تجاوز عثمانی به آذربایجان و قتل عام مردم تبریز / نصرالله صالحی

۱۵ اردیبهشت, ۱۳۹۲
تجاوز عثمانی به آذربایجان و قتل عام مردم تبریز / نصرالله صالحی

شاه طهماسب بعد از نزدیک به 54 سال سلطنت، در 15 صفر 984 درگذشت. وی در دوران سلطنت خود از چنان قدرت و اقتداری برخوردار بود که به تعبیر اوروج بیگ بیات «بر دل ترکان ]عثمانی[ لرزه می انداخت.»[1] .

مرگ این پادشاه مقتدر و فقدان یک جانشین مشخص که بلافاصله بعد از او زمام امور کشور را به دست گیرد، دولت صفویان را با بحران جانشینی که عواقب نامطلوب بسیاری در پی داشت مواجه ساخت. بر سر تعیین جانشین شاه، میان امراء، علما و طوایف قزلباش اختلاف و دو دستگی شدیدی بروز کرد. با این که شانس و اقبال حیدر میرزا که مورد توجه شاه طهماسب بود برای رسیدن به سلطنت بیشتر بود، اما افشارها در رقابت با طایفه استاجلو، برای به سلطنت رساندن اسماعیل میرزا که نزدیک به بیست سال در قلعه قهقهه محبوس بود، دست به تلاش همه جانبه زدند. تلاش­های آن­ها در نهایت با حمایت پریخان خانم، دختر شاه طهماسب، به ثمر رسید و با قتل حیدر میرزا، اسماعیل میرزا در قزوین با عنوان شاه اسماعیل دوم بر تخت سلطنت نشست. اعمال و رفتاری که این پادشاه در طول دوران کوتاه 15 ماهه سلطنت (985 – 984ق.) انجام داد، به خوبی نشان داد که بدترین گزینه ممکن برای در دست گرفتن زمام سلطنت صفویان بوده است.

 

شاه اسماعیل دوم در طول دوران 15 ماهه سلطنت خود، در اثر اقدامات و اعمال سوء و نسنجیده از اقتدار دولت صفوی تا حد زیادی کاست و موجب طمع ورزی بیش از پیش دشمنان خارجی به ویژه دولت عثمانی شد. نصرالله فلسفی در یک ارزیابی دقیق از دوران سلطنت او می­نویسد: «مرگ شاه طهماسب اول و اختلافاتی که بعد از آن پادشاه میان سرداران قزلباش بر سر سلطنت ایران ظهور کرد، مایه ضعف دولت و سرکشی حکام و طوائف و اقوامی که در اطاعت دولت صفوی به سر می­بردند گردید. درین اختلافات بسیاری از سرداران مجرب و با کفایت ایران نیز کشته شدند و کارها در زمان شاه اسماعیل دوم به دست جوانان بی تجربه و نو رسیده و خود رأی افتاد. امور لشکری مختل و اتحاد و اتفاقی که در عهد شاه اسماعیل اول و شاه طهماسب میان طوائف قزلباش مخصوصاً در برابر دشمنان خارجی، وجود داشت به نفاق و دشمنی و رقابت مبدل گشت…»[2]

شاه اسماعیل دوم در اثر سوء اعمالی که در پیش گرفته بود، نفرت و انزجار بسیاری را موجب شده بود. به همین جهت توطئه قتل او چیده شد و وی در 13 رمضان 985 در اثر مصرف مواد افیونی آلوده درگذشت. به گفته اسکندر بیگ «اکثر مردم ]که[ به جهت سوء اعمال اسمعیل میرزا آزرده بودند» از مرگ او «آزرده خاطر و پریشان احوال نشدند.»[3] بعد از مرگ شاه اسماعیل دوم، از میان معدود شاهزادگان باقی مانده، سلطان محمد میرزا مشهور به خدابنده که نابینا، ناتوان و ضعیف احوال بود به سلطنت انتخاب شد. انتخاب او نیز همچون انتخاب اسماعیل میرزا بدترین گزینه ممکن برای پادشاهی ایران بود. به سلطنت رسیدن او حتی برای توده عوام نیز جای سوال داشت و قابل پذیرش نبود. اسکندر بیگ، که انتخاب او را «تقدیر ازلی» می­داند در توجیه سلطنت او و اثبات نادانی مردم می نویسد: «همانا از دیوان رفیع الارکان تؤتی الملک من تشاء منشور سلطنت و پادشاهی باسم او مرقوم گردیده جمعی از مردم کوتاه اندیش که دیده بصیرتشان از مشاهده تقدیرات ازلی پوشیده بود، اظهار نمودند که او را ضعف باصره هست چگونه از عهده امر خطیر سلطنت که در انتظام امور لشکر و مملکت از دیدن چاره نیست بیرون میتواند آمد. یکی پسر نامدار به پادشاهی باید گزید…»[4]

