خاطرات ابوالحسن ابتهاج از فرقه دموکرات:
روایت ابتهاج از روش قوام السلطنه در رویارویی با مسئله آذربایجان و بازگشایی بانک ملّی تبریز

۲۷ فروردین, ۱۴۰۲
روایت ابتهاج از روش قوام السلطنه در رویارویی با مسئله آذربایجان و بازگشایی بانک ملّی تبریز

آنچه در ادامه می‌آید بخشی از گفتگو ابوالحسن ابتهاج رئیس بانک ملّی ایران در دهه بیست خورشیدی با پروژه تاریخ شفاهی هاروارد است. در این بخش (نوار ۹) مرحوم ابتهاج خاطرات خود را از مسائل پیش آمده برای مملکت به دلیل اشغال ایران توسط بلشویک ها و ظهور نیروهای نیابتی آنها یعنی فرقه دموکرات در آذربایجان روایت می کند. همچنین شما می‌توانید فایل صوتی این گفتگو را از طریق پلیر زیر بشنوید/جعفر سلمان‌نژاد

ارجاع مسئله آذربایجان به شورای امنیّت سازمان ملل

یک روز جمعه تعطیل بود قوام [نخست وزیر] تلفن زد که بروم ببینمش در وزارتخانه، در وزارت خارجه کار می‌کرد و یک مدتی هم در وزارتخارجه می‌خوابید تمام وقتش آنجا بود. جمعه رفتم دیدم خیلی وضع پریشانی دارد. گفت که دیشب کاردار سفارت شوروی آمد گمان می‌کنم که اسمش «علی اف» بود، خیال می‌کنم یقین ندارم. [قوام] گفت آمد و گفت که ما شنیدیم که شما می‌خواهید که قضیه آذربایجان را دوباره ارجاع کنید به شورای امنیّت و خواستم به شما بگویم که اینکار عواقب بدی خواهد داشت هم برای مملکت و هم برای شخص خودتان. گفت عقیده‌ی شما چیه آقای دکتر؟ بدون معطلی. گفتم که به عقیده‌ی من باید مراجعه کرد. نشسته بود پشت میز منم جلوش گفتم به عقیده‌ی من باید مراجعه کرد معطلی نداره برای اینکه اگر نکنیم ایران رفته. اگر بکنیم می‌توانیم توقع داشته باشیم که ما در موقعش مراجعه کردیم بگوییم ما مراجعه کردیم به سازمان ملل ولی به فریاد ما نرسیدند اما اگر هیچ اقدامی نکنیم وضع ما ضعیف می‌کند. [قوام] تسبیحش را در آورد و استخاره کرد من الان رو به روش نشسته‌ام نمی‌تونم به این پیرمرد بگویم که آقا استخاره نکن تسبیح رو دستت نگیر برای اینکه مسئولیت با او بود و من یک آدمی هستم بدون مسئولیت، این اظهار عقیده را میکنم. استخاره کرد و خوب آمد و گفت که پس خواهش می‌کنم شما فورا سفیر آمریکا و انگلیس را ببینید و مطلب در میان بگذارید .از همانجا، یعنی دفترش تلفن زدم اول به سفیر انگلیس گفتند «بولارد» نیست. موقعی بود که ماموریت بولارد تموم شده بود و بنا بود برود. می‌رفت خداحافظی کند گفتن که رفته خارج برای دیدن‌هایی، ملاقات‌هایی. تلفن کردم به سفارت امریکا سفیر امریکا «موریس موری» بود. تلفن زدم به موریس موری و گفتم که من می‌خواهم شما را ببینم برای یه کار فوری و ضمنا بولارد رو هم باید ببینم اما بولارد نبود گفت بولارد چند لحظه‌ی دیگر میاید پیش من بنابراین شما بیاید همینجا. رفتم دوتایشون بودند گفتم که نخست وزیر از من خواست که من بیایم این مطلب را در میان بگذارم با شما.کاردار سفارت شوروی آمده اینطور تهدید کرده و [قوام] نظر من را خواست من بی‌درنگ نظر خودم را گفتم که باید حتما مراجعه کرد به شورای امنیّت  ولی برای اطمینان خواست که نظر شما دو نفر را بگیرد.

