وطن یولی: پس از چیرگی اعراب بر ایران، گروههای گوناگونی از ایرانیان در زمینههای مختلف سیاسی، دینی و ادبی به مقابله با آنان برخاسته و در برابر زیادهخواهیهای آنان دست به قیام زدند. از جملهی این قیامها که در کلیت “شعوبیه” نامیده میشوند، خرمدینیّه یا خرمیّه است که کانون اصلی آن آذربایجان بود ولی در سایر نقاط ایران نیز هواخواهان بسیار داشت. خرمیان (یا خرمدینان) نمایندهی احساسهای ملی ایرانیان و در پی آن بودند تا فرمانروایی مستقل ایرانیان را دوباره برپا سازند [1]. چنانکه مازیار (از همپیمانان بابک خرمی) پس از دستگیری و پیش از کشته شدنش توسط خلیفهی عباسی، گفته بود: «من و افشین خیذربن کاوس و بابک هر سه از دیرباز عهد و بیعت کردهایم و قرارداده بر آنکه دولت از عرب بازستانیم و ملک و جهانداری به خاندان کسرویان نقل کنیم.» [2]
ولادیمیر مینورسکی مستشرق روسی دربارهی اوضاع آذربایجان و هواداران بابک در منطقه مینویسد: «ساکنان اصلی و یکجانشین آذربایجان را تودهی دهقانان تشکیل میدادند و در زمان هجوم عربها عنوان تحقیرگونهی “عُلوج” (غیر عربها) داشتند-تقریباً شبیه رعایا در امپراتوری عثمانی. تنها سلاح این روستانشینان صلحطلب، فلاخن بود (طبری، سلسلهی 3، ص1379-1389). ایشان به لهجهی آذری سخن میگفتند که اینک آثاری از آن در میان مردم منطقه باقی مانده است. این مردم تکیهگاه اصلی بابک در قیام خود بر ضد خلیفه بودند. پس از اضمحلال عربها و سرداران ترکشان، همین مردم زیر نفوذ خاندانهای جنگجوی ایرانی قرار گرفتند.» [3]
گستردگی خرمدینیه و نفوذ و تأثیرگذاری این جنبش در سایر جنبشهای ایرانی در قرون متقدم اسلامی به حدی بوده است که برخی، جنبشهای دیگر شعوبیه، چون بومسلمیّه (هواداران و پیروان ابومسلم) را شعبهای از خرمیه میدانستند [4]. البته اعتقاد و ارادت خرمدینان به ابومسلم را هم نباید در این میان بیتأثیر دانست. باید توجه داشت که جنبش خرمدینیه، هم پیش از بابک و هم پس از او وجود داشته و حتی تعدادی از محققین، پیروزیهای ابومسلم را مرهون کمکهای خرمدینان میدانند. در حقیقت بزرگترین بیعت را در میان خرمیان سراسر ایران و سرزمین فرارود، ابومسلم خراسانی به دست آورده و به همین جهت فرقهشناسان، بیشترِ خرمیان را با ابومسلمیان یا مسلمیه که ابومسلم را امام و پیامبر خود میدانستند که روح خدا در او حلول کرده، یکی میدانند. پس از کشته شدن ابومسلم، خرمیان بیعت مذهبی خود را با ابومسلم که نماد ارادهی ایرانیان در برابر سیطرهی تازیان و پیمانشکنی عباسیان بود، دوباره تجدید و استوار ساختند.گروهی از خرمیان و پیروان ابومسلم برآن بودند که امامت پس از ابومسلم به دخترش فاطمه رسیده است. پس از فاطمه، پسر فاطمه که مطهر یا گوهر نام داشت امام و کودک دانا شناخته شد، با این باور که این دانای کل مهدی است و دوباره به جهان بازخواهد گشت. اندیشمند فقید غلامحسین صدیقی در کتاب جنبشهای دینی ایرانی در این باره مینویسد: «ابومسلم دو دختر داشت؛ یکی فاطمه، دیگری اسماء. نظامالملک گوید که او پسری داشت به نام ابوالغراء. پس از وفات ابومسلم در میان خرمدینانی که هویخواه او بودند خلاف افتاد. جمعی گفتند که او نمرده و نمیمیرد تا ظاهر شود و دنیا را پر از عدل کند؛ و فرقتی گفتند که او مرده و دخترش فاطمه امام است و به فاطمیه معروف شدند. این طایفه پس از مرگ فاطمه امامت را در اعقاب او گردش دادند و منتظر بودند که مردی از نسل فاطمه ظهور کند و بر ممالک مستولی شود و ملک را از بنیعباس بگیرد و مذهب مزدک را تجدید کند و به ایشان عزت و بلندی دهد.» [5]
بنا به نوشتهی دینوری در “اخبار الطوال” برخی از خرمیان معتقد بودند که بابک خرمدین پسر مطهر (مطهر یا گوهر: پسر فاطمه و نوادهی ابومسلم) بوده است [6].