انتخاب نادرست خدابنده به مقام سلطنت و در حدود یک دهه زمامداری او (996 – 985 ق)، دولت صفویان را با بحران­های عدیده داخلی و خارجی مواجه ساخت. در هفده ماهه نخست سلطنت، همسر خدابنده، مهد علیا، به جهت برخورداری از قدرت و اقتدار کامل، به رتق و فتق امور می­پرداخت.  سرکشی­های او، سران قزلباش را وادار به حذف او از صحنه قدرت کرد. بعد از قتل مهد علیا، اختیار امور کشور به دست کشندگان او و میرزا سلمان وزیر افتاد.[5] اگرچه آن­ها پیمان دوستی بسته بودند، اما دیری نگذشت که نفاق و شقاق مابین طوایف قزلباش، قدرت و اقتدار صفویان را با ضعف و زوال مواجه ساخت. نصرالله فلسفی در یک ارزیابی اجمالی از دوران سلطنت شاه محمد خدابنده می نویسد: «به علت بی کفایتی و سست رأیی و سیاست تردید آمیز و ملایم این پادشاه که در آغاز کار کاملاً مطیع احکام زن خود و پس از قتل وی بازیچه دست میرزا سلمان وزیر و جمعی از رؤسای قزلباش بود، کار اختلال و بی نظمی امورکشور و طغیان و سرکشی طوائف و اقوام تابع ایران، بالا گرفت و طولی نکشید که دولت مرکزی با جنگ­های داخلی و تجاوزات دشمنان خارجی روبرو گردید.»[6] وی در جای دیگر راجع به تأثیر اختلاف و دو دستگی سران قزلباش و سرکشی و نافرمانی حکام ولایات در تضعیف قدرت نظامی کشور که به تجاوز دشمنان خارجی منجر گشت می نویسد: «حکام معزول ولایات که نمی­خواستند دست از حکمروائی خود بردارند، به مخالفت و طغیان برخاستند و در هر گوشه لوای سرکشی برافراشته شد. در اندک زمان کار عصیان و اختلاف سران قزلباش به آنجا رسید که دست تسلط حکومت مرکزی از ولایات کوتاه گشت و چون خبر ضعف و اختلال سلطنت صفوی انتشار یافت، دشمنان بیگانه ایران هم که در زمان شاه طهماسب از بیم قدرت وی یارای خودنمایی نداشتند، موقع را برای انجام مقاصد دیرینه خویش مناسب یافتند و از مغرب و مشرق به خاک ایران تجاوز کردند.»[7]

بنابراین، استقرار خدابنده بر تخت سلطنت، نه تنها منجر به پایان یافتن «اختلال احوال» ایران که از زمان درگذشت شاه طهماسب شروع شده بود، نشد که موجب تشدید هر چه بیشتر آن نیز گردید. برخی از عشایر و طوایف کرد مرزنشین و نیز شماری از سرکشان ولایات قفقاز نظیر شروان با سوء استفاده از اغتشاش و هرج و مرج داخلی ایران از اوامر و دستورات دولت مرکزی سر پیچیده و دولت عثمانی را در حمله به قلمرو ایران ترغیب و تشویق کردند. اسکندر بیگ در اثر خود به خوبی به توصیف نحوه تمرد طوایف کرد پرداخته است.[8]

اسکندر بیگ اشاره می­کند که چون «غازیان قزلباش» هیچگاه گمان نمی­کردند که سلطان روم درصدد نقض پیمان صلح و دوستی برآید، از طریق حزم و احتیاط فارغ البال نشسته بودند، اما چون دانستند که طوایف اکراد جمعیاً طریق عصیان و طغیان پیش گرفته به اتفاق رومیه به قصد استیصال قزلباش آمده­اند، دست از جان شیرین شسته به مدافعه مشغول گشتند.[9]

