
قانون: از فرمان ژوزف استالین، رهبر حزب کمونیست شوروی در سال 1324، مبنی بر ایجاد بنیان جداییخواهی در آذربایجان، کردستان و گیلان تا تنظیم پیشنویس قطعنامهای توسط دیئن روباخور، نماینده کنگره آمریکا در سال 1391 که در آن پیشنهاد برگزاری رفراندوم با درنظرداشتن حق تعیین سرنوشت در منطقه آذربایجان مطرح شد، همواره فشارهای خارجی بیش از خواست داخلی بر موضوعی به نام جداییطلبی دامن زده است. روباخور در آن پیش نویس آورده بود:« مردم آذربایجان به دو قسمت، بین آذربایجان و ایران تقسیم شده اند و حق تعیین سرنوشت بر تشکیل دولت مستقل دارند». همانطور که از دیرباز تا کنون مشاهده میشود، نیروهای سیاسی خارجی همواره به طور عیان و نهان در لباس دموکراسی، سعی در تحریک مردم داخل ایران دارند؛ در حالی که در چنین تحریکاتی دو موضوع را نادیده می گیرند نخست آنکه در مواجهه با کشوری که از لحاظ تاریخی پیشینه ای روشن و استوار دارد، تعیین حق سرنوشت به آزادی انتخاب دولتمردان و آزادی انتخابشدن برای حکومتکردن اطلاق می شود. دوم آنکه اساسا در منطقه ای جغرافیایی که مردمان آن سرزمین، اصالت تاریخ شان به کشور متبوع خود یعنی ایران بر می گردد و هیچ سند دقیق و یقین آوری بر ترک بودن آن ها در دست نیست، نمی توان تصمیم عده ای ترک زبان وارداتی را به عنوان خواست اجتماعی تلقی کرد و سوم، اصالت اراضی سرزمینی است. کشوری مثل اسراییل که به تحریک مردم استانهای آذربایجان میپردازد، خود برای حفاظت از اراضی غصبی تحت تصرفش در طول سال های متمادی بسیاری از مردم فلطسین را مورد کشتار قرار داده است. پس وقتی خود آن کشورها به طرق مشروع یا نامشروع چنین از تمامیت ارضی خود دفاع می کنند، به مراتب اولی ایران با چنین پیشینهای، ذرهای تعرض به خاکش را بر نمی تابد. پس، از هرجهت حق تعیین سرنوشت در این خصوص تنها یک بازی سیاسی و امنیتی است. مضافا مردم شریف آذربایجان که در طول تاریخ مجاهدتها و جانفشانی های بسیاری برای خاکشان ایران انجام داده اند، هیچ گاه در صدد جدایی آذربایجان از ایران نبوده اند زیرا آنها آذربایجان را برای ایران و ایران را برای آذربایجان می دانند که اگر چنین نبود ، شهدایی چون ستارخان و باقرخان بر تارَک وجود این دیار نقش نمی بست.
برای بررسی ابعاد حقوقی و تاریخی امر جدایی طلبی در خصوص آذربایجان، بهتر دیدیم با سالار سیف الدینی، کارشناس زبده اقوام، ساعتی به گفت و گو بنشینیم.
