روایت پرویز ثابتی از غلامحسن ساعدی

۱۰ آبان, ۱۳۹۳
روایت پرویز ثابتی از غلامحسن ساعدی

پرده هایی از زندگی و فعالیت های وی اشاره دارد که در صص 345-350 کتاب در دامگه حادثه نقل شده است که در ادامه خواهد آمد.

 

***

غلامحسین ساعدی (گوهر مراد)  بود که فردی آنارشیست و بی‌بند و بار و بی‌پرنسیب بود. نوشته‌های او پر از تنفیذ از اوضاع و در جهت بدبین کردن مردم و جوانان نسبت به رژیم بود. سرتیپ ساعدی، پسر عموی او در ساواک، مدیر کل فنی بود. گاهی با سرتیپ ساعدی که به وی نزدیک بود‏، صحبت می‌کردیم تا او را هدایت کند تا از تحریکات دست بردارد. سرتیپ ساعدی با او صحبت و اطمینان می‌داد که او حسن نیت دارد و سعی خواهد کرد بیشتر مواظب نوشته‌های خود باشد.
تا این‌که در سال 1349 خبری در روزنامه لوموند فرانسه منتشر شد که غلامحسین ساعدی، نویسنده معروف ایرانی، به وسیله ساواک در تهران احضار و مورد ضرب و شتم قرار گرفته است. ما بلافاصله تلفن‌های او را تحت کنترل قرار دادیم و فهمیدیم که خود او منشاء این خبر بوده و آن را به وسیله نسرین فقیه، خواهرزاده احسان نراقی، به روزنامه لوموند داده است. در مذاکرات تلفنی بین او و نسرین فقیه و دیگران، برای ما یقین حاصل شد که مبتکر این کار خود او بوده است نه فرد دیگری. چند هفته‌ای کنترل تلفنی او ادامه یافت و در مطلب روان‌شناسی و روانکاوی او میکروفون‌گذاری شد و معلوم گردید که او فرد فاسدی است و سعی می‌کند با خانم‌هایی که برای مشاوره و معالجه مسایل روانی به او مراجعه می‌کنند، و غالباَ همسر داشته و با همسران خود مسأله دارند، روابط جنسی برقرار و در محل کار خود با آنها هم‌بستر می‌شود، ازجمله این خانم‌ها که با وی روابط نامشروع پیدا کرده بود، خانم (ش. الف)، همسر دوست بسیار صمیمی و نزدیک و همکار خود او بود که در دفتر کار با او هم‌بستر می‌شد.
چون ادامه کنترل تلفن و میکروفون‌گذاری دیگر ضرورتی نداشت، به سرتیپ ساعدی گفتم: «می‌خواهم با پسر عموی شما ملاقاتی داشته باشم»، پرسید: «کار تازه‌ای کرده است؟»، گفتم: نه! درباره مسایل گذشته می‌خواهم با او صحبت کنم.» شمیران جنب وزارت بهداری قرار داشت) آمد. با او احوالپرسی کردم و سپس پرسیدم: «شما در تمام مدت عمرتان، هرگز بازداشت شده‌اید؟» گفت: «نه!» پرسیدم: «آیا غیر از امروز هرگز به یکی از دفاتر مربوط به ساواک احضار و غیر از تیمسار ساعدی‏، پسر عموی شما، مقام دیگری از ساواک با شما، مستقیم و غیرمستقیم، صحبتی کرده است؟»، گفت: «نه!»، گفتم: «پس این خبر که روزنامه لوموند نوشته است که گویا ساواک شما را احضار و مورد ضرب و شتم قرار داده است، از کجا سرچشمه گرفته است؟»، گفت: «من اصلاً خبر ندارم و نشنیده‌ام که لوموند چنین مطلبی را نوشته باشد»، گفتم: «شما در نوشته‌های خود سعی می‌کنید معلم اخلاق و درستی باشید ولی فردی دروغگو و شارلاتان هستید!». قسمتی از نوارهای او را برایش پخش کردم و گفتم: «شما به نزدیکترین دوست خود خیانت کرده و با همسرش همخوابه می‌شوید و به وسیله نسرین فقیه و دیگران، نشر اکاذیب می‌کنید که خود را مظلوم جلوه دهید. ولی اینقدر شعور ندارید که بدانید این مسایل، می‌تواند روشن شود و شما را بی‌آبرو کند!، چون ما هم مثل شما روزنامه لوموند را نشریه معتبری می‌دانیم که هیچ‌گاه خبر دروغ چاپ نمی‌کند، خواستیم شما را احضار و بفرستیم زندان تا مردم خدای ناکرده، فکر نکنند خبر لوموند هم ممکن است دروغ باشد.»
