از گلستان قراباغ تا گلستان ارم

۲۸ اردیبهشت, ۱۳۹۱
از گلستان قراباغ تا گلستان ارم

نیم­نگاهی به زندگی­ی عباسقلی­آقا باکیخانف میرزانویس دولت روسیه در عهدنامه­های گلستان و ترکمان­چای سال­های سال بعد در شهر مکه در حالی­که عباسقلی­ آقا قدسی، پرآوازه به باکی خانف میرزابنویس مورد اعتماد دولت روسیه خودش را برای مرگ آماده می­کرد، روزهایی را به­یاد آورد که برای نهایی کردن پیش­نویس قراردادی سنگین و رنگین با دولت ایران به همراه اربابان روسی­اش به روستای گلستان واقع در قراباغ رفته بود. در پیش­نویس آن قرارداد که یک پیش­درآمد و یازده بند مفصل را در بر می­گرفت و به نگر می­رسد که باکیخانف جوان نیز در آماده کردن آن نقش داشته است، امتیازات گسترده­ای به دولت روسیه واگذار می­شد و چنانچه بعدها نیز دانسته شد، قرار بود آغازی باشد بر یک پایان. امروزه همه­ی آن­ها را تنها در دو سه واژه می­توان فشرده کرد: سرآغاز فرمانروایی­ی طولانی روس­ها در سرزمین­های قفقاز. این سرآغاز همچنین پایانی می­شد بر حضور تاریخی­ی رقیب پیر و خسته­ی ایرانی­ی او در همان آب و خاک. به­ویژه آن­که یک دهه پس از عهدنامه­ی گلستان قرار بود عهدنامه­ی سنگین دیگری بر گرده­ی دولت ایران تحمیل گردد که او را به زانو در می­آورد و دست دولت روسیه و دیگر قدرت­های بزرگ را برای دخالت در کارهای درونی­ی او باز می­گذاشت. همچنین قرار بود عباسقلی­آقا باکیخانف در به­دست آمدن این نتیجه­ی دردناک برای ملت و دولت ایران، نقشی تاثیرگذار و تاریخی ایفا نماید. به گونه­ای که همان نقش تاریخی، چهره­ی او را از حالت یک میرزابنویس ساده و فرمانبردار بیرون بیاورد و به او شمایل نویسنده و اندیشمندی رازآمیز و افسانه­ای بدهد.

   این عباسقلی­ی قدسی در اصل از پیرامون باکو بود. از خانواده­ای دانش­دوست که نسل اندر نسل در خدمت دولت ایران و حکومت­های بومی­ی آن بوده­اند. از میرزابنویسی و صدارت تا مباشری. پدرش میرزامحمدخان ثانی را گفته­اند که در خدمت خان­نشین­های باکو و قبه بوده و همه­ی عمر کار دیوانی می­کرده است. عباسقلی در چنین خانواده­ای زاده شد. در روستای امیرحاجان از تابعه­های شهر باکو به سال 1173 خورشیدی. از سن هفت­ساله­گی به درس واداشته شد اما چون کودکی­ی او با سال­های پایانی­ی اقتدار ایران بر سرتاسر سرزمین­های قفقاز و سر برآوردن آشوب­های ناشی از دست­اندازی­های دولت روسیه در آن خطه همزمان بود، آن مهم به نتیجه نرسید. از این­روی تا آستانه­ی بیست­ساله­گی تنها توانست ادیبات فارسی را نیک بیاموزد. با این­حال در همه­ی این مدت ناچار می­بود تا بر اندوخته­های شخصی­اش در زمینه­ی رموز کارهای دیوانی و مدیریتی دست کم از راه توجه به تجربه­های پیشینیانش در محیط خانواده بیافزاید. در جوانی به قبه آمد و به آموزش زبان عربی و دانش­های دیگر از فقه و اصول پرداخت. روان سرکش و جاه­طلبی­های نهفته که همه­گی از ویژه­گی­های پرورش در یک خانواده­ی دیوانی سرچشمه می­گرفت، او را در آن مجال تنگ نمی­گنجاند. از همین­رو در حالی­که همزمان پای روس­ها آهسته آهسته به زادگاهش باز می­شد و خلا ناشی از گسیخته­گی­ی شیرازه­های دولت مستقر ایرانی در گوشه و کنار سرزمین­های اران و شروان و دیگر بخش­های قفقاز به گونه­ای از یک سردرگمی­ی همه­گانی در میان اهالی دامن می­زد، به­شتاب به ­سوی روس­ها رانده شد و در شمار همکاران مورد وثوق آن­ها درآمد.