قبل از اینکه موریس مری چیزی بگوید بولارد گفت که این موضوع به حدی مهم است که من نمی‌توانم از طرف خودم اظهار نظری بکنم من باید از لندن کسب تکلیف بکنم خب این حرف را که زد دیگه بدیهی است که موریس موری هم حالت عادی نمیتوانست اظهار نظری بکند و پاشد که خداحافظی بکند و برود. من می‌خواستم بروم موریس مری خواهش کرد که بمانم موقعی که می‌رفت گفتش که اما به شما بگم به عقیده من شوروی ها تهران را اشغال خواهند کرد. ا حالا این مطلب را که به من گفت که برای من کمی کار رو مشکل کردو حالا بهتون بگم چرا پس از اینکه او رفت مری تلفن زد جرنیگن رو می‌خواست جرنیگن اون وقت سکرتر بود تو شغل سکرتری بود دیکته کرد تلگراف استیت دپارتمنت که این تلگراف جزو اسناد وزارت خارجه چاپ شده بود که من داشتم. تلگراف کرد به این مضمون که ابوالحسن ابتهاج دبیر بانک ملّی از طرف قوام امروز صبح آمد و یک همچین مطالبی اظهار داشت و نظر من را خواست.  پس از اینکه آن را فرستاد یعنی به او دستور داد او تهیه کرد رفت منم خداحافظی کردم رفتم پیش قوام السلطنه. من به قوام السلطنه نگفتم نظرشان را. برای اینکه می‌ترسیدم که اگه بگم که نظرشان این است ممکن است این پیرمرد (آدم بسیار قوی‌ای بود بسیار قوی بود اما یه نوع چیزی نمی‌دونستم اغفال نمی‌دونستم که این رو اغفال می‌کنند خب بالاخره اظهار عقیده شخصی اوست) گفتم که رفتم هر دوتاشون با هر دوتاشون صحبت کردم این به لندن تلگراف کرد اون به واشینگتن و جواب خواهد رسید. بعد دیگه خودشون مستقیما با اون تماس گرفتدن من که اول می‌خواست نظر خود من رو ببینه و بعد وقتی که تصمیم گرفت این کار رو بکنه خواست که من با این هر دو مذاکره بکنم. در بازی آذربایجان خیلی‌ها یه چیزایی نوشتن درباره‌ی قوام السلطنه من جمله همون فرخی که گفتم معتصر السلطنه فرخ که سناتور شد یک مقالاتی نوشته بود تخطئه کرده بود قوام السلطنه را و خلاصه‌ مطلبش این بود که قوام السلطنه در اونجا رُلی بازی نکرد بعضی از اینا حتی معتقدند که او مخالف بود با ارجاع به شورای امنیت. در صورتی که من شاهد بودم که او با مسولیت خودش این کار کرد. این دلیل نمیشه که شاه موافق نبود در این کار مثل بعضی از کارهای دیگر هر دو آنها یک جور فکر می‌کردند با وجود اینکه اختلاف بینشان بود بهم دیگر اطمینان نداشتند. در موضوع دیگری که من وارد بودم که این‌ها اتفاق نظر داشتند موضوع آذربایجان بود.

اعزام ارتش به آذربایجان

آن شب شام در دربار مهمان بودم جرج الن  هم بود .همان شب دستور اعزام ارتش به آذربایجان داده شده بود در ماه دسامبر بود هوا سرد بود. شاه اتفاقا اظهار نگرانی می‌کرد که مبادا ب واسطه سرمای راه اینها [ارتش] نتوانند زودتر برسند به آذربایجان. خود جرج الن هم اطمینان نداشت که این کار با موفقیت خواهد بود یا نه. اما این ابتکار شاه بود. فرستادن نیرو صحبت در این زمینه مفصل بود. صبح اش قوام تلفن زد به بانک که فورا بیایید. رفتم دیدم باز خیلی پریشان و گفت که «سادچیکف» الان پیش من بود سفیر شوروی و الان رفت پیش شاه. شما فورا برید پیش شاه مبادا شاه ضعف نشان بدهد. گفت ساپچیکف الان آمد پیش من و درخواستش این بود که دستور داده بشود که ارتش برگردد. [قوام] بهش گفته بود همچین چیزی غیر ممکن است. گفت تهدید کرد که عواقبش برای شما بد خواهد بود. گفتت غیرممکن است.رفت از اینجا که برود شاه رو ببیند.