مقدسی مورخ قرن چهارم هجری در اثر مهم خود “البدء و التاریخ” پیرامون عقاید پیروان خرمدینیّه مینویسد: «معتقدند که وحی هیچگاه بریده نمیشود و هر صاحب دینی در نظر ایشان بر حق است و مصیب، در صورتی که با امید ثواب و بیم عقاب باشد. ایشان از خونریزی همواره پرهیز دارند جز آنگاه که سرکشی آغاز شود [و به جنگ و خلاف برخیزند]. و ایشان ابومسلم را سخت بزرگ میشمارند و ابوجعفر را بر قتل وی لعن میکنند و برای مهدیبن فیروز دعای بسیار میکنند، چرا که وی از نژاد فاطمه دختر ابومسلم بوده و ایشان را امامانی است که در احکام خود بدان رجوع میکنند و پیامبرانی دارند که در میان ایشان در گردشاند و خرمیّه آنان را “فریشتکان” میخوانند و هیچ چیز را به مانند شراب و نوشابه متبرک نمیدانند.» [7]
اما یکی از مواردی که پیرامون خرمیان کمتر مورد توجه قرار گرفته، روایتی است که در “جامعالتواریخ” خواجه رشیدالدین فضلالله همدانی (مورخ قرن هفتم هجری) و “زبدهالتواریخ” جمالالدین عبدالله کاشانی، به نقل از دهخدا عبدالملک (مورخ اسماعیلی) ذکر شده است. دهخدا عبدالملک پیرامون اتفاقات سال 536 (ه.ق) از گروهی مزدکی و خرمی در آذربایجان نام میبرد که خود را “پارسیان” نامیده، ابومسلم و نوهی او (گوهر یا مهدیبن فیروز) را امام دانسته و به دلیل قدرت یافتن اسماعیلیان، در ظاهر خود را اسماعیلی معرفی کرده بودند؛ اما پس از چندی، به این جهت که عقاید نهان خود را آشکار ساخته و به تبلیغ برای خود پرداختند، از سوی اسماعیلیان طرد شده و مورد غضب ایشان قرار گرفتند. دهخدا عبدالملک دربارهی این گروه مینویسد: «و در ماه رمضان سنهی ست و ثلاثین و خمس مائه، قومی مزدکیان که از چندگاه باز اسماعیلی شده بودند اما بر طریقهی مذهب خود دعوت پوشیده میکردند و خرافات و هذیانات از آن جنس که ایشان میگویند، میگفتند. و ایشان خود را پارسیان خوانند. …مزدکیان تظاهر خود به مسلمانی و شیعی کردند و هم بر سر مذهب خویش میبودند. تا چون مولانا علی علیهالسلام، انتقال کرد، کار حسن و حسین به امامت جدشان بر آن جمله بود که معروف است و محمدبن حنیفه [از فرزندان امام علی علیهالسلام] باقی بود، گفتند او امام است و بعد از او ابومسلم. و گفتند پس از او، او را دخترزادهای بود، گهر [=گوهر] نام، او امام بود، به روم شد. …این پارسیان چون دیدند که اسماعیلیان را ظهور و قوتی هست، بر عادت آبای خویش گفتند که این مذهب حق است ما قبول کردیم.» [8]
مورخ اسماعیلی شرح میدهد که پس از تظاهر پارسیان به مذهب اسماعیلی، امیر اسماعیلیان (که در آن زمان حسن صباح بود) دهخدا کیخسرو را (که خود در گذشته از این گروه بود) نزد آنها فرستاد تا ایشان را کیش اسماعیلی بیاموزد: «سیّدنا، دهخدا کیخسرو را فرمود که مذهب اسماعیلیان بر این گروه عرض کن. به حکم آنکه او پیشتر آن مذهب داشته بود، پارسیان را در او حسن ظنّی بود.» [9]
اما پس از مرگ دهخدا کیخسرو، پسران او (ابوالعلاء و یوسف) که در میان پارسیان به سر میبردند، به نوشتهی دهخدا عبدالملک، کیش خود (مذهب اسماعیلی) را فراموش کردند و خود، به این گروه خرمی پیوستند.
