهی ایران را به لرزه افکند. شاه ایران سپاه تا به دندان مسلح خود را به تبریز فرستاد. قهرمانان آزادی تبریز، جوانمردا و فدائیانی که خود را آماده­ی شهادت در راه وطن نموده بودند درگیر مبارزه­ی مرگ و زندگی با سپاه چهل هزار نفری شدند.

……

در این زمان در محله­ی «امیرقیز[2]»(امیرخیز) تبریز پیکاری سخت جریان داشت. این پیکارها را ستارخان رهبری می نمود.

……

زمان اندکی به آغاز جلسه­ شورای نظامی مانده بود. ستارخان که سخت در اندیشه بود در اتاق قدم می زد. باقرخان نیز در برابر پنجره ایستاده بود و به کوچه می­نگریست. او نیز غرق در تفکری ژرف بود. ستارخان با خود می­ اندیشید: «آذربایجان تو کتاب باشکوه و با عظمت و پر بهای زندگی ­ام هستی، من اگر هزار بار دیگر نیز تو را بخوانم، سیر نخواهم شد.»

سپس او در خیال خود این کتاب را ورق می­زد و تاریخ پر از فلاکت و بدبختی مردم را به یاد می­ آورد. او وحشت از ستم­های شاه را در برابر دیدگان خود می­دید. ستارخان به یکباره باقرخان نزدیک شد و با او به گفت و گو پرداخت: ستارخان: آذربایجان ما از گذشته ولایت شکوفایی بود. در اینجا اقتصاد روستایی و صنعتگری گسترش یافته بود. اما در دوران حکومت شاه همه­ این ها به تاراج رفته است. آذربایجان جنوبی با ثروت خود تمام ایران را می­پروراند. غلات ما، گوشت ما و روغن مان به ایران سرازیر می شود، در حالی­که اهلی بومی مان گرسنگی می­کشند. آن همه ثروت تاراج می­شود و ما گرسنگی گشیدگانیم و بی سواد ماندگان نیز مائیم. بخش گسترده­ای از مردم ما سواد خواندن و نوشتن را  ندارند. حکومت شاه هیچ امکانی را برای تحصیل و بهداشت در اختیار ما نمی ­گذارد. این که در اختیارمان نمی­گ ذارد به یک سو ، به ما حتی اجازه­ی گشودن مکتب به زبان خودمان و انتشار روزنامه را هم نمی­دهد.

  باقرخان: می­توان گفت که روستائیان بدون زمین مانده­اند زمین­های آنان را فئودال­های ایران به زور غصب کرده­اند. شاهزادگان ایرانی، صاحب منصبان درباری و روحانیون طراز اول نیز همگی خاک­های حاصلخیز ما را تصاحب نموده­اند. روستائیان نیز مجبورند که زمین­های آنان را اجاره نمایند و بخشی زیادی از محصول خود را به عنوان اجاره بهاء به مالک زمین بدهند و در نتیجه بخش کوچکی از محصول برای روستایی باقی می ماند. به همین خاطر نیز در نیمه­ی زمستان غلاتشان به پایان می­رسد و ناگذیر به قرض گرفتن از مالک می­ شوند.

……

  جلادان روسیه و ایران هرگاه در مقابل مبارزه­ی آزادی خواهانه خلقمان ناتوان مانده­اند، همیشه از خیانت پیشگان ارمنی استفاده نموده­اند. این بار نیز چنین شد و باز هم خیانت پیشگی ارمنیان به کار گرفته شد. پلیس تهران به سرکردگی یفرم داویدیانس به همراه نیروهای قزاق متحد شده در 7 اوت1920، نیمه شب در حالی که ستارخان و فدائیان در خواب بودند به آنان یورش بردند و به هنگام نزاع و تیراندازی ستارخان جراحتی سخت برداشت. پس از نبردی سنگین و نابرابر فرزند قهرمان آذربایجان از سوی قاتلان ایرانی، روس و ارمنی خلع صلاح شدند.

