مراقب «ما»ی ایران در فوتبال‌مان باشیم!

۲۲ آبان, ۱۳۹۸
مراقب «ما»ی ایران در فوتبال‌مان باشیم!

 

1- «شجاعان ستاره‌ی سرخی، پرچم‌هایشان را روی سکوها گذاشتند، تفنگ‌هایشان را برداشتند و به جبهه رفتند! -نشریه‌ی رد استار ریویو در اشاره به طرفداران صرب باشگاه ستاره سرخ بلگراد در سال1993-» (روزی روزگاری فوتبال، حمیدرضا صدر، 1388).

عبارتی که خواندید برای‌تان آشنا نیست؟! در تمام این سال‌ها در مطبوعات استانی و سراسری چه قدر تلاش شد تا یک تیم فوتبال را نماد قومیت و هویت و زبان و … یک گروه قومی کنند؟! تا جایی که حتی در «رسانه‌ی ملی» نیز این تیم نماد هویتِ «ما»یی شد که حواس‌شان به این نبود که «آنها»ی این «ما» چه کسانی خواهند بود! به راستی کدام کشوری با دستان خودش ملتی را که در درازنای تاریخ چند هزاره‌اش و با وجود توفان‌های به مراتب سهمگین‌تر از تندبادهای امروز، جملگی «ما»ی ایران را تشکیل داده‌ و حفظ کرده‌اند، به «ما»ها و «آنها»هایی تقسیم می‌کند که گرگ‌های گرسنه‌ی در کمین ایرانِ «ما»، برای بلعیدنِ هر یک از آنها پنجه تیز کرده‌اند؟! گرگ‌هایی که امروز در رسانه‌هایشان سر از پا نمی‌شناسند از اینکه پرچم آنها در دست فریب‌خوردگانش خوش‌رقصی کرد و لازم باشد فردا خودش دست همین فریب‌خوردگان به جای پرچم، اسلحه نیز می‌دهد!

2- «جنگ [داخلی] یک کنش واحد نیست. جنگ یک فرآیند است: آن چیزی که ما در یوگوسلاوی شاهدش بودیم، دشوار است که بگوییم جنگ کِی شروع شد، چه کسی آن را شروع کرد و دشمن دقیقاً کیست. هیچ آغازی وجود ندارد.» (بالکان اکسپرس، اسلاونکا دراکولیچ، 1395).

فهمیدن اینکه «خراب کردن»ِ یک ملت یکپارچه‌‌ی طبیعی و تاریخی و «درست کردن»ِ «ما»ها و «آنها»های گوناگون در زمین فوتبال، دیر یا زود ممکن است کار را بدانجا برساند که «پرچم‌ها روی سکوها بماند و تفنگ‌ها برداشته» شود، خیلی سخت نیست. هشدارش را هم که در بازی اخیر تراکتورسازی با استقلال توسط عده‌ای به سه زبان فارسی، انگلیسی و ترکی داده شد: «چکسلُواکی یا یوگسلاوی؛ انتخاب با شما»! واقعاً ما باید بین این دو، یکی را انتخاب کنیم؟!

3-«خودمختاری مفت هم نمی‌ارزد. استقلال بوی گند مرگ می‌دهد. بوی تند و غم‌بارِ زمینِ سوخته و گوشت گندیده. این بو از میدان‌های جنگ می‌آید.» (بالکان اکسپرس، اسلاونکا دراکولیچ، 1395).

در پارچه‌نوشته‌ی فوق‌الذکر که در آن به شکل هوشمندانه‌ای از آرایه‌ی ادبی «استفهام انکاری» استفاده شده، پاسخش از پیش مشخص است؛ چراکه نه فقط عموم ایرانیان -که میهن‌دوست هستند- بلکه قطعاً هیچ آدم عاقلی نیز نسخه‌ای را که برای چکسلواکی پیچیده شد، برای ایران نمی‌پیچد. کشوری که کل تاریخش «چهار سال» (1918-1922) بود، طبیعی است که برگزاری رفراندوم برای جدایی در آنجا از برگزاری یک انتخابات محلی هم بی‌مناقشه‌تر باشد! اما مگر می‌شود به همین راحتی به تکه‌پاره شدن کشوری که بیش از «چهار هزار سال» تاریخ مکتوبِ دربرگیرنده‌ی همین نام و نشان و جغرافیای امروز را دارد، خطر کرد؟!