بعضی شایبه تفاوت هویت ساکنان استان های آذربایجان با هویت ایرانی را مطرح می کنند. با توضیح ابتدایی درباره تاریخ این منطقه، بفرمایید که آیا چنین شایبهای صحت دارد؟
خوشبختانه به لحاظ تاریخی و فرهنگی کشور ایران، هم در سطح ملی و هم محلی دارای تاریخ مکتوبی است. به طور مثال در ایران ما با تاریخ سیستان و تاریخ طبرستان مواجه ایم یا در کتاب «سفینه تبریز» نوعی از تاریخ محلی مناطق ایران ذکر شده است. به گفته بسیاری از پژوهشگرهای علوم سیاسی و اجتماعی، ایرانی ها جزو ملت های کهن جهان هستند. حتی چنین دیدگاهی آنقدر استوار است که پژوهشگرهای چپگرایی که پس از جنگ جهانی دوم در اروپا ظهور کردند نیز، همین مستند را تصدیق می کنند. شایان ذکر است که اساس اعتقاد آنها بر ملیت به واسطه دولت هاست، اما با چنین دیدگاه رادیکالی، ایران را به عنوان یک استثنا می دانند و اذعان دارند که ایران جزو ملل کهن جهان است. حتی «هگل» در کتاب «عقلدرتاریخ»، فصل مجزایی برای ایران باز کرده است و اعتقاد دارد که ایران به معنای تاریخی کلمه، اولین جامعه ای است که تبدیل به دولت شده است و ایرانی ها، اولین مردمانی هستند که در چنین مسیری قدم برداشتهاند. از لحاظ تاریخ اجتماعی هم محرز است که ایرانیها، تاریخی مشخص دارند. به نحوی که در ابتدا آریاییها به این سرزمین مهاجرت کردند و هرکدام با تقسیم بندی های مختلف در گوشهای از ایران سکنی گزیدند. این مهاجرت باعث شد که هسته سخت ملی در ایران پدید آید. این هسته در دوران ساسانی، شکل بسیار محکمتری به خود گرفت و در آن زمان بر مبنای این هسته پدیدهای به نام ایران شهر به وجود آمد که بعدها نیز استمرار تاریخی یافت. آذربایجانی ها همانند لرستانی ها، خراسانیها، بلوچستانی ها و دیگر اقوام ایرانی بخشی از ملت ایران هستند. ضمن اینکه هویت مردم ایران خلاف کشورهایی که هویت قومی دارند، هویت سرزمینی است. مشاهده میکنیم که در بعضی از کشورها ، هویت قومی بیش از هویت سرزمینی ، مهم قلمداد می شود. به طور مثال در میان اعراب، قومیت بیش از سرزمین اهمیت دارد؛ به همین دلیل هم در قبایل عرب، طایفه و خون بسیار مهم قلمداد میشود. هویت ایرانی، هویت سرزمینی است که با سرزمینی به اسم ایران شکل گرفته است. در این شکلگیری، مولفه هایی چون تاریخ مشترک، جامعه مشترک و سرنوشت مشترک دارای اهمیت است. یکی دیگر از این مشخصه ها گویش محلی است. در همه جای ایران گویش محلی وجود دارد؛ حتی در استان فارس که نامش هم دلالت بر ایران می کند، گویش محلی خاصی وجود دارد. آذربایجان هم گویش خاص خود را دارد که البته در یک مقطع تاریخی دستخوش تغییراتی قرار گرفت. گویش منطقه آذربایجان به شهادت تواریخ و کتب جغرافیایی اسلامی مختلف منحصر به محدوده آذربایجان بوده است که در برهه ای تاریخی به دلیل نزدیکی با ملل دیگر تغییراتی پیدا کرد. در حقیقت گویش این منطقه، شاخه ای از زبان فارسی و پهلوی بوده است که به دلیل همسایگی با دیگر ملل با زبان ترکی آمیخته شد و در نتیجه این آمیختگی، زبان امروزی در این منطقه پدید آمد. این بحث که آذربایجانی ها ترک هستند یا خیر، موضوعیت ندارد. به قطعیت و حتمیت ایشان آذری های ایرانی ای هستند که تنها زبانشان با زبان ترکی آمیخته شده است و اینکه بعضی به ایرانی های ساکن آذربایجان می گویند ترک، ناشی از مسامحه لغوی است وگرنه هویت مردم آذربایجان، ایرانی است.