  در آن هنگام سیاست روس­ها برای گستراندن متصرفه­هایشان در آینده­ی منطقه، بر گونه­ای رفتار مماشات­آمیز با همه­ی اهالی از راه تکیه بر توانایی­های سرزمینی استوار بوده است. این مشی­ی هوشمندانه در عین حال گونه­ای از بهره­کشی­های مهندسی­شده از قابلیت­های یک دیوانسالاری­ی ایرانی­ی مزمن را که از صده­های دور برجای مانده بود و تا به آن­روز منطقه­ی پرآشوب قفقاز را با فراز و فرود اداره کرده بود، به نمایش می­گذارد. در چنین وضعیتی تیزبینی­ی ذاتی و دوراندیشی­ی برخاسته از آموزه­های خانواده­گی برای یک بوروکرات جوان همانند عباسقلی­آقا باکیخانف کافی بوده است تا بنواند او را از پله­های پیشرفت در دستگاه نظام سیاسی­ی نوین یکی پس از دیگری بالا ببرد. اما این کوشش­ها تنها با یک گزینش تاریخ­ساز در آن روزگاران شدنی می­بود: پشت کردن به ایران.

   بی­گمان به­کار گرفته شدن در دستگاه دولت روسیه در آن روزگار آشوب­زده چنین مفهوم خیانت­آمیز و رنج­آوری در سرتاسر قفقاز داشته است. چنانچه اگر امروزه نیز عباسقلی­آقا باکیخانف را در شمار نخستین نسل از دیوانسالاران ایرانی در منطقه­ی قفقاز بدانیم که می­کوشیدند تا با همکاری­های گسترده با نیروهای روسی، از یک­سو آن­ها را با رازها و رمزهای کشورداری در سرزمین­های اشغالی آشنا سازند و از دیگرسو دانستنی­های گسترده­ی خود در ارتباط با روحیه­ی مردمان مغلوب منطقه­ی قفقاز و همچنین اوضاع آشفته­ی درونی­ی دولت رو به زوال ایران را در اختیار آن­ها قرار دهند، هیچ گزافه نگفته­ایم.

   از این­رو چندی پس از آن­که در خدمت دولت روسیه به کار گرفته شد، به­خاطر نبوغ و کاردانی و لیاقت فراوانی که در همان زمینه از خود نشان داده بود، ارتقا پیدا کرد و در اندک زمان به پیشکاری­ی سیاستمداران و سرکرده­گانی چون گریبایدوف، یرمولف و بعدها ژنرال پاسکویچ رسید و بعدها مورد توجهات و عنایات همایونی­ی شخص امپراتور واقع شد. در جریان جنگ­های نخست و دوم ایران و روس طرف رایزنی­ی یرملوف و پاسکویچ قرار گرفت و آگاهی­های سودمند و ارزشمندی درباره­ی روحیه­ی ارتش ایران و وضعیت دربار قاجار و مناسبت­های پیچیده میان شاه و ولیعهد و دیگر شاهزاده­ها و سرداران لشکر به آن­ها داد. این آگاهی­ها نشان می­داد که دربار ایران از چه وضعیت پریشان و اسف­انگیزی رنج می­برد و موقعیت ولیعهد ایران عباس میرزا تا چه اندازه حتا در درون حاکمیت قاجار متزلزل و بی­دوام است.