گفتم هیچ نگران نباشید برای اینکه من شاه رو دیشب دیدم امکان ندارد که او عدول کند. در این کار در عین حال که اختلاف نظر داشتند در خیلی مسایل ولی در این موضوع هر دو یک نظر بودند و  هر دو همکاری می‌کردند با هم. و این آدم [سفیر شوروی] می‌خواست استفاده بکند از این اختلافی که بین این دوتا هست. سادچیکف به خیال اینکه می‌تواند تضعیف کند یکی رو تهدید کند یکی رو شایدم درست نمی‌دانست کدام یک این تصمیم رو گرفته و البته این واقعه‌ای است که مواظب بودم. یعنی قوام‌السلطنه قطع امید کرده بود از اینکه مذاکرات بیشتر با پیشه‌وری به نتیجه برسد.

مذاکره با هیات اعزامی از سوی پیشه وری

پیشه وری آمد تهران ملاقات کرد با قوام السلطنه بعد یک هیئت هایی هم فرستاد به تهران برای مذاکره‌ی با دولت. در یک روز منو خواست‌. قوام السلطنه بدون اینکه به من بگوید موضوع چیه رفتم در نخست وزیری. وارد شدم دیدم که یک اشخاصی نشستن اینجا هیچکدام رو هم نمیشناختم. خود قوام السلطنه در راس میز قرار گرفته بود دست چپش نشسته بود مظفر فیروز و طرفین هم یه عده‌ای من دست راست قوام السلطنه جای خالی بود نشستم. گفت که آقایان یک مطالبی دارند.از آذربایجان آمده اند. بعد معرفی شدند. شبستری بود که رییس هیئت بود. دکتر جاوید بود که بعد شد استاندار. یک شخصی بود به اسم پادگان یه مرتیکه چاقی یه غده‌ای هم پشت گردنش یک سرهنگ فراری از ارتش بود که [به متجاسرین] ملحق شده بود. اسمش شبیه به پادگان الان به خاطر ندارم اما اون کسیست که شاه بارها گفت که فرمان ترفیع این را آورده بودن.د پس از این خیانتی که کرده بود و گفت من اگر دستمم ببرند این را امضا نمی‌کنم. شبیه به همین پادگان بود. آنها شروع کردند. که قوام السلطنه ساکت مظفر فیروز هم ساکت اینها شروع کردند، خطاب به من که شما چه حق دارید پولی که متعلق به مردم آذربایجان هست بهشون ندید؟ ما تقاضای پولی رو که مردم در شعبه‌های بانک ملی داشتند داریم. ولی شعبه‌ها الان تعطیل است. این باید به صاحبانش داده بشه. و دو اینکه یک سوم پشتوانه‌ی طلای ایران که در بانک ملّی است باید به آذربایجان داده بشود که متعلق به آذریایجانی ها است و اینها حق ماست و با نهایت جسارت.

مجری: کی صحبت میکرد؟

هم شبستری بود هم جاوید بود هم پادگان اون یکی سرهنگ ساکت بود مگه یک مورد. در یه مورد که اظهار عقیده کرد گفتم که آقای سرهنگ شما بهتره در مسایل اقتصادی و مالی اظهار عقیده نکنید. گفت من حقوق خوانده‌ام. رو کردم گفتم شما آقایان چکاره اید؟ شما سر چی آمده‌اید؟ این مثل بمب ترکید گفتن ما از طرف مردم آذربایجان. گفتم اصلا چنین چیزی نیست. گفتم شما وادار کردید یک عده‌ای رو با تهدید و  به زور سرنیزه که تلگراف بکنند به من. همه آنها را وادار کرده بودن تجّار معتبر آذربایجان را و تبریز را که تلگراف کنند به من که چرا پول نمی‌فرستید؟ کی پولای ما داده میشه؟ گفتم من می‌دانم اینا در خانه دعا می‌کنن به من که نمی‌فرستم. برای اینکه اگه این پول را بفرستم، شما خواهید گرفت به این جهت نمی‌فرستم. گفتم شما بانک درست کردید، بانک آذربایجان تاسیس کردید، شما درآمد دستگاه‌های مختلف دولتی را می‌دید به این بانک! در صورتی که [این درآمدها] طبق قانون تاسیس بانک ملّی منحصرا باید به بانک ملّی داده بشود. من اگر اونجا شعبه باز نکرده‌ام از این جهت است که تامین ندارم که شعبه باز کنم. اگر به من تامین داده بشه که شعبه باز می‌کنم به شرطی که تمام درآمد دولت ریخته بشه به بانک ملی. همون‌طور که قانون مقرر داشته.

