دربارهء آذربایجان و آران و زبان آذربایجانی

۶ آبان, ۱۳۹۱
دربارهء آذربایجان و آران و زبان آذربایجانی

نصرت الله جهانشاهلو: وزیر خارجهء دولت مساوات،خود شنیده‏ام سندی بسیار آموزنده است.

 

هنگامی که در سال 1311 خ.دانش‏آموز سال پنجم دبستان شرف بودم آقای دکتر قاسم‏زاده دبیر زبان فرانسهء ما بود(دو سال پس از آن او استاد دانشکدهء حقوق تهران و مشاور مسائل بین‏ المللی وزارت خارجهء ایران شد).من که دربارهء کشتار دسته جمعی خانوادهء رمانوف و انقلاب 1918 م.روسیه و برپایی دولت مستقل مساواتی در باکو و دیگر بخشهای‏ قفقاز از پدرم بسیار شنیده بودم و می‏دانستم آقای دکتر قاسم‏زاده در دولت مستعجل‏ مساواتی‏ها وزیر خارجه بود،روزی در فاصلهء دو درس سود جستم و از ایشان اجازهء پرسش‏ خواستم.او نخست گمان کرد دربارهء زبان فرانسه است،اما همین‏که من به آذربایجانی‏ آغاز سخن کردم خندان شد و گفت:پس شما آذربایجانی هستید؟گفتم:بلی.گفت:چه‏ پرسش دارید؟گفتم:خواهش می‏کنم اگرچه کوتاه دربارهء تشکیل حزب مساوات و دولت‏ آن بفرمایید.او گفت:پس از انقلاب 1918 م.هنگامی که لنین سررشتهء کار را در دست‏ گرفت و حز ب بلشویک اعلان آزادی مردم زیر یوغ تزاری را داد،ما در باکو حزب ملی‏ (*)-در این مقاله از زبان رایج در آذربایجان با نامهای آذربایجانی،ترکی‏ آذری،آذری،و از ساکنان آذربایجان به‏ نامهای آذربایجانی و آذری یاد شده است.

مساوات را برپا داشتم و دولتی هم به همین نام تشکیل دادیم که من وزیر خارجهء آن شدم. چون گمان کردیم اگر به ایران که وطن گذشته‏مان بود ملحق شویم می‏ توانیم از شرّ روسها رهایی یابیم،به مقامات ایرانی مراجعه کردیم و درخواست کردیم که ما مردم آران را از نو به وطنمان بپذیرد.بدبختانه نه این‏که از سوی آنان اقدامی نشد،پاسخی هم به ما ندادند. ازاین‏رو حزب مساوات به حزب جوانان ترک مراجعه کرد که آن هم‏سودی نداد.ما در این زمان نام سرزمین خود را آذربایجان نهادیم و گمان می‏کردیم به این دستاویز می‏توانیم‏ خود را ایرانی معرفی کنیم و از دوباره الحاق به روسیه مصون مانیم که آن هم‏سودی نداد و دولت سوویت از نو ما را جزو اتحاد شوری به حساب آورد و حزب مساوات ما را سرکوب‏ کرد.من که در آن زمان نسبت به دیگر رهبران حزب جوان بودم از معرکه گریختم و خود را به فرانسه رساندم و چند سالی در آن‏جا دنبالهء مطالعات حقوق را گرفتم و اکنون خوشبختانه‏ در وطنم ایران هستم.گمان نمی‏کنم سندی گویاتر از این باشد که نخستین بار آران را مساواتی‏ها آذربایجان نامیدند،آن هم برای الحاق به وطنشان ایران.

در آلمان،از آن‏میان در برلن،چند تن از این گروه‏[طرفداران تجزیهء آذربایجان‏] هستند که در میان ایرانیان به‏ویژه آذربایجان آبرویی ندارند به جوری که آشکارا جرأت‏ گفتن نظریات خود را هم ندارند.به نظر بنده سرنخ این خیمه‏شب بازی در دست‏ سردمداران امریکاست که به یاری ترکهای ترکیه و باکو انجام می‏گیرد و از ناشایستگی و نادانی گردانندگان حکومت اسلامی بهره‏برداری می‏کنند.

