نقدی بر گزارش روزنامه شرق در خصوص اقوام

۴ آبان, ۱۳۹۲
نقدی بر گزارش روزنامه شرق در خصوص اقوام

صفحه‌ی یکِ روزنامه به گونه‌ای بود که گویا گزارش‌نویسِ گرامی آگاهی ندارد که در اصل پانزدهم قانون اساسی سخنی از آموزش زبان‌های قومی و محلی نرفته است. البته، خواننده پس از خواندن گزارش کامل این موضوع در صفحه‌ی شش متوجه می‌شد که متأسفانه این اشتباه ناشی از ناآگاهی سرپرست محترم وزارت آموزش و پرورش است. مگر این که فرض کنیم اولویت ایشان برای تدریس زبان قومیت‌ها فراتر از اصل مورد نظر در قانون اساسی کشورمان است. چنین اشتباهی را سرپرست محترم دانشگاه فرهنگیان، که شوربختانه از مؤلفان سند تحول بنیادین هم هستند، دارند. برداشت ایشان نیز از اصل پانزدهم قانون اساسی آن است که چنین موردی به آموزش و پرورش تکلیف شده است. به هر رو، امید است سرپرست محترم وزارتخانه‌ی آموزش و پرورش برای اجرای اولویت‌شان نخست با کارشناسان و آگاهان به گفت‌وگو بنشینند و همانند مدیران 8 سال گذشته دست به اجرای آنچه خود صحیح می‌دانند نزنند، چرا که به‌ویژه در این مورد موضوعِ نگرانی تنها به بار مالی مسأله ختم نخواهد شد.

 

2. وارونِ آنچه محمود مهرمحمدی، سرپرست محترم دانشگاه فرهنگیان و یکی از مؤلفان سند تحول بنیادین، گفته‌اند آنچه در قانون اساسی به آموزش و پرورش تکلیف شده است، نه اصل پانزدهم بلکه اصل سی‌ام قانون اساسی است؛ آنجا که دولت موظف است «وسایل آموزش و پرورش رایگان را برای همه‌ی ملت تا پایان دوره‌ی متوسطه فراهم سازد و وسایل تحصیلات عالی را تا سر حد خودکفایی کشور به طور رایگان گسترش دهد». آیا دولت به وظیفه‌ی خود به درستی عمل کرده است و آیا همه‌ی کودکان واجدِ تحصیل می‌توانند از وسایل آموزش و پرورش رایگان بهره ببرند؟ شمارِ کودکان جامانده از تحصیل چه اندازه است؟ آیا اصولاً سخت‌افزار و فضای آموزشی به میزان کافی در اقصی‌نقاط کشور وجود دارد؟ مگر آن‌که فرض کنیم آنچه سرپرست گرامی آموزش و پرورش در اولویت خود دارند بدون هزینه‌ی اضافی و ردیفِ بودجه اجرایی شود و کتاب‌های درسی جدیدی نوشته نشود و معلمان زبان‌های قومی نیز به رایگان جذب سامانه‌ی آموزشی کشور شوند، که چنین چیزی ممکن نیست و به نوعی، لوث کردن تعمدی امری فرهنگی را نشان می‌دهد که هیچ مورد پذیرش ایران‌دوستان نیست. فراموش نشود کسانی که در این سال‌ها ــ به عمد ــ کوشیده شده از آنان به عنوان مخالفان امر آموزش زبان‌های قومی یاد شود هیچ‌گونه مخالفتی با این زبان‌ها و گویش‌ها نداشته و ندارند، بلکه فقط می‌کوشند توجه اولیای امر را به تجربه‌ها، ضرورت‌ها و امکان‌ها جلب کنند و این‌که اجرای چنین امری، بدون توجه به این بایدها، تا چه اندازه نتایجی ضدملی به بار خواهد آورد.

3. پیش از اشاره به برخی از نگرانی‌هایی که اقدام شتابزده در این‌باره می‌تواند در پی داشته باشد ذکر نکته‌ای در خصوص گزارش یادشده لازم است. گزارش‌نویس گرامی آورده‌اند که «وزن استدلال‌های موافقان [اجرای آموزش زبان قومیت‌ها] بر مخالفان می‌چربد» که به نظر می‌رسد نظر شخصی خودشان را تبدیل به خبر کرده‌اند. آنچه تا کنون در این‌باره طرح شده ــ به درست یا به غلط ــ یا توسط رسانه‌های خارجی (مشخصاً رسانه‌های فارسی‌زبان وابسته به دولت‌های دیگر) بوده که در آنها اکثراً افرادی با پیشینه‌های مشخص واگرایانه در این‌باره سخن گفته‌اند و یا در فضای مجازیِ غیر رسمی، همراه با انواع توهین‌ها و بحث‌های نژادپرستانه، مطالبی در این‌باره درج شده است و نه در رسانه‌های داخلی و با حضور کارشناسان. از این‌رو، از گزارش‌نویس محترم باید پرسید که چگونه این وزن را تشخیص داده‌اند؟