4- «فوتبال پیش‌درآمد بر کینه‌ورزی‌ها بود. فوتبال فاصله‌ها را برداشت و همه‌ی گروه‌ها را در بر گرفت. فوتبال تضاد بین قوم‌های مختلف را عیان ساخت. خشونت‌های ظاهراً کوچک دهه‌ی 1980 در میادین فوتبال و شعارهای تند روی سکوها مقدمه‌ای بر کشتارها بودند و یک دهه بعد، کشتزارهای مرگ را برپا ساختند. طرفداران روی سکوها سربازان بی‌رحمی شدند و توپ جایش را به تفنگ و مسلسل داد.» (روزی روزگاری فوتبال، حمیدرضا صدر، 1388).

در یوگوسلاوی که تنها چند سال بیشتر از چکسلواکی قدمت تاریخی داشت، بشر حاصل تلاش‌های جداسری قومیتی را دیده است. دیده که این ماجراجویی‌ها دامن بشر را به چه فجایعی آلوده کرد. حال می‌خواهیم با گرته‌برداری جنون‌آمیز از آن، کشوری را که به قول «فردریش هگل» فیلسوف بزرگ آلمانی، «تاریخ جهانی با آن آغاز می‌شود؛ زیرا ایرانیان بودند که نخستین دولت را درست کرده‌اند»، به شوم‌ترین سرنوشت ممکن دچار کنیم؟! پس مشخص است که هدف چیزی نیست جز: بالکانیزه کردن ایران و سرخ کردنِ مستطیل سبز فوتبال با ابزار عصبیت قومیتی! خبری هم از گل و بلبل چکسلواکی نیست!

5- «فضای ناآرام استادیوم‌های یوگوسلاوی و بی‌قراری طرفداران هشداردهنده بود. کینه‌توزی‌های بی‌حصر صرب‌ها علیه کروات‌ها و بوسنیایی‌ها هشداردهنده بودند؛ کینه‌ای که سال‌ها در میادین فوتبال یوگوسلاوی جریان داشت ولی کسی آن را جدی نگرفته بود. درگیری‌های طرفداران ستاره‌ی سرخ بلگراد (صرب‌ها) با دیناموزاگرب (کروات‌ها) با پوشیدن پیراهن متحدالشکل، بالا بردن پرچم‌ها و سر دادن سرودها بازتابنده‌ی دشمنی‌های قومی بودند.» (هولیگان‌های فوتبال در جنگ، یان کوولیچ، 1996).

«فضای ناآرام استادیوم‌ها هشداردهنده بود». این عبارت نیز برای‌تان آشنا نیست؟! در تمام این سال‌ها نسبت به تنش‌های قومیتی که در سال‌های اخیر فوتبال‌مان را آلوده کرده، کم هشدار داده شده است؟! هشدارهایی که از قضا آذری‌ها -که با «خاطرات» تلخِ دور و نزدیک تاریخی‌شان، بیش از همه، «مخاطرات» اینگونه تحرکات در شمالغرب ایران را درک می‌کنند- پیشقراول آن بوده‌اند. اما آنقدر گوش شنوایی برای این هشدارها نبود که کار از برافراشتن پرچم‌های جدایی‌طلبی به شعارهای مرگ بر کُرد و فارس و … و حتی اهانت به کلام‌الله مجید کشیده شده است. فکر می‌کنید مرحله‌ی بعد از مرگ بر کُرد و فارس چیست؟!

6- «اول یکی‌یکی زدنش. بعد چند نفر دیگه هم عصبانی شدند و ریختند سرش. اینها قبلاً دوستان صمیمی بودند. تا همین ماه ژانویه با هم رفیق بودند ولی بعد که این مرد صرب از آنجا می‌رود، وقتی بازمی‌گردد دشمن شده بود.» (بالکان اکسپرس، اسلاونکا دراکولیچ، 1395).

