قانون اساسی “فرد ایرانی” را مد نظر دارد نه اقلیت ها/بررسی سیاست های زبانی

۱۸ اسفند, ۱۳۹۳
قانون اساسی “فرد ایرانی” را مد نظر دارد نه اقلیت ها/بررسی سیاست های زبانی

 هویت یا آگاهی ملی ایران هر چند مانند هر کشور دیگری در دوران جدید مبنای امر سیاسی قرار می گیرد، اما پیگیری رگه هایی از آن در طول تاریخ ممکن و میسر است. ایران با ساختار شبه امپراتوری خود مامن زبان های و گویش های متعددی است. در این جغرافیای ۱٫۶۴۸٫۱۹۵کیلومتر مربعی، تنوع فرهنگی قابل توجهی حاکم است. اما شگفت آن که این تنوع فرهنگی در طول سده ها خودمدیر بوده است. یعنی گاهی حتی بدون دولت و حکومت نیز توانسته است مولفه های مهم خود را حفظ نماید و حتی آن را صادر کند. زیست انسان ایرانی در این جغرافیا مشابه زیست انسان سایر جوامع نیست.
 به این دلیل است که اصطلاح بومی شده “اقوام ایرانی” به معنی گروه خویشاندی که در طول تاریخ در کنار هم زیسته اند، می تواند انطباق بیشتری با متقضیات و مختصات آن داشته باشد نه اصطلاحات دیگری چون قومیت ethnicity و اقلیت که با شرایط بومی سازگار نیستند.
از سوی دیگر نگاه های تقلیل گرا و تعمیم گرا که از آسیب های جدی روش شناشی در حوزه هویت پژوهی اند حاضر یا قادر به پذیرش این حقیقت نیستند . راز این زندگی مشترک حتی در دوران «بی دولتی» در روح ایرانی نهفته است، ورنه فرصت های زیادی برای فراق و جداسری در طول تاریخ ایران برای همه وجود داشت. اقوام ایرانی در طول تاریخ ،بدون ذره ای اجبار و اکراه این روح ملی را نگه داشته اند تا جایی که حتی تواریخ محلی در ایران به زبان فارسی نگاشته شده است. از همین روست که قانون اساسی مشروطه نیازی به شناسایی زبان رسمی ندید و تا زمان سیاسی شدن مباحث زبانی و هویتی اثری از این تردید و شک در این موضوع مشاهده نشد.

دکتر علی مرشدی زاد،استاد دانشگاه و پژوهشگر مسائل هویتی در ایران است که آثار مهمی را در این زمینه تالیف و ترجمه کرده است. ایشان در این گفتگو از تاریخ همزیستی ایرانی ها و سپس سیاسی شدن هویت های فروملی سخن می گویند.

 

•     جناب آقای مرشدی زاد بعنوان پژوهشگری که در حوزه هویت آثار تالیفی و ترجمه های مهمی و تاثیرگذاری داشته اید،لطفا بفرمایید که به طور اعم چه نسبتی میان هویت و زبان برقرار است و و این نسبت در جامعه ایران به لحاظ تاریخی چگونه تببین می شود؟

