سیاست نابودی اقلیت‌ها در جمهوری آذربایجان

۲۷ فروردین, ۱۳۹۳
سیاست نابودی اقلیت‌ها در جمهوری آذربایجان

 نمود: نخست کشورهای حوزه تمدن اورآسیایی و اروپای شرقی مانند فدراسیون روسیه، اوکراین، و کشورهای بالتیک و سپس کشورهای آسیایی و قفقاز که مستمعره‌های پیشین روسیه تزاری بوده و به ناچار از حوزه ی تمدن ایران جدا شده بودند.

گروه دوم چه در عصر تزاری و چه در روزگار شوروی از حقوق برابر با گروه نخست برخوردار نبودند و در عصر شوروی هم نه تنها به اندازه گروه نخست، صنعتی نشدند؛ بلکه منابع و مواد خام آنها هم همواره توسط تمدن اوراسیایی به تاراج رفت. امروزه این مستعمرات پیشین، به ظاهر شأن کشورهای مستقل را یافته اند ولی در حقیقت در، همچنان بر همان پاشنه می‌چرخد و آنها همچنان حوزه نفوذ سیاسی و اقتصادی قدرتهای بزرگ به شمار می‌روند. وضعیت آذربایجان در این میان بسیار اسفبار و نگران کننده تر از بقیه است؛ کشوری که حتی نام غیر واقعی آن هم نتیجه ی سیاستهای استعماری و عوامل قدرتهای جهانی بوده است، در عصر کنونی شرایط عجیبی را تجربه می‌کند:

– منابع سرشار نفت خود را در اختیار غرب و پایگاههای نظامی خویش را در اختیار روسیه قرار داده است.

– در سیاست خارجی بر پایه موازنه مثبت و اعطای امتیاز به هر دو حوزه تمدن اوراسیایی و غربی عمل می‌کند. – در مناقشات منطقه ای، 20درصد از خاک خود را در جنگ با ارمنستان از دست داده و نزدیک به دو دهه است که از بازپس گیری اراضی خود ناتوان مانده است.

– در سیاست داخلی به طور ناشیانه ای از لائیسیته (الگوی کمالیستهای ترکیه) بر پایه ملی گرایی افراطی تقلید می‌کند.

طبعا این مشخصه‌های سیاسی و اقتصادی، بر وضعیت اقلیتهای ساکن در آذربایجان تأثیر گذاشته است. ویژگی اساسی جامعه آذربایجان، بی ثباتی مداوم آن است که ریشه در پیدایش ناسیونالیسم ناموزون آن کشور در سالهای پس از جنگ جهانی اول دارد. مؤلفه‌های این ناسیونالیسم را گروهی از نخبگان ایده آلیست، بدون توجه به تمایلات و سنتهای توده‌های مردم و با هدایت غرب و پشتیبانی ترکیه جدید در آغاز سده بیستم پدید آورده اند. ناسیونالیسم آذری نسبت به مذهب، اقلیتهای غیر ترک زبان، و کشورهای ایران و ارمنستان به شکل عجیبی حالت تهاجمی دارد اما در برابر روسیه و غرب، انفعال آن کاملا آشکار است. ضدیت با مذهب و تأکید شدید بر لائیسته و پان ترکیسم چنان است که مجموعه غرب و اسراییل را واداشته تا از آن استفاده ابزاری کنند. تأمین نفت اسراییل در زمان جنگ 33 روزه و اجازه نقش آفرینی به آن برای ایجاد اختلافهای قومی در ایران از جمله نمودهای این انفعال است.

آذربایجان از آغاز استقلال خود پس از سقوط شوروی با بهره گیری از روشهای ترکیه و تا اندازه ای شوروی سابق، به انکار موجودیت اقلیتهای غیر ترک روی آورده و با پاک کردن صورت مسئله کوشیده است که برای همیشه از پاسخگویی به اقلیتهای متنوع کشورش طفره برود. الگوی ایرانی که به گفته هانس توربن طی دو هزاره در قفقاز، پایه نیمه-دولتها را تشکیل می‌داد و میان اقوام گوناگون آرامش ایجاد می‌کرد، پس از جدایی قفقاز جنوبی از ایران توسط تزارها به تدریج تضعیف شد و با ظهور شوروی جای خود را به رویارویی‌های شدید قومی داد که همچنان ادامه دارد.

خشونت قبایل ترک بر ضد بومیان قفقاز در عصر تمدن اسلامی نتوانست الگوی مداراگری ایرانی را کاملا از بین ببرد. با چیرگی تمدن اوراسیایی خشونت ترکان نسبت به اقوام دیگر مدتی فروکش کرد ولی دوباره در بستر پان ترکیسم مجال بروز یافت. روشهایی که سیاست گذاران باکو برای نادیده گرفتن، تضییع حقوق و سرانجام تحلیل این اقلیتها در متن جامعه اعمال می‌کنند تنوع چشمگیری دارد. دستکاری در آمار سرشماری جمعیتی یکی از مظاهر آشکار پایمالی حقوق اقلیتها است.