در ضمن این صحبت، این پادگان یک دو کلمه‌ی روسی گفت یکی بوخالته یکی پرادسنت بوخالته یعنی بودجیکا ]بودجه[ یه کلمه روسیه پرادسنت هم که پورسانته یعنی تنظیم. گفتم این آقا کجا تحصیل کردن قفقازی است؟ که اصلا تربیت شده روسیه است به حدی اون مذاکره خیلی طول کشید ساعت‌ها طول کشید من یه دفعه متوجه شدم اون طرف میز «رزم آرا» نشسته. [قبلش] رزم آرا نبود اصلا من دیدم نفهمیدم کی این وارد شد. من بحدی ملتهب بودم که این آمد و اونجا نشست من توجه نداشتم. این جلسه طوفانی شد. آها مظفر فیروز یک دفعه خواست مداخله بکنه به طوری که مثلا من تندی و … من با مظفر فیروز حرف نمیزدم روابط من با مظفر فیروز قطع بود برای اینکه من مظفر فیروز رو در تمام این جریانها یک آدم قابل اطمینانی نمی‌دانستم حالام بازم بهتون میگم که چرا به قوام السلطنه هم گفتم همین مطالب رو به محض اینکه خواست حرفی بزنه به انگلیسی گفتم که مداخله نکنید. بگذارید من حرفم رو بزنم دیگر ساکت ماند.

این جلسه تمام شد خاتمه پیدا کرد بدون نتیجه خیلی خیلی طولانی شد شاه رو دیدم چند روز بعدش گفت شنیدم که شما با این اشخاص به نهایت صراحت صحبت کردید گفتم کی بهتون گفت؟ برای اینکه من میدانستم قوام السلطنه نمیره بهش بگه. مظفر فیروز هم بهش نگفته. خندید و گفت شنیدم بعد متوجه شدم که این رزم آرا بود که آمد آنجا و این مطالب را [به شاه] گفت.

جلسه با سلام الله جاوید

چند روز بعدش قوام السلطنه من را خواست و گفت که جلسه‌ی بعدی فلان روز خواهد بود با این اشخاص. شما اقای ابتهاج محکم بایستید. گفتم  غیر ممکن است من نسبت به این کارایی که اینا [فرقه دموکرات] میگویند، بتوانم موافقت کنم. جلسه‌ی بعدی تشکیل شد. برخلاف لحن جلسه‌ی اول اینا شروع کردند به التماس کردن که شعبه باز بکنید پولها را بفرستید و اطمینان داشته باشید. در این زمینه باز هم  یک مقداری صحبت شد ولی موکول شد به اینکه مذاکره در هیئت وزیران بشود. رفتم در هیئت وزیران. [سلام الله] جاوید هم در هیئت وزیران دعوت شد. گمان می‌کنم در اون موقع دیگر [به عنوان استاندار] تعیین شده بود. پس بوده بعنوان استاندارد در آنجا حضور داشت. [جاوید] قبل از اینکه بریم جلسه، وقت گرفت آمد پیش من در بانک ملی. جاوید دیگه به التماس که  شما این کار را بکنید این لطف را بکنید، چنین میشه چنین میشه اطمینان داشته باشید. گفتم من همونطور که قبلا اشاره کرد باید تعهد بکنند آقایان که من وقتی که بانک باز کردم من می‌گفتم بانک آذربایجان را منحل بکنند اونها گفتن انحلال بانک امکان ندارد نمیشه گفتم تعهد باید بکنید که پولهایی را که در آذربایجان از عایدات وصول می شود  باید بدید به بانک ملی.

در اون جلسه گفتم راستی چطور شد که یک ثلث رو حساب]کردید[؟ گفتند ما [این طور] حساب کردیم.گفتم اگر  یک ثلث به شما بدهم مردم خراسان چی؟ مردم فارس؟ بقیه ایرانی نیستند؟ من چطور به آنها جواب بدهم؟ گفتم من اتفاقا دارم یه برنامه‌ی تهیه می‌کنم برنامه‌ی عمرانی برای ایران برای تمام مملکت بدون اینکه توجه بیشتری یا کمتری به یک جا بشود. این یک برنامه‌ای است برای مردم ایران چطور ممکن است، مردم یک استانی بگویند پیش خودشان بتوانند حساب بکنند و بگویند که از مجموع پشتوانه‌ی طلایی که موجود است، اینقدر متعلق به ماست و این رو به ما بدید ! گفتم که شما خودتان رو ایرانی می‌دانید؟ شنیدم که ساعت را ساعت مسکو کردید؟! گفت نه ساعت باکو [است]. گفتم دیگه بدتر. گفتم خجالت نمی‌کشید که خودتون رو ایرانی می‌دانید اون وقت ساعت باکو را بگیرید به ساعت مملکت تغییر بدید و تابع باکو شوید؟

