مهاجرت ترکان به آذربایجان و سرآغاز ویرانی

۲۱ اردیبهشت, ۱۳۹۴
مهاجرت ترکان به آذربایجان و سرآغاز ویرانی

مهاجرت نخستین دسته ترکان غُز، در زمان وهسودان بن مملان صورت گرفت. این ترکان را، که قریب پنجاه هزار تن بودند، ابتدا سلطان محمود غزنوی در آغاز کار با خود به ماوراءالنهر آورد و در خراسان نشیمن داد. گردیزی در تاریخ خود (تألیف به سال 443 ه‍.ق) در سرآغاز ورود ترکان به ماوراءالنّهر چنین می‌نویسد:
«در سال 369 خبر رسید امیرمحمود را که ترکان از آب (جیحون) گذارده شدند و به خراسان آمدند و پراکندند. هنوز ترکان قرار نگرفته بودند که خبر آمد امیرمحمود از هندوستان باز آمد.
ترکان متحی‍ّر ماندند و به نواحی مرو رود و سرخس و نساو باورد[ابیورد] همی گشتند. ارسلان جاذب از پس ایشان همی شد. شهر به شهر و آنچه به دست آمدند، هم گرفت و کُشت» (مشکور، 1349: 141).
گردیزی سپس در ابتدای حال ترکان سلجوقی می‌نویسد: «اندرین وقت (416 ه‍.ق) که امیرمحمود به ماوراءالنّهر بود،‌ فوجی مردم از سالاران و پیشروان ترکستان پیش او آمدند و بنالیدند از ستم امراء ایشان بر ایشان؛ گفتند ما چهار هزار خانه‌ایم. اگر فرمان باشد، خداوند ما را بپذیرد که از آب گذارده شویم و اندر خراسان وطن سازیم. او را از ما راحت باشد و ولایت او را از ما فراخی باشد، که ما مردمان دشتی‌ایم و گوسفندان فراوان داریم(6) و اندر لشکر او از ما انبوهی باشد.
امیرمحمود را رغبت افتاد. پس دل ایشان گرم کرد و مثال داد تا از آب (جیحون) گذارده آیند و ایشان [ترکان] به حکم فرمان او چهار هزار خانه از آب گذارده آمدند و اندر بیابان سرخس و فراوه و باورد (ابیورد) فرود آمدند و خرگاه‌ها بزدند.
چون امیرمحمود از آب گذاره آمد، امیرطوس، ابوالحرث ارسلان جاذب، پیش او آمد و گفت: این ترکمانان را اندر ولایت چرا آوردی؟ این خطا بود که کردی! اکنون همه را بکش و یا به من بده که تا انگشت‌های نر ایشان ببرم تا تیر نتوانند انداخت. امیرمحمود را عجب آمد و گفت: بی‌رحم مردی و سخت ستبردلی. پس امیرطوس گفت: اگر نکنی بسیار پشیمانی خوری. او همچنان بود و تا بدین غایت هنوز به صلاح نیامده است [پس از آن ترکان فساد کردند و امیرمحمود] اندر سنه 419 سوی طوس [لشکر] کشید و بفرمود تا فوجی انبوه از لشکر باسالاری چند با امیرطوس برفتند به حرب ترکمانان. چون به نزدیک رباط فراوه رسیدند، جنگ پیوستند و بر ایشان [ترکان] ظفر یافتند و چهار هزار سوار معروف از ترکمانان بکشتند و بسیاری را دستگیر کردند و باقی به هزیمت رفتند سوی بلخان و دهستان (در جرجان نزدیک خوارزم) و فساد ایشان اندر آن ولایت سهل‌تر گشت» (گردیزی، 1363: 416-410).
مد‌ّتی بعد عد‌ّه‌ای از ترکان شورش نموده، از راه کرمان رهسپار اصفهان شدند. سلطان محمود طی‌ّ نامه‌ای به علاءالد‌ّوله، فرمانروای اصفهان، از او خواست که ترکمانان را یا بازگرداند یا بکشد و سرهایشان را بفرستد. ترکان وقتی از قصد علاءالد‌ّوله با خبر شدند، از اصفهان بیرون جسته و یغماکنان خود را به آذربایجان رسانیدند. به قول ابن اثیر شمار آنان قریب دو هزار چادر و از قرار هر چادر هفت تن و بالغ بر حدود چهارده هزار تن می‌شدند. ترکمانان وقتی به آذربایجان رسیدند، حاکم آذربایجان، وهسودان بن مملان، که غالباً با رومیان و ارمنیان و گرجیان و حکّام اطراف در جنگ بود، ورود این گروه تازه‌نفس را مغتنم شمرده، از همان اوایل سلطنت خویش ترکمانان را در سپاه خود پذیرفت (رضا، 1380: 517).