در پاسخ به سوال شما باید گفت زبان از ابزار ارتباطی مهم انسان است و به همین ترتیب نقش مهمی در هویت دهی به انسان، چه به صورت فردی و چه به صورت اجتماعی دارد. انسانها از طریق آن می توانند خود را بشناسند و بشناسانند. یا دیگران ارتباط برقرار کنند و دایره این ارتباطات را گسترش دهند. در واقع انسانها برای ارتباط نمادین خود سه ابزار در اختیار دارند. یکی ارتباط گفتاری است، دیگری ارتباط نوشتاری و دیگر ارتباط جسمانی. که در این میان دو مورد از این سه به زبان وابسته اند. این تاثیر به گونه ای است که ارنست گلنر در کتاب ناسیونالیسم خود فرض را بر این می گذارد که در دوران مدرن هر انسان یک منشی است. این اصطلاح منشی بودن در بحث گلنر معنای خاص خود را دارد. بدین معناست که انسان به مدد این زبان می تواند امتداد و گستره کسب و کار و اشتغال خود را تعیین کند. وی معتقد است که هویت جمعی مدرن که هویت ملی نیز از جمله آن است، به میزان زیادی تحت تاثیر زبان قرار دارد. ولی آیا زبان تمام هویت است و آیا تنها چیزی است که هویت را تشکیل می دهد؟ قطعا چنین نیست. هویت پدیده سیالی است که هم از سوی بیان کننده و ارائه دهنده هویت و هم از سوی دریافت کننده آن به اشکال مختلفی ارائه و درک و دریافت می شود.

چنان که مولانا نیز در مثنوی شریف یک جا ناهمزبانی را عامل خلاف و اختلاف و تفرقه می آورد (آن دعوای مشهور بر سر یک چیز، انگور، که هر کدام از روم و فارس و عرب و ترک نامی متفاوت بر آن می گذاشتند و در اصل یک چیز بود) و در جای دیگر، همدلی را از همزبانی برتر می داند و بیان می دارد که ای بسا رومی و ترک همزبان، ای بسا دو ترک چون بیگانگان.
در مورد ایران و اینکه آیا ملازمه ای میان زبان و هویت در ایران برقرار بوده است یا نه، باید گفت که روشنفکران ایرانی در دوره قاجاریه، آنهایی که اولین جرقه های بحث هویت ملی و ناسیونالیسم را مطرح کردند، اگر چه از زبان و نقش آن در هویت بخشی سخن گفتند، ولی آنچه که مد نظر بود ایجاد بنیانی برای ترقی و پیشرفت است. به عنوان مثال فتحعلی آخوندزاده که در زمره نخستین کسانی است که این دغدغه ها را مطرح می سازد، تمام دغدغه اش ایجاد زمینه برای ارتباط بیشتر ایران با غرب و توان استفاده از دانش غربی است. برای همین از تغییر خط سخن می گوید چون معتقد است این امر پیوند ایران و غرب را افزایش می دهد و ایرانیان را از دنیای عرب به دنیای غرب منتقل می کند و آن را سرآغاز پیشرفت می داند. در ابتدای قرن بیستم نیز،آن زمان که در دوره رضاشاه، روشنفکران با حجم بیشتری به موضوع ناسیونالیسم ایرانی روی آوردند، نقطه توجه مشترک تمامی آنها انسجام بخشی به جامعه ایران است. البته برداشتها و راه حلهای مختلفی در این خصوص ارائه شد. ولی آنچه مورد نظر بود این بود که بیاییم هویتی برای ایرانی «بازتعریف» کنیم. تاکیدم را بر واژه بازتعریف می گذارم، چون معتقدم هویت ایرانی از دیرباز وجود داشته.

