به مناسبت زادروز ایران‌شناس بزرگ
ریچارد فرای و روایت پیوستگی فرهنگ ایرانی

ریچارد فرای و روایت پیوستگی فرهنگ ایرانی
سال ۲، شمارۀ ۱، بهار ۱۳۹۶

 مقدمه

مفهوم فرهنگ را به علت وسعت و گستردگی مفهومی‌اش نمی‌توان به آسانی تعریف کرد. به اعتقاد ادوارد برنت تایلور (Edward Burnett Tylor, 1832-1917)، مردم‌شناس انگلیسی،”فرهنگ مجموعۀ پیچیده‌ای از دانش‌ها، باورها، هنرها، اخلاقیات، حقوق، آداب و رسوم و دیگر عادات و توانایی‌هایی است که انسان به عنوان عضو جامعه آن را به دست می‌آورد.‌“[1] به عبارت دیگر، فرهنگ همۀ سازمایه‌های مادى و معنوی زندگی اجتماعی، شامل ارزش‌ها، ایده‌ها و باورها، اندیشه‌ها، آداب و سنن، هنر و ادبیات، علم و فلسفه، اختراعات و ابزارهاست که فرآوردۀ ذهن و دست انسان است و به او هویت می‌بخشد.[2] در عین حال، فرهنگ که از راه رابطۀ انسان‌ها با یکدیگر آموختنی است، از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شود، یعنی انسان که موجودی بهره‌ور از وراثت اجتماعی و تاریخی است، از راه فرهنگ با دانش‌ها، ارزش‌ها، باورها، آرمان‌ها، ترس‌ها، تجربه‌ها و دیگر دستاوردهای مادی و معنوی نسل‌های پیشین خود رابطه برقرار می‌کند و آنها را به ارث می‌برد. به عبارت دیگر، فرهنگ نسل‌های پیشین از راه آموزش در نسل‌های پسین به زندگی مادی و معنوی خود ادامه می‌دهد. در حقیقت، آدمی از راه اجتماع و فرهنگ از باشندۀ میرای طبیعی به باشندۀ مانای فرهنگی و تاریخی بدل می‌شود و با آنکه هستی طبیعی یا تن او می‌پوسد و از میان می‌رود، فرآوردۀ آفرینندگی فرهنگی او ممکن است نسل اندر نسل بماند و چه بسا پرتوان‌تر و مؤثرتر شود. بدین‌سان بهرۀ طبیعی هر نسل، یعنی جسم زندۀ او می‌میرد و از بین می‌رود، اما بهرۀ جمعی وجود او یا زندگی فرهنگی و تاریخی‌اش در نسل‌های بعد و در سده‌ها و هزاره‌های بعد همچنان ممکن است به زندگانی خود ادامه دهد.[3] بر این اساس، همان‌گونه که موجود زنده از طریق وراثت طبیعی غریزه‌های طبیعی را به ارث می‌برد، موجود فرهنگی نیز غریزه‌های فرهنگی را به میراث می‌برد. می‌توان گفت زندگی انسانی نوعی زندگی فرهنگی است که در آن زندگی با فرهنگ، یعنی عالم ارزش‌ها، چنان جوش خورده است که از یکدیگر جدایی ناپذیر‌ند و به‌رغم مرگ طبیعی، زندگی فرهنگی شخص می‌تواند تا مدت‌ها دوام داشته باشد.[4] استمرار ارزش‌ها، باورها، ایده‌ها و نیز هنر، علم، ادبیات، فلسفه، زبان و . . . را در فرایندهای تحول تاریخی می‌شود پیوستگی فرهنگی نامید.