  در جریان بسته شدن پیمان گلستان، گروهی از دیوانسالاران کهنه­کار از اهالی­ی بومی را که صادقانه برای تامین خواست­های بلندپروازانه­ی دولت روسیه می­کوشیدند همراهی کرد و چیزها آموخت. در خلال آن قرارداد که مفاد آن از هرسو با سیاست­های بلند مدت دولت روسیه همراهی داشت و راهبردهای دورنگر و درازهنگام او را تامین می­نمود، شهرهای باکو، گنجه، قراباغ، تالش، شکی، شروان، قبه، دربند و همه­ی داغستان و گرجستان و طایفه­های همجوار از حاکمیت ملی­ی ایران به­در آمد و به روسیه پیوست. در همان قرارداد بود که نخستین پیش­بینی­ها برای فشار آوردن بر دولت ایران در صورت آغاز جنگی دیگر به انجام رسیده و زمینه­ی تحمیل قراردادی دیگر در سال­های آتی فراهم شده بود.

   چندی پس از آن بود که باکیخانف جوان توسط یرملوف فرمانده­ی لشکر ولایت­های قفقاز به تفلیس احضار شد و آن­گونه که از گفته­های خودش بر می­آید به ماموریت­هایی در ولایت­های شیروان و ارمنستان و چرکس و داغستان و آناتولی و آذربایجان فرستاده شد و تجربه­ها اندوخت. در سالیان دیگر و پس از آغاز جنگ­های دوم ایران و روس با تهیه­ی گزارش­های موشکافانه و بسیار دقیق از اوضاع پریشان سیاسی­ی دربار ایران و شرایط دشوار نظامی­ی ارتش عباس میرزا و ارایه­ی آن به فرماندهی­ی کل ارتش روسیه مستقر در تفلیس کوشید تا نقطه­های آسیب­پذیری­ی آن­ها را در دیدرس قرار دهد. گذشته از آن­که باکیخانف خود در تنظیم قرارداد ترکمان­چایی نقش بسیار مهمی را بازی می­کرد، هم او بود که نقطه­های فراموش شده را پیاپی به­یاد کارفرمایان روسی­اش می­انداخت و او بود که همه­ی این­ها را در درون یک دیپلماسی­ی روان و سیال و برپایه­ی شناخت دقیق از کنش­های طرف روبه­رو به جریان می­انداخت. از این­روی پس از بسته شدن همان پیمان بود که به­ناگاه چنان پیشرفت کرد که از آن پس تا سالیان طولانی یکی از امین­ترین کسان مورد وثوق در دولت روسیه برای تنظیم سیاست­هایش در سرزمین­های اشغالی­ی قفقاز در شمار می­بود.

   اندکی بعد در شمار یاران و مشاوران بسیار نزدیک گریبایدوف در آمد و گزارش­های بسیار دقیقی از وضعیت تبعه­های روسی به­ویژه سربازانی که به­هنگام جنگ به ایران پناهنده شده و در تهران و تبریز اقامت گزیده بودند و همچنین زنان گرجی و روس و لزگی که از سالیان دور با مردان ایرانی ازدواج کرده و در ایران ماندگار شده بودند، به او ارایه داد. این گزارش­ها در تحریک گریبایدوف برای بازگرداندن همه­ی آن­ها در دوران سفیری­اش در تهران که بعدها به کشته شدن او انجامید و خود داستانی دیگر یافت، سخت موثر بوده است.