آنچه در دوره مدرن صورت گرفت تاکید مجدد بر آن  انسجام بخشیدن آن بود. در میان این راه حلها، آنچه که به زبان مربوط می شود، فراگیر کردن زبان رسمی است. زبان رسمی در کشور پهناوری مانند ایران با تنوعات خاص خود ضرورتی بود که روشنفکران به آن اذعان داشتند. حتی تقی زاده هم که داعیه دار ناسیونالیسم سرزمینی و بر اساس زیستن در سرزمینی به نام ایران  است، بر زبان رسمی و فارسی تاکید دارد. البته ایرادهایی نیز به عملکرد افراطی فرهنگستان و واژه گزینی های آن زمان نیز دارد. چون معتقد است باید از زیرشاخه های زبان ایرانی در انتخاب واژگان استفاده کرد و سخنی در واقع درست است.
در پرانتز ذکر کنم که تقی زاده را باید در ساحات مختلف در نظر گرفت. من نگاه او را به مقوله ناسیونالیسم خیلی می پسندم. نگاهی ملایم و انسانی با در نظر گرفتن جنبه های مختلف که اگر در زمان خودش به دلیل شرایط خاص ایران آن زمان نتوانست زمینه تحقق پیدا کند، امروزه میتوان از آن بهره گرفت. یعنی ناسیونالیسم و هویت ایرانی به معنای واقعی کلمه. تعریفی که همه مردم ایران و اقوام ایرانی را دربرمی گیرد. در این نگاه گویش ها و زبان ها موجود در ایران جایگاه و اهمیت خاص خود را دارند و اصلا باید در جهت حفظ آنها اهتمام ورزید چون از نظر تقی زاده زبان فارسی نیز وابسته به این زبانهاست. در عین حال زبان رسمی به عنوان ضرورت یک دولت ملی مطرح است.
زبان رسمی در واقع کمک می کند تا همه کسانی که در داخل ایران زندگی می کنند، بتوانند با هم ارتباط داشته باشند و نیازهای خود را برآورده سازند. ابزاری است که عقل حکم می کند که انسان مدرن خود را از ان محروم نسازد.

•    سیاست گذاری های مبتنی بر رویکرد چندفرهنگ گرایانه دهه قبل میلادی در اروپا و آسیا به آزمون گذاشته شد و برخی نیز مانند انگلستان و آلمان به مروز از آن صرف نظر کردند. مفروضات برآمده از چندفرهنگ گرایی در سیاست گذاری های دولت چیست و اگر در جامعه ما به اجراء گذاشته شود چه پیامدهایی خواهد داشت؟

موضوع چند فرهنگ گرایی که چندی است در زبان سیاسی و اجتماعی رواج یافته  دارای دو جنبه توصیفی و هنجاری است. از بعد توصیفی به بیان وضعیت جامعه ای خاص می پردازد و آن را به عنوان جامعه ای دارای فرهنگ های متنوع توصیف می کند.

جنبه هنجاری آن بدین صورت است که طرفداران این نظریه معتقدند باید فرهنگها و خرده فرهنگهای مختلف در درون یک جامعه هر کدام به خودبیان گری بپردازند. تنوعی از صداها شنیده شود و موزائیکی از فرهنگ ها با تمام تعدد خود شکل بگیرد. در واقع به جای آن دیگ جوشان که فرهنگ های مختلف در درون آن جوش می خورند و تبدیل به یک فرهنگ می شوند و خصلت جمعی مشترکی را به نمایش می گذارند، این نگاه معتقد است باید جامعه را به صورت یک “ظرف سالاد” دید و آن را بدین صورت درآورد. چنین دیدگاهی اگرچه در نگاه اول بسیار جذاب به نظر می رسد، در بلند مدت و در نگاه کلان می تواند مشکل آفرین باشد.
 من این ایده ها را فانتزی های فکری کسانی در نظر می گیرم که به دور از واقعیت در اوهام سیر میکنند. سالهای پایانی قرن گذشته و ابتدای قرن جدید اوج شکل گیری چنین دیدگاه هایی است که از سوی پست مدرنیست ها و … مطرح شد. البته برخی از کشورها که این مقوله را از حیث توصیفی پذیرفتند، از جنبه هنجاری بر آن صحه نگذاشتند. به عنوان مثال معمولا مالزی را در آسیا به عنوان یک کشور چند فرهنگی ذکر می کنند. این بیان کننده واقعیت موجود در این کشور است. ولی باید توجه داشت که سیاست دولت مالزی در جهت تقویت و ایجاد «نژاد مالزیایی» در سال 2020 است. چون به هر حال دولت واقف است که مهاجر پذیری و تغییراتی که در اثر این پدیده حاصل می شود لازم است مدیریت شود و جامعه مالزی برای اینکه همچنان مالزیایی باقی بماند باید دارای هویت و انسجام باشد.
چند فرهنگ گرایی از جنبه های مختلفی مطرح است. در واقع تمام تنوعات در این ارتباط موضوعیت پیدا می کنند. تفاوت زبانی، دینی، قومی، جنسیتی و حتی سلایق خاص را دربرمی گیرد. بدین ترتیب اگر قرار باشد هویت ملّی را دستخوش این مساله سازیم، بنیانی برای همبستگی ملّی بر جای نمی ماند. برای همین است که من آن را فانتزی انسان پسامدرن یا فانتزی ذهن های اوهام زده می دانم که نمی توان در همه جا آن را به کار گرفت. در جامعه ایران نیز به همین ترتیب جایگاه و امکانی عملی برای این دیدگاهها نمی دانم. بهترین شیوه آن است که ضمن احترام به دیدگاهها و هویت های خرد و خرده فرهنگها، عام ترین ویژگیها را به عنوان هویت ملّی در نظر بگیریم و البته در سیاستگذاری نیز به نوعی خرده فرهنگها و هویت عام را با هم سازگار کنیم که معنای طرد و انکار آن هویتهای خرد از آن مستفاد نشود. تاکید بر ایرای بودن این ویژگی را داراست. ایرانی بودن عنصر عامی است که همه در آن شریکند و کسی هم نمی تواند آن را به معنای برتری دادن یکی بر دیگری در نظر بگیرد.

