از خانه بتهوون تا مدفن فروزانفر

۲۳ اردیبهشت, ۱۳۹۲
از خانه بتهوون تا مدفن فروزانفر

 است. بعضی از این موزه‌ها فقط یکی دو اتاق در طبقه چهارم یا پنجم ساختمانی مرتفع را شامل می‌شود که مقداری از وسایل نابغه موسیقی غرب از قبیل پیانو، عینک، زیلو، صندلی، قاب عکس و نظایر این‌ها به همان صورتی که آهنگساز پرآوازه از آن‌ها استفاده می‌کرد نگهداری می‌شود. یکی از این خانه‌های قدیمی و محقر در مرکز شهر است؛ جایی که کاخ معروف و باشکوه اوفبورگ (قصر امپراتوران اتریش) در کنارش جلوه‌فروشی می‌کند. برای تماشای این موزه که شامل دو اتاق ساده است و می‌گویند موسیقیدان بزرگ فقط حدود دو ماه در آن سکونت داشته (یعنی چیزی کمتر از 60 روز) لااقل باید 40 پله مارپیچ چوبی را که بی‌شباهت به پلکان تنگ و تیز منارجنبان نیست و احتمالا با آن همزمان است با زحمت بسیار بالا رفت. پس از طی این مسیر دشوار که هریک از پله‌هایش ناله‌ای متفاوت سر می‌دهند، آنچه در معرض تماشاست عبارت است از: دو صندلی، چهار عدد قاب عکس، یک پیانو و یک زیلو. همین! ولی این «همین» نشان از فهم فرهنگی و هنردوستی مردمی دارد که نمی‌گویند «هنر نزد ما هست و بس.» نگهداری دقیق و دلسوزانه اقامتگاه‌های هنرمندی که متعلق به آن کشور نیز نبوده نشان از احترامی دارد که آنان برای چهره‌های خلاق تاریخ و فرهنگ بشری قائل‌اند. ولی در این سو تندیس‌ها و بناهای باستانی که محکم‌ترین سند در پیشینه فرهنگی کشور است هرازگاهی به ضرب تیشه جهل و عناد مخدوش و تخریب می‌شود یا در حفظ و نگهداری آن‌ها کمترین توجهی صورت نمی‌گیرد؛ مثال بارزش سنگ‌نوشته‌های گنج‌نامه همدان است که در زمهریر آن منطقه، بدون هیچ پوششی- حتی یک متر طلق بی‌مقدار- به حال خود در هوای آزاد رها شده‌اند، بی‌آن‌که این سهل‌انگاری‌ها واکنشی جدی به دنبال داشته باشد.

 

