مولانا و ترکان / مهرداد فرهمند

مولانا و ترکان / مهرداد فرهمند

نام شب عروس یا شب عرس (عروسی) از آن جهت بر این شب نهاده شده که خود مولانا، مرگ و رخ بربستنش از این جهان را وصال معشوق دانسته و به رفتن عروس به حجله و خانه داماد مانند کرده است. این عبارت در زبان ترکی هم به همان شکل فارسی اش، یعنی شب عرس یا شب عروس به کار برده می شود.

 

شاید اگر مولانا در محدوده جغرافیایی کنونی ایران دفن شده بود، آرامگاهش همچون دیگر شاعران و عارفان ایرانی، جاذبه ای برای گردشگران و زیارتگاه دوستداران شعر و عارفان بود اما در ترکیه آرامگاه مولانا جایگاهی بسیار فراتر و در حد مکانی مقدس دارد که شاید بتوان با آرامگاههای امام رضا و امامزادگان مهم در ایران مقایسه اش کرد، شخصیت او نیز بسی بالاتر از شخصیتی صرفاً ادبی و عرفانی ارج نهاده می شود.

مولانا همچنین برای مردم ترکیه شخصیتی ملی است و از او با عنوان شاعر و عارف بزرگ ترک یاد می شود. هرچند نگاهی به جایگاه “ترک” در آثار مولانا نشانی از ابراز تعلق وی به ترکان به دست نمی دهد.

در غزلیات (دیوان شمس) و مثنویات (مثنوی معنوی) مولانا، واژه ترک گاه مفهومی نمادین دارد و گاه به طور مشخص به فردی از قومیت ترک دلالت می کند.

    ترک: جان و دل و معشوق

 

معنویت و جان و دل آدمی، مقصود مولانا از ترک در بسیاری از سروده های اوست:

اولاً خرگاه سازند و خرند

ترک را زان پس به مهمان آورند

صورتت خرگاه دان معنیت ترک

معنی ات ملاح دان صورت چو فلک

در جایجای اشعار مولانا، بویژه در غزلیات او، ترک به جای معشوق نیز نشسته و از همین رو، عده ای بر این باورند که این تعبیر مولانا، گواهی بر ترک بودن مراد و معشوقش، شمس تبریزی می کند:

منم باری بحمدلله غلام ترک همچون مه

که مه رویان گردونی از او دارند زیبایی

دهان عشق می خندد که نامش ترک گفتم من

خود این او می دمد در ما که ما ناییم و او نایی

هرچند خود مولانا می گوید:

نام تو ترک گفتم از بهر مغلطه

زیرا که عشق دارد صد حاسد و عدو

ترک معشوق مولانا، غدار و تاراجگر و بیرحم و خونریز است؛ مانند همان تصویری که اقوام و ملتهایی که در معرض تاخت و تاز ترکان قرار گرفته اند، در تاریخ خود از ایشان ترسیم کرده اند:

دو چشم تو عجمی ترک و مست خونریزند

که می زند عجمی تیرهای ترکانه را

**

مسلمانان مسلمانان مرا ترکی است یغمایی

که او صفهای شیران را بدراند بتنهایی

**

ترک ساقی گشت در ده کس نماند

گرگ ماند و گوسفند و ترکمان

 

اما این ترک معشوق، در عین غداری و “ترکتازی” دلبری زیبا و سپیدروست:

عجب ترک خوش رنگ این چه رنگ است

عجب ای چشم غماز این چه شیوه است

**

پیش ترک آیینه را خوشرنگی است

پیش زنگی آینه هم زنگی است

 

 

    ·         ترک خونریز و تنگ چشم

آنجا که مولانا، ترک را در معنای زمینی و به مفهوم فردی از قومیت ترک معرفی می کند، تعبیر او برخاسته از بستر زمانی و مکانی است که در آن می زیسته است.

قونیه و آن بخش از آسیای صغیر در زمانی که مولانا بیشتر عمر خود را در آن سپری کرد، بافت جمعیتی چندقومی و چندزبانی داشته است. این منطقه تا کمتر از دو قرن پیش از دوران حیات مولانا، بخشی از امپراتوری روم شرقی بوده و تا قرنها بعد نیز همچنان روم نامیده شده است. لقب رومی برای مولانا که اکنون نیز جهانیان بیشتر او را به این نام می شناسند، از همینجا آمده است.

