ایران و منازعه قراباغ:صد سال سنت بیطرفی و ریش سفیدی

۱۸ مهر, ۱۳۹۲
ایران و منازعه قراباغ:صد سال سنت بیطرفی و ریش سفیدی

روزنامه بهار| خبر برگزاری همایش بین المللی قراباغ در تبریز،با توجه به محتوا و ویژگی هایی که برای آن اعلام شده است،خبر تعجب برانگیزی بود. شگفتی از این لحاظ که ظاهرا این همایش در نظر داد با توجه دوگانه اسلام-کفر یا مسلمان- مسیحی به استقبال این منازعه برود در حالی که سیاست دولت باکو به هیچ وجه بر اساس این رویکرد خطرناک نیست زیرا در این صورت نه تنها با ارمنستان و روسیه بلکه با کل اروپا و امریکا دچار تقابل خواهد شد. حال سوال اینجا است که هزینه ای باکو خواستار تقبل آن نیست چرا باید از جانب ایران تحمل شود.

جمهوری باکو کشوری فاقد دولت نیست، در درجه نخست وظیفه این دولت است تا امور داخلی خود را سامان دهد و منافع خود را تامین نماید.در حالیکه تا کنون اراده جدی ای از سوی این دولت برای حل مسئله قراباغ دستکم به شکلی که این همایش مد نظر دارد دیده نشده است. اولا دولت باکو هیچگاه مسئله قراباغ را به شکل منازعه مذهبی تعریف نکرده است.دوما این دولت در موارد متعدد به اتحادیه اروپا تعهد داده است که از راه حل نظامی برای حل منازعه قراباغ استفاده ننماید.سوم این که در فرض آزادسازی قراباع توسط ایران، چه کسی تضمین خواهد کرد که این منطقه حوزه جدیدی برای اسرائیل جهت فعالیت نظامی و اطلاعاتی علیه ایران نباشد.

آنچه که منافع ملی و سنت سیاسی ایران ایجاب می کند، بیطرفی و دوری از یکجانبه نگری در این مناقشه ریشه دار است نه ورود به نفع یکی از طرفین. همانطور که در صد سال گذشته این سنت حفظ شد و ایران به جای جبهه گیری یکجانبه سعی کرد، از روش میانجیگیری و ریش سفیدی استفاده نماید. به نظر می رسد همایش مزبور می تواند ضربه مهمی به این سنت دیرینه وارد کند و جایگاه ایران را به حد جایگاه عثمانی و “اردوی ترک – اسلام” که در 1918 از سوی کمیته اتحاد و ترقی مرتکب همان جنایات قبلی تندروهای داشناک شده بود، فروکاهد. متاسفانه دست اندرکاران عزیز این همایش فاکتور مهمی به نام دولت مستقر فعلی در جمهوری باکو را فراموش کرده اند. نباید فراموش کرد که سیاست اساسی این دولت شیعه ستیزی و دشمنی با تشیع و هویت ایرانی است.درحالیکه جریان های سلفی و وهابی در این کشور از سالها پیش آزادانه مشغول تبلیغ و فعالیت بوده و هستند. از سوی دیگر اساس تشکیل دولت در این ناحیه آن هم با نامی برساخته و مسروقه، با اسّ و اساس بقای دولت ایران در تضاد است.البته این بدان معنی نخواهد بود که دشمنی و تضادی بین ایران و مردم یا حتی کشور جمهوری باکو وجود دارد. عراق نیز سالها تهدیدی علیه موجودیت ملی و بقای ایران بود،ولی اکنون با تدبیر و سیاستی وضعیت  منطق دیگری بر روابط دو طرف حکمفرماست. مقاله زیر در صدد تبیین گذرای این رویکرد سنتی در صد سال گذشته است.

