جایگاه سیاسی و دینی آذربایجان نزد ایرانیان باستان
آذربایجان، قطعه‌ای مقدس از ایرانشهر

آذربایجان، قطعه‌ای مقدس از ایرانشهر

آذربایجان از گذشته های دور به خصوص پس از حضور مادها از جایگاه ممتاز و مهم سیاسی برخوردار گردید. به طوری که حتی پس از سقوط حکومت مادها به دست کورش و شکل گیری شاهنشاهیی هخامنشیان، سرزمین ماد (آذربایجان) موقعیت سیاسی خود را به عنوان یکی از ساتراپ های مهم این دوره حفظ کرد. چنانچه شاهد هستیم، در این دوره سرزمین ماد، جز در یک مقطع خاص، همیشه و در تمامی سنگ نوشته های هخامنشیان پس از نام ساتراپ پارس، در ردیف دوم آمده است که این بیانگر اهمیت این ساتراپ از نظر سیاسی در دوره هخامنشیان است (ایمان پور، ۱۳۸۸: ۲۳-۵۴). حتی پس از سقوط امپراتوری هخامنشیان، سرزمین آذربایجان در دوره اشغالگران سلوکی و سپس پارتیان از ایلات دیگر استقلال بیشتری داشت (مشکور، ۱۳۷۱: ۲۵۶ – ۲۵۲) و منابع عربی و آسوری مانند گاهنامه اربلا از شورش مادها در کنار پارسها علیه بلاش پنجم اشکانی و همچنین از توطئه های پیشین پارس ها در آذربایجان در دوره پارتیان سخن می گویند(Ghodrat- Dizaji 87 :2007). در هر حال، همگی شواهد بیانگر جایگاه ممتاز سیاسی و مذهبی آذربایجان در کنار سرزمین پارس پیش از روی کار آمدن ساسانیان است.

جایگاه دینی آذربایجان در دوره ساسانی همان طور که در بحث های پیشین اشاره شد، پس از مهاجرت آریایی ها به ایران، قبایل مادی در اواخر هزاره دوم پیش از میلاد در شمال غربی ایران مستقر و در نهایت به تشکیل اولین حکومت مادی در آذربایجان منجر شد (ایمان پور و گیلانی، ۱۳۸۹ :۴۱؛ 192 :1998 ,Imanpour 63 : 2002-2003). حضور و استقرار یکی از قبایل مادی به نام مغان در این منطقه ( 95-100 . Herodotus, 1987: I) باعث شد پس از آن آذربایجان به یک مکان دینی برای آیین مزدیسنا تبدیل شود. پس از سقوط امپراتوری هخامنشی و حاکمیت سلوکیان و سپس پارتیان بر این نواحی، آذربایجان همچنان موقعیت دینی خود را در دوره ساسانیان حفظ کرد. به خصوص پس از حاکمیت دینی ساسانیان بر ایران، آذربایجان به دلیل قرار گرفتن در جنوب ارمنستان – که با حمایت رومیان به پایگاه مقاومت سیاسی و مذهبی علیه ساسانیان تبدیل شده بود- به موازات پارس، یکی از مراکز دینی و سیاسی مهم در شمال غربی ایران گردید (88 :2007 ,Ghodrat-Dizaji) شاید به دلیل همین جایگاه دینی آذربایجان بوده است که مردم آذربایجان از همان ابتدای حرکت اردشیر بابکان از او و طرح حکومت دینی اش استقبال کردند؛ چنان که موسی خورنی از اطاعت خاندان سورن و اسپهبدان از اردشیر در همان اوایل قیام وی علیه پارتیان سخن می گوید ( 171-172:1984 ,Moses of Khoren) یا در کارنامه اردشیر بابکان ادعا شده است؛ هنگامی که اردوان علیه اردشیر بابکان می جنگید، کسانی از اهالی ری، دماوند، دیلمان……. او را همراهی می کردند، اما کسی از آذربایجان در سپاه او حضور نداشت (فره شی، ۱۳۷۸ :۴۹). علاوه بر آن منابع آسوری از مقاومت و توطئه های مکرر پارس ها علیه پارتیان در آذربایجان گزارش داده اند (87 :2007 ,Ghodrat-Dizaji) که همه این شواهد نشانگر عدم همراهی پارس ها با پارتیان و استقبال از حکومت دینی ساسانیان پس از قیام اردشیر بابکان علیه پارتیان است.