اسکندر بیگ، اختلال اوضاع داخلی ایران[10]  در عهد شاه اسماعیل و شاه محمد خدابنده را مسبب عصیان و طغیان سرکشان آذربایجان و قفقاز که خود محرک و مشوق دولتمردان عثمانی برای حمله به ایران بودند، دانسته و دولت عثمانی را نقض کننده پیمان صلح فیمابین و آغازگر جنگ علیه ایران می­داند. اسکندر بیگ در بیان نوع واکنش دولت ایران نسبت به لشکرکشی عثمانی به دو نکته اشاره می کند: یکی آن که قزلباشان خطه آذربایجان در برابر تعدیات خسرو پاشا دست به مدافعه زدند و دیگر آن که «امراء و ارکان دولت» بعد از آگاهی از تدارک حمله و هجوم همه جانبه دولت عثمانی «صلاح در آن دیدند به جهت رفع حجت مکتوب محبت اسلوب به خدمت خواندگار فرستاده از سبب نقض عهد و پیمان و جرأت و دلیری حکام سرحد که در این مواد نمودند استفسار نمایند. حسب الصلاح امراء کتابت دوستانه مشعر بر استحکام بنان مصالحه که از این طرف مرعی و مسلوک است به حضرت خواندگار روم نوشته مصحوب ولی بیک استاجلو ملازم محمدی خان تخماق فرستادند ]البته[ حکام و پاشایان سرحد او را توقف فرموده نگذاشتند که باستنبول رود.»[11]

قاضی احمد قمی نیز در شرح وقوع جنگ میان ایران و عثمانی در سال 986 با بیان این که «خواندگار ]روم[ را آرزوی تسخیر مملکت آذربایجان و شیروان و گرجستان در دماغ او جای گرفته» بود، سلطان مراد خان را نقض کننده عهد و پیمان فیمابین دو دولت دانسته است.[12] او نیز همچون اسکندر بیگ معتقد است که بروز اختلال و اغتشاش داخلی در ایران که ارکان قدرت دولت صفویان را با تزلزل مواجه ساخت، موجب شد که سرکشان مناطق سرحدی به ویژه در شروان فرصت عرض اندام یافته و چون خود قادر به مقابله با قزلباشان نبودند، دست کمک به سوی همکیشان سنی مذهب عثمانی دراز کنند. وی می نویسد: در هنگامی که قشون عثمانی تا قارص پیشروی کرده بودند، ابوبکر میرزا ولد برهان که خود را «وارث ملک شیروان» می­دانست و از «بیم تیغ آبدار غازیان خونخوار فرار نموده، در کوهستان  قمق و قیتاق بسر می برد» از فرصت استفاده کرده به «اغوای بعضی از اجامره شیروان طغیان نموده، دم از مخالفت و عصیان زده، سیصد و چهارصد نفر از اوباش بر سر او جمع آمده، هوای حکومت ملک شیروان در دماغ او جای گرفت و صفحه­ای مشتمل بر خلوص عقیدت و صفای طویت نزد پاشایان ارسال داشت.»[13]

تا این­جا، به ارائه شواهدی پرداختیم که همگی دال بر نقض پیمان صلح از جانب دولت عثمانی و حمله آن کشور به قلمرو ایران داشت. افزون بر مواردی که گفتیم می­توان به نقش اساسی و تعیین کننده وزیران و فرماندهان جاه طلب عثمانی نیز در به راه انداختن جنگ علیه ایران اشاره کرد. شماری از پاشایان و فرماندهان برجسته و صاحب نام عثمانی نظیر مصطفی پاشا، سنان پاشا و عثمان پاشا[14] که هر یک در لشکرکشی­های عصر سلطان سلیمان مصدر فتوحات بزرگی نظیر فتح قبرس و یمن شده بودند، بنا به روحیه جاه طلبی و جنگ طلبی که داشتند، صلح و آرامش سال­های نخست حکومت سلطان مراد سوم را بر نمی­تافتند و لذا در کمین فرصتی بودند تا بار دیگر مصدر فتوحات تازه ای شوند. این فرصت با درگذشت شاه طهماسب و بروز اختلال و اغتشاش در ایران برای آن­ها فراهم شد. به اعتقاد اوروج بیگ بیات «چون دیگر نام شاه طهماسب بزرگ که به دل ترکان لرزه می انداخت بر سر زبان­ها نبود، سلطان مراد از فرصت بهرمند شد و در حالی که ایران در جنگ خانگی می­سوخت، پس از مشاورات بسیار، مصطفی پاشا را به سرکردگی سپاه خویش مأمور اجرای این تهاجم کرد.»[15]

