چرا فریدون ضحاک را نکشت؟ / ابوالفضل خطیبی

۲۸ فروردین, ۱۳۹۲
چرا فریدون ضحاک را نکشت؟ / ابوالفضل خطیبی

بهره از شاهنامه، با دو بخش روبه‌رو هستیم: یکی سرکشی و شورش کاوه است و دیگری یورش فریدون به کاخ ضحاک. این دو بخش با آن‌که جدا از هم هستند، پیوند داستانی و ساختاری دارند. این را هم باید یادآور شد که نبرد کاوه و دادخواهی او، در دوران جدیدتری به حماسه‌ی فریدون افزوده شده است.
در بخش دوم شاهنامه است که فریدون ضحاک را شکست می‌دهد و دربند می‌کند. در شاهنامه آمده است هنگامی که فریدون می‌خواهد ضحاک را بکشد، سروش (پیک آسمانی) پدیدار می‌شود و با گفتن رازی در گوش فریدون، از او می‌خواهد که دست از کشتن ضحاک بکشد: «همان‌گه بیامد خجسته سروش/ به چربی یکی راز گفتش به گوش؛ که این بسته را تا دماوند کوه/ ببر همچنین تازنان بی‌گروه». سروش می‌گوید که زمان کشته شدن ضحاک فرانرسیده است و سرنوشت او در این زمان نیست. فریدون نیز ضحاک را به کوه دماوند می‌برد و در آنجا به بند می‌کشد. پرسشی که من می‌خواهم به پاسخ آن برسم این است که سروش چه رازی در گوش فریدون گفت و آن چگونه سخنی بود که فریدون را واداشت تا دست از کشتن ضحاک بکشد؟
می‌دانیم که در شاهنامه گفته نشده است که سروش چه رازی را با فریدون در میان گذاشت؛ اما در متن‌های پهلوی آمده است که چنان‌چه فریدون، ضحاک را می‌کشت، از بدن ضحاک آن اندازه «خرفستر» (موجود زیانکار) بیرون می‌آمد که جهان آکنده از خرفستران می‌شد. آیا آن رازی که سروش در گوش فریدون گفت، همین است؟ به گمان من، نه. آن راز را باید در جایی دیگر جست؛ اما پیش از آن، باید نکته‌ای را یادآوری کرد.
می‌دانیم که در دین زرتشتی، آن‌چه اهمیت دارد، زندگی است، نه مرگ. در همه‌ی آموزه‌های دین زرتشت، پافشاری بر روی زندگی است. مرگ و زندگی از هم جدا هستند و کسی که می‌میرد، به دنیای مردگان می‌پیوندد. در این دین، حتا مرگ دشمن هم خواسته نمی‌شود. مهم این است که دشمن ناکار باشد. ضحاک، به دست فریدون، ناکار شده بود و در دماوند گرفتار بود. پس دیگر کشتن او بایستگی (:ضرورت) نداشت. اما این آن رازی نیست که با فریدون در میان گذاشته شده بود.
بر پایه‌ی متن‌های پهلوی، ضحاک تا پایان جهان در بند می‌ماند؛ سپس بندهایش را پاره می‌کند و یک‌سوم موجودات و گیاهان را از بین می‌برد. در استوره‌ها آمده است که آتش (ایزد آذر) و آب از اهورامزدا می‌خواهند که کاری بکند. حتا ایزد آذر نزد فریدون می‌رود و از او می‌خواهد که ضحاک (اژی‌دهاک) را نابود کند. اهورامزدا، به جای فریدون، به گرشاسپ (کرساسپه) فرمان کشتن ضحاک را می‌دهد. در گذشته‌های دور، بزرگ‌ترین پهلوان ایران، گرشاسپ بود، نه رستم. گرشاسپ مامور می‌شود که از خواب گران برخیزد و ضحاک را بکشد. پرسش اینجاست که چرا گرشاسپ باید ضحاک را بکشد؟
بر پایه‌ی اوستا، گرشاسپ پیش از کشتن ضحاک، چهار اژدها را از پا درآورده بود. یکی از آنها اژدهای «گندره» است که در شاهنامه به نام