در هر حال، به دنبال شکست اردوان پنجم به دست اردشیر بابکان در سال ۲۲۴ م و برافتادن دولت ۴۶۷ ساله اشکانی و تاج گذاری اردشیر در ۲۲۶ میلادی، اردشیر قدرت را در دست گرفت و در نتیجه، تمام قلمرو اشکانیان از جمله آذربایجان پس از مدتی به تصرف اردشیر در آمد. به قول طبری، اردشیر بابکان پس از شکست اردوان فتوحات خود را دنبال کرد و سرزمین ماد، شهر همدان و ناحیه سگستان و خراسان را مطیع نمود و بر اثر مبارزه مستمر خویش، آذربایجان و بخش مهمی از ارمنستان را تسخیر کرد. نقش برجسته ای نزدیک سلماس دیده می شود که به عقیده بیشتر محققان، به عصر اردشیر بابکان بعد از فتح آذربایجان مربوط است (نلدکه، ۱۳۵۸: ۴۷؛ مشکور، ۱۳۷۱: ۲۵۸؛ وکیلی، ۱۳۶۲: ۱۵۷).

مرزهای جغرافیایی آذربایجان در دوره ساسانی آن گونه که از کتیبه های شاپور و کرتیر در کعبه زرتشت و منابع دوره اسلامی بر می آید در شمال، رود ارس بوده است که آن را از ارمنستان، گرجستان و آلبانیا جدا می کرد و در شمال شرق، کوههای البرز و سفیدرود آن را از گیلان جدا می کردند و در جنوب شرق نیز زاگرس آن را از کردستان جدا می کرد؛ در شرق و جنوب شرقی نیز دشت کویر آن را از خراسان و پارت جدا می کرد (ابن حوقل، ۱۳۶۶: ۸۱؛ ابن خردادبه: ۱۳۷۰: ۹۷؛ بهار، ۱۳۶۹: ۱۲۸). از طرفی، آذربایجان در فهرست سرزمین های شاپور جزو سرزمین های اصلی ایران آمده است، در حالی که در همین فهرست، از گرجستان، آلبانیا، سوریه و آناتولی… به ایران یاد شده است که توجه ساسانیان را به این سرزمین نشان می دهد (Ghodrat-Dizaji:2007, 89  نصرالله زاده، ۱۳۸۴: ۱۴۲-۱۴۳). از طرف دیگر، مهره های برجای مانده از اسپهبدان ساسانی نشان می دهد کشور ایران در این دوره به چهار اسپهبدنشین تقسیم شده بود که از آنها با نام های اسپهبد کوست نمیروز، اسپهبد کوست خاوران، اسپهبد کوست خوراسان و اسپهبد کوست آذربایجان نام برده شده است که این خود باز نشان دهنده اهمیت، بزرگی و جایگاه آذربایجان در دوره ساسانی است که از آن به کوست یا به قول موسی خورنی کسنگ که سرزمین های مختلف را در بر می گرفت و یا یک اسپهبدشین و در مواردی به عنوان پادوسپان نام برده شده است (نلدکه، ۱۳۵۸: ۳۰۵ و ۲۵۳؛ یعقوبی، ۱۳۶۶، ۲۱۸؛ یعقوبی، ۱۳۴۳: ۷۲، ;71 :2010 , Ghodrat-Dizaji؛ Daryaee, 2002:16) در هر حال، به دلیل گذشته تاریخی و دینی آذربایجان که به عنوان جایگاه مغان شناخته می شد و در پیوند با دین مزدیسنا قرار داشت و با توجه به ماهیت دینی حکومت ساسانی که روحانیان در آن از جایگاه ممتازی برخوردار بودند، آذربایجان از همان ابتدا مورد توجه ویژه روحانیون زرتشتی قرار گرفت و به یکی از مراکز دینی زرتشتیان و مکانی مقدس برای انجام مراسم سیاسی و دینی در دوره ساسانی تبدیل شد. چنانچه در روایات روحانیان زرتشتی دوره ساسانی، سرزمین آذربایجان محل تولد و خاستگاه زرتشت معرفی شد (148 ,105-94 :1991 ,Boyce and F. Grenet) و دریاچه ارومیه در آذربایجان با دریاچه چیچست که طبق اعتقاد زرتشتیان سوشیانت آخرین منجی زرتشتیان از آنجا ظهور خواهد کرد، یکی دانسته شد (بهار، ۱۳۶۹: ۷۲؛ بندهشن ۱۲. 3). در آثار جغرافی نگاران و تاریخ نویسان دوران بعد از اسلام هم که مأخذشان به منابع پهلوی میرسد، زرتشت به ندرت به ری – که سرزمین ماد بزرگی بوده و بیشتر به آذربایجان و در این سرزمین هم معمولا به شهرهای ارومیه با شیز و در مواردی هم به موقان و اردبیل نسبت داده شده است. یاقوت حموی نقل می کند: «چنین ادعا می کنند که ارومیه شهر زرتشت است و مغان آنجا را بنیان نهاده اند.» (حموی، ۱۹۷۹؛ ۴۵/۱؛ رئیس نیا، ۱۳۶۸: ۷۶۵). گذشته از این که زرتشت واقعا مادی (آذربایجانی) بوده یا نبوده که امروز در شرقی بودن خاستگاه زرتشت کمتر تردید وجود دارد آموزگار و تفضلی، ۱۳۷۰: ۲۲؛ 1980:227,Gnoli) – با توجه به موقعیت ممتاز دینی و سیاسی این سرزمین و نفوذ زیاد مغان، که اصالت ماد بودند، در آن، علت تأکید بر نسبت دادن زرتشت به آذربایجان در دوران ساسانی قابل درک است. چنانچه ابراهیم پورداوود می گوید:

آتورپاتکان یا ماد کوچک همواره در تاریخ دینی مزدیسنا جنبه تقدسی داشته و از هر جهت می توان آن را با سرزمین پیغمبر خیز فلسطین و خاک های همسایه آن سنجید. کوه سبلان یا سولان… به جای طور سیناست. دریاچه ارومیه که در اوستا چنچست (= چیچست) خوانده شده … به جای دریای مرده یا بحر المیت فلسطین است و شهر گنج که در نوشته های قرون وسطی شیز خوانده شده و آن پایگاه بحر المیت فلسطین است و شهر گنجک که در نوشته های قرون وسطی شیز خوانده شده و آن پایگاه آتشکده شاهنشاهی آذرگشنسپ بوده، به جای اورشلیم است… همچنین آذربایجان در روزگار بسیار کهن سرزمین مغان یا پیشوایان دینی زرتشت بوده…» (رئیس نیا، ۱۳۶۸: ۷۶۹).

آتشکده آذرگشنسب، ضلع شمالی

همچنین ادعا می شد یک نسخه از کتاب اوستای تنسر در محل آتشکده آذرگشنسب در شیز آذربایجان نگهداری می شد (88 :2007 ,Ghodrat-Dizaji؛ کریستن سن، ۱۳۶۷: ۱۶۲). این آتشکده به گفته یاقوت حموی در شش فرسنگی مراغه قرار دارد و در آنجا آتشکده مغان و آتشکدهای باستانی و ایرانی بسیار بلند قرار دارد.»(حموی، ۱۹۷۹: ۳۸۳/۳ -۳۸۴). این آتشکده در آذربایجان قرار داشت و از گرانقدر ترین آتشکدها نزد زرتشتیان بود است و زمانی که کسی در دوره ساسانی شاه می شد با پای پیاده از مداین برای زیارت به آنجا می رفت (ابن خردادبه، ۱۳۷۰: ۹۷؛ مینورسکی، ۱۳۷۸: ۳۵؛ 88 :2007 , Ghodrat-Dizaji). همچنین هنگام تصمیم گیری های سخت به خصوص هنگام جنگ، گرفتاری ها و به دلیل آداب نیایش و نذر و نیاز به آنجا مراجعه می کردند. چنانچه بلعمی نقل می کند:

هنگام فرار خسرو پرویز از دست بهرام چوبین خسرو می گوید: به آذربایگان شدم و آنجا اندر آتش خانه نشستم و به عبادت خدای مشغول شدم و هم مردمان دانستند که آن محنت که بر پدرم افتاد نه تدبیر من بود…» (بلعمی، ۱۳۵۳: ۱۱۶۸-۶۹)