وضعیت مردم کشور آذربایجان به چه شکل است؟ از آنجا که دو بخش «آران» و «شروان» تا چندی پیش برای ایران بوده است، آیا مردم کشور آذربایجان هم مانند ایرانی های ساکن در استان های آذربایجان هویت ترکی ندارند؟
در واقع ماجرا به این شکل بوده که «محمدامین رسول زاده» که در عصر مشروطه در ایران سابقه فعالیتهای سیاسی داشته است، دولتی با نام آذربایجان را تشکیل داد. هر چند عمر این دولت به بیش از یک سال نکشید، اما به هر صورت چنین دولتی تشکیل شد. در واقع تا پیش از تشکیل آن دولت، به هیچنحو به آن منطقه، آذربایجان گفته نمیشد. همان زمان نیز ایرانیها اعتراضات گستردهای نسبت به همنام بودن آن دولت با استان آذربایجان ایراد کردند. این مدعا آنقدر استوار است که میتوانیم برای اثبات آن به روزنامههای آن زمان که اکنون نیز در دسترس است، استناد کنیم. در تواریخ مختلف، شمال رود «ارس» هیچگاه با عنوان آذربایجان خوانده نشده است و اطلاق آذربایجان بر این منطقه، امر جدیدی است که دارای سابقه تاریخی نیست. دولت ابتدایی آذربایجان پس از حمله ارتش سرخ شوروی از بین رفت و موضوعیت خود را از دست داد. در نهایت پس از 30 سال در زمان «استالین» آناستانها احیا شدند. در حقیقت جمهوری آذربایجان در یک گسل تمدنی گرفتار شده است. این کشور، ناحیه ای است که از یک سو با تمدن ایرانی، از سویی دیگر با تمدن روس و از جهتی دیگر با تمدن ترکی-عثمانی مواجه است. حال مردم این کشور سعی دارند تا رگوریشه ترکی-عثمانی را برای خود انتخاب کنند و این انتخاب را بردیگر اقوام همسایه منجمله ایرانیهای ساکن در استان آذربایجان تحمیل کند. پس بحث جمهوری آذربایجان قدری با استان آذربایجانِ داخل ایران متفاوت است یعنی هرچه به سمت شمال می رویم ،گسل تمدنی بیشتر می شود.
با در نظر داشتن این گزاره که ریشه های نژادی ترکی_عثمانی در منطقه آذربایجان ایران وجود ندارد، پاسخ به اقلیتی وارداتی که خود را از نژاد ترک می دانند چیست؟
مردم آذربایجان دارای هویتی کاملا ایرانی هستند و اطلاق واژه ترک به آذربایجانیها به پیش از دوران قاجار بازنمیگردد و مردم آذربایجان هم خودشان را ترک نمی دانند. هویت در ایران همواره با شهر سنجیده شده است. هیچوقت در ایران افراد با شناسههای قومی و قبیلهای شناسایی نشده اند. همیشه گفتهایم، حافظ شیرازی، نظامی گنجوی، عطار نیشابوری و… چون در ایران همواره شهر و تمدن وجود داشته است و معرف هر کس تمدن و شهر بوده نه قبیله، زیرا مردم ایران در اتحادهای طوایفی زندگی نمی کردند. پس حتی اگر چنین اقلیتی وجود داشته باشد، ایشان را با شهر و کشورشان شناسایی می کنیم نه با رگههای عشیرهای.
از گذشته، به خصوص در زمان پیشهوری موضوعی که همواره محوریت داشته، بحث جعل تاریخ بوده است. به نحوی که ایشان در گذر زمان، داده هایی خلاف واقع را ابراز می کنند که احتمالا در راستای ایجاد تاریخ مشترک میان ترک ها هستند. از نظر شما ریشه این تاریخ سازی ها چیست؟
