ایران در تاریخ/برنارد لوئیس

ایران در تاریخ/برنارد لوئیس

برنارد لوئیس مورخی است با شهرتی جهانی که در دانشگاه های معتبری چون آکسفورد و پرینستون تدریس کرده است. وی در سخنرانی (Iran in History) که در مرکز موشه دایان، دانشگاه تل آویو(١) ایراد شده (18 ژانویه 1999)، نقش ایران در تاریخ و تأثیر آن را بر تمدن جهان به اختصار مورد بحث قرار داده است.

 
لوئیس در این سخنرانی خاطرنشان می‌کند که در دو هزاره پیشین، هیچ فاتحی در ایران نتوانسته است در زبان و فرهنگ ایرانی تغییر عمده‌ای به وجود بیاورد. در عوض همان طور که برخی قسمت‌های دیگر دنیا هم دیده شده است، فرهنگ برتر، همیشه بر فرهنگ فروتر چیرگی یافته است.

در تاریخ، مسیحیان، یهودیان و یونانیان همگی از ایرانیان به نیکی و به طور مثبت یاد کرده‌اند.

به قصد دستیابی به چشم‌اندازی درباره ایران از دیدگاه تاریخ، من، آن گونه که به نظرم شایسته می‌آید، با فتوحات عرب ـ اسلامی در قرن هفتم میلادی سخن آغاز می‌کنم ـ آن سلسله رویدادهای تاریخ‌ساز پس از ظهور اسلام، رسالت پیامبر محمد و انتقال پیام او به مناطق پهناوری در شرق و غرب عربستان، الحاق سرزمین‌های بسیاری، از اقیانوس اطلس و پیرنه تا هندوستان و چین و آن سوتر، به امپراطوری تازه عرب ـ اسلامی. نگرش به این وقاع در ایران متفاوت بوده است. گروهی آن را برای ایجاد ایمانی واقعی، و پایانی برای دوران جهل و عیاشی و خوشگذرانی، رحمت‌اللهی دانسته‌اند، و گروهی دیگر آن را شکست اهانت‌بار ملی پنداشته‌اند که باعث افتادن ایران به زیر یوغ فاتحان اجنبی شد.

نظرات هر دو گروه بسته به این‌که از کدام زاویه به موضوع نگریسته شود، البته ارزشمند است.

آنچه که ابتدا می‌خواهم خاطرنشان کنم این است که تفاوت عمده و چشمگیری بین وقایعی که در ایران اتفاق افتاد و وقایعی که در سایر ممالک خاورمیانه و شمال آفریقا که توسط اعراب فتح شده و در قرون هفتم و هشتم به خلافت اسلامی ضمیمه گردید، موجود است.

کشورهای خاورمیانه نظیر عراق، سوریه، مصر و شمال آفریقا با تمدن‌های باستانی در کوتاه مدت هم عربی شدند و هم اسلامی. یا از دین قدیمی خود به کلی دست کشیدند و یا به اقلیت کوچکی کاهش یافتند، زبان‌های قدیمی آنها نیز تقریباً فراموش گردید. بعضی از آن زبان‌ها فقط در نیایش و یا در نوشته‌های مذهبی باقی ماند و به بعضی از آنها هنوز هم در دهکده‌های دوردست تکلم می‌شود ولی در بیشتر این سرزمین‌ها و در میان بیشتر مردم زبان‌های پیشین فراموش شده و هویت‌های بیان شده در آن زبان‌ها جایگزین دیگری یافته‌اند و تمدن‌های باستانی عراق، سوریه و مصر جای خود را به آنچه که امروزه به آن دنیای عرب (Arab World) می‌گوییم داده است.

سرزمین ایران بعد از حمله اعراب و پیروزی آنها محققاً اسلامی شد، ولی عربی نشد. ایرانیان، ایرانی باقی ماندند  و بعد از دوران خاموشی کوتاهی، ایران دوباره به صورت عنصری مجزا، متفاوت و مشخص در دنیای اسلامی پدیدار گردید و نهایتاً بخشی جدید به خود اسلام اضافه نمود. سهم ایرانیان در پیشبرد تمدن اسلامی از نظر فرهنگی، سیاسی، و به خصوص مذهبی حائز اهمیت فراوان است. خدمات ایرانیان در تمام رشته‌های فرهنگی چشمگیر است حتی در شعر عربی، به این صورت که شاعران ایرانی‌الاصل که به عربی شعر سرودند کمک عمده‌ای به شعر عربی کردند. به تعبیری اسلام ایرانی خود ظهور دیگری بود در اسلام. اسلام جدیدی که گهگاهی از آن به عنوان اسلام عجم نام برده می‌شد، در حقیقت این اسلام ایرانی بود، و نه اسلام عربی، که به کشورهای دیگر و به میان افراد دیگر نظیر ترکان برده شد، ابتدا در آسیای میانه و سپس در خاورمیانه در کشوری که بعدها ترکیه خوانده شد و نیز به هندوستان. ترکان عثمانی نوعی از تمدن ایرانی را تا دروازه‌های وین گسترش دادند. در قرن هفدهم یک مسافر ترک که به عنوان عضو سفارت عثمانی به وین رفته بود با کنجکاوی می‌نویسد، زبانی که در وین تکلم می‌شد نوع تحریف شده‌ای از زبان فارسی بود. او هم‌چنین به شباهت و خویشاوندی بین زبان فارسی و آلمانی پی برده و متوجه شده بود که (ist) آلمانی و «است» فارسی برای بیان سوم شخص مفرد از مضارع اخباری فعل «بودن» تقریباً یکی‌ست.