سلطان مراد و پاشایان او هر دو بر خلاف صدراعظم صوقللی محمد پاشا که در جناح مخالف و مقابل آنان قرار داشت، هدف مشترکی را دنبال می­کردند. سلطان مراد که تنها چهار سال از آغاز سلطنت­اش می­گذشت به پیروی از سیاست کشورگشایی اسلاف خود، شخصاً از انگیزه­های کافی برای گام گذاردن در راه سلاطین قبلی عثمانی، برخوردار بود. به تعبیر روضه­الصفا «از آن­جا که در دولت علیه عثمانیه سلطانی که بلدی نگشاید و چیزی بر روم نیفزاید معتبر نبود لهذا از اختلال احوال امرای ایران مستحضر شده به ملاحظه ارتفاع نام از مصالحه نامچه آبای عظام چشم پوشیده مصطفی پاشا را که امیری محیل و جسور و متهور بود مأمور به تسخیر شیروان و ایروان و تمامت آذربایجان بلکه تخلیص کل ایران فرمود.»[16]

 سلطان مراد علاوه بر انگیزه کشورگشایی، هدف سیاسی داخلی مهم دیگری را نیز دنبال می­کرد و آن تضعیف موقعیت صدراعظم قدرتمند خود و حذف او از صحنه سیاست عثمانی، کاری که در نهایت با قتل این صدراعظم که از زمان سلطان سلیمان و سلطان سلیم دوم سکان اداره امپراتوری عثمانی را بر عهده داشت، عملی شد.

صدراعظم 72 ساله عثمانی، صوقللی محمد پاشا،[17] که بهتر از سلطان تازه به سلطنت رسیده و پاشایان جاه طلب نسبت به مصالح و منافع امپراتوری عثمانی آگاه و به مخاطرات جنگ با ایران به خوبی واقف بود، درست از زمانی که پاشایان شروع به نواختن طبل جنگ علیه ایران کردند ضمن مخالفت جدی با آنان، سلطان عثمانی را از عواقب شوم بروز چنین جنگی مطلع ساخت. اوزون چارشلی به نقل از تاریخ پَچوی اظهار می­کند که صوقللی محمد پاشا مشکلات جنگ با ایران را بارها به عرض شاه  رسانید. استدلال­های او در مخالفت با جنگ علیه ایران از این قرار بود: «نخست این که غلامان ( منظور سربازان) جری می­شوند و به حقوق و مخارج آنان افزوده می­گردد. رعایا ( یعنی مردم دهات) هم از سنگینی بار مالیات­ها و هم از تجاوز سربازان پایمال می­شوند. حتی اگر ایران تصرف شود مردمش نخواهند پذیرفت که جزء رعایای ما شوند. عایدات جامعه از شهر­ها کفاف مصارف جنگ را نخواهد داد. جد اعلایمان حضرت سلطان سلیمان چه مرارت­هایی کشید و تا زمانی که فیمابین صلح برقرار شد، چه زهرها چشید و چه مرارت­ها به جان خرید. کسانی که چنین جنگی را تلقین و تکلیف می­کنند، کسانی­اند که معنی جنگ با عجم را نمی دانند.»[18]

چارشلی در جای دیگر، استدلال دیگری از صوقللی پاشا آورده که در آن وی به معلوم و مشخص بودن حد و حدود مرزی دو کشور تأکید دارد. وی می­نویسد: «صوقللی محمد پاشا با عنوان کردن اینکه دولت عثمانی مرز طبیعی خود را با ایران به دست آورده است و صلاح نیست خود را بیهوده با ماجرایی تازه درگیر سازد و اگر چنانکه در این جنگ موقعیت­هایی نیز به دست آورد موقتی و گذرا خواهد بود، درصدد جلوگیری از بروز این فاجعه بر آمد ولی به سبب از دست دادن نفوذ و قدرت پیشین، موفق نشد.»[19]