اما دربارهء آذربایجان و آران

دولتهایی که به مواد خام ارزان و بازارهای فروش فرآورده‏های صنعتی گران نیاز دارند، همواره در جستجوی سرزمینها و کشورهایی هستند که گردانندگان آنها فرمانبردار باشند.از این‏رو از وجود کشورهای بزرگ و صنعتی و مردمی نیرومند و خودگردان ناخشنود و بیمناکند.فرمانروایان آزمد این کشورها برای رسیدن به مقصود خود اختلافهای نژادی و زبانی را که بتوانند به جدایی و پراکندگی ملتها کشیده شود برمی‏انگیزند و دامن می‏زنند. یکی از دستاویزهای بیگانگان و دست‏نشاندگان آگاه و ناآگاه آنان در میهن ما ایران از دیربازتاکنون زبانهای کردی و آذری‏ست که در باختر ایران کردها و آذریها و زنگانی‏ها [زنجانیان‏]بدان سخن می‏گویند.

دربارهء زبان کردی و گویشهای آن نیازی به آوردن دلیل و یادآوری کارنامهء کهن‏ میهنمان نمی‏بینم چون بدون‏شک کردها یکی از تیره‏های ششگانه و یا نه‏گانه مردم ماد هستند که نخستین دولت باستانی ایران را در سرزمین کنونی برپا کردند و گویشهای کردی‏ بخشی از زبان پهلوی‏ست و کردها هر جای این زمین خاکی زندگی کنند خواهران و برادران ایرانی ما هستند که به سببهای سیاسی و نظامی در روزگارانی از ما جدا شده‏اند.

زبان آذری-با آن‏که در این‏باره دو تن از فرزانگان میهنمان استاد دکتر تقی ارانی و استاد احمد کسروی گفته و نوشته‏اند نیاز دیدم که پیش از بحث دربارهء آن،کمی به آغاز و دگرگونی و محتوای زبان آذری کنونی بپردازم.

پیش از آن‏که سلجوقها از فرارودان به خراسان و دیگر بخشهای ایرانزمین هجوم‏ آورند،در همهء باختر سرزمین ما،ساوه و زرند و قزوین و خرگان و همدان و زنگان و آذرپادگان و آران مردم ما به زبان ترکی آشنا نبودند و بدان گفتگو نمی‏کردند،بهترین‏ شاهد مدعا آثار نویسندگان و چکامه‏سرایان و نام روستاها و شهرها و کوهها و رودها به‏ویژه‏ نیازمندهای زندگی و افزارهای تولیدی کشاورزی و صنعتی‏ست که همه نامهای اوستایی و مادی و پهلوی داشته‏اند و هنوز نیز دارند.

با نظری کوتاه به سفرنامه‏ها و نوشته‏های تاریخ‏نویسان تا سالهای سدهء هفتم هجری‏ به‏خوبی روشن می‏شود که نه‏تنها مردم باختر ایران پیش از هجوم سلجوقها که سالها پس‏ از آن نیز همچنان با گویش پهلوی‏[فهلوی‏]سخن می‏گفتند.

ابن ندیم محمد بن اسحاق معروف به ورّاق که در سال 378 هجری درگذشت در الفهرست،از دانشمند بزرگ و به نام ایرانزمین و جان‏باختهء سال 145 هجری،روزبه ابن‏ مقفع،روایت می‏کند که مردم ایران به گویشهای دری و فارسی و پهلوی و خوزی سخن‏ می‏گویند و پهلوی را زبان مردم بخشهی اسپهان و ری و همدان و زنگان و ماه نهاون و آذرپادگان می‏داند.ابن حوقل ابو القاسم محمد بغدادی که از سال 331 برای سیاحت و تجارت از بغداد بیرون شد و در مدت 28 سال از سرزمینهای اسلامی دیدار کرد،در کتاب‏ خود به نام المسالک و الممالک زبان مردم آذرپادگان را فارسی،مانند زبان همگانی مردم‏ ایران دانسته است.ابو الحسن علی بن حسین مسعودی که در سال 346 درگذشت در کتاب‏ خود به نام التنبیه و الاشراف که گویا در سال 332 نوشته است،گویشهای پهلوی و دری و آذری را زبان فارسی و زبان همهء مردم ایران نوشته است.مقدسی،شمس الدین ابو عبد الله‏ محمد بن ابی بکر جغرافی‏نویس که همزمان سامانیان می‏زیست و خود بیشتر سرزمینهای‏ ایران و از آن‏میان آذرپادگان را پیموده است گویشهای مردم ما را هشتگانه می‏داند و از آن مردم آذرپادگان را پهلوی می‏نویسد و آن را فارسی منغلقه می‏نامد.حمد الله مستوفی‏ جغرافی‏دان که در750 هجری درگذست و خود در قزوین می‏زیست و بارها به زنگان و بخشهای آذرپادگان سفر کرده است در نزهه القلوب گویش مردم تبریز و مراغه و زنگان را پهلوی می‏نویسد،از نوشته‏های دیگران هم چنین برمی‏آید که مردم باختر ما که اکنون‏ برخی به گویش ترکی آذری سخن می‏گویند تا آغاز فرمانروایی صفویان گویش پهلوی‏ داشته‏اند.چنان‏که چکامه‏هایی که از نیای صفویان در دست است به پهلوی همانند کردی‏ست.