   عباسقلی­آقا باکیخانف در آستانه­ی میانسالی از کار دیوانی کناره گرفت و به روسیه رفت. سپس نزدیک به دو سال در گوشه و کنار اروپا از لهستان در خاوران تا فنلاند و لیتوانی در باختران آن به سیاحت پرداخت و با بزرگان بلنداشتهار و مهتران کارگزار دیدارها و گفت و گوها کرد و بر مراتب تجربه و دانش خود افزود. آن­گاه همان­گونه که خود می­گوید رفته رفته ترکیب جهل بر او آشکار گردید و اندک اندک بر بطلان تصوراتش پی برد. این سفر بیرونی که به گونه­ای از یک سفر درونی برای او انجامیده بود، به­ناگاه در او دگرگونی­ای ایجاد کرد که قرار بود به­شتاب همه­ی داشته­ها و کاشته­هایش را به هم بریزد.

  از این­رو هنگامی­که به زادگاهش بازگشت آدم دیگری شده بود و با نگاهی دیگرگون پیرامونش را سیر می­کرد. از یک­سو مناصب بلند دنیا در نظرش به­غایت پست می­نمود و همه­چیز آن از مال و اقتدار و جوانی تا خوشی­های گذرا همه­گی غیر از نقشی بر آب در برابرش جلوه نمی­کرد و از دیگرسو همان­گونه که خود نوشته است درمی­یافت که تنها دولتی که همواره شایسته­ی پشتیبانی است، همانا دولت دانش و ادب است.

  در این میان آن­ چیزی که بر پریشانی­های درونی­ی مرد سال و ماه می­افزود سیاست­های مزورانه­ای بود که روس­ها پس از چیره شدن بر سرزمین­های قفقاز در آن­جا به­کار گرفته بودند. در کوتاه مدت جوانان فراوانی به گناه گرایش به ایران کشته شده بودند. نخبه­گان و دانشمندان گوناگونی جلای وطن کرده و به ایران و گاه عثمانی گریخته بودند. روحانیان و شاعران و هنرمندان به سیبری فرستاده شده بودند و قفقاز از شروان و باکو تا داغستان به صورت سرزمین ارواح درآمده بود. از همه تلخ­تر آن بود که دولت روسیه با انجام برنامه­ریزی­های حساب شده و بسیار دقیق دست به دگرگون کردن ساختار قومی و مذهبی­ی منطقه زده بود. هدف اصلی از این کار همانا تحقق یک آرمان بلندپروازانه بود: ایرانی­زدایی. در این برنامه­ی میان­مدت و درازدامن که از آن پس تا سالیان متمادی در بخش­های شرقی­ی سرزمین­های قفقاز به اجرا در آمد، پیش­بینی شده بود با آورده شدن اجباری­ی تاتارها از کریمه و شاهسون­ها از جنوب در عرض چندسال ترکیب جمعیتی در بخش­های یادشده با زوال تدریجی­ی گویشوران به زبان فارسی و دیگر زبان­های ایرانی از تاتی و تالشی به هم بخورد. همچنین برنامه­های پیچیده و زیربنایی دیگری برای براندازی زبان فارسی به هر بهایی که باشد از راه احیای زبان­های تاتاری و ترکی و سپس روسی در نظر گرفته شده بود که هرکدام در صورت به انجام رسیدن می­توانستند میخی باشند بر تابوت ایرانی­گری در قفقاز.     

   این­ چشم­اندازها که ناگهان پس از بازگشت عباسقلی­آقا باکیخانف به زادگاهش در برابر او گسترده بود، او را به اندیشیدن درباره­ی راهی که رفته و بازگشته بود، واداشت. در این راه پرسنگلاخ و هراس­انگیز او نقش چراغی پرفروغ را برای چیره­گی بیگانه­گان بر میهن خویش بازی کرده بود. به­راستی نیز اگر آن راهنمایی­ها و راه­گشایی­ها نمی­بود روس­ها چه­گونه می­توانستند راه­های صدساله و تاریک و ناشناخته­ی سرزمین­های ناشناس قفقاز را یک­شبه و به آن آسانی طی کنند؟ از این­رو بود که مرد میانسال ناگهان و به­درستی دریافته بود که با دست خود به کاشته شدن چه تخم شومی یاری رسانده و در پدیداری­ی همه­ی آن شوربختی­ها چه سهمی به­سزایی داشته است. اما بسا که دیر شده بود.

