از ساعت ۱۷ سه شنبه 12/4/1403 خورشیدی، انجمن ایرانیِ تاریخ، شعبهی آذربایجان شرقی، با همکاری بنیاد ایرانشناسی استان آذربایجان شرقی، نشست تخصصی «آذربایجان در دورهی مشروطیت» را برگزار نمود.
این نشست، در محلِ بنیاد ایرانشناسی آذربایجان شرقی با سخنرانی سخنرانان: فاطمه اروجی، باقر صدرینیا، جواد ابوالحسنی، محمد سلماسیزاده، نصرتالله نجفی، باقری حمیدی، سعید کریمی و مجید واعظی بههمراه رونمایی و نقد و بررسی کتاب «گل نصرانی» نوشتهی مجید واعظی برگزار شد.
فاطمه اروجی که افزونبر سخنران، همزمان دبیر نشست نیز بود، در ابتدا از طرف محمد طاهری خسروشاهی، رئیس بنیاد ایرانشناسی آذربایجانشرقی -که بهدلیل کسالت قادر به همراهی این نشست نشده بود- از حاضران عذرخواهی نموده و بابت حضورِ یکایکِ ایشان سپاسگزاری کرد.
فاطمه اروجی: «گفتنیها در مورد مشروطه، بسیار است. همهی این جلسات برای این است که مردم فهیم و فرهیخته و دانشمندِ تبریز و شما دانشمندانی که اینجا حضور بههم رساندید، یک نشست علمی، فرهنگی و ادبی داشته باشیم.»
باقر صدرینیا: «مشروطیت یک سرفصل بزرگ در تاریخ ایران است. باسکرویل یک ذخیرهی ارزشمند است که میتوان بسیار از آن سود برد؛ اما دریغ که امروز برای رفتن بر سر آرامگاه او باید از هفتخان گذشت! تبریز مرکز مشروطیت ایران است و ما باید این را پاس بداریم. زیرا مشروطیت همیشه درسهای ماندگاری برای ما ایرانیان دارد.»
جواد ابوالحسنی: «سخن من در مورد مدارس میسیونری و نقش این مدارس در رشد فرهنگی آذربایجان تا جنبش مشروطه خواهدبود. گرایش سیاسی خاصی ندارم و امیدوارم متهم به چیزی نشوم. در مملکت ما دو گروه به شدت مظلوم واقع شدهاند، یکی زرتشتیان که بهنظرم صاحبان اصلی ایران هستند؛ و یکی هم ارامنه. هردوی اینها در تکوین جنبش مشروطهی ایران نقش مهمی داشتند. همهی مدارس مسیونری از آذربایجان شروع شدند و به جاهای دیگر تسری پیدا کردند. هم محمدشاه هم ملک قاسم میرزا نیز حامیان این مدارس بودند. در سال ۱۳٠۱ قمری یک کار بسیار سترگی انجام میشود که تأسیس مدرسه مموریان هست. همان مدرسهای که باسکرویل به دعوتش به تبریز آمد؛ و سپس به صف مبارزین مشروطه پیوست و در این مسیر جان باخت.»
محمد سلماسیزاده: «در دوره کارشناسیارشد درسی با عنوان ‹تاریخ ایران در دوره قاجار با اتکا بر روابط خارجی و مشروطیت› هست و من از آن فصل دو سوال میپرسم که خودِ سوال از پاسخ مهمتر است. اول: آیا تاریخ تکرار میشود؟ دوم: چرا نیاز به تغییر در ایران حس شد؟ ما پیشاز دوره مشروطیت در ‹دوره تقدیر› هستیم که ایندوره را در اروپای پیشاز رنسانس هم میبینیم. ما نیاز به تغییر را حس کردیم چون سازوکارهای قاجاری پاسخگوی زندگی نبود و نخبگان فکری ما تشخیص دادند که با حفظ شرایط موجود نمیتوان مشکلات جامعه را حل کرد. چون جامعه بیمار و واپسماندهی اقتصادی و سرشار از موهومات بود. قاجارها خودشان هم دنبال اصلاحات بودند؛ اما برای حفظ شرایط موجودشان نه برای رفاه عمومی؛ که این تفاوت توسعه پایدار و شبهتوسعه است. برای همین با مشروطه مخالفت کردند و در چهار تا از رسائلشان ۱۵۵ ایراد بر مشروطه گرفتند و حتی شیخ فضلالله نوری گفت: ‹میخواهند غل و زنجیر شریعت را از پای مردم باز کنند› که مردم بهجای زیارتنامه خواندن روزنامه بخوانند.
اینها ما را به همان دو سوال بازمیگرداند، که وقتی در جامعه انسداد سیاسی ایجاد شد برای چارهجویی در مشکلات چه باید کرد؟ مشروطه از ابعاد مختلف و بهخصوص از جنبهی جهتِ تغییرات فکری قابل بررسی است.»