اکنون ببینیم که دگرگونی در گویش پاره‏ای مردم باختر ایران از چه زمان و چگونه‏ پدید آمده است.پیش از آن‏که سلجوقیان به جنوب روی آورند،پادشاهان سامانی پاره‏ای‏ از تیره‏های؟را به خدمت سربازی گرفتند که‏نیا و پدر پادشاهان غزنوی انوشتکین و البتکین از آنان بودند.سران این ترکان رفته‏رفته در دستگاه سامانیان به پایگاههای بالا رسیدند تا جایی که چون امیران و فرمانروایان به بخشهایی از قلمرو سامانیان گماشته‏ شدند.

نخستین بار البتکین پدر مادر محمود غزنوی و سپس پدرش سبکتکین در قلمرو خود دم‏ از خودگردانی زدند و سرانجام توانستند پایهء پادشاهی غزنویان را بنیاد نهند.تا این زمان‏ اگرچه کم‏وبیش در خاور ایران ترکان رخنه کردند اما در زبان و گویش مردم ما دگرگونی‏ پدید نیامد چون هنوز کوچ تیره‏های ترک انجام نگرفته بود.

اما ترکان دیگری که سلجوق‏ها نامیده می‏شدند به خدمت سلطان محمود غزنوی‏ درآمدند و در بخشهای مرو و بخارا و خیوه جای گرفتند و جزو سپاهیان کمکی غزنویان‏ به شمار آمدند.

پس از مرگ محمود در 421،از آن‏جایی که مسعود پسرش مردی افیونی و ناتوان بود سلجوقها بنای سرکشی گذاشتند و پس از چندسال مدارا سرانجام پس از دو نبردی که میان‏ نیروی مسعود و آنان در مرو درگرفت بر خراسان چیره شدند،چنان‏که طغرل بیک در سال‏ 429 نیشابور را پایتخت خود نامید و در 433 ری و گرگان و تبرستان و سپ در 434 اسپهان‏ و در 446 آذرپادگان و در 448 بغداد و سپس پارس و کرمان را نیز زیر فرمان خود گرفت.

ناگفته نگذاریم که بیشتر تیره‏های سلجوق هنوز چادرنشین و بیابانگرد و دام‏دار بودند. ازاین‏رو هرجا در میهن ما چراگاه های بهتری برای دامهای خود سراغ کردند بدان جا روی آوردند و جایگزین شدند.آنان بیشتری در زرند و ساوه و خرگان و کنارهای قزوین و همدان و زنگان و آذرپادگان و آران جای گرفتند.پس از آن گروههای دیگر سلجوق‏ به همراهی لله‏های شاهزادگان سلجوقی به نام آتابیک به آذرپادگان و آران و فارس و کرمان رهسپار شدند.از این زمان بود که رفته‏رفته زبان چیرگان و فرمانروایان ترکان

سلجوقی در میان مردم ما که ناچار با آنها برخورد و داد و ستد داشتند رخنه کرد.

