شعری از استاد شهریار به مناسبت ۲۱ آذر و فرار فرقه دست‌نشانده دموکرات
«هان به یغما برده آن ناخوانده مهمان می‌رود»

«هان به یغما برده آن ناخوانده مهمان می‌رود»

یکی از بهترین اشعاری که مناسبت ۲۱ آذر و فرار اهریمن فرقه دموکرات و عناصر شوروی از خاک ایران سروده شده است، شعر زیبای زیر از استاد شهریار است. اشارات و مضامین بسیار جالبی را شهریار در این شعر آورده است: از خرابی‌هایی و بی‌رسمی‌ها و «بار قحط و رنج و درد» که فرقه در آذربایجان آورد، تا ذات بیگانه و بیگانه‌پرست بودن فرقه و هشداری که شهریار درباره امکان بازگشت این اهرمن از شوروی می‌دهد. اما بیت آخر آن مضمونی جالب و نیز مطایبه‌آمیز نیز دارد. در مصرع نخست این بیت، از شر «چکّش» که نماد سوسیالیسم و شوروی است (داس و چکش شوروی) می‌گوید که از سر ما ایران کنده شد و در مصرع دوم، از پررویی ارباب فکری تجزیه‌طلبان می‌گوید که رفتن آن سخت‌تر از خروج ارتش سرخ از خاک ایران است. امروز نشانی از شوروی در جهان نیست، اما عروسک تجزیه‌طلبی که زمانی نخ آن دست شوروی بود، امروز هم خود در پررویی و وقاحت روی شوروی را سفید کرده و هم گردانندگان دیگری در خاورمیانه و غرب پیدا کرده است.

فکر منحط تجزیه‌طلبی در ایران اگرچه بسیار حاشیه‌ای و فاقد پایگاه اجتماعی اصیلی است، همچون عروسک و ابزار دست بیگانگان ظهور یافته و پای ثابت پروژه‌های ضدایرانی مانند تلویزیون موسوم به «ایران اینترنشنال» و برنامه‌های بی بی سی فارسی مانند پرگار و یک دو جین رسانه‌های مجازی است و با تأسف فراوان باید گفت که در داخل نهادهای دولتی و عمومی کشور (مانند برخی مراکز دانشگاهی و پژوهشی رو به زوال) هم سخنگویان و مروجان جاهلی پیدا کرده که مصداق همان «پررویی»ای هستند که استاد شهریار می‌گفت.

 

هان به یغما برده آن ناخوانده مهمان می‌رود
آن نمک‌نشناس، بشکسته نمکدان می‌رود

گرچه بام و در به سر کوبید صاحب‌خانه را
خانه آبادان که جغد از بوم ویران می‌رود

از حریم بوستان باد خزانی بسته باد
با سپاه اجنبی از خاک ایران می‌رود

خاتم جّم گو به وقت آصف دوران قوام
اهرمن دیدم که از ملک سلیمان می‌رود

بار قحط و رنج و درد آورد و رفت
گو بماند درد را، کز سینه پیکان می‌رود

دیزی سفت و سیاهی پشت پایش بشکنید
ترسم آخر بازگردد چون پشیمان می‌رود

شرّ آن کوبنده چکّش از سر ما کنده شد
لیک از رو مشکل این کوبنده سندان می‌رود