هشدارها را جدی نمی‌گیرید؟! باشد نگیرید! پس پاسخِ پرسشِ بخش قبلی را در عبارت بالا بیابید! فکر می‌کنید اگر خدایی ناکرده، خدایی ناکرده، وضعیت سکوهای قومیتی‌شده‌ی فوتبال‌مان، یک مرحله بدتر از شرایط کنونی شود، می‌توانید مردم را تشویق کنید که موضع میانه را انتخاب کنند؟! اگر پاسخ‌تان به این سوال مثبت است، متاسفانه یا تاریخ را خوب نمی‌دانید یا از آن درس نگرفته‌اید!

7- «در جنگ [داخلی] موضع میانه‌ای وجود ندارد. ناگهان تو به عنوان یک کروات یا صرب مسئول تمام کارهایی می‌شوی که کروات‌ها یا صرب‌های دیگر انجام دادند. یک دفعه به یک قومیت تقلیل پیدا می‌کنی و در واقع به آن محکوم می‌شوی.» (بالکان اکسپرس، اسلاونکا دراکولیچ، 1395).

بله! شوربختانه در جنگ و جدال قومیتی اساساً «موضع میانه‌ای وجود ندارد». یا با «ما»یی یا با «آنها». بر همین اساس است که مسئولان و مدیران تیم تراکتورسازی، اقدامات عده‌ای را که در ظاهر هواداری از آن تیم به کیان ملی ضربه زده‌اند، باید نادیده بگیرند و فرافکنی کنند و بگویند: «هیچ شعار خاصی در دیدار تراکتور – استقلال داده نشد»! یا دیگری که بگوید «حاشیه‌هایی که در ورزشگاه یادگار امام تبریز رخ داد، از ورزشگاه آزادی شروع می‌شود»! جالب اینجاست که همین مدیر در ادامه پا را فراتر از این منطق نیز می‌گذارد و بیان می‌دارد که «واقعیت این است که «ما» در آپارتاید (!) رسانه‌ای قرار داریم!». به راستی اگر این دست اظهارات، تحریک‌آمیز نیست؛ پس چیست؟! آپارتاید یعنی جدا نگه داشتن افراد متعلق به یک نژاد، مجبور کردن آن‌ها به اقامت در مناطق خاص و عدم حق خروج از آن، محروم کردن آن‌ها از کلیه حقوق سیاسی و عدم امکان تحصیل و پیشرفت. کدام یک از این موارد شامل تیم و شهر و استان این دوستان می‌شود؟! عجب آپارتاید دوست‌داشتنی‌ای که می‌تواند همزمان سه کاپیتان تیم ملی فوتبال ایران را در یک تیم جمع کند!

8- «امروز افراد بسیاری آنچه در یوگوسلاوی می‌گذرد را کتمان می‌کنند، ولی ورزش یوگوسلاوی و خصوصاً فوتبال آن نمایانگر تنش جاری است. مقیاس خشونت در میادین فوتبال یوگوسلاوی روز به روز بزرگتر می‌شود و پیش‌درآمدی بر جنون آشنای کشورهای بالکان است که همین روزها از راه خواهد رسید.» (هولیگان‌های فوتبال در جنگ، یان کوولیچ، 1996).

برخی همچنان اصرار دارند که اتفاقات اخیر در فوتبال‌مان را خیلی هم نباید جدی گرفت. برخی حتی پا را فراتر می‌گذارند و می‌گویند نهایتِ این کنش‌ها می‌شود دعواهای قومیتی در فوتبال اسپانیا میان کاتالان‌ها و تیم فوتبال بارسلونا با مادریدی‌ها و تیم رئال؛ و دست آخر هم اتفاق خاصی نمی‌افتد! این دوستان احتمالاً درس جغرافیا را با قانون «تک‌ماده» پاس کرده‌اند! جهت یادآوری، خدمت‌شان باید یک نکته‌ی جغرافیایی را عرض کرد که: اسپانیا کشوری واقع در قاره‌ی سبز -اروپا- است و ایران کشوری در آسیا و خاورمیانه‌ای که مدت‌های مدیدیست که نفرین شده است! از مجاورت اسپانیا بوی عطرهای زیبای فرانسوی و گل‌های لاله‌ی سوئیسی می‌آید، از مجاورت ایران اما، بوی خون قربانیان داعش و طالبان، بوی باروت «صبرا و شتیلا»، بوی عرق عساکر ترک و تازی در سوریه و یمن. بوی …! عجالتاً مرحمت بفرمایید با ساده‌انگاری خود، پای این روایح را به مشام ما باز نکنید!