کسانی که با زبانها و گویشهای ترکان در کشورهای گوناگون آشنا هستند و به‏ویژه‏ گویشهای ترکی را می‏شناسند می‏دانند زبانی که در باختر کشور ما زیر تأثیر زبان ترکان‏ فرمانروا پدید آمده است،زبان ناب ترکی نیست.چنان‏که نه‏تنها بیش از سه‏چهارم‏ واژه‏های زبان ترکی آذری زنگان و آذرپادگان اوستایی و پهلوی و دری‏ست،که بسیاری از فعلها نیز در این زبان ریشهء اوستایی و پهلوی دارند که با دستور زبان ترکی صرف می‏شوند. به جوری که یک زنگانی یا تبریزی و یا مراغه‏ای با زبان دگرگون‏یافتهء کنونی خو با یک‏ ترک ازبک و تاتار و قرقز و کازاخ و…نمی‏تواند گفتگو کند.آنان زبان یکدیگر را درنمی‏یابند،مگر زبان ترکان ترکیه را کم‏وبیش،آن هم به سبب دگرگونی زبان‏ اشغالگران سلجوق و غز و نیز تأثیر زبان مردم سرزمینهای اشغالی که در آن واژه‏های فارسی‏ و پهلوی و عربی و رومی و یونانی بسیار است.

نکته‏ای که بیش از همه می‏تواند از دید علمی‏گویا باشد این است که افزار تولید، خواه کشاورزی و خواه صنعتی و لوازم خانه،به‏هیچ‏رو دستخوش دگرگونی نشده است چون‏ تازه‏واردین بیابانگرد و گله‏چران در این‏باره چیزی نداشتند که به مردم ما تحمیل کنند یا بیاموزند.

تیرهء دیگر ترک که به همراه لشکر مغول پس از 616 به میهن تاختند تاتارها بودند که به نوشتهء پاره‏ای کارنامه‏نویسان نزدیک به یک پنجم سپاهیان مغول را تشکیل می‏دادند. بی‏شک نمی‏توان جایگیری بسیاری از این تاتارها را در میهنمان در دگرگونی گویشها بی‏تأثیر دانست.

کسانی که از نآگاهی و یا به سبب مقصدهای سیاسی بخشی از مردم ما را«ترک» می‏خوانند،نمی‏دانند و یا نمی‏خواهند بدانند که پس از نبرد چالدران و زمان شاهی شاه‏ تهماسب،و به‏ویژه در فتنهء افغانها که ترکهای عثمانی بخشی از باختر کشور ما را اشغال‏ کردند،با درنده‏خویی و ددمنشی و بدرفتاریهای خود،چنان تنفر مردم ما را برانگیختند که‏ در میان مردم ما،نام«ترک»همردیف کلمهء«نادان»قرار گرفت،به جوری که زنگان‏ هنگامی که کسی را نادان می‏خوانند،می‏گویند«تورک دی وله گتسین»یعنی:ترک‏ است،رها کن برود.

اما سلجوقها پس از آشنایی نزدیک با فرهنگ مردم ایران بدان خو گرفتند و دل‏ بستند،چنان‏که شاهان سلجوق که از کنارهء آمودریا تا کنار دریای سپید(مدیترانه)فرمانروا بودند،در بزرگداشت فرهنگ ایران کوشیدند.تا جایی که نظام الملک توسی دانشگاههای

نظامیهء توس و نیشابور و بغداد را که بزرگترین دانشگاههای آن زمان بودند و نقش بزرگی در پرورش دانشمندان بازی می‏کردند بنیان نهاد.خیام و عبد الرحمن خازنی و دیگر یارانشان‏ به خواست ملکشاه بزرگترین و دقیقترین زیج را که محاسباتش با دقیقترین زیجهای‏ امروزی اختلاف چندانی ندارد برپا داشتند.

 

سرداران ایرانی،ارتش سلجوقیان را از وضع چریکی بیرون آوردند تا جایی که‏ الب ارسلان با چنین ارتشی که تنها پانزده هزار سرباز داشت،ارتش بزرگ امپراتور روم‏ خاوری رومانوس دیوجانس را که بیش از دویست هزار سرباز رومی و یونانی و گرجی و ارمنی و بلغاری و فرانسوی داشت در 465 در ملازگرد(نزدیک دریاچهء وان)تار و مار کرد و امپراتور روم را به اسارت گرفت و سپس همین ارتش توانست فلسطین را از چنگ مسیحیان‏ به درآورد که بهانهء جنگهای دویست سالهء صلیبی شد.