هامر پورگشتال و اوزون چارشلی هر دو بر این نظرند که پاشایان و وزیران عثمانی، بنا به روحیه و امیال جاه طلبانه­ای که داشتند به مخالفت­های صریح و سخت صدر اعظم صوقللی محمد پاشا وقعی نگذاشته و در نهایت با آغاز جنگ علیه ایران، خود سرداری و سرعسکری لشکریان عثمانی را برعهده گرفتند. پورگشتال می­نویسد: «صدر اعظم صوقللی از اقدام به این جنگ مانند یورش به جزیره قبرس اکراه داشت، لیکن سنان پاشا فاتح یمن و خراب کننده گولت و مصطفی پاشا فاتح جزیره قبرس، سلطان را در اقدام به این کار محرک بودند و این هر دو وزیر از برای سرداری و سرعسکری این یورش طمع می­داشتند. موافق صلاح و صوابدید صدراعظم و به جهت این که معادله و همبستگی در میان هردو وزیر واقع باشد، مصطفی پاشا به سرداری سرحد بغداد و سنان پاشا به سرعسکری حدود ارزنهالروم معین و مقرر گردیدند …»[20] اوزون چارشلی نیز در اشاره به امیال و اهداف پاشایان مهم عثمانی نظری کم و بیش مشابه پورگشتال دارد. وی می­نویسد: «بیگلربیگی وان می­دانست که باید از این آشفتگی­های( ایران) استفاده کرد. وزیر اعظم صوقللی محمد پاشا با این جنگ موافق نبود، اما با از دست دادن نفوذ پیشین، بودند کسانی که قصد کسب شهرت در این جنگ را داشتند، به ویژه لالامصطفی پاشا و سنان پاشا که با یکدیگر دشمنی داشتند. هر یک می­خواست سرداری جنگی که علیه ایران آغاز خواهد شد به عهده او محول شود. برای رضایت خاطر هر دو سردار، سپاه ارض روم و اطراف آن به لالا مصطفی پاشا و سرداری سپاه بغداد به سنان پاشا محول شد.»[21]

چنان که از دو فقره پیشگفته پورگشتال و چارشلی بر می آید، این پاشایان و وزیران جاه طلب و عثمانی بودند که با وجود مخالفت­های صدراعظم صوقللی محمد پاشا سلطان مراد را به صدور فرمان جنگ علیه ایران ترغیب و خود، سرداری و سر عسکری اردوی عثمانی را بر عهده گرفتند، بنا به اظهار نویسنده تاریخ عثمان پاشا، سلطان مراد با انتخاب مصطفی پاشا به عنوان سرعسکر، او را مأمور تهیه و تدارک مقدمات جنگ علیه ایران کرد. مقدمات حرکت اردوی عثمانی از استانبول به سوی قلمرو ایران درست از اوائل محرم 986 قمری با انتقال خیمه و خرگاه اردو به اسکدار (اسکودار) آغاز شد.[22] اما پیش از حرکت اردو، از آنجا که بنا بود با یک کشور اسلامی و ملت مسلمان جنگ صورت گیرد، شیخ الاسلام شمس­الدین احمد قاضی زاده طبق سنت اسلاف خویش با صدور فتوی، ضمن مشروع دانستن جنگ علیه صفویان، «حکم کشندگان و کشته شدگان و نیز اسرا و اموال به غنیمت گرفته شده» را نیز روشن ساخت. به ادعای یونس زیرک «در این فتوی راجع به جایز بودن جنگ با صفویان دلایل معقولی مطرح شده بود. در فرمان پادشاه نیز اموری که رعایت آن­ها الزامی  است، بر شمرده شده بود.»[23]