 

البته، اصل پانزدهم قانون اساسی ــ و نه برداشت سلیقه‌ای آن سرپرست محترم ــ اگر به درستی انجام شود قطعاً موجب انسجام ملی خواهد شد، هم‌چنان که بخش اعظم آن اصل در حال اجراست. اما اگر این خواستِ اصیل، یعنی پاسداری از زبان‌ها و گویش‌های بومی ایرانی، به ورطه‌ی برداشت‌های سلیقه‌ای ــ مانند آنچه ذکر شد ــ کشیده شود می‌تواند سبب بروز آنچه مخالفان می‌گویند، بشود. فراموش نکنیم استعمارهای روس و انگلیس پس از تجزیه‌ی سرزمین‌های ایرانی در 200 سال گذشته دقیقاً چنین سیاستی ــ یعنی برتری دادن آموزش زبان‌های محلی بر زبان فارسی ــ را، گام به گام، در مناطق تسخیرشده پی گرفتند، که نتیجه‌ی آن سیاست‌ها امروز قابل مشاهده است.

حتی نظریه‌پردازان اصلی جریان‌های قوم‌گرا نیز، با پیروی از جریان اصلی این اندیشه در کشور همسایه، تأکید بر روی مسأله‌ی زبان را زمینه‌ساز حرکتی برای قطع پیوندهای تاریخی با دیگر مردمان ایران می‌دانند و این موضوع را کتمان نمی‌کنند. از این‌روست که تا امروز ایران‌دوستان ــ با وجود گرایشی که به پاسداری از همه‌ی جنبه‌های فرهنگی تمدن ایرانی دارند ــ به سیاستی واحد در این‌باره نرسیده‌اند.

 

4. در همان شماره از روزنامه یادداشتی همسو با گزارش اشاره‌شده از آقای ابراهیم صالحی عمران، استاد علوم تربیتی دانشگاه مازندران، به چاپ رسید. نخست آن‌که، علاقه‌مندم ایشان تحقیق‌هایی را که جابه‌جا در نوشتارشان به آنها استناد کردند مشخص کنند تا برای دیگر علاقه‌مندان هم قابل دسترس باشد، چرا که به شخصه اکثر دانش‌آموزان و دانشجویان وابسته به اقوام ایرانی را باهوش‌تر و مؤفق‌تر یافته‌ام. از این‌رو برایم پرسش است که چرا ایشان این گروه از هم‌میهنان را در فضای آموزشی ما نامؤفق می‌دانند و به آنان انگِ داشتن سرمایه‌ی کمتر فرهنگی و اجتماعی، هویت ناتثبیت‌شده و اعتماد به نفس پایین را می‌زنند. از سوی دیگر، نوشتار ایشان به اندازه‌ای مبهم است که خواننده نمی‌تواند دریابد «آموزش ادبیات قومی» یا دست‌بالا «آموزشِ زبان قومی» چگونه به نتایج مورد اشاره‌شان (سرمایه‌ی بیشتر فرهنگی و اجتماعی، هویت تثبیت‌شده‌تر، موقعیت تحصیلی بهتر، اعتماد به نفس بیشتر،…) منتهی می‌شود. مگر آن‌که استاد گرامی منظورِ نظرشان «آموزش به زبان قومی» باشد که به کل با خواست‌های قانونی طرح‌شده مغایرت دارد.