اسلام ایرانی در زمان حمله عظیم مغول در قرن سیزدهم نه تنها جزئی مهم بلکه عنصر غالب در اسلام بود. و برای چند قرن مرکز اصلی قدرت و تمدن اسلامی در کشورهایی بود که ساکنانش اگر ایرانی هم نبودند تحت تأثیر تمدن ایرانی قرار داشتند. تا چندی، آخرین مرکز قدرت در دنیای عرب یعنی سلطنت مملوکیان در مصر، این برتری را به چالش می‌طلبید. اما حتی آن پایگاه آخرین نیز پس از مبارزه ما بین ایرانی‌ها و عثمانی‌ها بر سر فتح مصر و پیروزی عثمانی در آنچه که باید آن را دوره دفع مقدماتی ایران خواند، فروپاشید. اسلام عربی تحت تسلط اعراب فقط در سرزمین عربستان سعودی امروز و مناطق دور افتاده‌ای نظیر مراکش پایدار ماند. مرکز جهان اسلامی تحت نفوذ ترکان یا ایرانیان بود که هر دو فرهنگ ایرانی داشتند. در اواخر قرون وسطی و اوائل دوره جدید، مراکز عمده سیاسی و فرهنگی اسلامی نظیر هندوستان، آسیای میانه، ایران و ترکیه همگی بخشی از تمدن ایرانی به شمار می‌رفتند. گرچه بیشتر این کشورها به گونه‌های مختلف زبان ترکی سخن می‌گفتند ولی زبان کلاسیک و فرهنگی آنها فارسی بود. زبان عربی زبان مذهبی و حقوقی بود در حالی که فارسی زبان شعر و ادبیات به شمار می‌رفت.

چرا در حالی که تمدن‌های باستانی نظیر عراق، سوریه و مصر مضمحل و فراموش شدند، تمدن ایرانی پایدار مانده و در شکل دیگری متجلی گردیده است.

پاسخ‌های مختلفی به این سؤال داده شده است. یکی از پاسخ‌ها مسأله تفاوت زبانی را مطرح می‌کند. مردم عراق، سوریه و فلسطین به گونه‌های مختلفی از زبان آرامی سخن می‌گفتند. زبان آرامی از خانواده زبان‌های سامی‌ست و با زبان عربی خویشاوند است. لذا انتقال، از زبان آرامی به زبان عربی به مراتب آسان‌تر از انتقال به زبان فارسی بود که از خانواده زبان‌های هند و اروپایی‌ست. در این استدلال واقعیتی موجود است. ولی از طرف دیگر می‌بینیم که گرچه قبطی، زبان مردم مصر، هم از ریشه زبان‌های سامی نیست، با این همه نتوانست در راه عربی شدن مصر مانعی به وجود بیاورد. زبان قبطی برای مدتی در میان مسیحیان مصر باقی ماند و سرانجام حتی در میان مسیحیان نیز از بین رفته و فقط در زبان عبادی و در مراسم مذهبی کلیسای قبطی باقی مانده است.

عده دیگری علت این اختلاف را در فرهنگ برتر ایرانیان می‌دانند و معتقدند که فرهنگ برتر، فرهنگ فروتر را جذب و هضم می‌کند. و برای تأیید نظرشان این مثال معروف لاتینی را می‌آورند که: «یونانِ فتح شده، فاتحِ وحشی خود شد» ـ و یا به عبارت دیگر، رومیان فرهنگ یونانیان را اقتباس کردند. این مقایسه هم در حالی که هیجان‌برانگیز است قانع کننده نیست.

رومیان یونان را فتح کرده و بر آن حکومت کردند، همان‌طور که عرب‌ها ایران را فتح کردند و بر آن حکمروایی نمودند، ولی رومیان زبان یونانی را فرا گرفتند، فرهنگ یونانی را تحسین کردند، و کتاب‌های یونانی را ترجمه کردند و تقلید نمودند. ولی عرب‌ها برخلاف رومیان، زبان فارسی را نیاموختند بلکه این ایرانبان بودند که دست به آموختن زبان عربی زدند. تأثیر مستقیم ادبیان ایران بر ادبیان عربی به حداقل است و فقط از طریق کسانی صورت پذیرفته است که به دین اسلام گرویدند.

شاید در این موضوع، تشبیه نزدیک‌تر، واقعه‌ای باشد که بعد از سال 1066 در انگلستان اتفاق افتاد، یعنی فتح انگلوساکسون‌ها توسط نورمن‌ها و تحول زبان آنها، تحت تأثیر زبان فرانسه نورمن‌ها، به آنچه که ما امروز، زبان انگلیسی می‌نامیم. بین فتح انگلستان توسط نورمن‌ها و فتح ایران توسط عرب‌ها تشابهات جالبی موجود  است. یکی از آنها زبان جدیدی‌ست که از به هم ریختن و ترکیبی که غالب و مغلوب هر دو پذیرای آن شدند. به یاد می‌آورم که هنگامی که پسر بچه‌ای بودم و در انگلستان تحصیل می‌کردم در مدرسه درباره فتح نورمن‌ها به ما درس می‌دادند و با احتساب بر حق بودن آن فتح به ما می‌گفتند که هویت ما تلفیقی از هر دو است. البته باید در نظر داشته باشیم که در مورد فتح ایران توسط عرب‌ها برخلاف فتح نورمن‌ها در انگلستان، گروش به مذهب جدید هم عامل مؤثر به مؤکد دیگری بود.

بسیاری از مردمان کشورهای مفتوح و مغلوب دیگر نظیر عراقی‌ها، سوری‌ها و مصری‌ها هم فرهنگی برتر از فرهنگ اعراب بدوی و بیانانگرد صحرای عربستان داشتند. با این همه، برخلاف ایرانیان جذب فرهنگ عربی شدند. بنابراین می‌توانیم سؤال قبلی را که هنوز موفق به یافتن جوابی برای آن نشده‌ایم اندکی تغییر دهیم که آن را به صورت دیگری مطرح کنیم.