           درآمد:

یکی از مسائل مناقشه آمیز در روابط دیپلماتیک بین ایران و جمهوری باکو به اختلاف نظر دولت ها در خصوص روابط خارجی همدیگر باز می گردد. ایران از نفوذ پیش از بیش از اسرائیل در منطقه ناخرسند است و در مقابل مقامات باکو تهران را متهم به همکاری و حمایت از ارمنستان در جنگ قراباغ کرده، از و توسعه روابط با این کشور اظهار ناراحتی می کنند. باور عمومی در سطوح سیاسی این کشور بر این پندار شکل گرفته است که ایران در درگیری قراباغ از ارمنستان حمایت کرد و برادران مسلمان خود را تنها گذاشته است. این پندار از سوی رسانه های جمعی باکو به شدت حمایت می شود و تحلیل های بسیاری بر این مبنی در روزنامه ها،تلویزیون و حتی مجلس این کشور ارائه می شود.

اما واقعیت چزی دیگری است. رویکرد ایران به مناقشه قراباغ که ریشه های تاریخی جدی دارد،رویکردی است منطبق با زمینه های تاریخی که محصول جدایی 17 شهر قفقاز می باشد. از سوی دیگر اتهامات وارده بر ایران در خصوص حمایت از ارامنه نیز ریشه تاریخی دارد. همین اتهامات در سال های 1905 و درگیری های خونین آن دوره و اعلام بیطرفی دولت و علمای ایران به این موضوع به اشکالی دیگر بیان شده بود.

نزدیک به صد سال از بروز بحران جدی و تنش های قومی در قفقاز جنوبی می گذرد. درگیری های میان قومی[1] در قفقاز یکی از نمونه های موردی تمام عیار برای مطالعه منازعات قومی خشونت آمیز توام با کوچاندن،کشتار و آسمیلاسیون محسوب می شود.

بخشی از ریشه این درگیری ها را می توان در دست یابی به منابع کمیاب و فرصت های اقتصاد در منطقه جستجو کرد. پیش از همه باید مد نظر داشت که به ویژه پیش از فروپاشی امپراتوری تزار تقسیمات و مرزهای های متاخر موضوعیت نداشت زیرا هم حضور ارامنه در مناطق مسلمان نشین چشمگیر بود و هم حضور مسلمانان در مناطقی مانند ایروان یا تفلیس. سوتیوسکی یادآور می شود که در دهه 1870 سهم ارامنه از میدان های نفتی منطقه، یعنی حوزه ای که امروز متعلق مسلمانان آذری است 10 برابر بیشتر بود و از نظر منزلتی،فنی و شهرنشینی ارامنه جایگاه بهتری داشتند. دست یابی به منابع و مواضع استراتژیک در سال های بعد از فروپاشی شوروی نیز به درگیری های خونینی انجامید. برای نمونه منطقه خوجالی در قراباغ دربردارنده تنها فرودگاه این حوزه بود که انگیزه حمله نیروهای ارمنی به این منطقه محسوب می شد.

بسیج های قومی[2] صورت گرفته در هر دو سوی منازعه و بلوک بندی هایی که میان مسلمانان شمال رود ارس و ارامنه صورت گرفت نیز دستکم به اندازه خود این منازعه اهمیت دارد. ارامنه از آن همان ابتدا حمایت تلویحی و گاه صریح روس ها را در اختیار داشتند و به مرور زمان به ویژه در سال های اخیر با آشکار شدن ابعاد فاجعه آمیز ژنوساید عثمانی توانستند همدلی بخش مهمی از جهان مسیحی غرب را هم کسب کنند.

در این میان مسلمانان قفقاز و آران تنها از حمایت صریح عثمانی و بعدها جمهوری ترکیه برخوردار بودند ولی به شدت تمایل داشتند که ایران را نیز به عنوان همسایه جنوبی با همه امکانات در کنار خود به بینند. چیزی که به نظر می رسد بیش از چندین دهه نسبت به دست یابی بدان تلاش کرده ولی هنوز موفق به تغییر سنت دیپلماتیک ایران در این حوزه نشده اند.