همچنین، از آنجا که فرهنگ و اجزا و عناصر آن موجب بقا و رشد هر قوم می‌شود، مورخان و جامعه‌شناسان به گذشته و فرهنگ اصیل بسیار توجه دارند. گذشته از این، هر فرهنگی روح مخصوص به خود را دارد که در ابعاد گستردۀ تمدن آشکار می‌شود. این روح ضعیف می‌شود، ولی نمی‌میرد. در واقع، قانون تناسخ ارواح در خصوص فرهنگ‌ها نیز صدق می‌کند و بر عکس تمدن‌ها که می‌میرند، روح فرهنگ‌ها به لباس تمدنی دیگر درمی‌آید و بر جهان سیطره می‌یابد.[5]

بر این اساس، منظور از پیوستگی فرهنگ ایرانی خصلت ذاتی فرهنگ و تمدن ایرانی است که در طول تاریخ با وجود تحولات مختلف همچنان استمرار یافته و هیچ‌گاه زایـل نشده ‌است. در واقع، تماس اقوام دیگر با ایرانیان و نفوذ آنان در جامعۀ ایران نتوانسته است بنیادهای اجتماعی، نظام فرهنگی و تمدن ایرانی را متزلزل کند و هویت واقعی ایرانیان را تغییر دهد.[6]

به عبارت دیگر، نیروی جاذبه و انعطاف‌پذیری جامعۀ ایرانی همواره موجب شده است که ایرانیان نکات مطلوب ملل دیگر را انتخاب کنند و با مجموعۀ بافت‌های فرهنگی و ارزشی خویش انطباق دهند.[7] با بررسی دقیق سبک‌ها و شیوه‌های ادبی و اندرزنامه‌های پیش و پس از اسلام درمی‌یابیم که در همۀ وجوه اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، دینی و اقتصادی تاریخ و فرهنگ ایران و هویت ایرانی استمرار و پیوستگی وجود دارد.[8] ریچارد نلسون فرای (‌Richard N. Frye, 1920-2014)، ایران‌شناس معاصر امریکایی، این موضوع را اثبات کرده ‌است. او که برای پژوهش‌های خود سال‌ها در ایران زیست، دربارۀ فرهنگ و تمدن این سرزمین آثار متعددی نوشته و بسیار نیز از آن حمایت کرده است. علی‌اکبر دهخدا به سبب علاقه‌مندی فرای به ایران‌شناسی، او را”ایران‌دوست“ لقب داده بود. با این حال، در سال‌های اخیر انتقاداتی تند و عمدتاً غیر علمی به اندیشه‌های فرای وارد شده است.

برخی جریان‌های فکری او را جاسوس سیا و تئوریسین مکتب ایرانی خوانده‌اند،[9] چرا که ریچارد فرای از جمله ایران‌شناسان و مورخانی است که از ایدۀ پیوستگی و استمرار تاریخ و فرهنگ ایران در طول چند هزار سال گذشته حمایت می‌کند.[10] به عقیدۀ او، مشترکاتی فرهنگی در همۀ دوره‌های تاریخ ایران به صورت هویت فرهنگی ایرانی تداوم یافته ‌است. بر اساس این دیدگاه، زبان فارسی، هنرهای زیبا، علوم، فلسفه، باورها و اعتقادات بخشی از مشترکات فرهنگی ایرانیان است که هزاران سال استمرار یافته‌اند.

اگرچه ریچارد فرای در دوره‌ای از پژوهش‌هایش بر اعصار کهن و باستانی تمرکز دارد و اهمیت فراوانی برای آنها قائل است، اما وحدت و یکپارچگی تمدن ایرانی از دوران کیانیان تا پایان سدۀ‌ شانزدهم میلادی را امری مسلم می‌داند و محققان را به درک استمرار و وحدت هویت ایرانی تشویق می‌کند و بر تداوم چشمگیر سنت‌های ایرانی تأکید می‌ورزد.[11] او ایرانیان را ققنوسی می‌پندارد که همواره پس از تاخت و تازها و ویرانگری‌های گسترده از خاکستر خویش برخاسته و به حیات فرهنگی خود ادامه داده‌ است.[12] به گفتۀ او، ایران بسیار تغییر کرده، اما در برخی جهات استمرار گذشته قوی‌تر از مفاهیم جدید است.[13] همچنین، فرای با اشاره به ویژگی سازگاری و نوپذیری فرهنگ ایرانی ایرانیان را به سرو تشبیه می‌کند که در برابر باد و طوفان ”حوادث روزگار“ خم می‌شود، اما نمی‌شکند.[14]