در زمان سنجر،خود سلجوقها دچار سرکشی گروه دیگر ترکان که«غز»یا«غز» نامیده می‏شوند گردیدند،تا جایی که سنجر در 548 در نزدیک مرو از این غزهای‏ بیابانگرد و بربر شکست خورد و خود و همسرش اسیر شدند،و مدت سه سال تا 551 همچنان در اسارت بود و تنها در این سال پس از درگذشت همسرش توانست بگریزد.غزها که وحشی‏ترین قبیلهء آسیای میانه به شمار می‏آمدند،در ایرانزمین از فرارودان تا باختر ترکتازیها و کشتار بسیار کردند،به جوری که زنان روستاهای زنگان ما هنوز پس از گذشت‏ هشت سد سال هنگامی که فرزندان نافرمان خود را می‏خواهند بخوابانند،می‏گویند«یات‏ یوخسا غزان گلر» یعنی:بخواب ،ورنه غزان می‏آیند.

خوشبختانه غزها در سرزمینهای میهن ما کمتر ماندند و بیشتر هجوم آنها به سرزمین روم‏ خاوری بود،چنان‏که عثمان غازی سردار آنان در 699 بسیاری از سرزمین روم خاوری را از چنگ سلجوقها به درآورد(نام کشور عثمانی نیز از نام همین عثمان غازی‏ست).سرانجام‏ سردار دیگر غز به نام محمد فاتح در ماه خرداد 857 برابر ماه مه 1453 م.کنستانتینوپل‏ پایتخت روم خاوری را گرفت و برای همیشه این دولت را که از سال 395 میلادی به دستور تئودر پدید آمده بود برانداخت،که دولت ترکیهء کنونی باقی‏ماندهء همان دولت عثمانی غزان‏ است.ازاین‏رو مردم ترکیهء کنونی هیچ‏گونه خویشاوندی نژادی و خونی و سببی و نسبی ا ما مردم ایران چه خراسانی و چه شیرازی و چه زنگانی و آذرپادگانی ندارند،جز پاره‏ای مردم‏ بخش خاوری آن‏که در درازای زمان از ما جدا شده‏اند.

 

اما سرنوشت آران

 

چنان‏که می‏دانیم پس از جانفشانیهای ارتش ایران و عباس‏میرزا و دیگر سرداران ایران چون حسینقلی خان معروف به باکوخان و حسن‏خان سردار ایروانی معروف به ساری‏ ارسلان و ابراهیم خلیل‏خان جوانشیرخان کاراباغ،آران با پیمانهای گلستان و ترکمانچای‏ سرانجام به دست روسها افتاد و آن را یکجا ماورای قفقاز،زاگافگازیا،نامیدند تا در سال‏ 1918 م.که انقلاب اکتبر کامیاب شد،مردم اسیر روسها گمان می‏کردند که زمان رهایی‏ فرا رسیده است،ازاین‏رو گرجستان اعلان استقلال کرد و ارمنیها حزبی به نام داشناک‏ (راست)و آرانی‏ها حزبی به نام مساوات را بنیان نهادند.مساواتی‏ها که رهبرانشان همه‏ مردانی دانشمند و میهن‏پرور بودند برای این‏که بتوانند شاید از نو به میهن خود ایران‏ بپیوندند یا دست‏کم خودگردان شوند،سرزمین خود را آذربایجان نامیدند،اما دریغ که‏ چنان نشد.انقلابیون کمونیست بیشتر سران مساواتیها را کشتند و تنها چند تن توانستند از مهلکه بگریزند که آقای دکتر قاسم‏زاده استاد دانشکدهء حقوق تهران و مشاور امور بین‏المللی وزارت امور خارجهء ایران یکی از این سران مساواتی بود.در این‏جا یادآور می‏شویم که تا سال 1918 م.چنان‏که در بالا اشاره رفت،آران هیچ‏گاه نام آذربایجان‏ نداشته است و همهء کارنامه‏نویسان ایران از آن همواره به نام آران یاد کرده‏اند و آران‏ واژه‏ای‏ست مادی که سرزمین گرمسیر را می‏گویند چنان‏که در دیگر گویشهای فارسی‏ گرمسیر و گرمسار و سمیران می‏نامند.

این سرزمین آران تا پیمان گلستان و ترکمانچای همواره بخشی از ایران بوده است‏ و فرمانروایان آنها همزمان سردار ارتش ایران نیز بودند.کسانی که از«همه ترکی»(پان‏ ترکیزم)دم می‏زنند،آب در هاون می‏کوبند و کسانی هم که دم از آذربایجان یگانه و جدایی از ایران می‏زنند باز کم‏وبیش یا ناآگاهند یا زیر تأثیر دشمنان هردو مردم‏ آذربایجان و آران‏اند.دشمنان ایران،زمانی مردم آران را به زور از میهنشان ایران جدا کردند و به روز کنونی نشاندند.اکنون ناآگاهانی چند سودای جدایی آذربایجان از ایران را در سر می‏پرورانند.