  در میان قهرمانانی که در راه خلقمان پیکار نمودند ستارخان جایگاه ویژه­ای دارد. خلقمان برای ستارخان داستان­ها و نغمه­هایی سروده­است. به خاطر او آثاری مانند رمان و شعر نوشته شده­است. در تبریز بنای یادبود برای او برپا شده. یکی از کوچه­ های شهر به نام او مزین شده است. یکی از مشهورترین کارخانه های باکو به نام او نامیده شده است. خاطره­ی عزیز ستارخان، روح مبارز و شکست ناپذیر او تا ابد در قلب خلق زنده خواهد بود. خلق آذربایجان و وطن مقدسمان تا زمانی که زنده است، ستارخان نیز زنده خواهد بود.

درپایان

در پایان به پاسخ روشن، قاطع و دندان شکن ستارخان به درخواست پوختیونوف-که از ستارخان خواسته بود با نصب پرچ روسیه بر بالای خانه­اش جان و مالش را در امان نگه دارد-اشاره می­کنیم تا دهان ژاژخایان و یاوه بافان برای همیشه بسته شود. این پاسخ ستارخان را به عمد از یکی از پژوهش­های تاریخ­نگاران آذربایجانی در این جا می­آوریم:

در چنین اوضاع دشواری که ستارخان و همرزمانش در آن قرار داشتند پوخیتونوف به محله ی امیرقیز و انجمن حقیقت یعنی قرارگاه ستارخان رفت و کوشید ستارخان را به تسلیم شدن راضی کند. او اعلام کرد که از شاه خواهش کرد تا مقامی بزرگ به ستارخان اعطا کند. همچنین پوخیتونوف به ستارخان پیشنهاد داده که پرچم روسیه را بر بالای در خانه­اش نصب کند تا جان و مالش در امان باشد، در پاسخ ستارخان با غرور ملی گفته بود:

 «جناب سرکنسول،من…زیر بیرق دولت ایرانم و می­خواهم که هفت دولت زیر بیرق ایران باشند، شما می خواهید که به زیر بیرق روس پناه ببیم، این کار هرگز شدنی نیست…من هرگز تابع زور و استبداد نخواهم شد.»(حسن زاده،1386،ص88-87)

 
منابع

 
3-بنیادف،ضیاء و یوسف اف،ی.ب:آذربایجان تاریخی (ان­قدیم زامانلاردان xx عصر دک)1 جیلد، عالی مکتب لر اوچون درسلیک. آذربایجان رسپوبلیلکاسی تحصیل ناظرلیگی طرفیندن توصیه ادیلمشدی، آذربایجان دولت نشریاتی،باکی، 1994(به سیریلیک)

4-کسروی احمد،تاریخ مشروطه ایران ،چاپ شانزدهم،1370،تهران امیرکبیر

 

7-حسن زاده،نریمان،ستارخان و جنبش آذربایجان،مترجم:پرویز شاهمرسی،تهران،1386، شیرازه.

 

[1].پِژوهشگر تاریخ قفقاز

[2]. نام این محله امیرخیز است و در درستی آن و پارسی بودنش جای هیچ تردیدی نیست. و نام خانوادگی اسماعیل امیرخیزی و علی امیرخیزی که هر دو از این محله برخاسته اند،گواهی این است بر درستی این جای نام. اما پانترکیست­ها در نوشته­های خود آن را به امیرقیز تبدیل نموده اند تا آن را واژه­ای ترکی نشان داده و این گونه وانمود سازند که این محله از دیرباز نامی ترکی داشته است. در نقشه ای که کسروی آن را در صفحه ی 761-760 کتابش چاپ نموده و تاریخ “غره شهر رمضان سنه1326″بر آن نقش بسته،نام محله های شهر تبریز که بجز یک مورد محله­ی قره اوجاق بقیه­ی نام­ها فارسی است به روشنی دیده می­شود. نام محله­ی”امیرخیز”هم به همین صورت در آن جا قید گردیده است.