تاریخسازیها محصول اتاقهای فکر سیاسی بوده که به فراخور اغراض سیاسی در هر دوره ای متفاوت است. به طور مثال در دوره شوروی و به خصوص در عصر «استالین»، برمبنای سیاست بلشویکی هویت طبقاتی و خلقی مطرح می شد. چنانچه همان طور که شما شاره کردید، شخصی مثل «پیشهوری» در آن زمان تبلیغات ایدئولوژیک خود را بر اساس مفاهیم چپگرایانه تنظیم می کرد که مرکزیت چنین تبلیغاتی عموما در باکو بود. به طوری که اکثر شعرا یا نویسندگان و اهالی فرهنگ در باکو با منش بلشویکی تعلقات پانآذری را عرضه میکردند. در آن زمان «میرجعفر باقر اف» که سومین فرد قدرتمند شوروی محسوب میشد و همچنین رییس جمهور جمهوری سوسیالیستی آذربایجان شوروی بود، در کنار «استالین»، «مولوتف»، «ارنبورگ» و بزرگان شوروی خواستار گسترش جمهوری سوسیالیستی خود به سمت جنوب بودند. بنابراین ایشان به یک کانتکستی احتیاج داشتند که هم بتوانند بلشویسم را ترمیم و هم برای آن تاریخسازی مدونی کنند. آن زمان با طرح شکاف پارس و ماد در صدد احقاق هدفشان بودند، به نحوی که اظهار میداشتند که حکومت در ایران در اختیار مادها بوده است و آذربایجانی ها هم، از نسل مادها هستند که در طول تاریخ پارسها این سرزمین را غصب کرده اند؛یا فعالیت های کسانی چون «شیخ محمد خیابانی» را طوری نشان می دادند که گویی قیام او جداییطلبانه بوده است؛ در حالی که خیابانی با روحیه ای وطنپرستانه در اعتراض به قرارداد 1919 که استقلال ایران را زیر سوال می برد، قیام کرد. اگر صحبت های خیابانی را بخوانید، درخواهید یافت که او مدام از حاکیمت ایران سخن می گفت و حتی در اعتراض به نامگذاری آذربایجان بر منطقه ای در شمال ایران، توسط محمدامین دستورزاده، اسم استان آذربایجان را به طور موقت به «آزادستان» تغییر داد، زیرا او به دلیل سالها زندگی در منطقه قفقاز از نیات سیاسی جداییطلبان آگاهی کامل داشت و برای رفع هرگونه سوءظن این نام را بر منطقه آذربایجان انتخاب کرد. هرچند قیام او زیاد طول نکشید و پس از هفت یا هشت ماه به اتمام رسید یا چهره ستارخان که می گفت می خواهم هفت دولت زیر بیرق ایران باشد را مخدوش جلوه می دادند اما امروز که شوروی از بین رفته، اهداف سیاسی جدایی طلبی هم تغییر کرده است و این تبلیغات با اهداف سکولار و قدری راستگرا ، در راستای منافع آمریکا و اسراییل به مردم سرزمین های دیگرازجمله ایران تزریق می شود. اسراییل کم از این موضوع استفاده نکرده است زیرا احساس میکند که منافع مشترکی با باکو دارد؛ از این رو اتاق های فکر اسراییل به شدت از این گفتمان دفاع می کنند. جالب است بدانید که یکی از اساتید دانشگاه حیفا که مدرس حوزه اطلاعات ارتش اسراییل و مشاور شرکت ملی نفت آذربایجان بوده است، کتابی در تدوین نظریه های جدایی طلبانه پان ترک ها نوشته است. این کتاب به عنوان انجیل مقدس تزیه طلبان مطرح است. این کتاب با حمایت مستقیم اسراییل نوشته شده و با بودجه مالی کشور آذربایجان به مرحله چاپ گسترده و حتی ترجمه رسیده است. این مثال را ذکر کردم تا روشن شود که رژیم های سیاسی ای چون اسراییل بر اساس هدف امروزی خود که مبارزه با کشور ایران است، چنین قضایایی را تقویت می کنند. پیگیری چنین اهداف سیاسی فقط هم در آذربایجان نیست.