شاید تفاوت سیاسی یعنی عناصر قدرت و حافظه، توجیه قابل قبول‌تری باشد. ممالکی نظیر عراق، سوریه، فلسطین و مصر و جز آن که توسط اعراب فتح شدند مدتها بود که دولت‌های تحت انقیاد امپراطوری‌های خارج از سرزمین خویش بودند. آنها قبل از رسیدن اعراب بدانجا به دفعات مغلوب و دچار دگرگونی‌های نظامی، سیاسی، و سپس فرهنگی و بالاخره مذهبی شده بودند. در حقیقت برای ساکنان آن سرزمین‌ها اعراب مسلمان فاتح، سرور و معلمی دیگر بودند. ولی این مسأله در ایران واقعیت نداشت. درست است که ایران هم برای مدتی کوتاه توسط اسکندر فتح شده و به صورت بخشی از امپراطوری یونان باستان درآمده بود. با این همه ایران هرگز توسط رومی‌ها فتح نشده و تأثیر فرهنگ یونانی بر فرهنگ ایرانی با مقایسه با تأثیر آن بر ممالک شرق مدیترانه، (Levant)، مصر و شمال آفریقا به مراتب کمتر بود زیرا که در آن سرزمین‌ها این تأثیر توسط مزدوران قدرت امپراطوری روم تقویت و نگهداری شده و بر مردم تحمیل شده بود. در ایران تأثیر فرهنگ یونانی (Hellenestic) به هنگام حمله اسکندر و جانشینان بلافصلش مهم تلقی می‌شد، ولی اهمیت آن تأثیر با مقایسه با دیگر مناطق مدیترانه به مراتب سطحی‌تر و قابل تحمل‌تر می‌نمود. در ایران با یک تجدید حیات ملی، سیاسی، مذهبی و تولد دوباره سیاست ایرانی تحت حکومت پارتیان و ساسانیان به آن تأثیر خاتمه داده شد و از آن میان امپراطوری‌ای به پا خاست که رقیب و همپایه امپراطوری روم و بعد هم امپراطوری بیزانس شد.

این بدین معنی‌ست که ایرانیان برخلاف بقیه کشورهای واقع در مغرب ایران، در زمان فتوحات اعراب و بلافاصله بعد از آن هنوز از خاطره‌های نزدیک و شاید بتوان گفت، حاضر قدرت و عظمت در ایران سرشار بودند. این حس عظمت و افتخار باستانی به هویت را می‌توان به راحتی در نوشته‌های دوره اسلامی که اغلب آنها توسط نویسندگان ایرانی به الفبای عربی همراه با لغات فراوان عربی نوشته شده است مشاهده کرد. وجوه گوناگون این اختلاف در تجدید حیات حماسه ملی به شعر که هیچ همتایی در کشورهای عراق و سوریه و مصر نداشت؛ و نیز در انتخاب اسامی شخص مشهود است، بیشتر نام‌هایی که در مقطقه هلال خضیب(٢) و غرب آن پدران و مادران به فرزندان خود می‌دادند یا از قرآن گرفته می‌شد و یا از عربستان دوره جاهلی نظیر علی، محمد، احمد و غیره. این اسامی در میان ایرانیان مسلمان نیز به کار برده می‌شد ولی علاوه بر آن نام‌های خاص ایرانی نظیر خسرو، شاپور، مهریار و سایر اسامی که از گذشته دور ایران، به عنوان مثال، دوره ساسانی منشأ می‌گرفت به روی فرزندان گذاشته می‌شد. در حالی که ما نمی‌‌بینیم عراقیان فرزندان خود را نبوکدنذر (Nebuchadnezzar) یا سناچریب (Sennacherib) و یا مصری‌ها پسران خود را توتان کامن (Turankhamen) و یا امن هوتپ (Amenhotep) نامگذاری کنند. این تمدن‌ها در حقیقت مرده و فراموش شده بودند. حس غرور ایرانی، متکی بر تاریخ محفوظ و فراموش نشده نبود، زیرا که تاریخ آنها نیز به جز مؤخرترین آن همچون جلال و شکوه مصری‌ها و بابلی‌ها از دست رفته و فراموش شده بود، آنچه آنها داشتند اساطیر و افسانه بود؛ خاطره مبهمی از مؤخرترین دوران تاریخ قبل از اسلام و نه تاریخ متقدم آن.

توجیه اسلام از تاریخ را شاید بتوان به این صورت توصیف کرد که اصولاً اهمیت تاریخ در کجاست و چرا باید کسی با آن خود را به زحمت بیندازد. به نظر آنها تاریخ ثبت وقایعی‌ست که خداوند برای بشریت مقرر کرده است و به خصوص از دید یک مسلمان سنی اهمیت تاریخ به ویژه در برقراری سنت‌های پیامبر، صحابه و خلفای راشدین که الگویی از قوانین و رفتار صحیح بر جای نهاده‌اند. و این بدین معنی‌ست که تنها تاریخی که حائز اهمیت است تاریخ مسلمانان است، و تاریخ نامتعارف بربرهای نقاط دوردست، حتی اگر آنان اجداد کسی هم باشند نه هیچ گونه ارزش اخلاقی و مذهبی دارد و نه قابلیت حفظ و نگهداری. در زمانی که ایرانیان به طور موقت نقش و موضع خود را بعد از فتح اعراب بازیافتند، چنان‌که بعدها می‌بینیم گذشته خود را فراموش کرده بودند. به علت تغییرات مداوم تاریخ ایران باستان قبل از سلسله ساسانی که آخرین سلسله قبل از اسلام بود محو و نابود گشته بود. زبان فارسی باستان به فارسی اسلامی تبدیل شده بود، خطوط قدیمی نیز از میان رفته و جای خود را به خط عربی تعدیل یافته با آواهای فارسی داده بود. زبان و خط قدیمی که در میان اقلیت رو به کاهش وفادار به دین زرتشتی حفظ شده بود از اعتبار چندانی برخوردار نبود. حتی اسامی شخصی هم که چندی پیش به آن اشاره کردم تا همین اواخر به دست فراموشی سپرده شده بود. بدین ترتیب نام کوروش که در دوران جدید به‌عنوان بزرگترین پادشاه ایران توصیف گردیده است، فراموش شده بود. ایرانیان نام اسکندر را به یاد می‌آوردند ولی نام کوروش را از یاد برده بودند. در حافظه ایرانیان، نام اسکندر جای روشن‌تری داشت تا نام پادشاه ایران که با او جنگیده بود.