با توضیحی که تا اینجا از انگیزه­ها و هدف­های جاه­طلبانه و کشورگشایانه سلطان روم و پاشایان او آوردیم، تردیدی در نامعقول و ناموجه  بودن فتوای شیخ الاسلام عثمانی در مشروع دانستن جنگ علیه ایران نمی­ماند، فتوای او در واقع چیزی جز دستاویز شرعی برای نقض پیمان صلح و سرپوش مذهبی برای عوام فریبی در بین اتباع عثمانی برای تحریک و تشویق آن­ها به منظور جنگ با یک مملکت مسلمان و یک کشور اسلامی نبود. جنگی که به مدت دوازده سال به طول انجامید. در این سال­ها (998ـ986)، بخش­های وسیعی از غرب و شمال غرب ایران از قفقاز تا آذربایجان در معرض تهاجمات مکرر قوای عثمانی قرار گرفت و به تصرف آن دولت در آمد. قوای عثمانی در اکثر حملات خود به شهر­ها و روستاهای ایران با نهایت قساوت و بی­رحمی به کشتار و قتل عام مردم ایران پرداختند. اوج قتل عام­های آن­ها در سال 993 و در هنگام تصرف تبریز، در همین شهر صورت گرفت. قاضی احمد قمی از قتل­عام هفت و هشت هزار نفر از مــردم بی­گناه تبریز سخن گفته است. وی می­نویسد: «تمامی ینکچریان خود را به کوچه­ها و محل­ها انداخته، هر کس را به نظر درآوردند به درجه شهادت رسانیده و از دیوار باغچه به خانه­ها در آمده هرکس را که در نقب­ها و زیرزمین­ها پنهان شده بود، بیرون آورده به قتل رسانیدند(…) قریب هفت هشت هزار نفر به قتل درآورده، صد نفر از پیر زنان طعمه شمشیر ساختند و چند تن از سادات صحیح النسب و  علما و صلحا در این قتل عام شربت شهادت چشیدند و اطفال شیر خواره را پای به شکم نهاده به عالم آخرت رسانیدند و موازی هفت هشت هزار نفر از ساده رخان مه لقا و دختران سمن سیما و زنان حور لقا و اطفال مسلمانان از تبریزیان اسیر نموده در میانه خرید و فروخت نمودند.(…) مجملاً از ظهور اسلام تا غایت، این نوع قتل­عامی بر زمره مؤمنین سمت ظهور نیافته بود و هیچ یک از سلاطین کفر جرأت به این امر شنیع نکرده بودند که از این عثمانِ ]عثمان پاشا[ بی ایمان نسبت به مسلمانان صادر شد…»[24]

قاضی احمد قمی در ادامه این فقره، به نقل چند بیت شعر از میر جعفر تبریزی در باره کشتار مزبور پرداخته که در آنها، شاعر از کشتار مردم در ماه مبارک رمضان، ناله و فغان سر داده است:

تبریز چو کربلا شد از شیون و شین    //  فرقی که بود همین بود در ما بین

کان بهر حسین در محرم بوده است   //     این در رمضان بهر محبان حسین

در آخر مــاه روزه تبـریـــز الحق        //     گردیــد چو کربلا ز خون نـاحق

 

اسکندر بیگ ترکمان نیز در عالم آرای عباسی در باره قتل عام مردم تبریز سخنی کم و بیش مشابه قاضی احمد قمی گفته است. وی می نویسید: «در اثناء تعمیر قلعه عثمان پاشا در تبریز تجویز قتل عام نمود…رومیان به مجرد شنیدن آن کلمه، با تیغ های کشیده به شهر ریخته آغاز سرافشانی نمودند…رومیه در بیرون هر کس را دیدند به قتل رسانیدند و شروع در خانه­ها کرده به هر خانه راه یافتند مردان را طعمه شمشیر بلا ساخته اموال و اسباب را نهب و غارت نمودند و بسیاری از نساء و صبیان را اسیر کردند. فریاد و فغان اطفال و عورات به فلک اثیر رسیده…»[25]

علاوه بر مورخان ایرانی، برخی از مورخان عثمانی که بعضاً خود نیز در در هنگام تصرف تبریز حضور داشته اند به صراحت به قتل عام مردم تبریز اشاره کرده اند. از جمله حریمی که رساله­ای به نام «فتح تبریز» نوشته در دو جا از اثر خود به رفتار ددمنشانه قوای عثمانی با مردم تبریز این گونه سخن گفته است: عساکر «از سحرگاه دست به هجوم همه جانبه زده، اموال و اسباب و دارایی اهالی شهر را چنان مورد غارت و چپاول قرار دادند که صد مرتبه بدتر از عملی که تیمور در حمله به سیواس مرتکب شده بود را مرتکب شدند.»[26]