9- تشبیه فوتبال به میدان جنگ در یوگوسلاوی، ترکیب نوینی نبود. قصه نبود. جنگ قومی خوفناکی بود. تمرینی برای تقسیم کردن آدم‌ها و گروه‌ها به دو گروه «دوستان» و «دشمنان» یا «ما» و «دیگران» بود. پیش‌درآمدی بر جنگ بود.» (روزی روزگاری فوتبال، حمیدرضا صدر، 1388).

پرسپولیس و استقلال دو رقیب سنتی فوتبال ایران هستند. هر چند از زمان تاسیس هیچ یک از این دو تیم، یک قرن هم نمی‌گذرد، اما از بدو تاسیس‌شان، رفته‌رفته آتش رقابت فوتبالی میان هواداران‌شان به قدری شعله‌ور شد که مثل تمام رقابت‌های فوتبالی میان دو تیم بزرگ، باختِ تیم مقابل از پیروزیِ تیم خودی برای هواداران اگر نگوییم بیشتر، دست کم لذتی یکسان ایجاد کرد. اما آشِ قومیتی کردن فوتبال در این کشور به قدری شور شده که تعداد هواداران پرسپولیسیِ استقلال در دیدار این تیم با تراکتورسازی از هر زمان دیگری بیشتر شد! کاری که حتی تیم‌های عربی با کلی تبلیغات رسمی و غیر رسمی (که در دیدار این دو تیم با آنها باید فارغ از رنگ‌ها طرفدار نماینده ایران باشیم) نتوانستند به این خوبی انجامش دهند! برای آنهایی که فوتبال و هواداری در فوتبال ایران را می‌شناسند و اندکی دانش سیاسی و اجتماعی در مورد ایران دارند، هیچ چیز خطرناک‌تر از این حالت نیست. این وضعیت یعنی «دیگری» بودن در فوتبال ما، از رنگ‌ها گذر کرده و به قومیت و تمایز هویتی «ما» از «آنها» رسیده است!

10- «وقتی مفهوم «دیگری بودن» ریشه می‌دواند، باورنکردنی‌ترین اتفاق‌ها امکان‌پذیر می‌شود. نه در یک کشور خیالی بلکه برای شهروندان معمولی. جنگ فقط در جبهه‌های نبرد اتفاق نمی‌افتد. من از آن سوی جنگ حرف می‌زنم. از آن چهره‌ی نادیدنی جنگ. از اینکه چه طور آرام آرام ما را از درون تغییر می‌دهد. [از اینکه] شیطان درون ما بیدار شده و آدم‌ها را وادار می‌کند که خودشان را چیزی جز فردی وابسته به قومیتی خاص نبینند.» (بالکان اکسپرس، اسلاونکا دراکولیچ، 1395).

آری! «وقتی مفهوم «دیگری بودن» ریشه می‌دواند، باورنکردنی‌ترین اتفاق‌ها امکان‌پذیر می‌شود». واقعاً آیا امروز غیرت ملی در این نیست که نگران وضعیت فعلی فوتبال باشگاهی در کشورمان باشیم؟! از اینکه هر هفته باید نگران باشیم در سکوهایی که «ستارخان‌»ها در آن سامان «خاک خوردند تا خاک ندهند»، پرچم بیگانه برافراشته نشود. از اینکه آب‌هایی که پیکر سردارانی همچون «باکری»ها را در دل خودش به امانت نگاه داشت تا بیگانه جرات نکند آن را با نامی جز «خلیج فارس» خطاب کند، دوست اما چنین کند! از اینکه … از اینکه اینها «چه طور آرام آرام ما را از درون تغییر می‌دهد»! مراقب این «ما» باشم؛ «ما»ی ایران. در همه جا. و امروز بیش از هر جایی در فوتبال‌مان…!

رضا کدخدازاده؛ روزنامه‌نگار و پژوهشگر مطالعات قومی

منبع: ویژه‌نامه‌ی روزنامه‌ی ایران ورزشی، 16 آبان 1398