 

ایران، یونانیان و یهودیان

اطلاعات کمی که از دوره باستانی ایران باقی مانده توسط دو دسته ثبت و ضبط شده است، یهودیان و یونانیان. یعنی ساکنان فعال خاورمیانه باستان که خاطرات، نظریات و زبان‌های خود را حفظ کرده‌اند. این یهودیان و یونانیان بودند که کوروش را یادآوری کردند و نه ایرانیان. تا همین اواخر اطلاعات یونانیان و یهودیان درباره ایران باستان تنها منابع در دسترس بود. در دوران جدید این اطلاعات توسط شرق‌شناسان و یا به عبارت بهتر و دقیق‌تر توسط باستان‌شناسان و زبان‌شناسان اروپایی که راهی برای بازیابی متون قدیمی و کشف خطوط باستانی یافتند به مراتب گسترش یافته و اضافه گردیده است.

اجازه می‌خواهیم در این جا مکثی کنم و به تصویری که از ایران در کتاب مقدس و ادبیات کلاسیک یونان و به عبارت دیگر توسط یهودیان و یونانیان ترسیم شده است بپردازیم. نظر یونانیان همچنان که انتظار می‌رود متأثر از جنگ‌های طولانی بین ایران و یونان است که با حمله ایرانیان به یونان آغاز می‌شود و منتهی به ضدحمله عظیم یونان توسط اسکندر می‌گردد. در تاریخ‌نویسی یونانیان درباره ایران، این مسأله موضوع اصلی‌ست و موضوع دیگر مسأله اختلاف نحوه حکومت بین ایران و یونان است که در یونان حکومت دموکراسی بود و در ایران حکومت استبدادی. ولی برخلاف این واقعیت که موضوع تاریخ معمولاً بیان اختلافات میان ایران و یونان بود، با این همه لحن تاریخ‌نویسان یونانی درباره ایران همواره با احترام توأم است و حتی در مواردی همراه با دلسوزی و همدردی. برای مثال در نمایشنامه «ایرانیان» توسط اشیل (Aeschylus) که خود در این جنگ‌ها شرکت کرده بود همدردی واقعی برای دشمنان ایرانی شکست خورده نشان داده می‌شود.

کتاب مقدس که معمولاً از افراد خود نیز سخن نمی‌گوید تا چه رسد به بیگانگان، از ایران باستان تصویری کاملاً مثبت ارائه می‌دهد. اولین باری که از «پرسیا» با نام «پَرَس» یاد می‌شود در کتاب ازقل است. جایی که از «پرس» همراه با سایر مکان‌های عجیب و غریب به عنوان فراسوی مرزهای دنیای شناخته شده سخن می‌رود. «پرس» در آن ایام حائز اهمیتی‌ست نظیرِ آن سرِ دنیای امروزی(٣) در دنیای مدرن. بر طبق کتاب دانیل در میهمانی بلشزار (Belshazzar’s feast) (4) کلمه «پرسان» به طور معجزه‌آسایی بر دیوار قصر ظاهر می‌شود همراه با سه کلمه دیگر «منِ منِ ترکل» که چنین تفسیر شده است که خداوند به اعمال بلشزار رسیدگی کرده و او را گناهکار یافته است و به او خبر می‌دهد که دوران حکومتش به سر رسیده و قلمروش بین مادها و پارس‌ها تقسیم خواهد شد. بعد از آن، البته نام کوروش به طور اخص در فصول آخرین کتاب اسحاق برده می‌شود که پژوهشگران کتاب مقدس معتقدند این قسمت از کتاب اسحاق بعد از اسارت یهودیان به دست بابلی‌ها نوشته شده است. زبانی که در این کتاب در مورد کوروش به کار برده می‌شود حیرت‌انگیز است. در عین عبرت از او به عنوان مسح شده خداوند، مسیح یاد شده و تجلیلی که از او به عمل آمده، نه تنها از هر حاکم غیریهودی بلکه از هر حاکم یهودی نیز بیشتر است.