رنگ از چهره ساعدی پرید و قادر به تکلم نبود که مرا نگران کرد و ترسیدم که مبادا دچار سکته شود. برای او دستور آشامیدنی دادم و با حرف‌های دوستانه‌تر، او را آرام کردم و پس از آرامش نسبی، گفتم: «شما که این اندازه کم ظرفیت و ترسو و در عین حال مظهر فساد و تباهی هستید، چرا سعی دارید از خود قهرمان بسازید و خود را معلم عدالت و اخلاق معرفی کنید؟، چون ما نمی‌خواهیم با افشای چنین مطالبی، خانواده‌ها را به هم بریزیم، این مدارک در این جا محفوظ خواهد ماند و بروید و عقل و انصاف داشته باشید و باعث گمراهی جوانان نشوید!». او که باور نمی‌کرد با این مقدمات، بازداشت نشود، رفت و سال‌ها با احتیاط عمل می‌کرد تا این‌که چند سال بعد در جریان کشف شبکه تروریستی یکی از اعضا اعترافاتی در ارتباط با او کرده بود که برای مدت کوتاهی، بازداشت و با واسطگی پسر عمویش، سرتیپ ساعدی، آزاد شد.
هویدا در سمت نخست‌وزیری، که خود یکی از روشنفکران بود، با نویسندگان و روزنامه‌نگاران روابط بسیار حسنه‌ای داشت و با آنها ملاقات و گفت‌وگو می‌کرد و برای نویسندگان مطبوعاتی، امکاناتی جهت تهیه مسکن، فراهم آورده بود که بسیاری از آنان استفاده کردند.
در اواخر اسفند ماه 1352 دکتر هوشنگ بهاوندی، رییس دانشگاه تهران، طرحی تهیه و در اختیار شهبانو گذاشته بود که به موجب آن، می‌بایستی کمیسیونی برای بررسی راه‌های مقابله با تبلیغات ضدرژیم و ایجاد فضای آزادی بیشتر تشکیل شود و شاه با این پیشنهاد، موافقت کرده بود. در این کمیسیون، نصرت‌الله معینیان  (رییس دفتر مخصوص شاهنشاهی). مهرداد پهلبد (وزیر فرهنگ) و هوشنگ نهاوندی، دکتر حسین نصر  (رییس دانشگاه صنعتی آریامهر)، رضا قطبی (مدیر عامل رادیو و تلویزیون ملی ایران) و من، عضویت داشتند.
کمیسیون در فروردین 1353 شروع به کار کرد و هر دو هفته یک بار در دفتر مخصوص، تشکیل جلسه می‌داد. در این جلسات معینیان و پهلبد همیشه ساکت بودند. نهاوندی، نصر و قطبی که با شهبانو نزدیک بودند نظرات مشابهی داشتند و گاه با من درگیر می‌شدند. من می‌گفتم ما هیچ‌گونه مخالفتی با دادن آزادی بیشتر نداریم. اگر فضا باز باشد و مخالفین حرف‌های خود را آزادانه و با مسالمت‌آمیز مطرح کرده و دست به اقدامات ضدامنیتی نزنند ما بسیار خشنود خواهیم شد و این همه اتهامات بی‌مورد به ما وارد نخواهد شد. ما معتقدیم باید باز کردن بیشتر فضا با مطالعه و بررسی دقیق‌تری صورت گیرد و اول برای طرفداران رژیم این آزادی فراهم شود که بتوانند حرف‌های خود را بدون هیچ‌گونه محدودیتی بزنند و مورد مواخذه قرار نگیرند. اکنون ما می‌بینیم حتی انتقادات بعضی از طرفداران رژیم و اعضای احزاب موافق رژیم تحمل نمی‌شود. ما باید اول به طرفداران رژیم آزادی بدهیم تا به طرح مسایل و مشکلات پرداخته و این مشکلات برطرف و مخالفین خلع سلاح شوند و موقعی آزادی به آنها داده شود که جامعه به طور نسبی مصونیت لازم را به دست آورده باشد.