دوست دارم نکته‌ای را که به‌شخصه ــ به خاطر علاقه‌مندی به این مبحث ــ تجربه‌اش را دارم با ایشان در میان بگذارم. آنچه مد نظر این استاد محترم است بیش از آن‌که با آموزش زبان مادری فراهم ‌شود با تربیت صحیح و وجودِ همین ویژگی‌ها نزد خانواده است که تأمین خواهد شد. اگر خانواده‌ای به سادگی و آگاهانه با موضوعِ زبان مادری و زبان ملی برخورد کند و فرزند بداند که به هر دو این زبان‌ها نیاز دارد و آنها مکمل یکدیگر هستند و اصولاً تسلط بر هر دو زبان است که فرد را نیرومندتر می‌کند، قطعاً به دست‌آوردهایی که آقای صالحی عمران اشاره کرده‌اند دست خواهد یافت. در این شرایط است که او، خودخواسته و آگاهانه، می‌تواند تعصب‌ِ احتمالی اطرافیانش ــ اگر مقیم شهر مادری است ــ و تمسخر فرضی دوستانش ــ اگر در شهری دیگر ساکن است که زبان اکثر مردم آنجا با زبان مادری او متفاوت است ــ را مدیریت کند. فراموش نکنیم در فضای امروز که رسانه‌های همگانی بسیار گسترده شده‌اند دیگر زبان فارسی به گوش یک کودک ناآشنا نیست تا پس از ورود به مدرسه به‌ناگهان دچار توقف و اشکال شود، مگر آن‌که در فضایی آلوده به تعصب رشد کرده باشد که در آن رسانه‌های ملی در دسترس نباشند.

5. آیا سرپرست گرامی وزارت آموزش و پرورش هم‌چنان که در اندیشه‌ی تدریس زبان قومیت‌ها هستند به فکر تقویت هویت ملی نیز هستند؟ به نظر می‌آید کم‌رنگ شدن موضوع‌های هویتی در سامانه‌ی آموزش و پرورش، در چند دهه‌ی اخیر، یکی از عواملی است که می‌تواند فرصت‌های اجرای تدریس زبان قومیت‌ها را به تهدید تبدیل کند. ایشان تا چه اندازه از تضعیف جایگاه درسی مانند تاریخ در این سال‌ها آگاه هستند؟ «تاریخ» درسی است که در همه‌ی کشورهای جهان ــ حتی آنهایی که سابقه‌ی چندانی ندارند و یا پیشینه‌شان آکنده از قتل و غارت همسایگان و استعمارگری است ــ ابزاری نیرومند برای هویت‌سازی و افزایش حس وطن‌پرستی است. آن‌گاه در کشوری که نخستین کشور جهان بوده، نخستین اندیشه‌ی یکتاپرستی و اخلاقی دیدنِ جهان و باور به جهان آخرت و روز داوری در آن شکل گرفته، کشوری که شیوه‌ای نو برای اداره‌ی جهان بر پایه‌ی آنچه امروز بازی برنده ـ برنده خوانده می‌شود در آن با موفقیت اجرا شده، سرزمینی که در بیشتر مواقع تاریخ در موضع دفاعی قرار داشته و به ندرت دست به حمله به سرزمینی دیگر زده، کشوری که پایه‌ی بسیاری از سازوکارهای زندگی شهری امروزین در آن ریخته شده، هیچ‌گاه در آن برده‌داری نبوده، جنگ گلادیاتورها و نبرد انسان با جانوران وحشی راهی برای تفریح مردمانش نبوده و نبردهای دینی و قومی در آن در کمترین اندازه‌ی ممکن بوده،… مردمانش به کل از آشنایی با تاریخ و فرهنگ کهن دور نگاه داشته می‌شوند. آقای سرپرست می‌دانند با جرح و تعدیل‌ها در این درس و برداشت‌های جناحی از تاریخ ــ مانند آن‌دوره‌ای که تاریخ‌نویسان حقوق‌بگیر دربارها بودند ــ درس «تاریخ» تبدیل به یکی از مهجورترین درس‌های نظام آموزشی شده که دانش‌آموزان کمترین علاقه را به آن دارند. این‌چنین است که جوانان در سنی که باید هویت‌شان شکل گرفته باشد به جست‌وجوی هویت‌های قومی یا جهانی (!) می‌روند. در یک مثال بسیار ابتدایی و کوچک، طرفداران برخی تیم‌های فوتبال شهرستان‌ها به فحاشی به یکدیگر و جدال با هم می‌پردازند و حتی گاه پرچم‌هایی ضد ملی را به میدان‌های ورزشی می‌آورند و…

آیا سرپرست گرامی هم‌چنان که در اندیشه‌ی تدریس زبان قومیت‌ها هستند درباره‌ی جایگاه همین درس ادبیات فارسی نیز در آموزش و پرورش ما اندیشیده‌اند؟ آگاهی دارند که چه اندازه چنین درسی مورد توجه است و جوانان ما تا چه اندازه با ادبیات غنی ملی‌شان آشنا هستند؟ آیا آنان پس از پایان تحصیلات می‌توانند یک نامه‌ی ساده را به‌درستی بنویسند و یا حتی شوربختاته، گاهی فراتر از آن، می‌توانند به این زبان به درستی سخن بگویند؟!