به ناچار این سؤال پیش می‌آید که چرا تورات از این پادشاه قدرتمند خدانشناس با چنین لحن شایسته‌ای سخن می‌گوید؟ البته جواب واضح و آشکار این است که کورش به منزله بلفور (Balfour declaration) (5) آن زمان است. کورش اعلامیه‌ای منتشر کرد و به یهودیان اجازه داد به سرزمین خویش بازگردند و هویت سیاسی خود را دوباره احیا کنند. ولی واقعاً این جواب سؤال بالا نیست؛ و در حقیقت دوباره مطرح کردن سؤال است. چرا کورش این کار را کرد؟ یک سری فتوحات، افراد مختلفی را با ملیت‌های مختلف چنان که امروزه گفته می‌شود به زیر چتر امپراطوری ایران در آورده بود. حال ببینیم که چرا کورش چنین قدمی برای یکی از آن اقلیت‌ها برداشت؟ ما جواب این سؤال را فقط از دید یهودیان می‌دانیم و نه ایرانیان، و کسی جز حدس منطقی کار دیگری نمی‌تواند کرد. پیشنهاد من این است که شاید بتوان گفت بین یکتاپرستان و معتقدان به ثنویت احساس قرابت و نزدیکی بیشتری موجود بود تا میان معتقدان به چند خدایی و بت‌پرستان. این احساس قرابت و نزدیکی در آخرین کتاب‌های تورات (عهد عتیق) و سایر نوشته‌های بعدی یهودی نیز مشاهده می‌شود. هم‌چنین برای مثال تعدادی کلمات فارسی در کتاب مقدس و تعداد بیشتری در ادبیات یهودی بعد از کتاب مقدس نیز یافت می‌شود. برخورد بین مذهب ایرانی و دین یهودی در تاریخ دنیا از اهمیت فوق‌العاده‌ای برخوردار است. نفوذ غیرقابل انکار ایرانیان چه در زمینه‌های روشنفکری و چه در زمینه‌های مادی، و در گسترش یهودیت بعد از تبعید، و از آنجا به عالم مسیحیت و اثرات هم‌تراز این نفوذ در دنیای یونانی ـ رومی و بیزانسی و از آنجا نهایتاً به دنیای اروپایی به خوبی قابل پیگیری‌ست.

اجازه بدهید ابتدا در مسائل علمی چند نمونه بیاورم. منابع اولیه غربی از اختراع نوعی ابزار در سواری به توسط ایرانیان خبر می‌دهد. این ابزار که تا آن روز ناشناخته بود، «زین» نام دارد. به راحتی می‌توان دریافت که چگونه این ابزار که انقلابی در رفت و آمد، ارتباطات و هم‌چنین در امور جنگی به وجود آورد، چنان تأثیری بر جا گذاشته باشد. سرباز سواره‌نظام زره پوش بر اسبی جوشن پوش و نیزه در دست در حمله‌ای مهلک وقتی که در خطر به زیر افتادن از اسب قرار می‌گیرد، با زین می‌تواند مؤثرتر حمله کند تا بدون آن. داستان‌های زنده‌ای به ویژه از طرف نویسندگان بیزانسی درباره اختراع این ابزار جدید و منهدم کننده جنگی که توسط سواره نظام زره‌پوش بر اسب‌های جوشن پوش به کار برده می‌شد، نقل گردیده است.

هم‌چنین اختراع زین سبب شد که ایرانیان بتوانند روش نامه‌رسانی خود را نیز بهبود بخشند. سیستم نامه‌رسانی آنها که شامل یک شبکه ارتباطی پیغام‌بر و ایستگاه‌های امدادی در سراسر قلمرو ایران بود مورد تمجید و تحسین یونانیان قرار گرفته است، و این همان است که عرب‌ها آن را «برید» نامید‌ه‌اند که البته از مصدر فارسی «بُردن» می‌آید که به معنی حمل کردن است. «اسب برید» همان پاراوردس (Paraveredos) است که کلمه آلمانی (Pferd) از آن مشتق شده است.

ابداع دیگری که به ایرانیان نسبت داده می‌شود. گرچه شواهد در این مورد متضاد است. ابداع «آسیاب‌»های بادی و آبی‌ست برای ایجاد نیرو. در حدود هزار سال این وسیله به غیر از نیروی عضلانی انسان و حیوان تنها منبع تولید انرژی بود.

در زمینه دیگر ابداع بازی‌هایی‌ست که به روی صفحه‌ای از تخته انجام می‌گیرد نظیر شطرنج که هنوز هم در آن اصطلاحات فارسی نظیر «شاه» به کار برده می‌شود، به ایرانیان نسبت داده شده است و هم‌چنین ابداع بازی تخته نرد که به نام‌های گوناگون نظیر شش و بش، تریک ترک و اسامی دیگر نامیده می‌شود.

زمانی که نوبت به ابداع کتاب به توسط ایرانیان می‌رسد، زمینه قوی‌تری برای اثبات این موضوعات به دست می‌آید که به موضوع تاریخ فرهنگی و کتاب در فرم codex مربوط می‌شود. در دنیای رومی ـ یونانی و هم‌چنین در بقیه نقاط خاورمیانه قدیم «طومار» به کار برده می‌شد. کتاب به نحوی که ما امروزه به کار می‌بریم یعنی صفحات دوخته شده و جلد شده، به نظر می‌رسد که از ایران نشأت گرفته شده باشد. تأثیر عظیم فرهنگی چنین ابداعی بدیهی و واضح است.

حال اجازه دهید که برگردم به موضوع مهم‌تری که آن تأثیر و نفوذ تفکر و اندیشه است. از ایران و دین ایرانی، موضوع مبارزه بسیار عظیم بین دو نیروی هم توان خبر و شر پدید آمده است. همچنان که می‌دانید شیطان شناسنامه ایرانی دارد. اگرچه که امروزه در نیمکره غربی صاحب اماکن و اسامی محلی شده است. ایده قدرت شر که مخالف و تقریباً هم‌تراز خیر است، از خصوصیات دین باستان ایرانیان است. اهریمن سلف شیطان، مفیستوفل (Mephistopheles) و یا هر اسم دیگری که بر آن نهیم، به حساب می‌آید. و در همین زمینه است اعتقاد به روز جزا، قیامت، بهشت و دوزخ. در اینجا خاطرنشان کنم که کلمه «فردوس» (پردیس) نیز کلمه‌ای فارسی است. کلمه «پرا» (Para) همان کلمه یونانی (Peri) به پری‌دسس (Peridesos) است که در زبان فارسی باستان به معنی محل محصور به دیوار بوده است.