به اعتقاد فرای، در تاریخ و تمدن ایران پیش از اسلام هیچ فرهنگ و آیینی، از یونانی تا بودایی و یهودی و مسیحی که هر یک در برهه‌ای حضوری موقت در ایران داشتند، نتوانستند ماهیت جدیدی به تمدن ایرانی بدهند، چرا که تمدن ایرانی فقط در دورۀ اسلامی بود که پوششی جدید و دایم در بر کرد و در این قالب تازه به حیات خود ادامه داد و چهارده قرن دیگر تداوم یافت.[15] در حقیقت، ایرانیان با حفظ زبان و اساسی‌ترین اصول معنوی و دینی خود و با خلق مفاهیم تازه در قالب فرهنگ اسلامی توانستند در حوزه‌های متفاوتی همچون سیاست‌ و شریعت و اخلاق و تصوف و نیز در مبادی هنری جایگاه ممتازی در تمدن اسلامی به دست آورند.[16]

پس از فتوحات اسلامی، جامعۀ ایران که رفته‌رفته از شکل زرتشتی به شکل اسلامی بدل می‌شد، کوشید بیشتر اصول متداول خود را با اصول اسلامی تطبیق دهد و بسیاری از قوانین اجتماعی ایران را با ارزش‌های اسلامی سازگار سازد.[17] بنابراین، نمی‌توان شکست نظامی ساسانیان را پایان سنت‌ها و فرهنگ ایرانی دانست، زیرا این فرهنگ پس از زوال جامعۀ زرتشتی تا ظهور جامعۀ اسلامی ادامه داشت و بیشتر ایرانیان در آن شرایط ترجیح دادند با نظام جدید متحد شوند و بر آن تأثیر بگذارند.[18] در نهایت، جامعۀ ایران ضمن حفظ عناصر فرهنگی خود مانند زبان فارسی و هنر و اندیشۀ سیاسی توانست در گذر قرن‌ها خود را استمرار بخشد. فرهنگ و هویت ایرانی به شخصیت انسانی شباهت دارد که دوره‌های مختلف رشد، کودکی، نوجوانی، جوانی، میانسالی و پیری را می‌گذراند. همان‌گونه که در همۀ این مراحل شخصیت اصلی انسان ثابت می‌ماند، هویت ایرانی نیز در طول قرن‌ها به‌رغم تغییر و تحولات سیاسی-اجتماعی، بن‌مایه‌های اصلی و ریشه‌های خود را حفظ کرده ‌است. بدین ترتیب، میان تاریخ و فرهنگ و میراث معنوی ایران باستان با عرفان، اشراق، حکمت، سیاست، زبان و هنر ایران عصر اسلامی پیوند و پیوستگی وجود دارد. اما عامل اصلی این پیوستگی و عدم انقطاع تاریخی چیست و چه عناصری در این مداومت نقش مهم‌تری ایفا کرده‌اند؟ چگونه این تاریخ و فرهنگ از تاخت و تازها و جنگ‌ها و تهاجمات گسترده جان سالم بدر برده و ساختار خود را نیز حفظ کرده‌است؟ در این جستار با بررسی آثار فرای به این پرسش‌ها پاسخ می‌گوییم.

