وقتی نادر افشار، پادشاه آذربایجان می‌شود؛دست‌درازی باکو به میراث ایرانی

۱۲ خرداد, ۱۳۹۴
وقتی نادر افشار، پادشاه آذربایجان می‌شود؛دست‌درازی باکو به میراث ایرانی

و نادر، پادشاه ایران نبود بلکه شاه جمهوری آذربایجان است.

جهان تغییر کرده است. تا گذشتۀ نزدیک، بزرگی خاک و جغرافیای یک کشور، عمدتا  عامل طمع و تعرض کشورهای دیگر برای گسترش قلمرو و به چنگ آوردن غنایم بود و امروز به نظر می رسد با تغییر شرایط، شکل تهاجم تغییر کرده و به جای خاک، برای  تعریف و هویت سازی، شخصیت ها مورد طمع و تصرف ملل واقع می شوند. اگر در گذشته خاک ایران، مورد طمع بوده، امروز پادشاهان، شخصیت ها، فرهیختگان و مشاهیری که هویت آن را نمایندگی کرده و بزرگی ایران مدیون آنان است، مورد طمع قرار گرفته اند. در این خصوص نباید فقط از بیگانگان نالید که ما نیز بسیار تقصیرکاریم.  عدم توجه کافی به میراث فرهنگی خویش و فرصت طلبی ملل دیگر، برای مللی که از فقر هویتی و فرهنگی رنج می برند، بستری انتزاعی ایجاد کرده و این ذهنیت را بعضا پدید می آورد که شاید بتوانند با غنیمت گیری از میراث دیگران، برای خویش تعریف و هویت ایجاد کنند.

در همین راستا باید گفت که تلاش باکو برای انتساب میراث های تاریخی و معنوی ایران چون انتساب سلسله های صفوی، افشاری  و شاعر بزرگ حکیم نظامی گنجوی و…. به خویش، این کشور را نه تنها به بلوغ سیاسی نمی رساند بلکه به بی هویتی دچار می کند که نمی تواند از عهده حفظ و میراث داری سرزمین هایی که دهه ها از اشغال آن می گذرد، نیز برآید.

واضح است که تاریخ در بخش مهمی عامل هویت بخش ملل است، اما ملل تاریخی که جغرافیای سیاسی امروز آنان منطبق بر تاریخ دیروزشان باشد، شاید از انگشتان دست هم کمتر باشد. آذربایجان اگر به دنبال هویت تاریخی برای خویش است، آن را با اتصال به مام خویش خواهد یافت. بسیاری از ملل امروز در منطقه در درازای تاریخ، بخشی از ایران فرهنگی بوده اند و نوروز فصل مشترک این ادعاست .با این وجود نگاه تاریخی به صحنه سیاست می تواند هم عامل ایستایی و هم عامل تنش باشد. تاریخ دیروز ایران نمی تواند مبنای عمل در جغرافیای امروز منطقه باشد اما این سخن به معنای آن نیست که ایران نظاره گر یغمای میراث تاریخی خویش باشد.

واقعیت حاکم بر باکو نشان می دهد که روابط این کشور با ایران همچنان درگیر تاریخ است. تاریخی که در آن باکو سعی بر ساختن روایتی خاص از آن دارند. هدف این روایت ها، خدمت به اهداف سیاسی خاص است. ثمره رویکرد تحریف شده تاریخ از سوی باکو، چالش و بحران است.

ذهنیت حاصله از برداشت خاص از تاریخ، در پی ایجاد شرایط سیاسی است که نه تنها امکان عملیاتی نمودن آن در صحنه واقعیت نیست، بلکه حاصل این رویکرد از دست دادن فرصت هایی است که می تواند در نگاه ایجابی به تاریخ، سبب نزدیکی تهران و باکو به یکدیگر گردد.