         درگیری های 1905:

کوشش برای کشاندن پای ایران به تنش های قومی در قفقاز، دقیقا از اولین برخورد جدی و خشونت آمیز دو طرف در 1905 تا به امروز ادامه داشته و گاه پس لرزه هایی از آن به صورت سرریز شده وارد ایران می شود. اگر به عنوان ناظر خارجی موقعیت ایران با این منازعه را بسنجیم،خواهیم دید ایران به عنوان همسایه ای که مرز زمینی طولانی با هر دو حوزه مسلمان و ارمنی نشین داشت و علاوه بر آن محل زیست عقبه قومی هر دو گروه بود، در معرض تاثیر از این درگیری ها در سالهای1905،1917 و 1990 قرار گرفت. اما مهم تر از آن اگر از نگاه ناظر ایرانی به موضوع بنگریم، ایران، جنوب قفقاز را منطقه ای از دست رفته در حوزه تمدنی خود می دید که به وسیله قوای روس از بدنه ملی منفک شده بود. همین نگاه از موضع بالاتر بود که سبب می شد ایران نتواند مانند عثمانی به راحتی در این خصوص دست به انتخاب بزند.

مسلمانان قفقاز در سه برهه حساس فراخور مقضیات سیاسی،فکری و منطقه ای تلاش کردند دولت ایران یا بخش هایی از جامعه ایرانی را به سود خود در این منازعه دخیل نمایند. این سه نقطه مهم را در درگیری های 1905، 1918 و 1991 می توان به روشنی ملاحظه کرد.

مسلمانان قفقاز در درگیری های 1905 تلاش کردند با تحریک احساسات مذهبی به ویژه در شهرهایی چون تبریز،همدان،سبزوار،اصفهان و تهران نظر مساعد علماء و مجتهدین را جلب و متقابلا مردم را به کشتار و انتقام از ارامنه شهر تشویق نمایند. روزنامه های حبل المتین و تربیت در آن دوره گزارش های نسبتا دقیقی از تحرکات مسلمانان قفقاز و نخجوان برای کشاندن پای ایران به این معرکه خطرناک –که به تعبیری از سوی قوای روس برای توجیه حضور نظامی و استعماری به راه انداخته شده بود- درج کرده اند. خوشبخانه با درایت علمای تبریز و تدبیر دولتمردان از جمله شخص مظفرالدین شاه و ولیعهد(محمدعلی میرزا) این تحریکات بی اثر می ماند و البته سیل اتهام و تکفیر از سوی سیاسیون و علمای قفقاز متوجه ایران شد.

گزارش حبل المتین به نقل از روزنامه حیات باکو حکایت از درایت و مدیریت دو تن از روحانیون برجسته تبریز در دفع تحریک و فتنه قفقازی ها دارد و می نویسد:

دو تن از مسلمانان نخجوان وارد تبریز شده و اهالی را بر ضد ارامنه تحریک می کنند…حاج میرزا حسن مجتهد و حاجی میرزا عبدالکریم آقای امام جمعه اظهار می دارند که ارامنه در اینجا ملتجی هستند و به اسلام پناه آورده اند. سپس “مردم را که اجماع کرده بودند به هزار وسیله تمهید و ترسانیده و امام جمعه خودشان فرمودند ساکت باشید و شورش و غوغا را طالب نشوید و به بعضی جهال و افراد فتنه جو که جواب می گفتند مسلمانان قفقازیه استمداد کرده اند، جواب می دادند که آن مسلمانان در اداره و تحت حکومت سلطنت علیحده[روسیه] و شما مسلمانان علیحده [ایران هستید]. از شورش و فتنه شما ثمری به آنها عاید نخواهد شد”.[3]

 

           درگیری های 1918:

در دور دوم درگیری ها که توام بود با فروپاشی امپراتوری تزاری، یکبار دیگر تلاش هایی برای کشاندن پای ایران به مسئله صورت می گیرد.به ویژه که بنابر گزارش ها شمار زیادی از ایرانی های ساکن بادکوبه قربانی جنایات داشناک ها شده بودند و به نظر می رسید ایرانی ها این بار انگیزه بیشتری برای ورود دارند.

سیدجعفر پیشه وری و شیخ محمد خیابانی دو تن از نخبگان ایرانی بودند که مستقیم و غیرمستقیم درگیر این جریان شدند.

