سازش صدای کمانچه می دهد و این ساز می رفت تا واپسین ناله هایش را در آغوش “تال” نوازان لرستان سر کند. تلاشهای روح الله خالقی در هنرستان موسیقی ملی برای احیای این ساز هم ره چندانی به جایی نمی برد و ناله درونگرای کمانچه می رفت تا زیر آوای رسای ویلون خفه شود.
در همان سالها در آن سوی مرزهای شمالی ایران، به برکت سیاست حاکمان کمونیست در پشتیبانی از هنر “خلقها”، کمانچه که در نبود دربار و بزمهای امیران و خوانین، تنها در دست کولیهای دوره گرد مانده بود، قدری دوباره دید و جایگاهی یافت و رشد کرد و بالید. کمانچه در هنرستانها تدریس شد و به ارکسترهای بزرگ مجلسی راه یافت، بر روی ساخت و صدادهی اش تحقیقات علمی شد و در این ساز بی آنکه در ساخت و ریخت سنتی اش دستی برده شود، به سازی توانمند برای هماوایی با سازهای اروپایی بدل شد.
هابیل علی اف درگذشت
در آغاز، نوازندگان ارمنستان شوروی بودند که در تکنیک نوازندگی این ساز سرآمد شدند و کمانچه نوازان بزرگی همچون نفتون گریگوریان از میانشان برخاست. در زمانه ای که در کنار نام کمانچه، نامهای گوناگون ارمنی می نشست، هابیل علی اف برخاست و به این ساز، هویتی آذربایجانی بخشید. چه در تکنیک و چه در تسلط بر مقامهای سنتی، هابیل علی اف به جایگاهی رسید که در پنجاه سال اخیر نامش بر صدر کمانچه نوازان ثبت شد، اما آنچه او را بیش از همه شاخص کرد و آوازه اش را در جهان انداخت، یگانگی سبک او و آذربایجانی بودن پنجه اش بود. از ساز هابیل علی اف، صدای آذربایجان بود که برمی خاست.
هابیل علی اف در همان سالهای آغازین شهرتش در حدود پنجاه سال پیش به ایران هم دعوت شد و هنرنمایی کرد. در همان سالهایی که
دیواری به سترگی اتحاد شوروی، راه بر تبادل فرهنگی مستقیم میان ایران و پاره های جداشده از تاریخ و فرهنگش بسته بود، نام و صدای ساز هابیل علی اف برای اهل موسیقی در ایران شناخته شده بود اما با فروریختن این دیوار و دعوت دوباره او به ایران پس از ربع قرن بود که در ایران قدری عظیم یافت و نامش همه جا بر سر زبانها افتاد.
در همین ربع قرن فاصله، به همت مرکز حفظ و اشاعه موسیقی و استقبال و همدلی مدیریت تازه موسیقی در رادیو، کمانچه در ایران جان تازه گرفت و گروههای عارف و شیدا بار دیگر این ساز را به جایگاه سازهای اصلی ارکسترهای ایرانی برگرداندند. نوازندگان قدیمی همچون اصغر بهاری ارج یافته، کمانچه نوازان جوان چیره دست و صاحب سبک و تکنیک، بالیده و آوازه ای یافته بودند. اما هنگامی که در آذر ۱۳۷۱ هابیل علی اف در تهران روی صحنه رفت و کنار محمدرضا شجریان نشست، فاتحان قله کمانچه نوازی در ایران، قله ای رفیعتر، قد کشیده در برابر خود دیدند.
سازی با سوز جنگ
در میان ترکان آن سوی ارس، بزرگان موسیقی غالبا از قره باغ بر می خاستند، در این خطه خانواده هایی بودند با چند نسل ریشه در موسیقی مقامی که آهنگسازان و نوازندگان و خوانندگان بزرگ معاصر نیز عمدتا از میان همانان برخاستند اما هابیل علی اف استثنائی بود از خطه ای دگر و برخاسته ای از خانواده ای بی هیچ پیشینه ای در موسیقی اما با مادری چنان علاقمند به این هنر که به گفته خودش یک بار بر سر نماز که صدای ساز و آواز شنید، ناخواسته به حرکات رقص گونه درآمد.