از این‌ها گذشته خانه مشاهیر فرهنگی اگر تخریب نشود، تبدیل به هنرستان و مهد کودک می‌شود یا مزار بعضی از چهره‌های معتبر و هویت‌ساز تاریخی و فرهنگی از میان می‌رود؛ چنان‌که مزار بعضی از شخصیت‌های مشهور نهضت مشروطه در ساخت‌وساز و تعریض بخشی از میدان تجریش. تفصیل مصائبی از این دست که بر میراث فرهنگی کشور می‌گذرد حداقل نیاز به هفتادمن کاغذ دارد که البته در وضعیت فعلی با توجه به کمبود این کالا و محدودیت استعمال دوات و قلم، می‌باید به همین شواهد اندک بسنده کرد. البته شرح آن نیز توضیح واضحات است؛ زیرا چه کسی است که نداند مجموعه میراث فرهنگی داستانی است پرآب چشم.
یکی از شواهد بارز ضعف مدیریت کلان فرهنگی که نمی‌توان نادیده گرفت فروش مدفن شادروان بدیع‌الزمان فروزانفر در باغ طوطی شهرری است که تولیت آستان حضرت عبدالعظیم به دلیل گذشت 30سال و رفع مانع شرعی، آن را به بهای یک‌میلیون تومان به تاجری فروخت؛ یعنی مبلغی که امروز دوچرخه‌ای مستعمل هم با آن نمی‌توان خرید. وقتی در کار فرهنگ خلل پیش می‌آید، ارزش شخصیتی که عارف و عامی او را «بدیع زمان» خوانده‌اند تا این حد تخفیف می‌یابد. از این جا دو نتیجه معلوم می‌شود: یکی آن‌که به نظر می‌رسد باز هم باید خون موج زند در دل لعل و دیگر این‌که دیگران هم سر خویش گیرند و حساب کار خود کنند.
چنین شد که در شانزدهم اردیبهشت هر سال از جمله امسال که برابر با چهل و چهارمین سال درگذشت این فرزانه کم‌نظیر بود، داغی بر قلب شاگردان بی‌واسطه و باواسطه نقش می‌شود؛ زیرا سرگردانند که سوره حمد را برای حضرت استادی بر کدام خاک بخوانند؟ 15سال می‌گذرد که این نادره دوران و مایه فخر اهل فرهنگ و ادب این زمان، دیگر آرامگاهی در سرزمینی که به قدر وسع خویش بدان اعتلا بخشید ندارد. او استاد و راهنمای آخرین سرداران ادب فارسی امثال خانلری، صفا، زرین‌کوب، امین ریاحی، منوچهر مرتضوی و ده‌ها چهره برجسته دیگر بود که جملگی نامش را به‌ زبان و قلم با حرمت تمام یاد کرده‌اند و مفتخر بوده‌اند به این‌که از او دانش آموخته‌اند. برای مثال زمانی که دانشجویی از استاد عالیقدر شادروان محمد معین پرسید: استاد، بُشرویه کجاست؟ ایشان با مباهات پاسخ داد: شما چطور زادگاه استاد عظیم‌الشان ما را نمی‌شناسید؟
فروزانفر درجه دکترا داشت و از همین‌رو ابتدا به استادی دانشگاه تهران منسوب شد و سپس در فاصله سال‌های 23 تا 46 رییس دانشکده معقول و منقول (الهیات) شد، ولی هیچ‌گاه کسی از او با این عنوان نام نبرد، زیرا دانش این نادره دوران در قالب چنین عنوانی نمی‌گنجید. او سرمشقی در کار تحقیق بود، چندان که اثر معروفش به نام «سخن و سخنوران» مورد تحسین بزرگ‌ترین چهره‌های فرهنگی آن زمان مانند محمد قزوینی، محمدعلی فروغی و مینورسکی قرار گرفت. همین تحقیق ارزنده بود که علامت جهت‌نمایی شد برای شادروان ذبیح‌الله صفا تا اثر سترگ خود «تاریخ ادبیات در ایران» را با دقت و نظمی ستایش‌انگیز پدید آورد.
در گفت‌وگویی که با مرحوم زرین‌کوب داشتم ایشان گفت: «تلاش چهل و چندساله فروزانفر در شرح و تنقیح آثار مولانا سبب شد تا نام وی یادآور جلال‌الدین بلخی شود.» سروده‌های متین و استواری که از وی به سبک خراسانی باقی مانده، همتراز اشعار استادش ادیب پیشاوری است که پیوسته از فضل و دانش وی با عالی‌ترین توصیفات یاد می‌کرد. او نه‌تنها در ادبیت و عربیت و مولاناپژوهی تالی ندارد، بلکه در فرهنگ ایران بعد از اسلام نیز به همان میزان تبحر داشته که پورداوود در شناخت ایران باستان؛ چندان که این دو چهره را می‌توان دو فصل مکمل از کتاب فرهنگ و تاریخ ایران دانست. او به واقع مصداق این بیت معروف سنایی است:

سال‌ها باید که تا یک سنگ‌ریزه ز آفتاب
لعل شود در بدخشان یا عقیق اندر یمن

ولی اکنون جای این لعل درخشان در کجاست و سراغ مزار او را از که و در کدام جای این خاک باید گرفت؟ وقتی مادیت بر معنویت غالب می‌آید و مرقد چنین خواجه‌ای در آن شهر «به معرض بیع و شری» درمی‌آید، جای شگفتی نیست که اماکن عمومی آن هم مانند بسیاری شهرهای دیگر نام‌های تکراری و انتزاعی داشته باشند و اسامی مشاهیر فرهنگی‌شان بر آن‌ها دیده نشود. با چنین رویکردی می‌توان احتمال داد که برای مثال هیچ میدان و خیابان و کتابخانه‌ای با نام غضائری رازی شاعری که به جرم شیعه بودن به شهادت رسید، در زادگاهش، ری، نباشد. این مسائل البته در خور تامل است ولی از این‌ها مهم‌تر این است که بدانیم بروز ناکارآمدی‌هایی از این دست در حوزه میراث فرهنگی با ابعاد گسترده‌تر تفاوتی ندارد با فروش حافظیه و سعدیه به برج‌سازان به دلیل رفع مانع شرعی پس از گذشت چند قرن. اگر این مثال در خیال هم نمی‌گنجد و خنده‌آور است، در عوض واقعه‌ای که در باغ طوطی پیش آمد گریه‌آور است. شگفت این‌که پس از پیش آمدن چنان قضیه دهشت‌آوری کسی از میان خیل شاگردان، ارادتمندان، ادیبان، مثنوی‌پژوهان و شیفتگان مولانا که جملگی خود را مرهون تحقیقات و زحمات فروزانفر می‌دانند، حتی گلایه‌ای ملیح دست‌کم در حدی که جناب شفیعی‌کدکنی، شاگرد بی‌واسطه استاد، اظهار داشت بر زبان و قلم نیاورد. شاید آنان در خلوت خویش با زمزمه ابیاتی از قبیل:

بعد از وفات تربت ما در زمین نجویید
در سینه‌های مردم عارف مزار ماست

خود را تسلی داده‌اند تا نقد آرامش از کف ندهند. از اینجاست که باید پرسید: بر ما چه رسیده است که بر مصطبه عافیت‌طلبی تنها به نظاره نشسته‌ایم تا از سوی دیگر مزار حجر بن عدی و ابوالعلاء معزی نیز به سرنوشتی مشابه دچار آیند؟