 پیشه وری در مقالاتش به موضوع این کشتارها که از هر دو طرف صورت می گرفت و از سوی نیروهای روس،عثمانی و انگلیسی نیز بر آتش آن دمیده می شد اشارات صریحی دارد و در خاطرات اش نجات دو ارمنی از دست سربازان عثمانی را بازگو می کند.

 وی در خصوص ورود قوای عثمانی در 1918 به بادکوبه می نویسد:

«به هر حال شهر بعد از چندین ماه محاصره سقوط کرد. حکومت به دست ترک ها (عثمانی ها) افتاد. سربازان نوری پاشا به بهانه انتقام ترک های محلی که از طرف داشناک های به قتل رسیده بودند، شهر را غارت و ارامنه را قتل عام کردند. من وحشی گری داشناک ها را در روز 18 مارس 1918 دیده، در آن روز عده “بیشماری” از مردمان بی گناه، مخصوصا ایرانیان بی طرفی را که در کاروانسراها سوخته و زغال شده بودند با چشم خود مشاهده کرده بودم…از دیدن جنایاتی که این مردمان بی شعور بدون علت اساسی مرتکب شده بودند روان انسان عاصی می شد،ولی ترک ها هم از آن ها عقب نمانده بودند. سه شبانه روز شهر را به دست سربازان داده، گفته بودند هر چه دلشان بخواهد بکنند»[4]

نجات دو سرباز ارمنی از سوی پیشه وری در حالی صورت می گرفت که وی به چشم خود خیل بیشمار قربانی ها و مقتولین ایرانی به دست ارامنه را دیده بود. با این وجود ایرانی ها همچنان به تداوم سیاست بیطرفی و تحلیل درست ماجرا اصرار داشتند. پیشه وری دو سال بعد در مقاله ای به نام “مقصر کیست” در روزنامه حریت می نویسد: «مسئله ارمنی-مسلمان موجد دارد. اگر از میان برداشته شود، می توان اطمینان یافت که مسئله ارمنی- مسلمان هم از بین خواهد رفت. آن موجد هم عبارت است از احزاب داشناک و مساوات. افروزنده آتش جنگ آن ها هستند. فقرای کاسبه دو مملکت را است که به خاطر استقرار حاکمیت خود داشناک های مبلغ هایستان بزرگ و مساواتی های ستایشگر تورن بزرگ را از میان بردارند… »

به همین نسبت شیخ محمد خیابانی نیز سعی می کرد فاصله خود و تشکیلات سیاسی اش را با این منازعه ی بی سرانجام حفظ و همواره بیرون از دایره تحولات و درگیری های قومی بماند و احتمالا یکی از دلایل خشم و قهر قوای عثمانی نسبت به وی و سبب ساز تبعید او به قارص همین مسئله بوده است.[5] رضا آذری شهررضایی به نقل از کتاب “ارمنیان ایران – چاپ هاروارد” در این خصوص می نویسد:

«دونفر از چهره های برجسته مسلمان اردوباد نزد خیابانی آمدند. آنها ماموریت داشتند که به او پیشنهاد کنند در مقابل کشتار ترک های اردوباد،ارمنی های تبریز قتل عام شوند.خیابانی با انزجار تمام این چهره های برجسته را از حضور خود راند و تهدید کرد که اگر بار دیگر با چنین ماموریتی نزد او بیایند آنها را زیر چماق له خواهد کرد. خیابانی در میان سخنانش به آن ها گفت شما مسلمان واقعی نیستید.اگر مسلمان بودید یادگارهای مقدس خانه خدا،کلیساهای ارامنه را نمی دزدیدید و برای فروش به تبریز نمی آوردید».[6]

         درگیری ها بعد از فروپاشی:

پس از فروپاشی شوروی بحران قراباغ یک بار دیگر ظهور کرد و این بار درگیری های خونین قومی شدیدتر از قبل جریان یافت. در همین حین یک بار دیگر بنابر سنت تاریخی و این بار دولت تازه تاسیس در باکو سعی کرد دولت ایران را به جهت گیری و مداخله نظامی به نفع خود ترغیب نماید.