نصرتالله نجفی: «هر ملت دو تاریخ دارد؛ تاریخی که مردم مینویسند و آن تاریخِ واقعیست، و تاریخی که حکومتها مینویسند و آن لزوماً واقعیت نیست. در طول تاریخ ایران تاریخِ نوشتهشده درباری و دستوری بوده.
ببینید، چرا جامعهی ایران مستعد مشروطه شد؟ چون قاجاریه حکومتی ائتلافی از چهارگروهِ روحانیون، قبیلهی قاجار، متمولین و نیز عشایر بوده است؛ که اینها ابزارِ سرکوبِ حکومت بودند و در کل جامعه را از پیشرفت دور نگه میداشتند. بههمیندلیل، انقلاب مشروطه نوعی انقلاب بورژوآزی بود که درواقع 83/0 از مردم ازنظر شناختِ فکری اصلا در آن نقش و از آن شناخت نداشتند.
در تمام جوامع گمان میکنند انقلاب از مُشت آغاز میشود اما انقلاب ابتدا در ذهن متبلور میشود؛ و میرزا یوسف مستشارالدوله، زادهی تبریز، ازجمله کسانیست که در این راه فعال بود و جزو اولین کسانیست که جرقهی تحول در ذهن او زده شد. او سه سال در کنسولگری انگلیس در تبریز منشی و نیز رابطِ کنسولگری با دربار ولیعهد -که دَه سال باهم تفاوتسنی داشتند- بود و پساز پادشاهی ناصرالدین شاه به وزارت خارجه پیوسته و به حاجیطرخان منتقل میشود، که در آنجا خود را آدمِ رهاشده از تاریکی میبیند، سپس به تفلیس میرود و تغییراتش در آنجا بیشتر میشود و ازآنجا بهعنوان شارژدافر به فرانسه منتقل میشود، که در آنجا افکارش بسیارزیاد تحول پیدا میکند و به نتیجهای میرسد: او قرآن را خیلی خوب میشناخت، برایهمین قانون اساسیِ فرانسه را با آیات قرآن مقایسه میکند و میگوید راهِ نجاتِ ایران تنها یک کلمه است و آن قانون است. برای همین من معتقدم که بنیانگذار اندیشهی مشروطه در ایران میرزا یوسف مستشارالدوله است.»
حمیدی باقری: «رمان گل نصرانی، یک رمان تاریخی است. مهمترین ویژگی هر رمانی، تعلیق است. تعلیق تحت تاثیر زاویهی دید روایت هست. در این رمان اولین شگفتی که به خواننده دست میدهد، زاویه دید است. نویسنده از صفحهی ۱ تا ۹۱ یک زاویهی دید بیطرف و خنثی انتخاب کرده است. در این رمان، آن زاویهی دیدی که انتخاب شده، چنان است که در رمانهای جهان وجود ندارد. داستان که پیش میرود ما متوجه میشویم این رمان، رمان هوارد باسکِرویل نیست، بلکه داستان صادق رضازاده شفق هست. یعنی یک راوی، شخصیت اول داستان است. از نظر تکنیکی باید به آقای مجید واعظی تبریک گفت. به ابتدای رمان که توجه میکنیم، یک راوی صحبت میکند و مخاطبش باسکرویل هست. از آغازِ داستان تا صفحهی ۹٠، قهرمان داستان، صادق رضازاده شفق هست. (کسی که کتاب کورش کبیر را ترجمه کرد.) آقای واعظی از یکسری شخصیتهایی نام برده که در تاریخ مشروطیت، بهویژه تاریخ هجده ساله آذربایجان، نوشتهی احمد کسروی خیلی زیاد تکرار شدهاند.
چون زاویهی دید را مثل نمایشنامه، دوم شخصی قرار میهد، بههمینجهت در این رمان، هرگز تعلیق وجود ندارد. زاویهی دید از صفحهی ۹۱ به بعد، دوباره زاویهی دید سوم شخص میشود.»
سعید کریمی: «من از زاویهی ادبی به رمان گل نصرانی نگاه میکنم. جنبش مشروطه سرشار از شگفتیهایی است که نه قبلازآن دیده شده بود و نه پسازآن دیده شد. چنانکه یک غربی به تبریز آمد و کنار تبریزیها زندگی کرد و در بطنِ جنبش مشروطه قرارگرفت و دل به آرمانهای مشروطه بست و در راه آن جان فدا کرد. من به دو اصطلاح فکر میکنم که برای این کتاب کارا خواهد بود: یکی رمان تاریخی و یکی رمان نوجوان؛ که بهخاطر همنشینیِ سهدههای نویسنده با نوجوانان کتاب به زبانِ آنها نوشته شده است.
اما رمان نوجوان دارای چه خصوصیتی است؟ آیا زبانِ آن برای نوجوان است؟ آیا مخاطب آن نوجوان است؟ یا شخصیت اول آن نوجوان است؟ گاهی نویسندگان، رمان تاریخی را با عشق آشنا میکنند تا از تاریخِ صرف خارج شود. در این رمان دو بازوی عشقی وجود دارد: یکی عشق مریم به باسکرویل که گفته نمیشود، و یکی عشق رضازاده شفق به گلی دوستِ مریم.
