سفر به هروآباد؛ تکه‌ای از آذرآبادگان قدیم
اینجا کلمه‌ها یخ می‌زنند

۳۰ خرداد, ۱۴۰۱
اینجا کلمه‌ها یخ می‌زنند

محمد مطلق: باد چنان سرد و سوزناک است که انگشت‌هایم کبود می‌شود. میرزا در آخرین لحظه‌های زندگی و در برف و بوران آذرماه، آن هم وقتی که همرزم نیمه جانش را کول کرده بود چه کشید؟
جنگل انبوه و شیروانی‌های رنگی ییلاق تالش در عمق دره پیدا و ناپیداست. بهنام نعل کهنه اسبی را برای خوش‌شانسی روی سردر مغازه کوبیده است؛ امیدوار به چند ماه کار و بازگشت به قشلاق اسالم. اینجا کرمان است، مرز گیلان و اردبیل در گردنه الماس خلخال.

بهنام می‌گوید: «یادم هست بچه که بودم با اسب و قاطر می‌آمدند خلخال خرید، گاهی توی راه برف و کولاک زمینگیرشان می‌کرد و خیلی‌ها می‌مردند. جنازه دو ماه کنار رودخانه می‌ماند تا هوا خوب شود، راه بیفتند برای کفن و دفن.» بهنام سنی است. می‌پرسم شافعی یا حنفی؟ می‌گوید والله نمی‌دانم. همسایه‌اش محب‌الله می‌گوید شافعی است ولی ما حنفی هم داریم: «پدر من تالش شیعه است، مادرم تالش سنی. برادر خود بهنام از خلخال زن آذری گرفته. اینجا این چیزها اهمیتی ندارد… ما تالش خلخال نیستیم ولی خلخالی‌ها را از تالش‌های خود خلخال، بیشتر دوست داریم.» رضا جوادی کارشناس اداره میراث فرهنگی خلخال، نقشه‌ای را نشانم می‌دهد که طی سال‌ها با جزئیات مربوط به کارش از شهر کشیده و کنار میزش به دیوار زده است: «کردهای کُرمانج در این منطقه، یعنی شمال شرق خلخال ساکنند. کرمانج‌های خلخال مثل کرمانج‌های خراسان شیعه هستند. این قسمت یعنی بخش خورش رستم آذری‌نشین است با اکثریت شیعه و البته ۲۵ تا ۳۰ درصد هم سنی‌. روستای کزج که یکی از ۱۰ روستای برتر نمونه گردشگری کشور است و روستایی است پلکانی شبیه ماسوله با همین ترکیب جمعیتی در این منطقه قرار گرفته. جنوب خلخال یا بخش شاهرود هم تات هستند. البته در هشتجین خورش رستم هم دو سه روستای تات زبان داریم.»

جوادی، خلخال را با نام قدیمش روی نقشه ثبت کرده است؛ هروآباد. نقشه را با دقت نگاه می‌کنم، پر است از نام‌های خوش آهنگ زبان پهلوی؛ خوجین یا خوبچین؛ روستایی که کوه‌هایش منظم و خوب چیده شده است، مِجَره یا مه‌چره، آبادی‌ای که مه مثل رمه گوسفند در دشت‌های سرسبزش به چرا می‌رود؛ دو روستایی که برای رسیدن به گردنه الماس و گفت‌و‌گو با بهنام و محب‌الله از کنارشان عبور می‌کنیم و مه پشت سر ما روی علفزارها می‌لغزد و به چرا می‌رود.