در برهه از درگیری های خونین قومی طرف باکویی سعی کرد با استفاده تجربه اتحاد جماهیر شوروی در ایجاد جنبش قومی در آذربایجان و تشکیل فرقه دموکرات در دوره استالین، بقایای این فرقه و تفکرات های منشعب از آن را که هنوز به صورت پراکنده در ایران و اروپا حضور داشتند و با ظهور انقلاب اسلامی در ایران می توانستند به اشکال مخلف به فعالیت بپردازند، فعال نماید و از آن ها به عنوان عامل فشار بر دولت ایران در خصوص موضوع قراباغ بهره برداری نماید. به تعبیر دیگر در این دوره از درگیری ها سعی بر این بود که با واسطه گروه های پان آذریست و فعالیت های تحریک آمیز آن ها گروه هایی از اتباع ایران به نفع دولت باکو و به مثابه اهرم فشار نقش آفرینی نمایند.

 

–         انتظار باکو از تهران برای مداخله: 

 

انتظار صریح جمهوری باکو و بخشی از جامعه این کشور از ایران مداخله بی چون و چرا در منازعه قومی قراباغ به نفع آنان بود. ولی از سوی دیگر ایران بنابر سنت دوره های قبلی ترجیح داد به شکل دیگری در مسئله دخالت نماید که عبارت بود از میانجی گری و کمک به آوارگان جنگی مسلمان.

 اما باید پرسید که آیا در شرایط و جو سیاسی ضد ایرانی که دولت جدیدالتاسیس باکو بعد از استقلال بر علیه ایران به وجود آورده بود اصولا امکان طرح چنین انتظاری وجود داشت یا خیر؟

اقدامات،تبلیغات و تحرکات پان آذریستی که در آن سال ها از سوی دولت و احزاب سیاسی این کشور علیه ایران صورت می گرفت صریحا با درخواست های دولت باکو منافات داشت. دولتمردان جدید باکو فراموش کرده بودند که مداخله نظامی یک دولت به نفع دولت دیگر نیازمند سطح بالایی از روابط و اعتماد متقابل است که در طول زمان ایجاد می شود. حکومت های ایلچی بیک و حیدر علی اف تلاش زیادی برای ایجاد چنین روابطی نداشتند و محافل سیاسی این کشور نیز مدام تبلیغاتی را بر علیه ایران انجام می دادند که دارای ابعاد گسترده ای از ستیز با فرهنگ ایرانی و زبان فارسی در قفقاز تا تهدید تمامیت ارضی بود. مروری بر گزارش های خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی ایران از باکو در خصوص اقدامات ایرانی صورت گرفته نشان گر این موضوع است.

برای نمونه به برخی از آن ها اشاره می رود:

 

–          جعل تاریخ و انکار حضور تاریخی دولت ایران در منطقه:

 

باکو- خبرگزاری جمهوری اسلامی:

« در اولین کتاب نقشه‌های تاریخ جمهوری آذربایجان که اخیراً به بازار این جمهوری عرضه شد به تاریخ مشترک ایران و جمهوری آذربایجان اشاره‌ای نشده است. در این کتاب که متشکل از ٢٣ نقشه رنگی است دولت‌های حاکم بر منطقه قفقاز و شمال‌غرب ایران در طول سه هزار سال گذشته مشخص شده‌اند. در این کتاب از ایران قرون ١١ و ١٢ میلادی به‌عنوان عراق عجم یاد می‌شود و از حکومت صفویان نیز به‌عنوان دولت صفویان آذربایجان نام برده شده است. دولت‌های ایلخانیان خوارزمشاهیان و آق‌قویونلو از دیگر اسامی است که در این کتاب به ایران داده شده است. در یکی از نقشه‌های این کتاب از جمهوری آذربایجان کنونی ارمنستان و بخش عظیمی از شمال‌غرب ایران به‌عنوان اراضی خان‌های آذری در قرن ١٨ نام برده می‌شود.

در نقشه دیگر این کتاب نیز بخش‌هایی از شمال‌غرب و جنوب ایران به‌عنوان محل اسکان آذری‌های خارج از جمهوری آذربایجان با رنگ سبز مشخص شده است. ضیاء بنیاداف عضو آکادمی علوم جمهوری آذربایجان و رئیس انجمن دوستی ایران و این جمهوری در مقدمه کتاب مذکور از این کتاب به‌عنوان اولین کتاب حاوی نقشه‌های تاریخی جمهوری آذربایجان نام برده است.