•    شما در کتاب نخبگان آذری و هویت به نقش آذریها در تکوین نظامات مدرن و درگیری آنها در پروسه بازتولید هویت ملی و بسیاری از موارد دیگر اشاره کردید، . برای نمونه داود منشی زاده و حسن تقی زاده از تندروترین تا میانه رو ترین ناسیونالیست های ایران هستند که هر دو آذری اند. فکر می کنید چرا آذری ها بیش از سایرین به سمت ایران گرایی کشیده می شوند؟

آذربایجان بویژه در دوره قاجاریه مهمترین استان ایران بوده است. در دوره قاجاریه رسم بر این بود که ولیعهد در آذربایجان منصوب می شد و به دلیل وسعت آن خطه و همچنین به دلیل اینکه آذربایجان با عثمانی در ارتباط بود ولی عهد طی این دوره تجربیات خوبی کسب می کرد و در زمانی که به پادشاهی می رسید، تازه کار و بی خبر نبود. این ویژگی آذربایجان و همجواری آن با عثمانی و ارتباطات و مراودات تجاری باعث شده بود که در مقایسه با بسیاری دیگر از مناطق کشور دارای طبقه متوسط نیرومندی باشد. تاجران تبریز همواره وزنه ای در تجارت کشور بوده اند و این خصوصیت همچنان پابرجاست.

به هیمن ترتیب خصلت های روشنفکری نیز در این منطقه پر رنگ بوده است. فراموش نکنیم که ورود نمایندگان آذربایجان به مجلس اول مشروطه حال و هوای مجلس را عوض کرد و باعث شد سوالاتی مطرح شود که برای نمایندگان دیگر مطرح نبود.
این ویژگی ها باعث شده است که آذربایجان به لحاظ فکری در زمره فکور ترین و فرهیخته ترین خطه های ایران باشد. به همین ترتیب اندیشمندان آذربایجانی نقش مهمی در گسترش ایده های نو ایفا کردند و ناسیونالیسم ایرانی از جمله این ایده هاست.اندیشه ناسیونالیسم ایرانی نیز به همین ترتیب حاملان مهمی در میان اندیشمندان و روشنفکران آذری دارد. بعلاوه، ناسیونالیسم دارای محتوای طرد اغیار است. به طور کلّی هویت این ویژگی را داراست. آذربایجانی ها از حیث غیرتمندی نیز سرآمدند و همین امر باعث شده است وطن دوستی در آذربایجان چشمگیر باشد.