موافقان و مخالفان نظریۀ پیوستگی

علاوه بر فرای، برخی دیگر از پژوهشگران تاریخی و نظریه‌پردازان اجتماعی از ایدۀ پیوستگی تاریخ و فرهنگ ایرانی حمایت کرده‌اند. مثلاً به اعتقاد عبدالحسین زرین‌کوب، در تاریخ و فرهنگ ایران وحدت و استمرار بیش از کثرت و فاصله به چشم می‌خورد و با نوعی نگرش واقع‌گرایانه به توالی رویدادها در تاریخ ایران یک وحدت ذاتی، و تسلسل علت و معلولی در آنها مشهود است. چنان ‌که با ساقط شدن حکومت ساسانی بسیاری از مظاهر فرهنگ و تمدن ایرانی در عصر اسلامی باقی ماند. از همان آغاز فتوحات، دستگاه دیوانی ساسانیان فعالیت خود را برای حفظ و نگهداری نظام مالی به همان خط و زبان رایج در دیوان‌های پیشین ادامه داد.[19] محمد محمدی ملایری نیز گسست و ناپیوستگی در تاریخ و فرهنگ ایران را پنداری نادرست می‌داند. به باور او، این نظر که تاریخ و فرهنگ ایران پیش از اسلام را دیواری از دورۀ اسلامی آن جدا می‌کند با واقعیت‌های تاریخی سازگاری ندارد. در حقیقت، نباید زوال قدرت ساسانیان را به معنای زوال فرهنگ و تمدن مردم ایران دانست، زیرا جامعۀ ایران جامعۀ کهنسالی بود که نیروهای بسیاری در خود ذخیره داشت و با از بین رفتن نظام سیاسی، نیروهای درونی و جاذبه‌های فرهنگی و تمدنی آن پا بر جا ماند. جامعه اسلامی نیز برای راه بردن دولت نوپای خود از دستاوردهای دولت‌های گذشته و تجربیات تاریخی ایرانیان بهرۀ بسیار برد.[20] به عقیدۀ احسان یارشاطر نیز تاریخ و فرهنگ ایران دارای پیوستگی است که در توالی آمیزش با فرهنگ‌ها و کیش‌های دیگر در هر عصری آرایش‌های تازه و آفرینش‌های نوینی عرضه داشته است. پس از تسلط اعراب هم اگرچه برای مدتی تحت سلطۀ قومی دیگر درآمد و دین جدید را پذیرفت، با اندیشه و ذوق خود آیین تازه را رونق بخشید و با تجارب و سنت‌های خود آن را توسعه داد.[21] از نظر کریم مجتهدی نیز فرهنگ ایران دارای سه‌ جنبۀ اصلی است: اسلام و حکمت، سنت‌های یـونانی‌ (یونانی‌مآبی) و سنت‌های ایران باستان که این سه جنبه همواره در آثار فـرهنگی ایرانی استمرار داشته‌اند. به گفتۀ مجتهدی، ایـن نوع پیوستگی در فرهنگ‌های مصر، یونان و عربستان نبوده و خاص ایران است.[22] سیدمصطفی محقق داماد نیز به التقاط فرهنگ ایران پس از اسلام اشاره می‌کند و می‌گوید که مردم ایران ضمن پذیرش شریعت اسلام می‌خواستند ایرانی بمانند و در این التقاط بیش از هر ملت دیگری در حد معجزه عمل کردند.[23]

اگرچه ایدۀ پیوستگی تاریخی و هویت پایدار فرهنگ ایرانی در بین مورخان طرفداران بسیار دارد، اما برخی از نظریه‌پردازان پسامدرن با چنین دیدگاهی موافق نیستند. یکی از مهم‌ترین این نظریه‌پردازان مصطفی وزیری است که در ایران به عنوان یک ملت خیالی ایدۀ پیوستگی فرهنگ ایرانی و سابقۀ تاریخی هویت ایرانی را رد کرده ‌است. به عقیدۀ او، تداوم تاریخی و فرهنگی ایران از دورۀ باستان تاکنون بیشتر‌ ساخته و پرداختۀ ذهن شرق‌شناسان و ایران‌شناسان غربی و روشنفکران ایرانی باستان‌گرا اسـت‌ و چنین تـصویری از ایران قبلاً چندان‌ رایج نبوده است.[24] بر اساس این نوع نگرش، تصور ایران به منزلۀ موجودیتی‌ تـاریخی از دوران باستان تاکنون بیشتر محصول کار نویسندگان غربی نژادپرست نیمۀ دوم قرن نوزدهم و اوایـل‌ قرن بیستم و تقلید روشنفکران باستان‌گرای ایرانی از آنان است و مفهوم هویت ملی پس از ظهور دولت‌های ملی یا دولت-ملت‌های مدرن در جهان پدید آمده است.[25] همچنین، از دیدگاه این گروه که تحت تأثیر نظریۀ بندیکت اندرسون در جماعتهای تصوری (Imagined Communities)[26] و اثر اریک هابزباوم با عنوان اختراع سنت (The Envention of Tradition)[27] هستند، هیچ‌گونه ساختار واحدی بر ذهن و اندیشۀ انسان حاکم نیست و او در شرایط گوناگون عملکرد متفاوت دارد و بنابراین، تصور تاریخی منسجم و پیوسته برای یک ملت و سرزمین امری تخیلی است. به عبارت دیگر، مورخان برای منطقی و قابل قبول جلوه دادن گذشتۀ انسان داستان‌هایی شیرین، جذاب و قابل فهم از روزگار دیرین ملت‌ها ابداع کرده‌اند. به همین علت، همۀ تاریخ‌نگاری گذشته به نوعی تمایل به بیان روندی منسجم، پیوسته و متداوم از تاریخ داشته است. گذشته از این، پیوستگی که غالباً ویژگی منحصر به فرد فرهنگ ایرانی توصیف شده، در مواردی نیز عاملی بازدارنده در تحول و پویایی فرهنگ و جامعۀ ایران انگاشته شده است.