به نوشته وی نقشه‌های موجود در این کتاب از سوی جمعی از استادان تاریخ جمهوری آذربایجان تهیه شده است. این کتاب به سفارش موسسه فرهنگ جمهوری آذربایجان و توسط شرکت‌هیا گونش و سنم ترکیه به چاپ رسیده است».[7]

 

–          اظهارات ایلچی بیک علیه تمامیت ارضی ایران:

باکو- خبرگزاری جمهوری اسلامی:

« ابوالفضل ایلچی بی‌ رییس جمهوری سابق جمهوری آذربایجان تجزیه ایران و تشکیل آذربایجان واحد را ایده‌آل خود خواند. وی در مصاحبه با شماره اخیر روزنامه مساوات ارگان حزب مساوات جمهوری آذربایجان ادعا کرد دیر یا زود در جمهوری اسلامی ایران انقلاب دیگری رخ خواهد داد.

 وی مسئولین جمهوری اسلامی ایران را در اداره امور کشور ناموفق خواند و تأکید کرد که بدتر شدن وضعیت اقتصادی در ایران موج اعتراض‌ها را تقویت خواهد کرد. وی از منافقین و طرفداران پسر شاه مخلوع به عنوان بزرگترین نیروهای مخالف نظام جمهوری اسلامی ایران نام برد. وی در بخش دیگری از سخنان خود تأسیس مدراس به زبان آذری در ایران را گام اول برای رسیدن به هدف‌های به اصطلاح عالی‌تر نام برد».[8]

تشکیل آذربایجان واحد:

باکو- خبرگزاری جمهوری اسلامی :

« یک روزنامه چاپ باکو بر لوزم سرنگونی دولت کنونی آذربایجان برای تحقق ایده تشکیل آذربایجان واحد تاکید کرد. روزنامه مخالفت در آخرین شماره خود طی مقاله ای تحت عنوان راهی که به آذربایجان واحد می رود تحکیم قدرت در آذربایجان را اولین گام برای تشکیل آذربایجان واخد خواند».[9]

 دخالت نهادهای دولتی در امور داخلی ایران:

باکو- خبرگزاری جمهوری اسلامی:

«یکی از دیپلمات های آذربایجان راجع به جریان پان آذیسم اظهار داشته است: مدتی می باشد که کمیسیونی در وزارت امنیت ملی آذربایجان تشکیل شده و کار آن تقویت و تشدید فعالیت های جریانات ناسیونالیستی در ایران است و به این گونه حرکت ها خط دهی و کمک می نماید».[10].

نظیر چنین گزارش هایی علاوه بر این که بسیار زیاد است ذکر تمامی آن ها از حوصله و گنجایش این مقاله نیز خارج است. ولی به درستی روشن نیست که در آن سال ها دولتمردان جمهوری باکو دقیقا چه برداشتی از دیپلماسی و سیاست خارجی داشتند که در عین چنین تحرکات ضد ایرانی ای خواستار حمایت ایران نیز بودند.

در یکی از نمونه های پاسخ و واکنش مسئولان ایرانی به دولتمردان جمهوری باکو استاندار وقت آذربایجان شرقی نیز واکنش تندی در این خصوص داشته است. خبرگزاری فرانسه در این خصوص گزارش داده بود:

«یک مقام ایرانی با مورد سؤال قرار دادن مشروعیت جمهوری آذربایجان گفت تاریخ هیچ‌گاه کشوری به این نام را شناسایی نکرده است. علی عبدالعلی‌زاده استاندار آذربایجان شرقی در مصاحبه‌ای که روز یکشنبه در نشریه کیهان هوایی منتشر شد گفته است مناطق یا استان‌هایی که نام آذربایجان را بر خود دارند همیشه بخشی از سرزمین و خاک ایران بوده‌اند. وی رهبران و مطبوعات رسمی جمهوری آذربایجان را به راه انداختن مبارزه تبلیغاتی علیه جمهوری اسلامی ایران متهم کرد.