•     اخیرا یکی از پررنگ ترین تاکیدهایی که گفتمان قومیت،در زمینه آموزش زبان مادری دارد اشاره آنها به این است که کودکان در بدو ورود به چرخه یادگیری به سبب آشنا نبودن با زبان فارسی،برخی مشکلات تربیتی را تجربه می کنند.اما آمار خلاف این را نشان می دهد. دانش آموزان دوزبانه در بسیاری از المپیادهای علمی پیشتاز هستند و با فاصله معناداری بالاتر از دانش آموزان تک زبانه ایستاده اند. به نظر می رسد شاهد سیاسی شدن مقوله زبان مادری با آمیزه ای از داده های مخدوش از تاریخ،علوم تربیتی،سیاست و… هستیم. اولا بفرمایید که آیا در سایر مناطق جهان نیز شیوه های مشابهی دیده شده است و زمینه های تاریخی و سیاسی جنجال پیرامون مقوله زبان مادری چیست؟

بله این روزها این بحث در محافل مختلف مطرح می شود. برخی مقامات هم اظهار نظرهایی در این خصوص داشته اند. موضوع زبان مادری و آموزش به زبان مادری و همچنین آموزش زبان مادری موضوعاتی است که باید با تامل بیشتری مورد توجه قرار گیرد. آنچه در اصل15 قانون اساسی آمده است این است که ‎‎‎‎‎«زبان‏ و خط رسمی‏ و مشترک‏ مردم‏ ایران‏ فارسی‏ است‏. اسناد و مکاتبات‏ و متون‏ رسمی‏ و کتب‏ درسی‏ باید با این‏ زبان‏ و خط باشد ولی‏ استفاده‏ از زبانهای‏ محلی‏ و قومی‏ در مطبوعات‏ و رسانه‏ های‏ گروهی‏ و تدریس‏ ادبیات آنها در مدارس‏، در کنار زبان‏ فارسی‏ آزاد است»‏. بنابراین چنانکه ملاحظه می شود در درجه نخست تاکید بر زبان رسمی است. در واقع قانونگذار به اهمیت خط و زبان رسمی و همچنین ضرورت اینکه اسناد، مکاتبات و متون رسمی باید به زبان فارسی باشد اذعان دارد و نکته دوم اینکه بیان می دارد استفاده از زبان های محلی در مطبوعات و رسانه های محلی آزاد است و این مطلبی است که سالها است در مناطق مختلف کشور به آن عمل می شود. آنچه این روزها مورد بحث است، آموزش ادبیات و زبان آنها در مدارس نیز البته در کنار زبان رسمی مورد پذیرش قرار گرفته است.

باید توجه داشت که قانونگذار از «آموزش زبان محلی و قومی» یاد کرده و نه «آموزش به زبان محلی و قومی». بنابراین اقوام می توانند زبان محلی و قومی خود را در مدارس طی درسی که برای آن در نظر گرفته می شود بیاموزند، ولی زبان رسمی زبان آموزشی سراسر کشور است. در این مطلب نکته ظریفی وجود دارد که به نفع اقوام نیز هست. پیش از این گفتیم که به قول گلنر هر انسان یک مُنشی است. یعنی دبیر و نویسنده ای است که لازم است دایره زبانی گسترده ای داشته باشد. در اینجا این مطلب نیز معنا پیدا می کند. اگر فردی از یک قوم تمامی مراحل تحصیل خود را در مدارس منطقه خود و با زبان محلی خود گذرانده باشد، وقتی می خواهد وارد دانشگاه شود با محدودیت هایی در سطح کشور روبرو می شود و بعلاوه امکان وی برای استفاده از منابع علمی محدود می شود.
نکته دیگری نیز وجود دارد که البته در آموزش زبان محلی و قومی باید لحاظ کرد. به عنوان مثال در مورد زبان کردی، کدام گویش از زبان کردی را باید در مدارس آموزش  داد؟ گویش کدام منطقه از کردستان؟ طبیعی است که به تمامی آنها نمی توان متن درسی تهیه کرد. برتری را باید به کدامیک داد؟
در مورد اینکه فرمودید آیا یادگیری دو زبان باعث محدودیت یادگیری می شود یا نه، این موضوعی است که البته باید متخصصان روانشناسی و تعلیم تربیت نظر بدهند، ولی آنچه مسلم است، ذهن انسان هر قدر بیشتر تمرین کند و فرد مطالب مختلف یاد بگیرد ورزیدگی بیشتری پیدا می کند. متخصصان و اندیشمندان بزرگی که از مناطق مختلف ایران برخاسته اند گواه این مطلبند. بزرگان علم و هنر را در ذهن مرور کنید! کمتر پایتخت نشین در جمع آنها یافت می شود. نمی خواهم بگویم نیست و مطمئنا این امر با توجه به نسبت جمعیت نیز باید در نظر گرفته شود. منظور این است که از شهرستانها و مناطقی که دارای زبان محلی بودند انسانهای بزرگی برخاسته اند و این نقض ادعای کسانی است که دو زبانه بودن را مانع پیشرفت می دانند.  