تداوم زبانی

یکی از مهم‌ترین مؤلفه‌هایی که آشکارا پیوستگی فرهنگی ایران را به رخ می‌کشد و می‌توان از آن به منزلۀ اصلی‌ترین علت تداوم فرهنگی یاد کرد، زبان فارسی است. زبان فارسی عامل حفظ هویت ایرانی و حلقۀ وصل ایران باستان به ایران دوران اسلامی بود و پس از حملۀ اعراب به ایران نیز موجب تقویت حس استقلال‌خواهی ایرانیان در برابر اعراب شد. زبان فارسی در این دوران، همان‌گونه که شاهرخ مسکوب در هویت ایرانی و زبان فارسی نشان داده، بیش از هر چیز در برخورد با اقوام مهاجم دارای اهمیت است، زیرا ایرانیان هویت ملی خود را به‌رغم پراکندگی جغرافیایی و حاکمیت عرب، ترک و مغول در جان‌پناه زبان فارسی نگه ‌داشتند.[28] به عبارت دیگر، زبان به مثابه ابزاری فرهنگی این امکان را فراهم می‌ساخت تا شکست در عرصۀ نظامی به شکست در عرصۀ فرهنگی منتهی نشود. بنابراین، در پی تشکیل حکومت‌های نیمه‌مستقل در ایران مانند صفاریان، سامانیان و غزنویان و حمایت از شعر و ادب فارسی در دربارهای آنان، زبان فارسی نیز در آثار ادبی، سیاست‌نامه‌ها، تألیفات مذهبی و تاریخی و آثار اهل دیوان به کار گرفته شد و زمینه را برای هویت‌یابی ایرانیان فراهم کرد. در حقیقت، به‌رغم رواج گستردۀ زبان عربی پس از ورود اعراب به ایران، ایرانیان زبان فارسی را نیز حفظ کردند و ضمن فراگیری عربی و تألیف آثار متعدد به این زبان در بسیاری از رشته‌ها مانند صرف و نحو، نجوم، پزشکی، ریاضی، شعر و . . . زبان فارسی را نیز در کنار زبان قرآن به کار بردند و در آفرینش ادبیات فارسی جدید نیز کوشیدند.[29] البته حس وطن‌پرستی یگانه عامل حفظ میراث گذشته نبود و عوامل متفاوت و گاه متناقضی چون خدمت به حاکمان، کسب مال و مقام در کنار فرهنگ‌دوستی و عشق به حقیقت و نیاز قوم مغلوب به ماندن در این زمینه تأثیرگذار بود.[30] انتقال فرهنگ مکتوب، ترجمۀ کتاب‌های بازمانده از پهلوی به عربی راه دیگری بود که برخی برای نگهداری فرهنگ گذشته به کار بردند، یعنی اندیشه‌های ایران باستان از طریق متون اوستایی و دیگر آثار دورۀ پیش از اسلام به متون حماسی مانند شاهنامه‌های عصر اسلامی و متون اخلاقی و اجتماعی همچون گلستان و بوستان سعدی راه یافت و در این مسیر زبان فارسی هویت ایرانی را همراهی کرد و آن را از گزند اضمحلال مصون نگاه داشت.