دفاع ایرج اسکندری از موضع فرقه دموکرات در هیئت وزیران

در این زمینه ها، صحبت بود. جاوید آمد به التماس در دفتر. بعد در هیئت وزیران رفت. در هیئت وزیران مطلب تکرار شد منم مطالب خودم رو عینا همینطور گفتم. «ایرج اسکندری» عینا مثل یک مدافع حقوقی مثل این که واقعا وکیل اون‌هاست مدافع اونها است شروع کرد به حمله کردن به من و دفاع از آنها [فرقه] با نهایت شدت که شما چه حق دارید بگید که این بانک [بانک فرقه موسوم به آذربایجان] را ملغی بکنند!؟ قانون تجارت میگه که هر کس آزاده هرجا میتواند بانک بزنه! گفتم نیست همچین چیزی. روی میز هیئت وزیران هم همیشه مجموعه قوانین بود. گفتم نشون بده اگه همچین چیزی است. این مذاکرات اونجا بود. فردای آن روز قوام السلطنه را دیدم. گفتش که عجب واقعا وقاحت کرد این [ایرج] اسکندری که یک وزیر کابینه ایرانی دفاع می‌کند از یک حکومت یاغی.

تعیین مدیر ارمنی به عنوان رئیس شعبه بانک ملّی در آذربایجان

بالاخره قرار شد که من شعبه باز بکنم و تمام درآمد بانک آذربایجان داده شود بهش [بانک ملی] یک نفر را در نظر گرفتم. یک [فردی به نام] «برخورداریان» که ارمنی بود. حالا قبل از اعزام خواستمش. گفتم که شما باید بروید تبریز. گفت آقا منو میکشند. برای اینکه من تو لیست سیاه آنها هستم. گفتم که هیچ همچین چیزی نیست. نمیکشند. گفت زنم آپاندیس دارد، باید عمل بشه . گفتم خودم در بیمارستان بانک ملی سرپرستی اش خواهم کرد. گفت: کی باید بروم؟ گفتم: فردا. گفت: چشم میرم.

«آرسن برخورداریان» مرد بسیار بسیار لایق که این اواخر رییس بانک کار بود. وقتی رفت تلفن زدم به قوام. گفتم که برای تبریز ریاست شعبه تبریز هم یک کسی را در نظر گرفتم. گفت: کیه گفتم ]که ماجرا از این قرار هست[ گفت ارمنیه؟ گفت میشه اطمینان داشت بهش؟ [توضیح اینکه برخی از ارامنه در آن روزگار با شوروی ها و روسها و به طریق اولی با فرقوی ها همکاری نزدیک داشتند،آذریها]

فرار غلام یحیی با پول های بانک ملّی 

گفتم یه ارمنی است که از هر مسلمانی میهن پرست تره.[بالاخره] فرستادمش رفت.  روزی که ارتش می رفت به تبریز، قبل از این که ارتش برسد به آنجا قیام شد. مردم قیام کردند. یک غلام یحیی بود که مثل اینکه هنوزم زنده است. غلام یحیی وزیر جنگشان بود. این غلام یحیی با ششصد هزار تومان پول نقد بانک خودشون در کامیون گذاشته بود، داشت میرفت در خیابان که «برخورداریان» با پیشخدمت‌های بانک و گارد بانک مسلح رفتند [جلئی] کامیونش را گرفتن و پول را آوردند به بانک ملّی. برای آرسن برخورداریان من به شاه گفتم پیشنهاد نشان کردم و بهش نشان دادند.

ارسال پول برای فرقه از سوی هژیر

یک روز که هژیر وزیر دارایی بود، شنیدم که تصمیم گرفته است که یک پولی بفرستد به آذربایجان برای پیشکارشان برای وزارت دارایی برای مامور داراییشون تلفن کردم بهش گفتم همچین چیزی شنیده‌ام شما چطور یک همچین کاری می‌کنید؟ گفت آقای ابتهاج من جرات این کاری که شما دارید می‌کنید را ندارم مجبورم. بعدها به کرات از چندین نفر شنیدم که وقتی که طی مذاکراتی که بعد پیشه وری آمده بود با قوام السلطنه کرده بود یکی از شرایطش این بود که من در بانک ملّی نباید باشم.