هروآباد یا خلخال در میان قله‌های سر به فلک کشیده زاگرس درستی نظریه زبانشناختی پروفسور «آندژی پیسوویچ» (زبانشناس و ایرانشناس لهستانی) را ثابت می‌کند. او معتقد است سرعت حرکت و تغییر زبان در ساحل رودخانه تند و در کوهستان آرام است. با این نظریه می‌توان فهمید چرا تاتی یا آذری کهن که زبانی است شبیه کردی، تالشی و گیلکی در کوهستان‌های هروآباد زنده مانده و با ترکی مخلوط نشده است. درحالی که این زبان در سایر مناطق آذربایجان به سرعت تحت تأثیر ترکی تغییر کرده و در ترکیب با آن تبدیل به ترکی آذربایجانی شده است؛ کالبدی نو برای روحی کهن. با این همه آذری قدیم هنوز در شمال و جنوب اردبیل، شمال آذربایجان شرقی و اطراف باکو زنده است. در قفقاز و نواحی اطراف باکو در شبه جزیره آبشوران، تاتی معادل پارسی به کار می‌رود و اغلب تات‌های این منطقه را پارسیان نیز خطاب می‌کنند. اصطلاحی که در متون تاریخی بسیار تکرار شده و بر این اساس زبان آذربایجان و قفقاز را فارسی و گاه فارسی دری یا درباری دانسته‌اند. در خلخال و در میان کردهای کرمانج، تات‌ها، تالش‌ها و آذری‌ها، زبان فارسی، زبانی است بین الاقوام. چنانچه با رضا جوادی ترکی آذربایجانی حرف می‌زنم اما برای گفت‌و‌گو با بهنام تالش و نوروز تات، ناچار از فارسی هستم. نوروز‌الله یاری خیاط است. می‌گوید من سال‌ها تهران بودم بعد رفتم رضوانشهر گیلان اما رطوبت خیلی بالا بود و بدنم سازگار نشد. مدام بیمار بودم تا اینکه سال ۷۰ برگشتم خلخال. نوروز شروع می‌کند به نام بردن از روستاهای شاهرود خلخال: «خِمِس و مجره ترکی آذربایجانی حرف می‌زنند اما از آنجا به بعد زبان، تاتی می‌شود؛ اسکستان که خود تات‌ها می‌گویند اسستان، اسبو، درو که روستای خود ماست، شال، دیز، تیل، کلور، کرین، لرد و… همه تات هستند. باز در «میان» و «رودان» که به خلخال نزدیکند زبان به ترکی برمی‌گردد. اسکستانی‌ها هم ترکی بلدند ولی روستای ما نه. مسن‌ترها کم و بیش ترکی هم بلدند ولی جوان‌ها تاتی و فارسی حرف می‌زنند.» می‌پرسم چرا به تات‌ها فارس هم می‌گویند؟ کمی فکر می‌کند و می‌گوید: «من این جمله را نشنیده‌ام ولی می‌دانم اگر الان با یک هم روستایی خودم تاتی حرف بزنم شما هم متوجه می‌شوید چون به فارسی نزدیک است، تالشی هم همین طور. البته تالشی با تاتی فرق دارد هرچند ما زبان همدیگر را متوجه می‌شویم. خود من چون رضوانشهر زندگی کرده‌ام تالشی هم بلدم هرچند باز تالشی رضوانشهر با تالشی اسالم فرق می‌کند.» نوروز می‌گوید تالشی از نظر شعر و ترانه و نوحه خیلی غنی است اما متأسفانه تاتی نه: «دو سه سالی هست که در عزاداری‌ها نوحه تاتی می‌خوانند یا اشعار عاشقانه‌ای در فضای مجازی منتشر می‌شود که بعضی‌هایشان خیلی قشنگ است.» با سؤالی غافلگیرش می‌کنم: «تات‌ها چقدر ایران دوستند؟ می‌گوید: «ایران دوستند؟ تات‌ها جان‌شان را هم برای ایران می‌دهند. بیایید ببینید همین روستای ما چند نفر شهید تقدیم کرده. این حرف‌ها یعنی چه. میهن‌پرستی یک چیز طبیعی است، پرسیدن ندارد که…»

از یدالله بخشی از کردهای کرمانج خلخال هم همین سؤال را می‌پرسم می‌گوید: «من دبیرستانی بودم که خرمشهر دست عراقی‌ها افتاد. همان روز قلمم را زمین گذاشتم و اسلحه برداشتم و رفتم جبهه. در همان روستای خودمان زن سالخورده کم چیزی می‌شناختم که می‌رفت صحرا جارو جمع می‌کرد، درست می‌کرد می‌فرستاد جبهه. می‌گفت همین از دست من برمی‌آید. ایران برای ما یک کلمه نیست، ایران یعنی عشق یعنی هست و نیست ما.»