این ترکان یا چادرنشینان غُز در آذربایجان هم آرام ننشسته و به بلاد اطراف تاخته و به کشتار و غارت پرداختند. چامچیان، مور‌ّخ معروف ارمنی، در حوادث سال 1021 میلادی (411 ه‍.ق) چنین می‌نویسد:
«در این سال [411ه‍. ق] ترکان، که همچون تند سیلی به آذربایجان رسیده بودند، تا به ارمنستان و به نواحی واسپورگان هجوم آوردند و دست تطاول بگشادند. شاپور، سردار واسپورگان، با سپاه خود، و سلطان، به‌ یاری «سنگریم» امیر آرجرونی رفت چون بدان‌جا رسیدند، از دور گروه انبوه از ترکان را دیدند که همگی همچون زنان گیسوان فروهشته و کمان‌های ایشان بس سخت و محکم بود و ارمنیان، که تا آنگاه چنین مردمی را ندیده بودند، سخت بترسیدند. ترکان که از دور می‌جنگیدند، گروهی از ارمنیان را از پا درآوردند. به قول مور‌ّخان ارمنی هجوم این ترکان بر آذربایجان و ارمنستان چنان وحشت در دل‌ها افکنده بود که سنگریم، پادشاه سلسله ارجرونیان ارمنستان، تختگاه خود، و اسپورگان، را به واسیل، امپراتور روم شرقی، واگذار کرده و خود با خانواده و سپاه و یک سوم از مردم کشورش،‌ واسپورگان، که به چهارصدهزار تن می‌رسیدند، به شهر سیواس، در آناطولی، پناه برد و در آنجا اقامت گزید.
گروهی دیگر از ترکان غز، پس از نهب و غارت خراسان و شکست سلطان مسعود غزنوی، روی به ری نهاده و آن شهر را بگشادند و در حوالی سال 429 ه‍. ق در ری دو دسته شدند:
دسته‌ای از ایشان که به قول ابن‌اثیر شماره آنان به دو هزار و پانصد تن می‌رسید، در آنجا مانده و دسته‌ای دیگر به سرداری بوقا و کوکتاش و منصور دانا روانه‌ آذربایجان شدند و به دیگر هم‌نژادان خود در سپاه امیر وهسودان پیوستند. ولی در آن سامان آرام ننشستند و فتنه‌ها بر پا می‌کردند»(کسروی، 1335: 184و183).
ابن اثیر می‌نویسد که وهسودان دختری از غزان بگرفت تا با این پیوند و خویشاوندی آنان را رام خود سازد.‌ ولی ترکان دست از یغماگری و خراب‌کاری بر نداشتند و در همان سال به مراغه تاختند و مردم بسیاری را کشتند و مسجد جامع شهر را آتش زدند!
چون کار بیدادگری ترکان در آذربایجان بالا گرفت، امیر وهسودان در سال 430 ه‍. ق، به‌ یاری خواهرزاده خود، ابوالهیجاء بن ربیب‌الد‌ّوله که رئیس کردان هذبانی بود، با گروهی از ایشان، که سردار ایشان بوقا و منصور و کوکتاش بودند، جنگیده آن ترکان را از آن سرزمین بیرون راند و آنان به ری و همدان و قزوین رفتند.
دسته‌ای دیگر،‌ که در آذربایجان مانده بودند، باز سرکشی و بیدادگری آغاز کردند تا این‌که امیر وهسودان بن مملان، بزرگان آنان را در تبریز به مهمانی دعوت کرد و سی‌تن از ایشان را بگرفت و گروهی از آنان را بکشت.
قطران هم در قصیده‌ای که در مدح ابومنصور و هسودان سروده، به شکست ترکان غز در دشت سراب اشاره کرده است؛ در بخشی از آن قصیده می‌خوانیم:

… ترا خیل و رهی، ای شاه، بسیارند و من دانـم
رهی را کی کم از قلاّش و خیلی کمتر از ترکان
به جنگ آهنگ تو کردنـد با پیکان بسا سـرکش
نگاه کن تا چه آوردست گـردون بر سـر ایشان
همیشه عـزم ایشان بـود بر تـاراج و بـرکشتـن
چو باشد عزمشان آن گونه، باشـد حالشان اینسان
هلاک آنگه شود عاصی که بالا گیـردش قـوّت
چنان چون مور کو گردد هلاک آنگه که شد پران
(قطران، بی‌تا: 318)

 

باید افزود که آن دسته از ترکان، که از آذربایجان به ری رفته بودند، با ترکان دیگر فراهم آمده، قزل نامی را به امیری برداشتند. پس از مرگ وی(در سال 432 ه‍.ق) چون خبر حمله ابراهیم ینال، برادر مادری طغری سلجوقی، را به آن شهر شنیدند، از ترس او همگی آهنگ آذربایجان کردند و به قول ابن اثیر، (در سال 433 ه‍.ق) باز به آن استان سرازیر شده و از آن‌جا از راه ارمنستان به جزیره‌ یعنی شمال عراق و دیار بکر رفتند.
ام‍ّا این دسته هم در دیار بکر آرام ننشستند و به‌ یغماگری و کشتن مردم پرداختند و به موصل دست یافته در آنجا کشتار فراوان کردند ولی در این میان، امیر قرواش عقیلی، صاحب موصل، که از آن شهر گریخته بود، سپاهی گردآورده و در سال 435 ه‍. ق ترکان را شکست داده، بسیاری از ایشان را بکشت. ام‍ّا غُزانی که از این مهلکه جان بدر بردند، برای بار چهارم به پناهگاه دیرین خود(آذربایجان) بازگشتند (کسروی، 1378: 174-158).

تداوم مهاجرت ترکان به آذربایجان در روزگار سلجوقیان

هنگامی که طغرل سلجوقی در سال 446 ه‍.ق به آذربایجان آمد، پس از تسلّط بر آذربایجان، چون اقلّیتی از مردم ترک‌نژاد، از روزگار غزنویان در آذربایجان سکونت داشتند، با آمدن ترکان سلجوقی، راه مهاجرت ترکان به آذربایجان هموارتر شد و ترکان از راه ترکستان و ماوراءالنّهر چون سیل به ایران و آذربایجان روی آوردند.
ابن اثیر در حوادث سال 456 ه‍. ق می‌نویسد: «چون آلب ارسلان سلجوقی به مرند رسید، یکی از امیران ترکمان، که طغتکین نام داشت، با گروه انبوهی از ایل خود به آذربایجان آمد، قبایل بیابانگرد ترک در آذربایجان در همه جا پراکنده شده،‌ از آزار و اذی‍ّت مردم فروگذار نکردند.
قطران تبریزی در قصیده‌ای، از انبوهی ترکان و خرابی‌های آنان در سرزمین آذربایجان، به نزد ممدوح خود، ابوالخلیل، که از امرای آن روزگار بود، و چنین به شکایت می‌پردازد:

گرچه‌امروز از تـو ترکان‌هر زمان‌خواهند باج      بـاز فـردا نعمت تــرکان تــرا گـردد مـدام
او‌ّل اندر مصـر یوسف هم چنین دربند بـود      آخر او را شد مسلّم ملک مصر و ملک شام
(قطران، بی‌تا: 230)

 

و در مدح شاه ابوالخلیل جعفر هم می‌گوید:

اگـر چه داد ایران را بلای تـرک ویـرانی            شـود از عدلش آبادان چو‌یزدانش کند یـاری
(همان: 390)

و در قصیده دیگر باز در مدح او می‌گوید:

گر نبـودی آفت ترکان به گیتی در پدید            بستـدی گیتی همه چـون خسـروان باستان
(همان: 335)

اتابکان در آذربایجان
در روزگار سلجوقیان، عده غلامان ترک قپچاقی و خزر در ممالک اسلامی رو به افزایش نهاد. این گسترش با ورود و حاکمی‍ّت سلجوقیان در ولایات قفقاز بیشتر شد. عد‌ّه‌ای از ترکان به سبب حمایت و التفات مخدومان خود و نیز بر اثر بروز لیاقت از مرتبه غلامی بالاتر رفته، به مقامات لشکری دست یافتند. عادت سلجوقیان بر این بود که شاهزادگان خردسال را برای تربیت و یا در هنگام اعزام به حکومت، به سرپرستی ترکی می‌سپردند. جمعی از این غلامان مقام للگی را پیدا کردند آنان را به ترکی «آتابیگ» یعنی «پدر و بابا» و «شخص محترم» می‌نامیدند. «بیگ» به معنی بزرگ و شخص بزرگ و رئیس قبیله و امیر است (سامی، 1317، ذیل ماده آتا و بیگ). در اواخر دوره سلجوقیان چون پادشاهان آن سلسله رو به ضعف گراییده بودند، لذا اتابکان ترک از این جهت که هر یک از آنان شاهزاده‌ای تحت تربیت خود داشتند، حمایت او را بهانه قرار داده، از طرف آن شاهزاده دعوی نیابت سلطنت کرده و حکومت را به دست آوردند.
اتابکان آذربایجان از سال 541 تا 625 ه‍. ق بر آن نواحی حکومت کردند. تخت‌گاه ایشان اردبیل بود. سرسلسله آنان غلامی قپچاقی به نام شمس‌الدین ایلدگز بود که در دستگاه مسعود مقام و اعتباری داشت.
ایلدگز در سال 541 ه‍.ق از طرف سلطان مسعود به فرمانروایی آذربایجان و ار‌ّان رسید. هنگامی که در سال 555 ه‍.ق امرای سلجوقی، سلطان غیاث‌الد‌ّین سلیمان شاه بن محمد را، به علّت بی‌کفایتی، از سلطنت برداشتند، ایلدگز ارسلان شاه را با خود به هرات آورده به نام رکن الدین ابوالمظفر ارسلان بن طغرل بر تخت سلطنت نشاند(571-556 ه‍. ق) و خود لقب اتابک اعظم گرفت. ایلدگز در سال 557 بر اثر شکستی که بر گرجیان وارد کرد، قسمتی از آذربایجان و ار‌ّان را از گرجی‌ها پس گرفت. پس از مرگ ایلدگز، پسر مهترش، نصره‌الدین ابوجعفر محمد جهان پهلوان، به جای او نشست(681-560ه‍.ق). از سال 571‌ ه‍.ق (سال جلوس طغرل سوم) تا 581 ه‍.ق (سال فوت اتابک)، زمام سلطنت آخرین پادشاه سلجوقی عراق در دست جهان پهلوان بود. پس از مرگ اتابک جهان پهلوان (581 ه‍.ق) برادرش مظفرالد‌ّین عثمان بن قزل ارسلان (587-581 ه‍.ق) به تخت نشست. وی در عهد برادرش حکمران آذربایجان بود.
قزل ارسلان در سال 587 ه‍. ق به قتل رسید و پادشاهی آذربایجان و ار‌ّان به اتابک نصره‌الدین ابوبکر بن محمد جهان پهلوان رسید (607-578 هـ.) بعد از او نیز سلطنت به دست برادرش، مظفرالد‌ّین ازبک افتاد.
این اتابک ابوبکر مردی میخواره و سست رأی بود. در زمان او گرجیان مدام به حدود مشکین‌شهر و اردبیل حمله می‌نمودند و در روزگار او بود که لشکر مغول بر آذربایجان استیلا یافت(617 ه‍.ق). از اتابک ازبک فرزندی کر و لال مادرزاد به نام قزل ارسلان بر جای ماند که او را اتابک خاموش لقب دادند. در سال 622 ه‍.ق که سلطان جلال‌الدین خوارزمشاه در گنجه بود، اتابک خاموش نزد او رفته، زمین خدمت ببوسید. سپس از آنجا به الموت سفر کرد و پس از یک ماه در همان‌جا مرد(622 ه‍.ق) زوجه او را هم سلطان جلال‌الدین به زنی گرفت و سلسله اتابکان پس از 85 سال سلطنت برافتاد.