این مقام ایرانی هم‌چنین تلویزیون دولتی باکو را به دلیل پخش برنامه‌ای که در آن یک ایرانی تبعیدی از آذربایجان ایران به‌عنوان سرزمین اشغالی نام برده و خواستار ادغام آن در جمهوری آذربایجان شده است محکوم کرد. وی با هشدار به رهبران باکو که در صورت طرح چنین ادعایی بازنده خواهند بود رهبران و مقام‌های جمهوری آذربایجان را به پایان دادن به مبارزه تبلیغاتی آشوب‌انگیز خود علیه ایران فراخواند. عبدالعلی‌زاده اسرائیل را به تحریک باکو برای طرح‌های ادعاهایی بر خاک ایران متهم کرد».[11]

           بهره سخن:

همان طور که گفته شد ایران از آغاز منازعه ترک- ارمنی در قفقاز (1905) سعی داشت نگاه برادرانه و مصلحانه ای ارائه داده و به جای طرفیت و مداخله به نفع ارامنه یا ترک ها، روش ریش سفیدی را انتخاب کرد. این  تلاش ها جهت حفظ فاصله و بیطرفی ای که در این مقاله از آن به عنوان سنت بیطرفی صد ساله یاد شد، اگر نه از سوی ارامنه، اما از سوی مسلمانان قفقاز، به شکل دیگری فهمیده شد. انتظار آنان ورود بی چون و چرای ایران به این منازعه و مشارکت در کشتارهای وحشیانه ای بود که به صورت چندطرفه، و با انگیزه هایی صورت می گرفت که ایرانی ها هیچ گونه فهم و تجربه ای از آن نداشتند. منازعه مسلمان و ارمنی در قفقاز مشکلی بود که ریشه های آن از سوی ایرانی ها فهمیده نمی شد و صرف احساسات مذهبی نمی توانست آنان را وادار به شعله ور کردن آتش کشتار میان هم میهنان سابق نماید. اهمیت و حساسیت موضوع زمانی بیشتر می شود که در نظر داشته باشیم ، گروه هایی از نخبگان ارمنی ایران در مقاطع حساس تاریخی مانند جنگ های ایران و روس و همچنین ماجرای فرقه دموکرات آذربایجان (1324-1325) به دولت ایران پشت کرده و با قوای روس همکاری کرده بودند. این تحرکات برخلاف آن چه که در عثمانی روی داد هیچگاه تبدیل به کینه تاریخی نگردید و به همه ارامنه یا روح جمعی آنان تعمیم داده نشد. حتی عده ای با روایت هایی مغشوش و گاه غرض ورزانه سعی کردند در خصوص حادثه جیلولوق[12] که از سوی اتباع آشوری عثمانی در ارومیه و اکناف آن رخ داد احساسات عمومی را به ویژه در شهرهای شمالغرب ایران نسبت به ارامنه تحریک نمایند که آن نیز ناکام ماند.

در صد سال گذشته در هر یک از برهه های تاریخی که منازعات قومی در قفقاز شدت یافت، ترک زبان های این منطقه سعی کردند از طرق مختلف ایران را به جانبداری از خود در منازعه دخیل کنند. در مرحله اول (1905) از طریق تلاش برای اقناع روحانیت و توده مردم، در مرحله دوم (1918) از طریق فشار بر نخبگان آذری مانند شیخ محمد خیابانی و در مرحله سوم (بعد از فروپاشی شوروی) از طریق استفاده از پتانسیل قومی که از دوران اتحاد جماهیر شوروی در ایران ایجاد شده بود، تلاش هایی صورت گرفت که هر سه مورد با ناکامی روبرو شده و در سیاست های کلی دولت ایران در اتخاذ بیطرفی و احساسات جامعه ایرانی تاثیر چندانی ایجاد نکرد. وزارت خارجه ایران این منازعه قاراباغ را نه به عنوان یک منازعه قومی یا مذهبی بلکه به عنوان اختلاف سرزمینی شناسایی و تعریف کرده است و اساس سیاستگذاری های کلی را بر این فرض استوار نموده است.