به نوشتهی مورخ اسماعیلی، پس از مرگ دهخدا کیخسرو (فرستادهی امیر اسماعیلیان) و حسن صباح، بافندهای به نام “بُدَیل” میان پارسیان پدید آمد و در آذربایجان، پارسیان را به ترک ظواهر دین دعوت کرد: «چون سیّدنا انتقال کرد، جولاههای، بدیل نام بهآذربایجان پارسیان را دعوت کرد و گفت حق خود با پارسیان است و اسماعیلیه مردمی ظاهریاند؛ و باطن این است که ابوالعلاء و یوسف [فرزندان دهخدا کیخسرو] به جای محمد و علیاند و محمد و علی و سلمان هر سه الهاند: وقتی در یک شخص ظهور کنند و گاهی به دو و گاهی به سه. و ناموس شریعت برای ظاهریان است؛ و حلال و حرام خود وجود ندارد؛ پس ترک اقامت نماز و روزه باید کردن.» [10]
به نوشتهی دهخدا عبدالملک از اعتقادات پارسیان این بوده که مرتکبین این اعمال هرگز از دوزخ رهایی نمییابند: «خون ریختن به ناحق؛ و دو زن در یک وقت داشتن که هر دو را رنج رسد؛ و با مخالف وصلت کردن؛ و به زبان و جوارح مردم را آزردن.» [11]
اما مهمترین عقیدهی پارسیان که مورخ اسماعیلی را سخت برآشفته ساخته بود، نظر پارسیان پیرامون امامت بوده است. ایشان (پارسیان) اعتقاد داشتند که پادشاهان ایران از جمشید، امام بودهاند و امامت از آنان به حضرت محمد (ص) و حضرت علی (ع) و سپس به محمدبن حنیفه (از فرزندان امام علی) و از او به ابراهیم عباسی پسر محمد و از او به ابومسلم و نوهاش گوهر رسیده است. دهخدا عبدالملک دربارهی عقیدهی پارسیان پیرامون امامت مینویسد: «و اما حال تبرّا و تولّای ایشان آن است که پادشاهان فُرس از جمشید مبدأ امام بودند، از ایشان به محمد و علی رسید، پس به محمدبن حنیفه افتاد و از او به ابراهیمبن محمد عباسی پس ابومسلم مروزی و این مقدار نمیدانند که میان محمد و علی و پادشاهان فرس مخالفت کلی بوده و فراوان خونها ریخته شده، پس هر دو متفق و متحد چون باشند و هر دو راستگوی چون باشند.» [12]
پروفسور ویلفرد مادلونگ -اسلامشناس و شیعهشناس شهیر و استاد پیشین کرسی لادین (Laudian: عالیترین کرسی مطالعات اسلامی دانشگاه آکسفورد)- نیز فصل اول اثر مهم خود با نام “فرقههای اسلامی” را به خرمدینان و مزدکیان اختصاص داده و پس از اشاره به نوشتههای مورخ اسماعیلی (دهخدا عبدالملک) پیرامون پارسیان آذربایجان، دربارهی این گروه مینویسد: «دهخدا عبدالملک دربارهی سال 536 (ه.