جمعیت اصلی بومیان بخش مرکزی آسیای صغیر را که قونیه در آن قرار داشته، یونانیان تشکیل می داده اند که در همسایگی کردها، ارمنیان، آشوریها و همچنین عربهایی می زیسته اند که آنان نیز چند قرن پیشتر از ترکان، فاتحان سرزمین شام شده و بعدها در کشمکش میان اعراب و رومیان، بخشی از آنان تابع امپراتوری روم شده بودند.

با ورود فاتحان سلجوقی که بخش اصلی اردویشان را ترکان غز تشکیل می دادند، ترکان نیز به ترکیب جمعیتی آسیای صغیر افزوده شدند:

آن غزان ترک خونریز آمدند

بهر یغما بر دهی ناگه زدند

مولانا با ختایی بودن و اهل ختن دانستن ترکان، تبار ترکان را از خاوردور و چین و پیرامون آن می دانسته، نه آنکه همچون آنانی که بر ترک بودن او پافشاری می کنند، ترکان را بومیان آسیای صغیر بداند:

جان بر زبر همدگر افتاده ز مستی

همچون ختن غیب پر از ترک خطایی

تصویری که مولانا از شمایل ظاهری ترکان ترسیم کرده هم حاکی از آن است که در عصر وی که قرنهای اولیه حضور ترکان در ترکیه امروزی بوده، هنوز ترکیب جمعیتی این سرزمین دگرگون نشده، ترکان چندان با دیگر اقوام درنیامیخته و چهره ای شرقی داشته اند.

مولانا ترکان را مردمانی با رویی سپید و گرد همچون قرص ماه با چشمانی “تنگ” توصیف شده کرده و این ویژگیهای ظاهری را حتی مایه طنزپردازی هم کرده است.

در دفتر ششم مثنوی، حکایتی هست که مولانا چشمان “تنگ” و کشیده شرقی ترک را دستمایه طنز می کند و از ترک داستانش، نمادی از انسان “فرو رفته به گور جهل” می سازد. شاید اگر این داستان را نویسنده ای معاصر می نوشت، در نگاه خرده گیر امروزی چه بسا به نژادپرستی متهم می شد و اعتراض ترکان را برمی انگیخت.

این حکایت، داستان خیاطی زیرک اما “دزد” و “خلق کش” است که مرد ترکی بر سر اسب تازی خود شرط می بندد که بر تزویر او پیروز شود. ترک پارچه گرانبهای اطلسی پیش خیاط می برد و از او می خواهد برایش “قبای روز جنگ” بدوزد. خیاط با ترک گرم می گیرد و داستان خنده داری برایش تعریف می کند چنانکه:

ترک خندیدن گرفت از داستان

چشم تنگش گشت بسته آن زمان

خیاط هم از فرصت استفاده می کند و:

پاره ای دزدید و کردش زیر ران

از جز از حق از همه احیا نهان

 

اصطلاحات ترکی که در اشعار مولانا به چشم می خورد حاکی از آشنایی او با زبان حاکمان قونیه است

با این حال، ترک چنان سرمست داستان خنده دار خیاط می شود که که شرطی که بسته بوده فراموشش می شود و دوباره و سه باره از خیاط می خواهد که برایش لطیفه بگوید و بخنداندش. خیاط هر بار از فرصت بسته شدن چشمان “تنگ” ترک هنگام خندیدن استفاده می کرده و پاره ای از پارچه اش را به سرقت می برده اما چهارمین بار که باز هم با اصرار ترک برای لطیفه گویی روبرو می شود، دیگر به زبان می آید و به ترک می گوید که اگر باز هم برای شنیدن داستان اصرار کنی:

بس قبایت تنگ آید باز پس

این کند با خویشتن هیچکس؟

 

 شاعری چند زبانه در جامعه ای رنگارنگ

 

مولانا رنگارنگی ترکیب جمعیتی قونیه و آسیای صغیر را بارها در آثار خود، دستمایه شاعری و داستانپردازی کرده است:

ده منادی گر بلند آوازیان

ترک و کرد و رومیان و تازیان

مشهورترین بازتاب این تنوع فرهنگی را در دفتر دوم مثنوی می توان یافت و در حکایت “منازعت چهار کس جهت انگور کی هر یکی به نام دیگر فهم کرده بود آن را”:

چار کس را داد مردی یک درم

آن یکی گفت این به انگوری دهم

آن یکی دیگر عرب بد گفت لا

من عنب خواهم نه انگور ای دغا

آن یکی ترکی بد و گفت این بنم

من نمی خواهم عنب خواهم ازم

آن یکی رومی بگفت این قیل را

ترک کن خواهیم استافیل را

 

ابیات و اصطلاحات ترکی که در اشعار مولانا به چشم می خورد حاکی از آشنایی او با زبان حاکمان قونیه است و در عین حال، او از واژه ها و اصطلاحات یونانی هم در اشعارش استفاده کرده که نشان می دهد این زبان در قونیه زنده و رایج بوده تا آنجا که مولانا هم آن را حداقل تا حدی آموخته است. از جمله نمونه های آن، این شعر در دیوان شمس است که قافیه های تمام مصرعهای زوجش، کلمات یونانی است:

 

نیم شب از عشق تا دانی چه می گوید خروس

خیز شب را زنده دار و روز روشن نستکوس

پرها بر هم می زند یعنی دریغا خواجه ام

روزگار نازنین را می دهد بر آنموس

در خروش است آن خروس و تو همی در خواب خوش

نام او را طیر خوانی نام خود را اثریوس

آن خروسی که تو را دعوت کند سوی خدا

او به صورت مرغ باشد در حقیقات انگلوس

من غلام آن خروسم که چنین پندی دهد

خاک پای او به آید از سر واسیلیوس

گرد کفش خاک پای مصطفی را سرمه ساز

تا نباشی روز حشر از جمله کالویروس

رو شریعت را گزین و امر حق را پاس دار

گر عرب باشی و گر ترک و گر سراکنوس

مولانا در کودکی با خانواده اش به قونیه کوچیده بود. به باور بسیاری از مورخان، کوچ این خانواده از بلخ، به آن دلیل بوده که پدر مولانا، حمله مغولان را پیش بینی می کرده و در جستجوی امنیت، خانواده اش را به قونیه انتقال می دهد. بعدها که مغولان به قونیه نزدیک شدند، سلجوقیان پس از شکست در برابر آنان، تسلیم شدند و اعلام فرمانبرداری کردند و همین باعث شد که قلمروشان از تاراجگری مغولان در امان بماند.

این سرزمین امن، علاوه بر خانواده مولانا، پناهگاهی برای بسیاری دیگر از پارسی زبانان شده بود و شواهد تاریخی دلالت بر حضور پارسی زبانان زیادی در قونیه می کند. زبان پارسی تا قرنها پس از دوران مولانا، در ترکیه امروزی به عنوان زبان اداری و ادبی رواج داشته و تدریس می شده اما زبانی که مولانا در اشعارش به کار برده، زبانی نیست که تنها مکتبخانه آموخته شده باشد بلکه وجود کلمات و عبارات فراوان عامیانه و کوچه بازاری نشان می دهد که زبان پارسی در کوی و برزن قونیه هم رایج بوده است.

پارسی گوییم یعنی این کشش

زان طرف آید که آمد آن چشش

مولانا بارها به زبان ترکی اشاره کرده و نسبت خود را با تبار و زبان ترکی چنین بیان می کند:

ای ترک ماه چهره چه گردد که صبح تو

آیی به حجره من و گویی که گل برو

تو ماه ترکی و من اگر ترک نیستم

دانم من این قدر که به ترکی است آب سو

آب حیات تو گر از این بنده تیره شد

ترکی مکن به کشتنم ای ترک ترکخو

رزق مرا فراخی از آن چشم تنگ توست

ای تو هزار دولت و اقبال تو به تو

جدل و کشاکش میان ملت ها و اقوام، بویژه به شکل سازمان یافته امروزی آن برای اینکه شخصیتهای بزرگ تاریخ را از آن خود معرفی کنند، پدیده ای است متعلق به دنیای مدرن و از پیامدهای ملی گرایی افراطی که سابقه درازی در تاریخ ندارد. وگرنه هیچ نشانه ای در دست نیست که مولانا و همگنانش را در بند تعلقات قومی معرفی کند.

ترک و کرد و پارسی گوی و عرب

فهم کرده آن ندا بی گوش و لب

خود چه جای ترک و تاجیک است و رنگ

فهم کردست آن ندا را چوب و سنگ

**

من کجا شعر از کجا لیکن به من در می دمد

آن یکی ترکی که آید گویدم هی کیمسن

ترک کی تاجیک کی زنگی کی رومی کی

مالک الملکی که داند مو به مو سر و علن