حریمی در فقره ای دیگر ضمن اشاره به علت خشم سپاهیان عثمانی به صراحت از قتل عام مردم تبریز این گونه سخن گفته است. «پیروزی ناچیزی که نصیب دشمن دین و گروه ضالین شد، موجب شادی و سرور مردم شهر تبریز گشت. آنها پس از آن، هر گاه عساکر روم را تنها می یافتند آنها را لخت می کردند و یا می کشتند. عساکر روم از این عمل به ستوه آمدند و لیکن از سوی حضرت سردار اجازه غارت و قتل عام مردم را نداشتند. اما ندایی در میان آنان پیدا شد که می گفت: عساکر روم از جانب رب العالمین مجاز به غارت و قتل عام مردم اند. از این رو عساکر از یک طرف هجوم همه جانبه آورده، زن و مرد بی شماری را که در شهر و در ارودیشان بود را قتل عام کرده و مال و منال شان را به غارت و یغما بردند.»[27]

از جمله دیگر مورخان معروف عثمانی که به واقعه تبریز به صراحت اشاره کرده­اند یکی مصطفی سلانیکی افندی و دیگری ابراهیم پَچوی افندی است. سلانیکی می نویسد: «مردم [تبریز] هر گاه عساکر را تنها می دیدند، درصدد انتقام بر می­آمدند. مردم در دل عقده داشتند و به دنبال بهانه بودند تا داد خود را بستانند. از این رو به خواست خدا، بر زبان عساکر چنین جاری شد که این مردمان ستیزه جو را باید قتل عام کرد و الّا اینها نه مطیع می شوند و نه تن به قبول حق می دهند […] ناگهان یک روز آشوب و واویلایی به پا خواست، عامه عساکر اسلام سلاح بر گرفته و گفتند قتل عامی به پا خواسته است […] نخست شهر غارت و یغما شد و همراه با نهب و غارت، قتل عام مردم نیز عملی شد.»[28]

پَچوی نیز در تاریخ خود به واقعه تبریز به صراحت اشاره کرده است. البته وی گروه هایی از مردم که از دم تیغ سپاه خون­ریز عثمانی گذشتند را به طور مشخص نام برده است. وی می نویسد: «عساکر، شهر را مورد هجوم همه جانبه قرار داده و به مدت سه روز و سه شب عموم مردم را قتل عام» کردند. پَچوی می­گوید: عساکر هر که را از «سادات»، «بزرگان»، «تجّار»، و «اهل صنعت و حرف»، یافتند «بی­رحمانه» به قتل رساندند.[29]  

 مورخان عثمانی، غالباً بعد از ذکر حادثه کشتار مردم تلاش کرده­اند تا سردار عثمانی، عثمان پاشا، را بی تقصیر جلوه داده و قتل عام را ناشی از اقدام خودسرانه عساکر قلمداد کنند، اما برای این نظر خود هیچ دلیل قابل قبولی ارائه نداده­اند، بنابراین می­توان گفت که قتل عام فوق نمی­تواسته بدون نظر موافق عثمان پاشا اتفاق افتاده باشد.

جنگ­های دوازده ساله ایران و عثمانی که از دومین سال سلطنت شاه محمد خدابنده (986) شروع شده بود، با قتل عام مردم تبریز(993) به نقطه اوج رسید و در سومین سال سلطنت شاه عباس، با اعزام هیأتی به بابعالی و انجام مذاکراتی که منجر به عقد معاهده صلح استانبول شد(988)، پایان یافت. به موجب این معاهده، قلمرو وسیعی از خاک ایران در قفقاز و غرب کشور که در طول سال­های جنگ به تصرف قوای عثمان در آمده بود، به آن کشور واگذار شد. به تعبیر اسکندر بیگ منشی ‌«شرط مصالحه رومیان و فرستادن شاهزاده، مناقشه نکردن ]بر سر[محالی بود که به تصرف آل عثمان درآمده» بود.[30] شرط مزبور حاکی از نهایت امیال و اهداف توسعه طلبانه عثمانی در قلمرو خاک ایران بود. اهدافی که با جنگ­های دوازده ساله و انعقاد «معاهده استانبول» هر چند مقطعی، به آن­ها دست یافتند.

 

یادداشت ها

 

 

[1] –  اوروج بیگ بیات: دون ژوان ایرانی، ترجمه مسعود رجب نیا، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1338، ص166.

[2] – نصرالله فلسفی: زندگانی شاه عباس، چاپ کیهان، تهران، 1334، ج1، ص47.

[3] – اسکندر بیگ: اسکندر بیگ ترکمان، تاریخ عالم آرای عباسی، انتشارات امیرکبیر، چ2، تهران، 1350، ج1، ص221.