مردم آذربایجان هیچ‏گاه خود را جدا از ایران و غیرایرانی نمی‏ پندارند،به جوری که‏ در سرتاسر زنگان و آذرپادگان با چراغ اگر جستجو کنید در میان همهء روستاییان حتی یک‏ تن و در میان شهریه ا شاید جز تنها تنی چند گمراه را نمی‏توان یافت که اندیشهء جدایی از ایران را در سر بپروراند.مردم باختر ما در درازای زمان هنگامی که نیاکان ما یه ایرانزمین‏ آمده‏اند همواره در برابر هجوم متجاوزین آشور و اسکندر گجستک و تازیان بیابانگرد و

فرهنگ‏برانداز و ترکان عثمانی کینه‏توز نادان و…همواره سپر بلای میهن خود ایران‏ بوده‏اند و هم‏اکنون نیز هستند.

بخشی از مردم باختر ما که اکنون به ترکی آذری گفتگو می‏کنند،همواره به فارسی‏ می‏نویسند و به فارسی می‏خوانند.این‏که گویا فارسها به آنان ستم کرده‏اند و می‏کنند و آنها را ناچار می‏کنند به فارسی بگویند و بنویسند،افسانهء نابخردانه‏ای بیش نیست.این‏ افسانه در دوران فرمانروایی یک‏سالهء فرقهء دموکرات آذربایجان ساخته و پرداختهء ما فرمانروایان آن بود که من خود یکی از افسانه‏پردازان آن بودم.که اکنون به دست گروه‏ کوچکی ناآگاه و پاره‏ای آلت دست بیگانگان افتاده است و بدون این‏که بدانند چه آیندهء شومی در انتظار آنهاست نابخردانه آن را به زبان می‏آورند و تبلیغ می‏کنند.

وضع‏ نابه‏سامان کنونی و آیندهء تاریک مردم سرزمینهایی چون افغانستان و فرارودان و آران،که در زمانهای گذشته با دسیسه‏های بیگانگان از ما جدا شده‏اند باید مایهء عبرت ناآگاهان کنونی‏ گردد.ما همگب باید در راه برپایی فرمانروایی آیینهای مترقی برای همهء ملتمان کوشا باشیم یه جوری که همهء مردم در ایرانزمین از حق قانونی برخوردار و به وظیفهء خود در برابر دیگران و میهن آشنا باشند.تاکنون در نتیجهء ولنگاری مشتی روشنفکرنمای کم‏کا ور پرمدعا،مردم ما چنان‏که باید به حق و وظیفهء خود آشنا نیستند.پیداست مردمی که به حق‏ و وظیفهء خود در میهن خود آشنا نباشند نمی‏توانند قانون را هر اندازه هم مترقی و فراگیر باشد نگاهدارند.بهترین نمونه،قانون اساسی مترقی صدر مشروطیت ایران است که نیاکان‏ ما با خون دل و با قیمت فدا کردن جان خود به دست آورند،اما چون به حق و وظیفهء خود آشنا نبودیم نتوانستیم آن را نگاهداریم و از آن بهره‏مند شویم،به جوری که هر از راه‏رسیدهء خودکامه یا روشنفکرنمایی بخشی از آن رااز دستمان به درآورد و سرانجام به روز کنونی‏ افتادیم.ما باید از پراکندگی به هر اسم و رسم ی‏باشد بپرهیزیم و در راه برقراری‏ فرمانروایی قانون در ایران زمین بکوشیم.

در پایان یادآورد می‏شویم که مردم آران که اکنون آذربایجان نامیده می‏شود هم‏میهنان‏ ایرانی و خواهران و برادران ما هستند و دسیسه‏های بیگانگان و گذشت زمان هیچ‏گاه مهر آنان را در دل ما کم نکرده است و آغوش مام میهن و مردم ما همیشه برای بازگشت آنان‏ به میهن خود ایران باز است.بر آنان است،اکنون که از بند روس رهایی یافته‏ اند با روش‏ مردم‏ سالاری راه آیندهء خود را بازیابند.