مفهوم بازگشت مسیح موعود نیز ریشه در دین ایران باستان دارد. در دین زرتشتی اعتقاد بر این است که در آخرالزمان شخصی از تخمه زرتشت ظهور خواهد کرد که همه چیزهای خوب را در زمین مستقر خواهد نمود. این مسأله که ما ایده مسیح موعود را در انجیل عبری نمی‌یابیم مگر بعد از بازگشت آنها از بابل، یعنی بعد از اینکه یهودیان تحت نفوذ ایرانیان قرار گرفتند، نباید موضوع کم اهمیتی به حساب آید، زیرا اهمیت مسیح موعود در سنت یهودی ـ مسیحی نیز واضح و روشن است. و نیز در همین زمینه است مفهوم و به کار گرفتن مدارج مذهبی، کشیش‌هایی با درجات مختلف مذهبی و در زیر نظر کشیش اعظم، موبد موبدان، کشیش‌ کشیش‌ها. و به راستی عناوینی نظیر کشیش کشیش‌ها، شاه‌شاهان و نظایر آن خصوصیتی ایرانی‌ست که مکرر در دوران‌های باستان در بسیاری از عناوین به کار برده می‌‌شده است. عرب‌ها نیز آن را به کار گرفتند، عناوینی نظیر امیرالامراء و قاضی‌القضاه از جمله آنهاست و شاید هم عنوان پاپ «خادم خادمان» خداوند به طور غیرمستقیم مربوط به نفوذ ایرانیان باشد.

هم‌چنین این اعتقاد کلی که کلیسا سلسله مراتب و مدارجی‌ست زیر نظر رئیس اعظم و مقام اصلی، و نه فقط یک ساختمان و یا محلی برای پرستش، می‌تواند به مقدار زیادی متخذ از دین زرتشتی باشد.

دین باستانی ایران همچنان به حیات خود ادامه داده است. امروزه دین زردتشتی، گرچه دین اقلیتی رو به کاهش است ولی این اقلیت، در کشورهای هندوستان، پاکستان و تا حدودی ایران، از اهمیتی نسبی برخوردار است. آنها نوشته‌های قدیمی به خط باستانی و علم به زبان‌های باستانی را حفظ کرده‌اند و همین امر شرق‌شناسان اولیه اروپایی را قادر به آموختن زبان فارسی میانه و از آن طریق قادر به کشف دوباره زبان‌های باستانی ایرانی نمود.

ایران و شیعی‌گری

تقریباً حدود هزار و اندی سال است که ایران با اسلام و در قرون اخیر با اسلام شیعی که در حقیقت تجلی نبوغ ملی ایرانی در پوشش اسلامی‌ست، مرتبط شده است. بعضی از محققان قرن نوزدهم اروپا نظیر گوبینو(۶) ادعا کرده‌اند که پیروزی مذهب شیعه درواقع ظهور دوباره آرین‌گرایی ایرانی‌ست در مقابل اسلام سامی. این ایده که روزگاری خیلی مردم‌پسند بود گرچه امروزه هنوز هم عده‌ای به آن پایبند هستند، اهمیت خود را از دست داده است.

نقطه ضعف نظریه بالا در این است که مذهب تشیع هم نظیر خود اسلام توسط اعراب به ایران آورده شد و برای مدتی هم دین شیعه، عربی باقی ماند. شهر قم که مرکز مهم شیعه ایرانی‌ست بنایش عربی‌ست و اولین شهروندان آن نیز اعراب بودند (به خاطر می‌آورم وقتی که دوستی ایرانی شهر قم را به من نشان می‌داد به بیابان‌هایی که شهر را احاطه کرده‌اند اشاره کرد و گفت «چه کسی جز اعراب در این بیابان شهر بنا می‌کند؟»). مذهب شیعه مدت‌ها بعد، در زمان صفویه دوباره روی کار آمد و توسط آنها مذهب رسمی ایران شد و لازم به یادآوری‌ست که صفویه ترک بودند، و تا قبل از صفویه ایران کشوری سنی مذهب بود.

ولی بدون شک با رسمی شدن مذهب شیعه در دوره صفویه دوره جدیدی در ایران آغاز شد که مشخصات شیعی ایرانی در آن بارز است. تسلط صفویه باب جدیدی در تاریخ ایران گشود. آنها بعد از قرن‌ها توانستند مملکت متحدی به وجود آورند. سلسله صفویه یک سری پدیده‌های نو برقرار کردند که به یکی از آنها قبلاً اشاره کردم و آن مسأله همبستگی و یکپارچگی ایران بود. در ابتدا ایران، تحت تسلط حکومت اولین خلفای عرب قرار داشت که مقرشان اول در مدینه و سپس در دمشق و بغداد بود. ولی با از هم پاشیدن خلافت، ایران نیز به مناطق مختلف و متعاقباً تحت فرماندهی حاکمان مختلفی تقسیم شد. صفویه برای اولین بار قلمرو متحدی از مناطق مختلف، کم و بیش آنچه که امروزه محدوده ایران است با پادشاهی واحد به وجود آوردند که هنوز هم به همان‌گونه با توجه به اقلیت‌های مختلفی که در آن زندگی می‌کنند، همچنان یکپارچه باقی مانده است. اگر توجه کنید برای مثال در شمال غرب ایران، آذربایجانی‌های ترک زبان هستند در جنوب آنها کُردها و در جنوب کُردها هم باز ترک‌ها هستند و قشقایی‌ها در جنوب آن ترک‌ها هستند. در خوزستان عرب زبانان، در جنوب شرقی ایران بلوچ‌ها و بعد هم ترکمن‌ها زندگی می‌کنند. همه اینها حاشیه‌ای دور و بر مرکز از افرادی که به زبان فارسی سخن نمی‌گویند تشکیل می‌دهد. مع‌هذا فرهنگ زبان فارسی و مذهب مشخص شیعی اسلامی کمک کرده است که یکپارچگی‌ای که توسط پادشاهان صفوی ایجاد شده و توسط جانشینان آنها نگهداری شده بود، برجا بماند.