[4] – همان:، ج1، ص220.

[5] – نصرالله فلسفی: همان، ج1، ص58.

[6] – همان، ج1، ص48.

[7] – همان، ج1، ص41 – 40.

[8] – اسکندر بیگ: همان، ج1، ص231.

[9] – همان،ص131.

[10] – اوزون چارشلی می­نویسد: «در پی وفات شاه طهماسب، نخستین بار خان کریمه خبر آشفتگی اوضاع را در سال 985/1577 به دولت عثمانی داد. در پی این خبر، دولت، بیگلربیگی ارض­روم را در جریان امر قرار داد و از او خواست تا در باره اوضاع ایران کسب خبر کند، در بین اخباری که خان کریمه در شروان کسب کرده بود، در اثنای درگیری جنگ قدرت بین شاهزاده ها مسأله قیام سنی ها نیز به چشم می خورد…» ر.ک: اوزون چارشلی: تاریخ عثمانی، ترجمه نوبخت، انتشارات کیهان، ج3، ص66.

[11] – اسکندر بیگ: همان، ج1، ص232.

[12] – قاضی احمد قمی: خلاصه­التواریخ، تصحیح احسان اشراقی، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1363، ج2، ص676.

[13] – همان، ص677.

[14] – برای آشنایی اجمالی با زندگی و فتوحات نظامی فرماندهان معروف و برجسته عثمانی، نگاه کنید به: احمد رفیق: مشهور عثمانلی قوماندانلری، استانبول، کتابخانه اسلام عسکری، 1318ق.

[15] – اوروج بیگ بیات: همان، ص166.

[16] – روضه­الصفا، ج 8، ص182.

[17] – برای آگاهی از زندگی، اقدامات و به ویژه مقام و جایگاه صوقللی محمد پاشا در دوران سلطان سلیمان و سلطان سلیم دوم نگاه کنید به: اوزون چارشلی، تاریخ عثمانی، ترجمه ایرج نوبخت، انتشارات کیهان، تهران، 1369. ج2، ص79 – 578  و  ج3، ص65 – 57.

[18] – اوزون چارشلی: همان ، ج 3، ص 68.

[19] – همان ص 61.

[20] – هامر پورگشتال: تاریخ امپراتوری عثمانی، ترجمه میرزا زکی علی آبادی، به اهتمام جمشید کیانفر، نشر زرین، 1367، ج2، ص1487

[21] – چارشلی، همان، ج3، ص68، ترجمه نوبخت.

[22] – TÂRÎH-İ OSMAN PAŞA, Özdemiroğlu Osman Paşanın Kafkasya Fetihleri (H. 986- 988/ M.1578/1580) Ve Tebrizin Fethi  (H.993/M.1585), Yunus Zeyrek, T.C. KÜLTÜR BAKANLIGI. 2001, ANKARA. S.14 (3b)

این کتاب به اهتمام یونس زیرک (شاملِ مقدمه، متن دست نوشته­ها و آوانگاری لاتین) در سال 2001 میلادی در آنکارا منتشر شده است. ترجمه فارسی این اثر که توسط نگارنده صورت گرفته است، در آینده نزدیک منتشر خواهد شد.

 

[23] – مقدمه زیرک بر تاریخ عثمان پاشا.

[24] – خلاصه التواریخ، ج1، ص89-788، و نیز اسکندر بیک ترکمان، ج1، ص310، و نیز دون ژوان ایرانی، ص216.

[25] – اسکندر بیگ: همان، ج1، ص310.

[26] – TÂRÎH-İ OSMAN PAŞA, s.81-82 (65a)

[27]- همان کتاب، ص88 .

[28] – Selaniki Mustafa Efandi: TÂRÎH-İ SELÂNİKI , Hazirlayan:  Prof. Dr. Mehmet Ipşirli, Turk Tarih Kurumu, Ankara,1999. cilt,1, s.162-163.

 

[29] – Peçevi Ibraim Efendi: PECEVI TARIHİ, Hazirlayan: Bekir Sitki Baykal, Kultur Bakanligi, Ankara, 1999. Cilt,2 s.96-97.

[30] – عالم آرای عباسی، ج1،ص409، خلاصه التواریخ، ج 1، ص2-891.. و نیز نامه سلطان مراد به شاه عباس، در قسمت پیوست.