ق) از گروهی مزدکی –از به کار بردن اصطلاح خرمیان خودداری مینماید هرچند خرمی بودن آن روشن است- نام میبرد که پیشتر به دعوت اسماعیلی گرویده بودند. اعضای این فرقه خود را پارسی (پارسیان) میخواندند. کاربرد این نام از سوی فرقهی مورد بحث بازتاب کنندهی وابستگی آنها به مذهب و سنتهای ملی ایرانی بوده است. پیروان این فرقه گویا در آذربایجان میزیستند، یا از آنجا برخاسته بودند و بدینسان به احتمال قوی از باقیماندگان پیروان بابک بودند. …[مورخ اسماعیلی] سپس به بحث دربارهی نظریهی آنها پیرامون “تبری و تولی” یعنی امامت میپردازد. موضوعی که آشکارا برای اسماعیلیان از اهمیت بسیار برخوردار است. پیروان این فرقه (پارسیان) برآن بودند که شاهنشاهان بزرگ ایران از زمان جمشید، امامان بر حق بودهاند. امامت از آنان به محمد (ص) و علی (ع) و سپس به محمدبن حنیفه و از او به ابراهیم عباسی و از او به ابومسلم مروزی و نوهاش گوهر رسیده است. نویسندهی اسماعیلی بالطبع از دیدگاه کیش خود، این سلسلهی بسیار شگفت از امامان را سرزنش و تحقیر کرده و میپرسد چگونه در میان شاهنشاهان ایران و محمد (ص) و علی (ع) میتواند توافق باشد و هر دو گروه حقگو باشند؟ این گزارش و بحث و جدل نویسندهی اسماعیلی نمایشگر شکافی بزرگ است که در میان پندار اسماعیلیان و خرمیان از لحاظ امامت وجود داشته و نیز تعهد پایدار خرمیان را به کیش و سنتهای ملی ایرانی، به روشنی بیان میکند.» [13]
هر چند غرضورزی مورخین اسلامی نسبت به خرمیه و کافر و مشرک جلوه دادن پیروانش مانع از ارائهی تصویری روشن از این فرقه شده است، اما با توجه به منابعی که به جا مانده و چنانکه گفته شد، جدا از استقلال و رهایی ایرانیان از اشغال مهاجمین و راندن متجاوزین، میتوان پایبندی به سنتهای ایرانی و تلاش برای ارائهی مدلی بومی و ایرانی از دین تازه وارد شده را از اهداف قیام خرمدینان دانست.
1. ویلفرد مادلونگ، فرقههای اسلامی، ترجمهی ابوالقاسم سرّی، انتشارات اساطیر، 1390، ص 19
2. بهاءالدین محمدبن حسنبن اسفندیار، تاریخ طبرستان، تصحیح علامه عباس اقبال آشیانی، 1320، ج1، ص 220
3. ولادیمیر مینورسکی، نگاهی نو به مشرق قفقاز، ترجمهی محسن خادم، نشر کتاب مرجع، 1387، ص 163
4. علامه عباس اقبال آشتیانی، خاندان نوبختی، انتشارات طهوری، 1357، ص 252 و 254
5. غلامحسین صدیقی، جنبشهای دینی ایرانی در قرنهای دوم و سوم هجری، انتشارات پاژنگ، 1372، ص 255 و 256
6. ویلفرد مادلونگ، همان، ص28
7. مطهربن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ترجمهی محمدرضا شفیعی کدکنی، نشر آگه، 1390، ص 576
8. خواجه رشیدالدین فضلالله همدانی، جامعالتواریخ (قسمت اسماعیلیان و فاطمیان و نزاریان و داعیان و رفیقان)، به کوشش محمدتقی دانشپژوه و محمد مدرسی زنجانی، انتشارات علمی و فرهنگی، 1393، ص 121
9. همان، ص 121
10. همان، ص 121
11. همان، ص 122
12. همان، ص 122
13. ویلفرد مادلونگ، همان، ص 29-32