پژوهشگران با مقایسه آمارهای جمعیتی عصر تزاری، شوروی و دوره بعد از فروپاشی نشان می‌دهند که باکو با چه ناشیگری آمیخته با هراس شمار اقلیت‌های تابع خود را حتی کمتر از عصر تزاری و شوروی در سده‌های گذشته اعلام می‌کند. عباس زاده با اشاره به آمار تزاری در « تقویم قفقاز سال 1894» شمار تالشها را 88449 نفر، طبق سرشماری سال 1926 جمهوری سوسیالیستی آذربایجان 77323 نفر( در آن زمان حداقل 112 هزار نفر تالش در آذربایجان زندگی می‌کرده اند) و در زمان سرشماری رسمی جمهوری استقلال یافته آذربایجان در سال 1999 تعداد تالشها به شکلی غیر منتظره ناگهان به 76800 نفر رسید که با هیچ اساس و منطقی سازگار نیست.

یکی از روشهای حکومت باکو، گرفتن نقش اداری و اقتصادی از اقلیتها و سپردن امور به ترک زبانان است: « به گفته حسین اف رئیس کمیته اجرایی شورای ملی، آوارهای آذربایجان که شمارشان به بیش از 200 هزار نفر تخمین زده می‌شود و در مناطق زاکاتالسک،بیلوکانسک و کاخسک در جمهوری آذربایجان زندگی می‌کنند، فاقد هرگونه حقوقی بوده و در حال حاضر قدرت اقتصادی، سیاسی و غیره در مناطق یاد شده در دست ترک زبان‌ها و عمدتا در اختیار مهاجران نخجوانی متمرکز شده است؛ هر چند که آنها 27درصد جمعیت منطقه را تشکیل می‌دهند. به گزارش خبرنگار رسانه « کافکاز اوزل» کسانی که از این مساله انتقاد کنند، با خطر مرگ روبرو می‌شوند. برای نمونه در سال 1996 علی آنتسوخسکی نماینده مجلس ملی که از قوم آوار بود و داعیه رهبری این قوم را داشت، در مرکز باکو ترور شد.»

اقدام دیگر حکومت آذربایجان، تلاش برای تغییر نام جایها و اماکن جغرافیایی از زبانهای غیر ترکی به ترکی است. سیاستمدار آوار، حسین اف، موارد متعدد نقض حقوق آوارها از جمله تحریف تاریخ مناطق مسکونی متعلق به آوراها، تغییر نام روستاها و مراکز جمعیتی به نامهای آذربایجانی ( سال 2008)، تغییر کتابهای درسی، بازداشت گسترده فعالان آوار و غیره را تشریح کرده است.

ترفند دیگری که این حکومت به کار می‌برد، جلوگیری از رشد زبان و ادبیات اقلیت ها و ممنوعیت آموزش کودکانشان در مدارس متعلق به خودشان است. جنیفر ویستراند با اشاره به تمرکز باکو بر سه مسأله ی اسلام، آموزش و پرورش و اقلیتها پس از سقوط شوروی می‌نویسد که در این کشور، «شهروندی» امری طبیعی نیست و حدود آن را حکومت تعیین می‌کند؛ نتیجتا در آن شاهد حضور شهروندانی «غیر رسمی» هستیم که شهروندان «پایین تر» و «بالاتر» عصر شوروی را به یاد ما می‌آورند.

ویستراند سپس به تعمد باکو در ادامه استفاده از تعریف شهروندی شوروی اشاره دارد و می‌افزاید که در شوروی هیچ قرارداد محکم اجتماعی میان شهروندان و حکومت وجود نداشت در نتیجه قوم غالب و زبان روسی به شکل تحمیلی در صدر برنامه‌های آموزشی قرار می‌گرفتند و امروزه آذربایجان همان روش را ادامه داده و زبان ترکی را به زور بر اقلیتها تحمیل می‌کند.باکو پا را از این فراتر گذاشته و حتی به نوزادان اقلیتهای تابع خود نیز نامهای ترکی تحمیل می‌کند. شفچنکو در این باره به گرجی‌ها اشاره کرده می‌نویسد:« در استان تاریخی گرجی نشین سیانگیلو که خاک آن در زمان اتحاد شوروی به آذربایجان داده شد حقوق اقلیت گرجی…. نقض می‌شود. در مناطق زاکاتالا و بیلاکنی به خانواده‌های گرجی اجازه انتخاب نامهای گرجی برای نوزادان تازه متولد گرجی داده نمی‌شود و آنها باید نام فرزند خود را از فهرستی که مقامات محلی در اختیارشان قرار می‌دهند، اختیار کنند.»

چنین سیاستهایی نسبت به همه اقلیت های غیر ترک، از مسیحی گرفته تا مسلمان(به استثنای یهودیان که مورد التفات باکو هستند)، همواره اعمال شده ولی در مورد اقلیت ارمنی نتیجه ی بسیار فاجعه باری به دنبال داشته است. رفتار باکو نسبت به اقلیت ارمنی قره باغ، آمیزه ای از همین روشها بود؛ اما این دولت نمی‌توانست تصور کند که ارمنیان منطقه بتوانند کشور ارمنستان را متقاعد به دخالت در مسائل داخلی خود نمایند. این ارزیابی غلط رهبران باکو به جنگ با ارمنستان، شکست مفتضحانه و از دست رفتن یک پنجم اراضی آن کشور انجامید.

 

منبع: ابتکار 27 فروردین