زاده روستای اوچ قوواق (سه سپیدار) بود از توابع شهر آقداش در شمال جمهوری آذربایجان کنونی. در خردسالی، خواننده نامدار اپرای آذربایجانی، احمد بدل بیگلی، که در دوران شوروی با نام خانوادگی آقدامسکی مشهور شد، در خانه شان کرایه نشین بود. هنرمندان در این خانه گرد می آمدند و هابیل خردسال هم شنونده پراشتیاق سازشان بود. به گفته خودش روزی با ملاقه ادای نواختن کمانچه را در می آورد که مادرش به شوخی گفت: پسرم کمانچه نواز خواهد شد. احمد آقدامسکی گفت: چرا که نه؟ این بچه می خواهد نوازنده بشود. بیا او را به مدرسه موسیقی ما بگذاریم. نتیجه اش بد نخواهد شد.
و بد هم نشد. در آغاز در مدرسه موسیقی آقداش تار به دستش دادند که ساز اصلی آذربایجان بود اما چون جثه اش تاب نگه داشتن تار را بر سینه نداشت، کمانچه به دستش دادند که می توانست پایه اش را روی میز بگذارد و تمرین کند. در دوازده سالگی سازش شنیدن داشت اما جنگی جهانسوز می خواست تا این ساز را شنیدنی تر کند.
جنگ جهانی دوم سوزی در ساز هابیل علی اف انداخت که تا ابد ماندگار شد و شاخصه نوازندگی اش گشت. آتش جنگ در اتحاد شوروی شعله می کشید و ارتش سرخ حماسه ها را رقم می زد، مردان در جبهه ها می جنگیدند و زنان بار سنگین اداره خانواده ها را بر دوش می کشیدند. پدر و برادر هابیل هم به جنگ رفتند و دیگر بازنگشتند. داغ دل هابیل و گریه و شیون مادر و خواهرانش بود و صدای سوزناک کمانچه او. هابیل علی اف هر بار از زندگی خودش سخن گفته به این دوره اشاره ای کرده و آرزو کرده که حتی دشمنش هم چنین روزهایی نبیند. زخم جنگ تا پایان عمر بر دل سازش تازه ماند. یکی از پایه های یگانگی و برجستگی شیوه کمانچه نوازی اش هم بر همین زخم بنا شد.
از مطرب عروسی تا تکنواز ارکستر فیلارمونیک
در سالهای جنگ، هابیل علی اف برای نخستین بار از ساز وسیله امرار معاش و کمک خرج خانواده ساخت. دانش آموز دانشسرای تربیت معلم بود اما همزمان ده به ده و شهر به شهر می رفت و همراه با یک نوازنده تار و یک خواننده در سفره خانه ها و چایخانه ها ساز می زد. پس از جنگ هم پس از سالها سور و سات عروسیها دوباره به راه افتاد، دو سالی را در روستاهای کرانه ارس همراه با گروه عاشق حسین که مطربان بزمهای آن خطه بودند، در عروسیها ساز می زد. آغاز این حرفه تازه هم در جشن عروسی خواهرش بود در روستای مزرعه لی، درست آن سوی پل خداآفرین در جوار دشت مغان ایران.
سپس به آقداش برگشت و نوازندگی در مجالس و مراسم و عروسیها را ادامه داد و در کنارش، مسئول باشگاه پیشاهنگان شد که خودش در دوران تحصیل در دانشسرای تربیت معلم عضو گروه رقص آن بود و یک بار هم در مسابقات رقص در باکو نفر اول شده بود. پنج سالی که گذشت مدیر همان مدرسه موسیقی که در آن درس خوانده و از اقوام مادری اش هم بود، تصمیم گرفت هابیل را به باکو بفرستد تا در هنرستان موسیقی تحصیل کند و بازگردد و معلم همان مدرسه شود. هابیل رفت اما دیگر بازنگشت.