افزون بر این، زبان فارسی، که از دورۀ باستان تا عصر اسلامی مراحل متفاوتی را پشت سر نهاد، با حفظ آثار ادبی هر مرحله آنها را به فارسی جدیدتر انتقال داد.[31] این زبان بسیاری از واژه‌های مادی و پارتی را جذب کرد و در دورۀ ساسانی زبان رسمی دولت شد.[32] در دورۀ اسلامی نیز اگرچه عربی زبان علم بود، اما نتوانست جای فارسی را در محاوره و نظم و نثر بگیرد. مثلاً شعر که از نخستین مظاهر ادبی و تجلی‌گاه روح و احساس انسان‌هاست، در زبان فارسی به گویش‌ها و لهجه‌های گوناگون سروده می‌شد. دوبیتی یا شعر عامیانۀ فارسی از قرن‌ها پیش در ایران وجود داشت و همواره منبع رباعیات فارسی در دورۀ اسلامی بود. این اشعار شفاهی و سینه به سینه از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شد و در بسیاری شهرها بر سر زبان‌ها باقی می‌ماند، چنان ‌که دهقانان و رهبران محلی سرایندگان این‌گونه شعرها را تشویق می‌کردند.[33] در نهایت، قصه‌ها و داستان‌های عامیانۀ فارسی نیز در عصر ساسانی رواج داشتند و در دورۀ اسلامی همچنان با اندکی تغییر ادامه یافتند.[34]

با رواج زبان فارسی جدید به منزلۀ زبان مشترک همهۀ ایرانیان و کاربرد سنن ایرانی، سغدی، خوارزمی و سایر لهجه‌های محلی به صورت ترکیب ایرانی-اسلامی مرحلۀ نوینی در زبان فارسی شکل گرفت. در همین زمان، دانشمندان عرب غالباً ایرانیان را به سبب استعمال زبان فارسی به جای عربی و ترویج آیین و سنن قدیم ایرانی سرزنش می‌کردند. به عقیدۀ فرای، نویسندگان و بزرگان ادب و شاعران ایرانی، به‌ویژه فردوسی، در حفظ زبان فارسی و میراث گذشتۀ ایران تأثیر بسیاری داشتند.[35] او همچنین طبقات مختلف اجتماعی را در استمرار زبان فارسی مؤثر می‌داند؛ مردمی که در محاورات روزانه برای برقراری ارتباط با دیگران و در گفت‌وگوهای خود همواره از زبان فارسی استفاده می‌کردند.[36] ایرانیان با حفظ زبان فارسی میراث باستانی خود را نگاه داشتند و نویسندگان و شاعران ایرانی با سرودن شعر و نگاشتن نثر به زبان فارسی از فراموشی و زوال افکار، اندیشه‌ها، ادبیات، فلسفه و حکمت، آداب و رسوم و سنت‌های گذشته جلوگیری کردند.[37] در این فضا بود که نوابغ شعر و ادب فارسی چون فردوسی، مولوی، سعدی و حافظ منظومه‌های بزرگ حماسی، عرفانی و غنایی خود را پدید آوردند و حافظ میراث فرهنگی ایران شدند.[38] رفته‌رفته این زبان بیش از پیش عربی را از میدان خارج ساخت و مقارن قرن ششم هجری قمری جز تألیفات مذهبی آثاری در زمینه‌های دیگر به زبان عربی پدید نیامد. اگرچه جریان این تبدّل به درستی روشن نیست، واضح است که حکومت‌های ایرانی و به‌ویژه سامانیان در رونق و شکوفایی زبان فارسی نقشی مهم و تعیین‌کننده داشتند.[39]

افزون بر این، فرای زبان عربی را در حفظ و غنای زبان فارسی مؤثر می‌داند. بدین صورت که زبان فارسی با بهره‌گیری از واژ‌ه‌های عربی بسیار رونق یافت و قواعد عروض عربی نیز به شعر فارسی استحکام بخشید. به گفتۀ فرای، فرهنگ پرتوان و قواعد عروض عربی در انگیزه بخشیدن به نویسندگان و شاعران فارسی در آفرینش سخن و شکوفایی زبان فارسی نقش مهمی داشت. مقدار ناچیز آثار باقیمانده از ادبیات فارسی میانه نسبت به ادبیات فارسی دورۀ اسلامی شکی باقی نمی‌گذارد که زبان عربی عامل وسعت یافتن و جهانی شدن فارسی بوده‌است.[40]