بسیاری از منابع عربی و فارسی نیز در دوره اسلامی از آوردن غنایم و هدایا از جانب بهرام گور به آتشکده آذرگشنسب پس از پیروزی وی علیه هپتالیان گزارش داده اند (نلدکه، ۱۳۵۸: ۱۶۵؛ بلعمی، ۱۳۵۳/۲: ۹۴۱؛ مشکور، ۱۳۴۷: ۴۱۸؛ 2 :1983 ,Boyce). چنان که در منابع مختلف اشاره شده است، در دوران ساسانی سه آتش مقدس به منظور ستایش سه طبقه از طبقات اجتماعی ایران، وجود داشت که آذرفرنبغ، آتش طبقه روحانیان؛ آذرگشنسب، آتش طبقه جنگیان و آتش پادشاه؛ آذر برزین مهر، آتش طبقه کشاورزان بود (انوری، ۱۳۴۱: ۵). از میان این سه آتشکده، آذرگشنسب بسیار محترم و مورد بزرگداشت پادشاهان ساسانی و نظامیان بود و در اساطیر زرتشتی ساخت آن را به کی خسرو کیانی نسبت می دادند (2-1 :1983 ,Boyce). ابودلف مسعر بن المهلهل، جهانگرد عرب در اوایل قرن ۴ هجری که در ایران و آذربایجان سیاحت کرده، در سفرنامه خود موسوم به الرساله الثانیه، درباره این آتشکده می نویسد:

شیز شهری است میان مراغه، زنجان، سهرورد و دینور… دیوار این شهر دریاچه ای را احاطه کرده است که وسط آن به ته نمی رسد… در شیز آتشکدۀ مهمی وجود دارد که آتش مغان (مجوس) از آن به سوی مشرق و مغرب فروزان است. بر بالای گنبد این آتشکده هلالی از نقره نصب شده که طلسم آن به شمار می رود و گروهی از امیران و فاتحان خواستند آن را بر چینند، اما کوشش آنان به جایی نرسید. از شگفتی های این آتشکده آن است که کانون آن از هفتصد سال پیش فروزان است و البته خاکستر در آن وجود ندارد و شعله آن هیچ گاه خاموش نمی گردد.» (مهلهل، ۱۳۴۲: ۲ و ۳؛ نژاد اکبری، ۱۳۸۶: ۲۰۹؛ مشکور، ۱۳۴۷: ۱۰۹).

خاکستر نداشتن این آتشکده با ادعای واندنبرگ نیز تطبیق می کند که می گوید، این مکان ظاهره بر مخازن نفت قرار داشته و از آتشکده های جاوید به شمار می رفته است (واندنبرگ، ۱۳۴۵: ۱۱۷). در هر حال، این آتشکده در مقایسه با سایر آتشکده های این دوره بیش از همه سالم مانده است. بیشتر اندیشمندان تاریخ ایران باستان بقایای بر جای مانده در شمال تکاب در آذربایجان را- که در دوره اسلامی آن را عنوان شیر می نامیدند و امروزه به آثار تخت سلیمان شهرت یافته است – بقایای آتشکده آذرگشنسب می دانند (کریستن سن، ۱۹۶۷: ۱۸۹؛ -77 :1991 ,Boyce and Grenet 90 :2007 , Huff, 2002: 1-2; Ghodrat-Dizaji 78. گفته می شود آتش آذرگشنسب ابتدا در گرک، منطقه ای نزدیک لیلان در دشت میاندوآب بوده که مرکز یکی از ساتراپ نشین های آذربایجان نزدیک ارومیه بوده است و در حدود قرن پنجم به منطقه تخت سلیمان منتقل شده است و به آن نام شیز که بر گرفته از نام چیچست است، داده شد (پورداوود، ۱۳۱۰: ۲۵۰؛ :2002 ,Huff: 1-8 ؛   Boyce 1992: 8ff؛ Boyce and Grenet, 1991: 77-78)

منبع: مقاله «جایگاه دینی آذربایجان در دوره ساسانی». فصلنامه علمی پژوهشی تاریخ اسلام و ایران. تابستان ۱۳۹۰