اکنون در بلوچستان، خوزستان و کردستان هم شاهد این گونه تاریخسازی ها هستیم. جدایی طلب ها برای اینکه مسروعیت بخرند، نیازمند دستکاری در تاریخ هستند. به طور مثال در خصوص صفویه ادعا دارند و می گویند صفویه همان امپراتوری ترک آذربایجان بوده که ایران جزو قلمروشان بوده است؛ دروغی به این بزرگی را با همین صراحت می گویند. وقتی کتاب های کلاسیک عصر صفوی را مطالعه می کنیم، می بینیم که صفویه خود را احیاگر ایران می دانست و در طول دوران حکومتش مدام به تبلیغ شاهنامه می پرداخت؛ حتی شخصی مثل شاه اسماعیل، نقاش ها و هنرمندان تبریز را جمع میکرد تا شاهنامه تهماسبی نوشته شود یا شاه عباس دستور داده بود تا در قهوهخانه ها شاهنامه نقالی شود. یا آنکه آنها در خصوص عصر نادری هم به جعل و تحریف تاریخ دست زده اند به طوری که ادعا می کنند نادرشاه، کهاز پادشاهان ترک زبانی بود ، ایران را تصرف کرده بود. اگر تاریخ درباری نادری را مطالعه کنیم، به وضوح می بینیم که نادرشاه به چه میزان عاشق ایران بوده است. در عین حال که ریشه او به طوایف ترک زبان بر میگردد، اما او پیش از پادشاهی اش به ایران مهاجرت کرده بود و در دوران حکومتش خود را پادشاه ایران و جانشین داریوش می خواند. کتب عالم آرای نادری، دره نادری و تاریخ جهانگشای نادری از تواریخی هستند که تحت نظر خود نادرشاه نوشته است و دارای زمان مشخص است. در این تواریخ به وضوح می توان تعلق نادرشاه به ایران را مشاهده کرد. دیگر آنکه در کتب درسی کشور آذربایجان بر هفت تا هشت استان ایران ادعا شده است یا اخیرا در ویرایش جدید کتب درسی کلاس چهارم یا پنجم ابتدایی این کشور، شاه اسماعیل را به شکل سردار ترکی که در زیر پرچم آذربایجان ایستاده جلوه داده اند. همان طور که می دانیم، پرچم رسمی ایران در دوره صفویه شیر و خورشید بوده است و ایرانی ها با همان پرچم، سالیان درازبا عثمانی ها که پرچمشان منقش به حلال، ماه و ستاره بوده است، جنگیده اند. حال کشور آذربایجان آمده و شاه اسماعیل را در حالی که زیر چرم آنها ایستاده ، ترسیم کرده است. یا آنکه می گویند ما کوروش را کشته ایم. اولا کشتن کوروش به هیچ وجه افتخاری نیست زیرا کوروش هم به عنوان یک سرباز در جنگ کشته شده و این نشان از بی غل و غش بودن پادشاهی است که در میانه میدان می جنگید. اما مساله این ادعا به همین سادگی نیست زیرا آن ها در صدد تخریب یک نماد هستند؛ نمادی به نام کورش که ایرانی ها او را به عنوان بنیانگذار ایران می دانند. کشور آذربایجان میخواهد به نسل های بعد القا کند که ما نماد ایران را کشته ایم و شما هم بر همین طریق ادامه مسیر دهید. آنها به طور غیر رسمی در کتب خود با ایران اعلام جنگ می کنند. چنانچه «رامیز مهدی اف» که متولی دفتر ریاست جمهوری آذربایجان و دومین فرد قدرتمند این کشور است، کتب متعددی با همین مضامین به تحریر درآورده است که این دلالت بر یک اتاق فکر منسجم برای ترویج چنین تاریخ سازی هایی دارد.