تداوم اندیشۀ سیاسی و دیوان‌سالاری

پیوند و تداوم اندیشه سیاسی دلیل دیگری بر پیوستگی فرهنگ ایرانی است و خط سیر مشخصی را در اندیشه و جهان‌بینی ایرانیان از دوره‌های باستان تا عصر اسلامی نشان می‌دهد. یکی از مهم‌ترین لایه‌های اندیشۀ ایران باستان اندیشۀ ایرانشهری است که در همۀ سطوح فکری و ادبی از فلسفه، تاریخ و دین نشانه‌های آن دیده می‌شود. ایرانشهر سرزمینی بود که فرهنگ ایرانی و ساسانی در آن برتری داشت.[41] با اشاره به این اندیشۀ پایدار، رساله‌هایی در زبان پهلوی تحت عنوان آیین‌نامگ و خودای‌نامگ نوشته شدند که در دورۀ اسلامی در سیاست‌نامه‌ها (سیرالملوک‌ها) استمرار یافتند.[42] همچنین، بسیاری از تدابیر و اندیشه‌های سیاسی که جذب فرهنگ اسلامی شدند و رنگ اسلامی گرفتند دربردارندۀ دانستنی‌ها و مبانی فکری دورۀ ساسانی بودند و اخلاق اوستایی، پندها و اندرزهای بزرگان ساسانی به فرزندانشان، داستان‌ها و ضرب‌المثل‌های ایرانی دربارۀ چگونگی مملکت داری در سراسر دنیای اسلام گسترش و تداوم یافت.[43] اندیشۀ وحدت سیاسی-دینی نیز در میان ایرانیان رواج داشت.[44] در ایران، حاکم سیاسی همواره نقش رهبر مذهبی را نیز ایفا می‌کرد. در حقیقت، ایرانیان در طول تاریخ تمایل داشته‌اند که دین (مرکز دینی) و دولت را با هم متحد کنند و نوعی حاکمیت کاریزماتیک (charismatic) به وجود آورند. برای مثال، شاه ساسانی در سایۀ حقوق الهی بر مردم حکومت می‌کرد و دولت همواره مذهبی بود. همچنین، بنیاد‌گذار سلسلۀ صفوی هم‌زمان رهبر دینی و سیاسی محسوب می‌شد.[45] به عقیدل فرای، مفهوم شاه شاهان (به لاتین: lord of lord و به هندی و بودایی: راجا دا راجی) در دورۀ اسلامی تداوم یافت.[46] هم‌داستانی و همراهی دین و دولت که از اصول دین اسلام است، متأثر از دولت ساسانی است.[47] نیز، فرهنگ اسلامی از حکومتی مذهبی که در آن سازمان‌های سیاسی و دینی به هم پیوسته ‌باشند حمایت می‌کرد.[48] در این زمینه ریچارد بولت (Richard Bulliet) می‌گوید: ”در آیین زرتشت بیشتر از سایر ادیان میان دین و دولت قرابت و نزدیکی وجود داشته است. با این همه، حتی پس از سقوط شاهنشاهی ساسانی صدور آرای قانونی زرتشتی ادامه یافت.“[49]

در دورۀ ساسانی، موبد موبدان مقامی بود در کنار شاهنشاه و همو در ایجاد قوانین دولت ساسانی پیش‌قدم بود. علمای مسلمان هم که قوانین شریعت را ابلاغ می‌کردند، تصویری از آیین زرتشت پیش از اسلام را منعکس می‌ساختند.[50]