مذهب شیعه و خصوصیت دومی نیز برای ایران به همراه داشت که آن باعث تمایز ایران از سایر کشورهای همسایه مانند عثمانی در غرب، ساکنان آسیای مرکزی در شمال شرقی و کشورهای مسلمان هندی در جنوب شرقی شد. عملاً تمام این کشورها سنی مذهب بودند. ولی این که زبان فارسی به عنوان زبان کلاسیک، زبان ادب، و حتی زبان سیاسی توسط سه همسایه ایران عثمانی، کشورهای آسیای مرکزی و هند به کار برده می‌شد واقعیتی‌ست. ولی تفاوت اساسی بین ایران و کشورهای همسایه‌اش که تفاوت بین مذهب شیعه و سنی‌ست در قلمرو آنها باقی ماند.

نکته مهم دیگر به خصوص در زمان پادشاهان متأخر صفوی رواج فکر و ایده «ایران» بود. من تا به حال از کلمات «پرشیا» و «پرشن» برای کشور و مردم ایران استفاده کرده‌ام همچنان که تا این اواخر در غرب مرسوم بود. کلمه «ایران»، باستانی و قدیمی‌ست ولی استفاده امروزی آن جدید است. این کلمه را ما ابتدا در مکتوبات باستانی ایران می‌یابیم. در کتیبه داریوش به عنوان مثال داریوش بزرگ ار خود به عنوان پادشاه آریایی‌ها نام می‌برد. کمله ایران در زبان باستان ایران و هندوستان به معنی نجیب و آزاده است. پادشاه، پادشاه آریائیان بود که وجه جمع حالت مِلکی پادشاه آرین‌هاست. هم‌چنین این کمله در اسطوره وساگای دوره میانه اولیه، در شاهنامه و در داستان‌های مربوط به جنگ‌های ایران و توران هم به کار برده شده است. کلمه ایران دوباره در قرن نوزدهم میلادی پدیدار می‌شود به عنوان نام مملکت نه به طور رسمی بلکه از طریق کاربرد عمومی. کلمه ایران به طور رسمی در دوران رایش سوم و تحت نفوذ آنها نام رسمی کشور شد. حکومت آلمان در آن زمان چون نیاز به امکانات و کمک ایران داشت به ایرانیان چنین وانمود کرد که آنها هم‌ همچون آلمانی‌ها و برخلاف سایر همسایگان خود برتر و آریایی هستند، و دیگر این که آنها از قوانین نورنبرگ (٧) معاف خواهند بود. در این زمان بود که نام ایران در زبان‌های خارجی و زبان فارسی رسماً به «ایران» تغییر یافت.

بگذارید به نقطه عطف دیگری در تاریخ ایران یعنی انقلاب اسلامی و نتیجه آن که جمهوری اسلامی‌ست نظری بیندازیم. انقلاب اسلامی ایران، انقلابی واقعی بود. کلمه انقلاب در ادوار متأخر در منطقه خاورمیانه بر موارد گوناگون بسیاری از قبیل کودتا، یاغی‌گری‌های داخلی قصرها، سوءقصدها و جنگ‌های داخلی و نظائر آنها اطلاق شده است. آنچه در ایران اتفاق افتاد، چه در جهت مثبت و چه در جهت منفی، انقلابی واقعی بود. همان‌گونه که انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب اکتبر روسیه، انقلاب‌ها‌یی واقعی بودند و انقلاب ایران همانند آن انقلاب‌ها اثرات بیشماری بر کشورهایی که هم مشرب و هم مسلک ایران بودند یعنی به عبارت دیگر دنیای اسلامی برجا گذاشت.

درباره انقلاب ایران نیز همچون انقلاب‌های دیگر، نظرات مخالف و موافق وجود دارد. مخالفان چنان‌که از عملیاتشان و اعلامیه‌های منتشر شده‌شان استنباط می‌شود نام ایران و حتی اسلام را مترادف با رژیمی می‌دانند مشتمل بر مردمانی متعصب و تشنه به خون، با حکومت استبدادی در داخل و با ارعاب و ایجاد ترس در داخل و خارج از ایران.

موافقان که بیشتر خودی‌ها هستند معتقدند که راه آنها درمانی متفاوت و تجویز داروهایی از نوع دیگر برای دردهای جامعه و رنج‌های منطقه است. راهی که با راه اجنبیان ولامذهب‌ها ـ که مدت‌ها رایج بود ـ کاملاً متفاوت است. و در حقیقت بازگشتی‌ست به اسلام ناب.

در زمان حاضر با قطع مستقیم مداخلات اجنبی و حتی کاهش سریع نفوذ آنان، الگویی آشنا در خاورمیانه در شرق ظهوری دوباره است. امروزه دوباره دو قدرت اصلی در آن منطقه به وجود آمده است: جمهوری ترکیه و جمهوری اسلامی ایران. در قرن شانزدهم دو مذهب سنی و شیعه در اسلام به شمار می‌آمدند برای به دست آوردن قدرت دنیای اسلامی در مبارزه بودند.