شاهنامه ورقه هویت ما است و شناخت آن لازم

«کندرو» آمده است. پس می‌توان گفت که گرشاسپ در اژدها‌کشی چیره‌دست است. از سوی دیگر، گرشاسپ با کشتن ضحاک می‌تواند تاوان لغزش و گناه خود را بدهد. گناه او پاس نداشتن آتش بود. از این رو، ایزد آذر هرگز نخواست که گرشاسپ به بهشت برود. پس او تا پایان جهان در خواب می‌ماند. یک لغزش دیگر گرشاسپ، آمیزش با پری به نام «خنه ثیتی» بود که گناه بسیار بزرگی به شمار می‌رفت. به تاوان این دو گمراهی، گرشاسپ باید ضحاک را می‌کشت.
نکته‌ای دیگر که به پرسش آغازین بازمی‌گردد، پیوند ضحاک با اهریمن است. برخی از بازگفت‌ها، نژاد ضحاک را به اهریمن می‌رسانند. پس ما با یک موجود اهریمنی سر و کار داریم. اهریمن نیز جاودانی و همیشگی نیست و می‌باید در یک زمانی نابود شود. باورهای کهن می‌گویند که اهریمن نباید در این دنیا از بین برود. باید او را اسیر و دربند کرد و آن اندازه در تنگنا گذاشت تا برای رهایی خویش، کوشش کند. با این کوشش است که از نیرویش کاسته می‌شود و زمینه نابودیش فراهم می‌شود. ضحاک هم که موجودی اهریمنی است، همین ویژگی را دارد. دیگر آفریدگان اهریمنی، مانند آز و خشم نیز چنین‌اند. این دو هرگز در این جهان از بین نمی‌روند، بلکه باید به فرمان درآیند و در پایان جهان نابود شوند.
بر پایه‌ی متن پهلوی «زند وهومن یسن»، در پایان جهان، هنگامی که هزاره‌ی اوشیدرماه پایان می‌یابد، ضحاک بندها را پاره می‌کند. ایزد سروش و ایزد نریوسنگ از سوی هرمزد فرمان می‌یابند که گرشاسپ را از خواب بیدار کنند تا ضحاک را از میان بردارد. در اینجا نقش ایزد سروش را در کشته شدن ضحاک می‌بینیم. اکنون آن بیتی از شاهنامه را باید به یاد آورد که سروش در گوش فریدون رازی را گفته بود و از او خواسته بود که به جای کشتن ضحاک، او را به بند بکشد. پس سروش می‌دانسته است که داستان چیست و مرگ ضحاک در چه زمانی و به دست چه کسی خواهد بود. این همان رازی است که سروش در گوش فریدون گفت. راز او چنین است که مرگ ضحاک، در پایان جهان و به دست گرشاسپ خواهد بود.
اکنون پرسشی پیش می‌آید که باید برای آن پاسخی یافت. گفتیم که اگر ضحاک کشته شود، جهان پر از خرفستر خواهد شد. پس چرا در پایان جهان با کشته شدن ضحاک به دست گرشاسپ، گیتی پر از خرفستر نشد؟ پاسخ این است که بر پایه‌ی متن‌های پهلوی، در پایان جهان، اهورامزدا به ایزد فلزات فرمان می‌دهد که ذوب شود. بر اثر آن، سیلی از آهن گداخته همه‌ی جهان را فرامی‌گیرد. مردگان، چه پرهیزکار و چه ناپرهیزکار، زنده می‌شوند و درون این سیل گداخته‌ی آهن قرار می‌گیرند. آنهایی که پرهیزکار باشند، آهن آب‌شده آسیبی به آنها نمی‌زند و کسانی که ناپرهیزکار بوده‌اند، سیل گداخته گناهانشان را از بین می‌برد. این یک جدایی آشکار میان دین ایرانی و دین‌های سامی است. در دین ایرانی، عذاب جاودان نداریم. در همین جا است که می‌گویند سیل گداخته موجودات اهریمنی را می‌سوزاند و از بین می‌برد. خرفستران هم که از بدن ضحاک بیرون آمده‌اند، با این سیل از بین می‌روند.
این را هم باید گفت که در پژوهش‌های شاهنامه‌شناسی، باید جابه‌جا به اوستا و متن‌های پهلوی نگریست؛ چرا که شاهنامه را بدون خواندن اوستا و آن متن‌ها، نمی‌توان دریافت. درست است که شاهنامه در سده‌ی چهارم پدید آمده است و دستاورد آن دوره است، اما نوشته‌ها و داستان‌های آن برگرفته از خدای‌نامه‌ی پهلوی و بازگفت‌های (:روایت‌های) اوستایی است. بنابراین، آن‌چه ما به نام شاهنامه می‌شناسیم، از یک نگاه فراهم آمده‌ی سده‌ی چهارم است و از نگاهی دیگر، فشرده و برگرفته از آیین‌ها و تاریخ باستانی نیاکان ما، از آغاز تا پایان روزگار ساسانیان است. پس فهم آن در گرو دانستن اوستا و خواندن متن‌های بازمانده‌ی پهلوی است.