آنها با تفسیر خود از قوانین بین المللی، بحث رفراندوم را مطرح می کنند. می دانیم که بر اساس این قوانین بی المللی، حق تعیین سرنوشت در چند صورت امکان پذیر است؛ اول خواست عمومی، دوم تاریخ مشترک، سوم نقض حقوق بشر در سرزمین تحت سکونت و چهارم مصادره یا غصب از جانب کشور خارجی. به اعتقاد شما آیا چنین مقرراتی دلالت بر برگزاری همه پرسی دارد؟ و آیا آنها می توانند چنین گزارهای را مطرح کنند؟
مردم آذربایجان به هیچ وجه چنین خواسته ای ندارند. زمانی که فرقه دموکرات و ارتش سرخ، شمال ایران را اشغال کرده بودند، به محض آنکه ارتش سرخ از ایران خارج شد و قوای نظامی ارتش از تهران به سمت زنجان و تبریز حرکت کرد، مردم تبریز علیه ایشان قیام کردند و بخشی از عناصر فرقه را بیرون و بخش دیگر را دستگیر کردند و به قوای ارتش تحویل دادند و حتی تا زمانی که ارتش به آن منطقه برسد، مردم تبریز ظرف 48 ساعت 800 نفر از آن نیروها را با دست خالی کشتند. در زمان انقلاب اسلامی و جنگ با کشور عراق هم ما شاهد جانفشانیهای مردم آذربایجان بودیم و وقتی میبینیم که چطور به قانون اساسی رای مثبت دادند، به این نتیجه میرسیم که آنها نه تنها خود را ایرانی می پندارند، که ذره ذره خاک این مرز و بوم را هم ایران می دانند.اما در مورد بحث حقوقی این مساله باید گفت که قواعد حقوق بین الملل چند اصل دارد؛ یکی از اصول تغییرناپذیر در این اصول، ثبات مرزها است. اگر غیر این باشد، ثبات جهانی زیر سوال می رود. بحث حق تعیین سرنوشت، مصرح همدر بیانیه جهانی حقوق بشر و هم در میثاق بین المللی به معنای انتخابات و دموکراسی است؛ درواقع مشارکت سیاسی و حق انتخابات را ترسیم می کند. این حق سرنوشت که در چنین قوانینی به کار رفته است، از نوع لیبرال آن است اما در مقابل، یک تعیین حق سرنوشت به مفهوم چپگرایانه یا به تعبیری لنینی وجود دارد که همواره ملت ها را در مواجهه با دولتهای طالم می خواند. مارکسیست ها وقتی می خواستند انقلابی را شروع کنند، به طبقات فرودست اجتماعی می گفتند که شما تحت ستم امپریالیست ها قرار گرفته اید و باید خود را از دولتتان جدا کنید و معمولا دولت های مورد خطاب ایشان، دولتهای کاپیتالیست بوده است و یا آنکه نوع دیگری از جدایی طلبی برای کشورهایی اطلاق می شد که تحت قیمومت کشورهای بزرگ بودهاند. در مورد نقض حقوق بشر هم که اصلا بحث عوامانه ای است زیرا در هیچ کشوری نمی توان به عنوان نقض این مساله بخشی از کشور را جدا کرد. اگر این طور باشد در آمریکا، انگلستان یا چین هم حقوق بشر نقض می شود، پس باید خاک این کشورها هم مورد تجزیه قرار گیرد؟ این موضوع اساسا ثبات جهانی را بر هم می زند.
موضع مردم ترکیه در این خصوص چیست؟
برای عموم مردم آذربایجان هم، جدایی طلب مفهوم چندانی ندارد. جدایی طلبان عده ای اندک هستند که تحت تاثیر القائات کشورهایی چون آمریکا یا رژیمی مانند اسراییل فعالیت هایی می کنند. پس به طریق اولی مردم ترکیه درگیر چنین موضوعاتی نیستند. مضافا آنکه آنها در حال حاضر مشغول درگیری داخلی با جدایی طلبان کرد در کشورشان هستند.
به عنوان سوال پایانی نظر شما در خصوص تدریس زبان محلی در منطقه آذربایجان و پخش شبکه محلی با زبان آذری در این منطقه چیست؟ آیا با مصالح سیاسی همخوان است؟
حوزه رعایت احوال شخصی اقوام و رسوم کهن قومیت ها بحث بسیار پیچیده ای است و باید به شدت در نحوه رعایت آنها دقت شود. نباید رعایت این رسوم تنها برای تبلیغات انتخاباتی اخذ رای صرف شود بلکه باید واقعی و حقیقی باشد. به باور من فرهنگ ایرانی از فرهنگ های محلی تشکیل شده؛ یعنی از پیرامون به مرکز انتقال یافته است. اما زبان آذری با تمام زبان های محلی و قومیت ها تفاوت دارد زیرا این زبان آمیخته با زبان ترکی است درصورتی که زبان اصیل مردم آذربایجانِ ایران به شکل امروزی نبوده است. اما به هر حال باید در اِعمال حقوق شهروندی و محلی ساکنان مناطقی چون آذربایجان، بلوچستان و کردستان دقت نظر بالایی به کار رود.