هزار سال قبل از آن نیز در قرن ششم در همین کشورها دو رقیب یعنی امپراطوری بیزانس و پادشاهان ساسانی ایران مشعل‌دار تجسم تمدن‌ها و کشورداری‌های متفاوت در دنیا بودند. ساسانیان و بیزانتین‌ها هر دو توسط اسلام فتح و تصرف شدند و سلاطین عثمانی و پادشاهان صفوی نیز هر دو توسط نیروهای جدید از خارج و نیروهای داخلی قلمرو خود از داخل، از پا درآمده نابود شدند.

امروزه هم رقبای این منطقه دو رژیم هستند که هر دو با انقلاب به وجود آمده‌اند و هر دو نیز تجسم ایدئولوژی‌های اساسی معینی هستند یعنی دموکراسی غیرمذهبی در ترکیه و حکومت اسلامی در ایران. جالب اینجاست که این هر دو کشور همچون زمان‌های گذشته در مقابل تحریکات یکدیگر مقاوم و نفوذناپذیر باقی‌مانده‌اند. در ترکیه حزب مذهبی یک پنجم آراء را در انتخابات آزاد به دست می‌آورد و نقش مهم در سیاست ملی بازی می‌کند. در ایران، ما نمی‌دانیم چه تعداد از ایرانیان خواهان حکومت دموکراتیک غیرمذهبی هستند، زیرا که در حکومت مذهبی اسلامی به آنها اجازه اظهار نظر داده نمی‌شود. ولی از شواهدی که در دست است می‌توان گفت که تعداد آنها قابل ملاحظه است. تلاش و مبارزه درون این دو کشور و نقاط دیگر، ما بین دو روایت از‌ آنچه که در اصل تمدن مشترکی بوده ادامه دارد و تا رسیدن به نتیجه قطعی نیز راه درازی در پیش است.

مرکز آموزش زبان، دانشگاه جانز هاپکینز

بالتیمور، مریلند

 

پانویس‌ها

لازم به یادآوری‌ست که توضیحات پانویس‌ها از اینترنت گرفته شده و در زیر هر زیرنویسی آدرس سایت اصلی و کلمه کلیدی برای جستجوی در اینترنت داده شده است.

1- The Moshe Dayan Center. http://www.dayan.org

for Middle Eastern & African Studies

کلمه کلیدی = Bernated Louis

2- Fertile Crescent هلال خضیب یا هلال حاصلخیز شامل کشورهای فلسطین، سوریه و شامات شد.

3- دورترین مکان ناشناخته؛ در زبان یونانی و لاتین نام سرزمینی بود در دورترین نقطه شمالی دنیا به فاصله ۶ روز دریانوردی از شمال بریتانیا.

4- بلشزار پادشاه بابل در قرن ششم قبل از میلاد بود، در ضیافتی در قصر او کلمه منی تکل پارسین (mene, takel, Parsin) به طور معجزه‌آسایی بر دیوار قصر او ظاهر شد. مفسران فصل پنجم کتاب دانیل که این کلمات در آنجا آمده است این سه کلمه را چنین تعبیر و تفسیر می‌کنند:

منی = شماره؛ خداوند روزهای سلطنت تو را شماره‌گذاری کرده و آن را به پایان رسانده است.

تکل = برآورد کردن؛ خداوند به کارهای تو رسیدگی کرده و تو را گناهکار شناخته است.

پِرِس = پارسی؛ سلطنت تو تقسیم شده و به مادها و پارس‌ها داده خواهد شد.

http://www.htmlhible.com/kyv30/B27/C005.htm

کلمه کلیدی = Belshazzar’s feast

5- اعلامیه بلفور، ٢ نوامبر 1917، در دوران جنگ اول جهانی، سیاست انگلیس به تدریج خود را متعهد به تأسیس کشوری برای یهودیان در فلسطین نبود. بعد از مذاکرات در کابینه انگلیس و با مشاوره با رهبران صهیونیستی نتیجه به صورت نامه‌ای توسط آرتور جمیز لُرد بلفور به لرد راچیلد به منصه ظهور رسید. نامه بلفور نماینده اولین شناسایی هدف صهیونیست‌ها توسط قدرتی بزرگ بود.

Httr://www.mideastweb.org/melrafours.htm

کلمه کلیدی = Balfour declaration

6- Gobineau, Joseph Arthur, Comte de (1816-82) نویسنده و سیاستمدار فرانسوی قرن نوزدهم که از اولین مدافعان برتری نژادی و ضدیهودی و مخالف حکومت دموکراسی بود.

کلمه کلیدی = Gobuseu

http://www.bareby.com

7-  ، قوانین نورنبرگ قوانینی‌ست مبتنی بر تبعیض نژادی که در حزب نازی آلمان در زمان رایس در روز ١۵ سپتامبر 1935 به تصویب رسید. این قوانین شامل دو ماده است و یک فرمان. ماده اول آن مبتنی بر این است که تنها شهروندان رایش آلمانی‌ها هستند و آلمانی‌ها هم نژاد و هم‌خونند. و فقط شهروندان رایش می‌توانند از حقوق کامل سیاسی بهره‌مند شوند. ماده دوم آن می‌گوید که یهودیان نمی‌توانند شهروند رایس باشند. یهودی، نه می‌توانند از حقوق کامل سیاسی بهره‌مند شود و نه حق رأی دارد. برای اطلاعات بیشتر رجوع کنید به: کمله کلیدی = Nuremberg Laws

http://www.mtsu.edu

لازم به یادآوری‌ست که در این ترجمه از راهنمایی‌های سودمند دکتر حمیدرضا صاحب‌جمعی بهره فراوان گرفته‌ام.