•    معروف است که امریکا در برابر تنوع فرهنگی موجود از الگوی هویتی دیگ مذاب استفاده می کند. یعنی همه هویت های جامعه امریکایی ذوب می شوند به طوری که نهایتا در حوزه عمومی تنها هویت و ارزش های امریکایی نمود پیدا می کند. اما طبق معمول برخی روشنفکران داخلی برداشت غلطی از مفاهیمی مثل زبان مادری و تنوع فرهنگی پیشه کرده اند که، هم هویت ملی و هم امنیت و همزیستی مردم را نشانه می رود. چگونه می توان با توجه به تاریخ شکل گیری ملت در ایران، رویکردی اعتدال گرایانه در این زمینه اتخاد کرد؟ آیا به لحاظ تاریخی جوامع دموکراتیک غربی مانند فرانسه همواره به سمت نادیده گرفتن هویت ملی رفته اند؟

ناسیونالیسم بنیانش از غرب آمده است. مگر می شود آنها این پدیده را نفی کنند؟ این بحث ها در ایران و در میان کسانی که ادای روشنفکری در می آورند طرفدار دارد. وگرنه اگر کسی واقعیت سیاست، واقعیت جامعه، ضرورت حفظ انسجام اجتماعی و در یک کلمه، سیاست عملی را بشناسد، تردیدی روا نمی دارد که باید وحدت ملی را حفظ کرد. امریکا به قول شما دیگ جوشان و به قول خودشان Melting pot است. کشوری مهاجرپذیر که مردمانی از هر گوشه جهان بدانجا می روند و بعد از مدتی فرهنگ آنها تبدیل به فرهنگ امریکایی می شود. فیلمهای امریکایی را ببینید! در بسیاری از آنها پرچم امریکا به صورتی باشکوه دیده می شود. قهرمان فیلم وقتی نجات پیدا می کند یا کسانی را نجات می دهد و کار باشکوهی انجام می دهد، در زمینه ای از پرچم امریکا ظاهر می شود و بدین ترتیب به بیینده القا می کند امریکا این است. سعی می کند به شهروند امریکایی و به طور کلی شهروندان جهان شکوه و عظمت امریکا را بنمایاند. ذره ای هم از این حس کوتاه نمی آید. بعلاوه امریکا کشوری است که قدرت اصلی در اختیار WASP قرار دارد. (1) یعنی سفیدپوستان انگلوساکسون پروتستان. این قدرت به شکلی نظام مند حفظ می شود. چون می داند سیاست و کشورداری نیاز به اراده نیرومند دارد. نمی توان حوادث را به دست سرنوشت سپرد. رها کردن این امور به معنای سپردن آنها به دست سرنوشت است که با عقل سلیم سازگار نیست.