این رمان، نوشتهی موفقی است ازاینجهت که کاملا در فضای ایرانی نوشته شده و مباحثی از حافظ و خیام و مینیاتور و گل در آن بیان میشود و از سویی بهخاطر باسکرویل، درحدی که خارج از سطح نوجوان نباشد، با فضای هنر و ادب غرب هم پیوند دارد.
در این رمان تحلیلهای هنری زیبا، موقعیت ایران، کمآبی، باغ و بهشت، باغهای تبریز، نقدی بر تاریخنگاری،شیوهی زبانآموزی، نظام پوشاک در ایران، فرهنگ تبریز، ارائه شده و نیز به شخصیتهای تاریخیای چون ستارخان -نه بهشکل مستقیم و از زبانِ دیگران- پرداخته میشود. این کتاب دارای آغازِ شاعرانه و در اوج است اما در میانه اُفت میکند و باز در پایان شکوه میگیرد.
با تمام این هنرها در این کتاب دو اِشکال بود: بعضاً بعضی حرفها برای آن شخصیتها که نوجوان هستند بزرگ است و حالَت شعاری میگیرد یا گاهی واژگانِ امروزیای مثل ‹اندامواره› که دو دهه از ساختهشدنِ آن نمیگذرد را استفاده میکنند، مشکل دوم در شکل چاپ و صفحهپردازی است که چنگی به دل نمیزند و دارای اشکالات تایپی زیاد است.»
مجید واعظی: «تمام سخنان من در کتاب نهفته است. در کتابهایم از جمله، عباس میرزا، آغازگری تنها، که در کتابهای درسی نیز گنجانده شده، باب شعر را نیز باز کردهام؛ چراکه ما دبیر ادبیات هستیم. یک چیز همیشه ذهن مرا به ادبیات مستحکم میکند، که آن سخن علمیترین شخصیت ایران و خاورمیانه، زندهیاد پروفسور هشترودی است. ایشان میفرمایند که: “ما را فرمولهای علمی خیام و فلسفیِ ابنسینا بههم پیوند نمیدهد، ما را نالههای خیام و مولوی و حافظ بههم پیوند میدهد.” بنابراین ما یک زمزمههایی در مورد هنر و ادبیات ایرانزمین داریم.
نکتهی دیگر اینکه نیچه را همه با اندیشههای نوگرایانه و حتی پست مدرنیاش میشناسند. ایشان در کتابِ “میان دو هیچ” سخنی بسیار زیبا دارد: “حافظا مِیخانهای که تو برافراشتهای، والاتر از هر خانهایست. جهان از سرکشیدنِ مِیای که تو در جامت ریختهای ناتوان است” وقتی من از نیچه این جملات را میشنوم، مثل اینکه یک چیزهایی هست.
و اما کانت میگوید: “عجبا! هرچه من این مسائل را تحلیل میکنم، دربارهاش فکر میکنم، مطالعه و اندیشه میکنم، در نهایت میبینم مولوی اینها را در یک بیت آورده و تمام شده: ” این جهان یک فِکرَت است از عقل کل” این کلِ فلسفهی کانت است.
اگر قرار بر یک گفتوگوی تمدنها باشد، ما ایرانیها طبیعتا باید با ادبیاتمان به این گفتوگو برویم. با تخت جمشید و مسجدجامع و قالی باید برویم؛ بههمیندلیل من روی اینها خیلی تأکید داشتم و همچنین روی مسائل مربوط به شهادت باسکِرویل تأکید داشتم که این نوع از شهادت، مرزی نمیشناسد. من در این اثر، در واقع تأکید داشتم که چرا باسکِرویل ناشناخته مانده؟ کار ادبیات، پرسش است؛ کار تاریخ هم پاسخ دادن است.
به خانمها پرداختهام و سعی کردهام روی یک قالی ایرانی و یک عنصر مهم در قالی ایرانی که ساختشکنانه است، کار کنم. رضازاده شفق، “باسکرویل” معلم آمریکایی ما را نوشته، که یک جزوهی کوتاه است. آنچه من استنباط کردم این بود که او نوشته باسکرویل وقتی به خانهی ما میآمد، غرق در کاشیکاریها میشد؛ و همین برای من موتیفی بود که با این موتیف جلو بروم. من از منابع، فقط همین مورد را داشتم. واقعیت این است که فقر مالی همیشه ما را تحتالشعاع قرار داده است. بهخدا پانصد هزار تومان نبود تا من این اثر را بدهم به یک صفحهنگار تا صفحهآرایی کند. من وقتی “عباس میرزا” را مینوشتم، هیچ امکانی نداشتم که حتی بروم به نخجوان که چسبیده به ما، تا آنجاهایی را که او جنگیده از نزدیک ببینم و احساساتم را عمیقتر تصویر کنم. این یکی از مشکلات بزرگ ما در نویسندگی است.»