به نظر می رسد در طول صد سال گذشته (از 1905) یک نوع توافق بین الاذهانی در جامعه ایرانی، آنها را از طرفیت در چنین منازعه ای باز داشته است که بازتاب آن را در عرصه دیپلماتیک نیز به روشنی می توان مشاهد کرد. ایران خود را صاحب خانه سابق و ریش سفید فعلی منطقه می داند. چه در ساختار دولت و چه در میان نخبگان سیاسی تمایلی به فروکاستن این ریش سفیدی به جهت گیری عملی به نفع هر یک از طرفین منازعه نبوده و نیست. هر چند از نظر مذهبی همدلی قابل توجهی بین مردم ایران و آوارگان جنگی قراباغ دیده می شود و دولت ایران نیز به صور مختلف سعی در کمک رسانی به آن ها داشته است ولیکن تصور ایران در سنت صدساله گذشته این بود که هرگونه جهت گیری فعالانه در مسئله نه با منافع ایران همخوانی دارد و نه با ریشه ها و الزمات تاریخی موضوع.

اما با وجود همه تلاش هایی که برای مصالحه و آشتی بین طرفین صورت گرفت ، ایران هزینه این بی طرفی و ریش سفیدی را به بهای تخریب چهره اش در نزد بخشی از افکار عمومی جمهوری باکو پرداخت کرد. گویی بیطرفی و تشویق به صلح و دوری از برادرکشی در میان نخبگان و اهل سیاست جمهوری باکو ، به قدری سنگین و نابخشودنی است که می بایست، همسنگ مداخله به نفع ارامنه تلقی گردد.

تکرار این واکنش ها بعد از فروپاشی شوروی و جنگ قراباغ را به نوعی می توان تکرار تاریخ دانست. زیرا مشابه انتقادات و اتهاماتی که امروزه از سوی محافل دولتی و غیردولتی در جمهوری باکو دایر بر حمایت ایران از ارامنه و یا بی توجهی ایران به سرنوشت مسلمان های قفقاز مطرح می شود، در سال های 1905 نیز تجربه شده بود.

در نهایت باید گفت ورود به منازعه قراباغ به نفع آذریهای قفقاز برای ایران هم آسان ترین انتخاب بود و هم توجیه پذیر. اما جامعه ایرانی(هم دولت و هم نخبگان) ترجیح دادند با توجه الزمات تاریخی و نقش اصیل تری را انتخاب کرده و سنت بی طرفی و ریش سفیدی را در پیش گیرند و هنوز نیز امیدوارند هر دو طرف منازعه به ویژه آذری ها این رویکرد را درک نمایند.
منبع :بهار

[1] -interethnic confict

[2] – ethnic  mobilization

[3] – شهررضایی،49

[4] – آخرین سنگر آزادی،مجموعه مقالات پیشه وری در روزنامه حقیقت 1300-1331، صص 33-34

[5] – در این خصوص و هم چنین حوادث مرتبط با 1905 نک:درگیریهای قومی در قفقاز و بازتاب آن در ایران،نگاهی به حوادث 1905، رضا آذری شهررضایی،گفتگو،شماره 33

[6] -پیشین

[7] – باکو- خبرگزاری جمهوری اسلامی 5/7/1374

[8] – باکو خبرگزاری جمهوری اسلامی 22/11/1374

[9] – مقاله یک نشریه باکو با عنوان راهی که به آذربایجان واحد می رود، باکو خبرگزاری جمهوری اسلامی  8/11/ 1374

[10] -خبرگزاری جمهوری اسلامی، 11/11/1374

[11] -تهران-خبرگزاری جمهوری اسلامی به نقل از خبرگزاری فرانسه: 30/7/1374

[12] – جیلو ها یک طایفه بزرگ از آشوری های عثمانی بودند که متعاقب کشتار ارامنه در عثمانی از آن کشور گریخته و به ایران آمدند و در ایران به تحریک و تقصیر قوای عثمانی که در آذربایجام مستقر بود دست به شورش برداشته و فجایع بسیاری به بار آوردند.