•    یونسکو تاکید و اصرار دارد که مقوله زبان مادری تبدیل به ابزار سیاسی نشود. اما از قرار معلوم در جوامع جهان سوم این وجه سیاسی مسئله است که غلبه پیدا می کند. یونسکو در یکی از اسناد خود در این همین رابطه می گوید “اعضای گروه های زبانی به واسطه استفاده از زبان مادری از شرکت در فعالیت های اجتماعی و زبان جامعه ملی به عنوان یک کل باز نمانند”. چرا این کژتابی ها در جامعه صورت می گیرد؟

در واقع این مطلب ذکر شده از سند یونسکو بیانگر یک دغدغه مهم است: اینکه کسانی که به زبان مادری خود تکلم می کنند ممکن است به دلیل توسل به این زبان از زبان ملی غفلت بورزند و این امر باعث شود از کلیت جامعه منزوی شوند. به نظرم بهترین خدمت به افراد اقوام این است که آنها را به ابزاری مجهّز کنند که دایره دسترسی آنها به علوم گسترش یابد. هر زبان جهانی را به روی انسان می گشاید. اگر من گیلک، من تالش، من کرد، آذری و .. تعصب بورزم و بگویم زبان خودم برایم کافی است، چطور می توانم مراحل رشد و ترقی را طی کنم. این ایراد را زمانی بنده و جمعی از دوستان در ارتباط با موضوع بومی گزینی در دانشگاهها هم مطرح کردیم. گفتیم چرا باید یک فرد از بلوچستان به دانشگاه بلوچستان محدود شود؟ او باید بتواند به تهران بیاید در دانشگاه تهران درس بخواند و این جفا به این فرد است. بومی گزینی در دانش پذیرفته نیست. همچنین اکتفا به زبان قومی نیز جفا به اقوام ایرانی است. زبان رسمی در اینجاست که معنا پیدا می کند و در واقع برآورنده این هدف است.

•    گاه  برخی از مسئولان به الگوی هند در مدیریت مسائل قومی و زبانی اشاره می کنند. به نظر شما هند الگوی مناسبی است؟

الگویی که در هند مطرح است الگوی تکثّرگرایانه است. البته مستحضرید که خود الگوی تکثرگرایانه یا مساوات طلبانه است و یا ترجیحی. در مواردی که الگوی مساوات طلبانه مورد استفاده قرار می گیرد، کار را از نقطه صفر شروع می کنند و تلاش می شود سهم برابری از قدرت به گروههای قومی مختلف داده شود. در مورد تکثرگرایی ترجیحی وضعیت به گونه دیگری است و فرض می شود که گروههای قومی تحت ستم بوده اند و باید آن وضعیت بد را جبران کرد. برای همین تلاش می شود سهم بیشتری به آنها داده شود تا به وضعیتی مساوی دیگران برسند. به هر حال در هر دوی موارد ما با گروههایی به معنای جمعی روبرو هستیم که طی تاریخ مورد ستم جمعی واقع شده اند. این وضعیت در مورد ایران صدق نمی کند. اولا در قانون اساسی، ما گروههای قومی نداریم.

قانون اساسی ما چه در قانون اساسی مشروطه و چه قانون اساسی جمهوری اسلامی، “فرد ایرانی” را مدنظر دارد. بنابراین چیزی با عنوان گروههای قومی در آن نیامده است. از حیث اجتماعی نیز چنین ستمی جمعی بر اقوام در ایران معنا ندارد. ایران نه تنها خود به چنین ستمی دست نزده است، بلکه همواره مأمن و پناهگاه کسانی بوده که از کشورهای همسایه به ایران پناه آورده اند.

___________

(1): WAPS مخفف سفیدپوستان انگلوساکسون

White Anglo-Saxon Protestant

 

منبع: هفته نامه صدا، 16 اسفند 1393، گفتگو از: سالار سیف الدینی