کردهای خلخال اغلب پارچه فروشند اما یدالله بخشی که سرهنگ بازنشسته است روزی یکی دو ساعت به مغازه لوازم بهداشتی و آرایشی پسرش سر می‌زند و خودش را با مطالعه سرگرم می‌کند. خیلی اتفاقی در میانه گفت‌و‌گو متوجه می‌شوم او تا سال ۹۴ فرمانده یگان حفاظت از میراث فرهنگی استان اردبیل بوده و بارها به دلیل وظیفه‌شناسی مورد تشویق و تکریم قرار گرفته است: «ما از طایفه شاطرانلو هستیم. در زبان محلی به ما گاواستایی هم می‌گویند که احتمالاً به زمان کوچ برمی‌گردد یعنی وقتی که بار را با گاو جابه‌جا می‌کرده‌اند و گاوها از خستگی ایستاده‌اند. کسانی که گاوهای‌شان خسته شده و در راه مانده‌اند و اینجا ماندگار شده‌اند.» روایت بخشی احتمالاً به دوره نادرشاه افشار اشاره می‌کند که سیاست شاه عباس را در کوچاندن کردهای کرمانج اطراف ارومیه به شمال خراسان برای مرزبانی در مقابل ترکان آسیای میانه، با شدت بیشتری ادامه داد اما عده‌ای از کردهای از پیش کوچیده به قوچان نیز درحال بازگشت بودند چون اساساً این سیاست نه برمبنای اجبار حکومتی بلکه برپایه رضایت طوایف کرد شکل گرفته بود. اطراف ری، ورامین و هروآباد یا خلخال ازجمله نقاطی بودند که گاوها توان خود را از دست دادند و بسیاری از کوچندگان به ناچار ماندگار شدند. البته بخشی می‌گوید کردهای قوچان را به خاطر پیشگیری از دعواهای طایفه‌ای به هروآباد و حاشیه رودخانه قزل اوزن یا سپیدرود کوچانده‌اند. زیرا کردها در زمان صفویه و افشاریه، علاوه بر مرزبانی همچون نیروهای ویژه صلح بانی نیز عمل می‌کرده‌اند: «کردها کم کم از حاشیه قزل اوزن به اطراف کشیده شدند و الان در جاده اردبیل روستاهایی مثل زاویه کرد و یکی دو روستای دیگر هم کرد هستند همین طور در هشتجین و امام‌رود و روستاهایی مثل سرخلی، چنلی گبین، بولکو و… همه کرمانج نشینند. حدود ۲۸ تا ۳۰ روستای خلخال کرد کرمانج هستند و طبیعتاً در خود خلخال هم زندگی می‌کنند. البته مهاجرت هم زیاد است مثلاً از بلوکانلو که روستای خود ما است فقط ۴۵۰ خانوار در رشت زندگی می‌کنند و ۲۶۰ خانوار در هشتپر. روستای کلستان اکثراً به قلعه حسن خان تهران کوچ کرده‌اند؛ شاید حدود ۵۰۰ خانوار. الان دو سه سالی هست که همانجا نوحه کردی می‌خوانند و از طریق فضای مجازی دست ماهم می‌رسد.» مه وارد خیابان‌های زیبای خلخال می‌شود و پرده‌ای شاعرانه میان شب و شهر می‌کشد، تکه‌ای زنده از آذرآبادگان کهن در میان کوه‌های سر به فلک کشیده زاگرس و سرمایی کشنده که گاوهای باربر را زمینگیر می‌کند، جلوی حرکت تند زبان را می‌گیرد و به تکه‌ای یخ بدل می‌سازد.