   در همان اوان یک­چندی در صدد جبران برآمد. نخست به بنیادگذاری­ی انجمن­های ادبی در باکو و شروان کمر بست تا به حفظ بخشی از میراث ایرانی کمک رسانده باشد. این انجمن­ها را باید از پایه­گذاران گونه­ای از یک جنبش فرهنگی، سیاسی­ی سرزمین قفقاز در روزگارانی دانست که بعدها قرار بود به صورت حوزه­های روشنفکری برای همه­ی منطقه از ایران و عثمانی و خاورمیانه تا خود روسیه درآید. همزمان به­گونه­ای پراکنده به طبع­آزمایی دست زد و هرآن­چه را که از پیش به فارسی سروده بود پیراست. نبشته­های نویی در تاریخ و جغرافیا پدید آورد که بیشترشان فارسی بودند و همه­گی پیام خاص خود را داشتند. رساله­ای در دستور زبان فارسی­ی ساده به نظم و نثر نوشت تا فهم و حفظ قاعده­های آن آسان­تر گردد و برای تدریس در مدارس به­کارگرفته آید. از آن پس نیز به نوشتن متن تاریخ شروان و داغستان مشغول شد. این متن که بعدها کتاب پرآوازه­ای شد و نام نویسنده­اش را با خود به تاریخ سپرد، در گونه­ی خود نخستین پژوهشی بود که به­شیوه­ی نو و علمی به بیان تاریخ بخش­های شرقی­ی سرزمین­های اشغالی می­پرداخت. از آن مهم­تر سرتاسر این کتاب بر یک نکته­ی بسیار حیاتی تاکید می­ورزید و آن نیز همین بود که نشان دهد همه­ی سرزمین­های قفقازی از داغستان و لزگستان در شرق و تالشان و مغان در کرانه­های رود ارس تا گرجستان و ابخازستان و اوستی در غرب و شمال غرب همه­گی از یک پیشینه­ی ایرانی برخوردارند. حتا نام کتاب نیز که همانا گلستان ارم می­بود، هوشمندانه گزیده شده بود تا نشانی باشد بر حسرتی از یادنرفتنی. اما هیچ­کدام از این­ها در کنار کارهای علمی و فرهنگی­ی دیگری که بعدها برای جهان رو به زوال ایرانی در قفقاز انجام داد، نمی­توانست وجدان تکان خورده­ی او را راضی کرد. از این­رو در پایانه­های زندگانی در حالی­که هنوز چهل و اندی سال از عمرش نگذشته بود راهی مکه شد تا پیش از مرگ از همه­ی کرده­هایش توبه کند. سپس درحالی­که اجلش در رسیده بود همان­جا درگذشت و در وادی­ی فاطمه به خاک سپرده شد.

  آن­هایی که او را در پایانه­های آیین حج سال 1252 مهشیدی در مقام ابراهیم دیده بودند، به­یاد داشتند که با پشم و ریشی به هم ریخته پیاپی سر به­سوی آسمان می­گرفت و گریه سر می­داد و گاه به­سان مادران فرزند مرده می­مویید. حتا او را دیده بودند که در میان سیلابی از گریه مدال­های افتخارش را که همه، نشان دولت بهیمه­ی روسیه را داشت، در آورده بود و به سوی خداوند گرفته بود و پیاپی بر خیانت­های بی­شماری اعتراف می­کرد که از عهدنامه­ی گلستان به این­سو بر ضد ایران و ایرانی انجام داده و بابت هرکدام از آن­ها همان مدال­ها را ستانده بود.

   امروزه درباره­ی او چنین می­توان پنداشت که شاید اگر مجال می­یافت کوشش­های بیشتری برای جبران کرده­هایش به­کار می­بست. اما تاریخ برای مردان بزرگ هرگز تکرار نمی شود.