تاریخ مختصر آذربایجان در دوره‌های مغول و تیموری

او‌ّلین دسته مغول در سال 616 ه‍.ق وارد آذربایجان شد. پس از عقب‌نشینی سلطان جلال‌الد‌ّین خوارزمشاه از آذربایجان (628 هـ.) لشکر مغول بر سراسر آذربایجان تسل‍ّط یافت.
حکومت آذربایجان و ار‌ّان از زمان سلطنت گیوگ خان، پسر آلتای قاآن (647-639) در دست ملک صدر‌الد‌ّین بود.
هلاکو پس از تسخیر بغداد در سال 656 هجری به آذربایجان رفت و مراغه را پایتخت خود قرار داد. وی در سال 663 ه‍.ق جان سپرد و او را در نزدیکی دهخوارقان به خاک سپردند. از روزگار اباقا، جانشین هلاکو (680-663 ه‍.ق) تبریز پایتخت مغولان شد. بعد از او ایلخانان دیگر مانند سلطان احمد تگودار(683- 681 ه‍.ق) و ارغوخان (690-683 ه‍.ق) و گیخاتو (694-690 ه‍.ق) و بایدو (694 ه‍.ق) و سلطان محمود غازان (703-694 ه‍.ق) به ترتیب در تبریز به پادشاهی نشستند.
سلطان محمود خدابنده ـ اولجایتو ـ (716-703) پایتخت خود را از تبریز به سلطانیه زنجان برد.
در سال 787 ه‍.ق تغتمش خان، رئیس ایل ذهبی و پادشاه قفچاق، به آذربایجان لشکر کشید و شهرهای آن سرزمین، بخصوص تبریز را غارت کرد.
امیر تیمور گورگانی حکومت آذربایجان را، که قبلاً به دست پسرش میرانشاه داده بود، به علّت دیوانگی او به دست فرزند میرانشاه، میرزاعمر، سپرد. پس از آن آذربایجان به دست پادشاهان ترکمانی نژاد قراقویونلو (872-810) و آق قویونلو (908-872) افتاد.
حمله مغول به تبریز و آذربایجان ویرانی و خرابی‌های زیادی به جا گذاشت. در طول فرمانروایی اعقاب چنگیز نیز این جنایات ادامه داشت؛ ابن اثیر در خصوص خرابی‌های حمله مغول می‌گوید:
«برخی از مغولان وارد آذربایجان و ارّان شدند و در مدتی کم تر از یک سال، غارت و ویرانی برجای نهادند و بسیاری از مردم را نابود کردند و برخی نیز فرار کردند و جان خود را خلاص نمودند»(زارع شاهمرسی، 1387: 42).

 
نمونه‌هایی از آثار باقی‌مانده از زبان آذری