در حاشیه این کمیسیون گاهی با نهاوندی جداگانه نیز صحبت می‌کردیم. روزی پس از خاتمه کمیسیون او راننده خود را مرخص کرد و چون مسیر خانه من و او یکی بود‏، خواست او را به منزلش برسانم در بین راه به او گفتم: «نمی‌دانم این آزادیخواهی شما از نوع آزادیخواهی فراماسون‌هاست که شما عضو آن هستید؟، فراماسون‌ها که خود را آزادیخواه می‌دانند موقعی که اسماعیل رائین کتابی علیه آنها نوشت چرا نرفتند کتابی در رد اتهامات بی‌اساس او نوشته و یا وی را در دادگستری تعقیب و در محاکمات علنی او را محکوم و مردم را نسبت به واقعیت هدف‌های فراماسونری آشنا کنند، در عوض به شاه و ساواک متوسل شدید که او را دستگیر و زندانی و کتاب‌ها جمع‌آوری شود. اگر آزادی به معنی واقعی باشد و همه بتوانند آزادانه انتقادات خود را بیان کنند. دوست نزدیک شما آقای علم، وزیر دربار که افسد الفاسدین است و اتفاقاً به دنبال چاپ همین کتاب علیه فراماسون‌ها بوده، نمی‌تواند یک روز هم در مسند خود بنشیند. اول باید عناصر فاسد و بدنام که برای خود مصونیت از هرگونه انتقادی، قائل‌اند از کار برکنار شوند، بعد به مخالفین، آزادی داده شود که هر چه می‌خواهند بنویسند و مسئولین، جوابگوی انتقادات باشند».
نهاوندی گفت: «اولاً به عضویت در تشکیلات فراماسونری افتخار می‌کنم. با علم هم به این جهت نزدیکم، چون می‌تواند مشکلات مرا در دانشگاه، به سرعت حل کند. من اگر با مسأله‌ای در دانشگاه، مواجه شوم، نمی‌توانم به وزیر علوم تلفن بزنم و او با نخست‌وزیر صحبت کند و موفق به اخذ جوابی بشوم یا نشوم. تلفن را برمی‌دارم با علم صحبت می‌کنم، او در همان حالی که مرا در ارتباط تلفنی دارد با اعلیحضرت تماس و اخذ دستور می‌کند و به من جواب می‌دهد»، و افزود: «چطور شما با هویدا این‌گونه ارتباط‌ها را دارید؟»، گفتم: «هویدا، فرد فاسدی نیست ولی علم فاسد و بدنام است.»
نمی‌دانم معینیان به چه صورت، جریان مذاکرات این کمیسیون را به عرض شاه می‌رسانیده ولی اعضای مرتبط به شهبانو به او گزارش داده بودند که من در کمیسیون، مانع از دادن آزادی‌های بیشتر هستم. شهبانو مرا احضار کرد و گفت: «شنیده‌ام شما در جلسات کمیسیون می‌گویید اول به طرفداران رژیم، آزادی بیان ندارم!»، پرسید: «چطور؟»، گفتم: «تاکنون چندین بار برای بیان مطالبی از طرف اعلیحضرت، مورد بازخواست قرار گرفته‌ام و افزودم من اطلاع دارم که شهبانو در دوره دبیرستان، عضو حزب پان‌ایرانیست بوده و آقای محسن پزشکپور‏، رهبر و سرور شما بوده است… (شهبانو، تأیید کرد) … او اکنون نماینده مجلس و طرفدار رژیم است. حدود یک ماه پیش، در یک صبح خیلی زود، آقای هویدا نخست‌وزیر به من تلفن کرد و گفت: «آقای پرویز خان! تو که این پزشکپور را برای نمایندگی با نیم من چربی، به ما اماله کردی، حالا بیا و برو جواب ارباب را بده!»، گفتم: «چرا؟»، گفت: «از وزیر کشاورزی، سؤال کرده است که صورت اسامی کسانی را که از بانک توسعه کشاورزی وام گرفته‌اند را به مجلس، ارایه کند»، گفتم: «مگر او صورت حساب‌های دربار و ساواک و ارتش را خواسته است؟، وکیل مجلس، حق ندارد چنین سؤالی را از وزیر کشاورزی، بکند؟»، گفت: «این سؤال را از من نکن!، جواب ارباب را بده!»، گفت: «از کی قرار شده است من در مقابل ارباب، جوابگو باشم؟»، اگر سلب مصونیت از یک وکیل مجلس، برای چنین سؤالی، حیثیت مجلس و سیستم را زیر سؤال نمی‌برد، سلب مصونیت کنید!…» و پس از  بحث و گفت‌وگوی بیشتر، نخست‌وزیر از من خواست که پزشکپور را بخواهم و به او تذکر بدهم دیگر از این کارها، نکند و من هم او را خواستم و گفتم که بهتر است، مدتی خفقان بگیرد!