رونمایی کتاب «نادر شاه، مکتوبات دیپلماتیک» از سوی آکادمی علوم جمهوری آذربایجان در باکو، تبلور و تداوم نگاه تاریخی مبتنی بر انکار دیگری و دست درازی به میراثی است که خود زمانی بخشی از آن بوده است. در واقع انتشار این کتاب نشان می دهد که باکو همچنان با بلوغ سیاسی فاصله دارد. از نظر تهران، ایران و آذربایجان دو کشور و دو واقعیت جدا از هم در صحنه بین المللی هستند. اگرچه سرزمین ایران، تاریخی کهن به درازای تاریخ بشریت دارد، لیکن آذربایجان نیز کشوری است که می تواند بدنبال تثبیت هویت باشد، اما این هدف با دست اندازی به میراث ایران امکان پذیر نیست.

در حیات کوتاه سیاسی جمهوری آذربایجان، عنصر زبان مهمترین عنصر هویت ساز این کشور بوده است. قراین حاکی از آن است که سلسله صفوی و در تداوم آن افشار و بسیاری از سمبل ها و میراث ملی ایرانی در رویکرد ملی گرایانه جمهوری آذربایجان، نقطه عطف و هویت ساز برای این جمهوری شده و باکو با تکیه بر روایات تحریف شده سعی دارد برای خویش تاریخ سازی کند. جمهوری آذربایجان در راستای تاریخ سازی و رسیدن به روایت مطلوب از این نکته غفلت نموده است که صفویان اگرچه ترک بوده اند، اما هویت خویش را با انتساب به مذهب تشیع و در قالب فرهنگ ایرانی تعریف نموده و در خدمت عظمت ایران بوده اند. صفویان، افشار و تاریخ سازانی چون شاه اسماعیل، شاه عباس، نادرشاه و … موقعیت، موفقیت و از همه مهمتر تعریف هویتی خویش را نه با انتساب به خاستگاه قومی- زبانی بلکه برخاسته از اعتقادات مذهبی تعریف کرده و به بزرگی ایران کمر همت بسته بودند. کمتر کسی است که معترف به این امر نباشد که صفویان با رسمیت دادن به مذهب تشیع و تعمیم آن، پایه گذار اتحاد ملی ایرانیان شدند. در واقع ظهور سلسله صفوی عامل ظهور ایران متحد و قدرتمند بر مبنای مذهب می شود. (البته این برداشت ملاحظاتی دارد که از حوصله بحث خارج است) در ادامه پیدایش صفویان که منشا آغاز تاریخ نوین ایران می گردد، این سلسله و سلسله افشار در روند تکوین خویش بزرگترین چالش را با عثمانیان دارند، که از نظر قومی و زبانی به آنان نزدیکند.

به هر حال نه نادر و نه نظامی گنجوی هیچ کدام شاه و شاعر جمهوری آذربایجان نخواهند شد، زیرا مشاهیر و شخصیت ها در یک روند تاریخی با نفوذ به عقبه ذهنی ملل در جان و دل آنان می نشینند. نادر شاه و نظامی گنجوی و…  با عبور از یک روند تاریخی و با عملکرد و آثار خود در تاریخ ایران جای گرفته و در آن ماندگار شده اند. با آنکه از منظری دست درازی باکو به میراث ایرانی، از فقر این جمهوری و غنای ایران حکایت دارد. بنظر می رسد این ضرورتی الزامی است که ما همچون مرزهای جغرافیایی، پاسدار میراث تاریخی و فرهنگی ایران باشیم.

نکته مهم آنکه ما در گذشته با فروپاشی شوروی و شکستن دیوارهای جدایی، شاهد  عبور آذری ها از ارس و تبلور نوستالژی بودیم که پاسخ یک قرن حسرت پیوند بود. بنظر می رسد باکو باید از تاریخ به جای ابزار جدایی، برای پیوند سود برده و بجای ترس از حسرت، با پاسخی منطقی عبور از ارس را با رویکرد تعامل گرا پاسخ داده و از تاریخ برای اتصال و همدلی استفاده نماید