چون سخن از هویت ملی رفت بی‌مناسبت نیست اگر اشاره کنم در فضای آزادی که در سال‌های اصلاحات در کشور شکل گرفت مدرّسان کلاس‌های آزاد زبان ترکی که در برخی دانشگاه‌ها تشکیل می‌شد در کنار آموزش زبان ــ که گاهی همراه با خط برساخته‌ی لاتینی بود ــ به آموزش تاریخ‌های جعلی نیز می‌پرداختند و می‌کوشیدند هویتی در تضاد با ایرانیت برای دانشجویان‌شان بیافرینند. آیا سرپرست گرامی تاکنون با دانش‌آموختگان این کلاس‌ها برخورد داشته‌اند و از نظر و حس آنان درباره‌ی ایران و زبان فارسی آگاه‌اند؟ در اولویت آقای سرپرست، آموزگارانِ تدریس زبان قومیت‌ها قرار است چگونه گزینش ‌شوند؟

آیا آنجا که آقای صالحی عمران سخن از «پاسداری از میراث فرهنگی» می‌زنند به موضوعِ دیگر میراث فرهنگی ــ از جمله یادمان‌ها، سنت‌ها و جشن‌های محلی، صنایع دستی، زیست‌بوم، موسیقی،… که جایگاه هر یک از اینان باید در مجموعه‌ای ملی تبیین شود ــ هم عنایت دارند؟ آیا اولویت تدریس چنین سرفصل‌هایی نیز نزد سرپرست گرامی وجود دارد؟

6. این اولویتِ آقای سرپرست در محل‌هایی که ساکنانش از خانواده‌هایی با وابستگی به قومیت‌های گوناگون و در نتیجه با زبان‌هایی مختلف تشکیل شده‌اند چگونه اجرا می‌شود؟ (البته باید پذیرفت که امروزه کمتر جایی را، حتی در دورافتاده‌ترین نقاط ایران، می‌توان یافت که بافت زبانی آن کاملاً یکدست باشد). آیا قرار است هم‌چون وابستگان به ادیان مختلف ــ تا جایی که امکان دارد ـــ کودکان وابسته به قومیت‌های مختلف به مدارس مختلف بروند؟ و یا قرار است میان کودکان وابسته به قومی خاص که در منطقه‌ای در اقلیت قرار دارند با کودکانِ همان قوم در منطقه‌ای که اکثریت دارند تبعیض وجود داشته باشد؟! آیا برای تدریس زبان‌هایی که چندین گویش مختلف دارند تک تک آن گویش‌ها مورد توجه قرار خواهد گرفت یا برای راحتی کار یک گویشِ معیار در نظر گرفته خواهد شد؟ و آیا شخصیت‌های فرهنگی منطقه‌ای که گویشِ آنان معیار گرفته نشده است حاضر به پذیرش آن کتاب درسی و شیوه‌ی آموزشی خواهند شد؟… و بسیاری پرسش‌های دیگر.

7. غرض از بیان آنچه خواندید توجه دادنِ صادقانه‌ی مسؤولان گرامی و به‌ویژه سرپرست محترم آموزش و پرورش به نکته‌هایی بود که در نشستی تخصصی می‌توان دقیق‌تر و جزئی‌تر به بحث درباره‌اش پرداخت. این یادداشت با این امید نوشته شده که سرپرست یادشده نیز صادقانه سخن گفته باشند و هدف‌شان کمک به فرهنگ کشور و نه آن‌طور که در شایعه‌ها اشاره می‌شود کمک به رای‌آوری نامزد مقام وزارت در مجلس شورای ملی بوده باشد، چرا که در آن‌صورت این‌گونه ابزاری به مسایل ملی نگریستن تبعات دهشتناک امنیتی را در پی خواهد داشت؛ تبعاتی مانند آنچه بی‌توجهی به سخنان یک نامزد احراز مقام ریاست‌جمهوری در سه دوره‌ی پیش و سازماندهی شدن گروهی از فعالان جریان قومی در ستادهای وی در پی داشت، و به چند روز آشوب در شمال غرب کشور منتهی شد. هر چند کسانی که با چنین گفتمانی در انتخابات ریاست‌جمهوریِ سه دوره‌ی اخیر شرکت کردند از کمترین میزان اقبال مردمی برخوردار بودند اما فراموش نشود که فضای امن ایجادشده برای فعالانِ نه چندان صادق چنین حوزه‌هایی در درازمدت می‌رود که پروژه‌ی تجزیه‌ی فرهنگی در کشورمان را گام به گام پیاده کند؛ امری که نتیجه‌ی مستقیم آن، تجزیه‌‌ی کشور خواهد بود.