وارد هنرستان آصف زینالی شد که به موسیقی مقامی اختصاص داشت. به گفته خودش، پیش از آنکه به باکو برود کمانچه نواز زبردستی بود اما ساز زدنش “سر و ته نداشت”. در این هنرستان بود که هنر نوازندگی اش شکل گرفت. مقامهای موسیقی سنتی را نزد استادانی همچون قربان پیرم اف نوازنده بزرگ تار و اسفندیار جوانشیر، خواننده معروف زمان آموخت که به خان معروف و صاحب عنوان “هنرمند خلق” بود، بالاترین جایگاهی که هنرمندان در اتحاد شوروی می توانستند به آن دست یابند. لقب خانی او از ابوالحسن خان اقبال آذر خواننده نامدار ایرانی رسیده بود. در آن سالها صفحه ای با صدای اقبال آذر در قفقاز دست به دست می گشت که گوشه شهناز شور را در آن خوانده بود. وقتی اسفندیار جوانشیر توانست این گوشه را مانند اقبال آذر بخواند لقب خان به او دادند و این نام برای همیشه جایگزین اسمش شد.
یک سالی نگذشت که به ارکستر فیلارمونیک آذربایجان دعوتش کردند و نقطه عطف در همان جا بود که بر کارنامه هنری اش نهاده شد. در این ارکستر او زیر دست رهبری چون سلطان حاجی بیگ اف، از بزرگترین آهنگسازان معاصر آذربایجانی در کنار پرآوازه ترین نوازندگان و خوانندگان می نواخت، کسانی که به گفته خودش در خواب هم نمی توانست ببیند. برای آنکه او نیز در کنار این بزرگان حرفی برای گفتن داشته باشد تمام توان خود را روی قوت بخشیدن به تکنیک نوازندگی اش گذاشت. آن چنان خود را وقف تمرین کرد که به گفته خودش، چیزی نمانده بود همسر تازه عروسش از او جدا شود. اما در سایه همین زحمت، تکنیک نوازندگی اش شکل گرفت و در کنار تسلط بر مقام که از استادان می آموخت و شیرینی و جانگدازی توامانی که سازش از پیش داشت، درهای شهرت را به رویش باز کرد.
عشق به ایران
در سال ۱۹۶۱ که برای نخستین بار هنرنمایی اش بر صفحه تلویزیون جلوه کرد، قطعه ای در دستگاه سه گاه نواخت که همگان گفتند با هر سه گاهی که تا آن زمان نواخته شده بود تفاوت داشت و سه گاه هابیل نام گرفت. از همانجا دیگر او در جایگاهی یگانه در نوازندگی کمانچه قرار گرفت و آوازه اش از مرزها گذشت. به بسیاری از کشورهای جهان دعوت شد، جایزه ها و نشانها و مدالها گرفت و صاحب عنوان هنرمند خلق اتحاد شوروی گشت.
هابیل علی اف تا سن ۷۴ سالگی که فعالانه روی صحنه حاضر می شد، دهها سال به بسیاری کشورهای جهان سفر کرد اما بیش از همه ایران را دوست داشت. می گفت ساز او هیچ کجا شنوندگانی مشتاق تر از ایرانیان نداشته، شنوندگانی که “به موسیقی گوش نمی کردند بلکه موسیقی را همچون شراب می نوشیدند، چنان تحت تاثیر قرار می گرفتند که من به گریه می افتادم”. او در سالهای پس از فروپاشی شوروی بارها به ایران سفر کرد و در تهران و دیگر شهرها کنسرت داد.
شش آلبوم از تکنوازیهایش و همچنین همنوازی اش با محمدرضا شجریان در ایران منتشر شد. حتی چهار سال پس از آنکه اعلام کرد برای همیشه از نواختن روی صحنه کنار می رود، بار دیگر به ایران آمد و کنسرت داد.
هابیل علی اف علاوه بر نوازندگی، پانزده ترانه نیز ساخته است که معروفترین آنها اولین عشق (ایلک محبت) روی شعری است از سلیمان رستم، آخرین رئیس مجلس جمهوری آذربایجان در زمان شوروی. هنرمندان از او نقاشیها رسم کرده و پیکره ها ساخته و در وصفش شعرها گفته اند. فرنگیس علیزاده، آهنگساز آذربایایجانی نیز یک سمفونی به نام “شیوه هابیل (هابیل سایاغی)” به افتخار او ساخته است.
هابیل علی اف به حاضرجوابی و نغزگویی نیز شهره بود تا آنجا که مجموعه لطیفه هایی که از او نقل شده در کتابی گردآوری و منتشر شده است.
از هابیل علی اف سه دختر و یک پسر باقی مانده اما خودش همیشه می گفت پنج فرزند دارد. فرزند پنجمش کمانچه بود.