یکی دیگر از مهم‌ترین عناصر فرهنگی و تمدنی ایرانی که در دورۀ اسلامی تداوم یافت، سنت‌های مرتبط با دیوان‌سالاری بود. عرب‌ها پس از فتح ایران نظام دیوان‌سالاری منسجم و پیچیدۀ ساسانی را یکسره و بی‌کم و کاست به خدمت گرفتند.[51] فرای با تأکید بر استمرار نظام اداری و مالی ایران در دورۀ اسلامی، امپراتوری ساسانی را سرمشق کامل اعراب برای ادارۀ امور مملکتی دانسته ‌است.[52] به نظر فرای، تقدس فرمان شاهی و علاقه‌مندی به القاب و عناوین، به‌ویژه در بین خلفای اموی و عباسی، استفاده از انگشتر برای مهر کردن نامه‌ها، ایجاد سازمان‌های پستی، فرونق یا پروانه، ایجاد منصب وزارت (وزرک فرمادار) از مهم‌ترین تأثیرات دستگاه دیوانی ساسانی بر دیوان‌های دورۀ اسلامی است.[53] همچنین، وظایف و کارکردهای قاضی در دورۀ اسلامی تفاوت چندانی با موبد زرتشتی نداشت و عنوان قاضی‌القضات نیز یادآور منصب موبد موبدان در عصر ساسانی بود.[54] سازمان اوقاف در اسلام از بسیاری جهات مانند آتشگاه‌های زرتشتیان یا اوقاف مخصوص آتش بود.[55] جزیه (مالیات سرانه) و خراج (مالیات زمین) نیز با اندکی اصلاح همان ترتیب و شکل قبلی مالیات‌گیری دورۀ ساسانی را حفظ کرد.[56] بقای دیوان‌های اداری، به‌ویژه دیوان خراج در خلافت اسلامی، موجب شد بسیاری از مظاهر فرهنگ و تمدن ایرانی که بدان وابسته بودند، دست‌نخورده به دستگاه حکومت راه یابند و همچنان به سیر تاریخی خود ادامه دهند. افزون بر این، حضور وزرای برجستۀ ایرانی مانند برمکیان بلخی، بنو جراح خراسانی، ابن‌یزداد مروی و ابن‌زیات گیلانی که نسبت به سنت گذشته و فرهنگ ایرانی وفادار بودند، نشان‌دهندۀ تداوم اندیشه‌های ایرانی در زمینۀ کشورداری در دورۀ اسلامی است. این افراد گاهی سنت‌های کهن ساسانی را در دربارها اجرا می‌کردند. مثلاً در عصر مأمون (198-218ق)، فضل‌بن ‌سهل تشریفات درباری را در دستگاه خلافت رایج ساخت.[57]

تداوم سنت‌های هنری

حضور الگوهای کهن ایرانی در آثار هنری پس از اسلام و تأثیرپذیری هنر اسلامی از عناصر هنر ساسانی یکی دیگر از دلایل اثبات تداوم و استمرار فرهنگ ایرانی است. ریچارد فرای با اشاره به ضرب‌المثل ”هنر نزد ایرانیان است و بس“ بر استمرار هنر ایرانی در سراسر تاریخ تأکید کرده است.[58] هنر ساسانی بی‌تردید بر هنر و معماری اسلامی تأثیر ژرفی داشت، زیرا مدت‌ها پس از فتح ایران، جغرافی‌دانانی همچون ابن‌رسته، ابن‌خردادبه، اصطخری و دیگران از بناها و ویرانه‌های عظیم ساسانی سخن گفته‌اند، به‌گونه‌ای که بناهای معماری مانند مساجد، آرامگاه‌ها و کاخ‌هایی که عرب‌ها ایجاد کردند، چه در سبک معماری و چه در مصالح، متأثر از بناهای دورۀ ساسانی و آتشکده‌ها و کاخ‌های ایشان بود.[59]

از نظر ساسانیان، هنر کاملاً تجریدی و انتزاعی بود و موضع دین زرتشت هم در این زمینه با دین اسلام شباهت داشت. از این رو، مسلمانان می‌توانستند اشکال و مفاهیم هنر ساسانی را، بی‌آنکه با عقاید اسلامی برخورد پیدا کند، اقتباس کنند. به عبارت دیگر، برای مسلمانان وام‌گیری از اشکال و اندیشه‌های هنری ایرانیان آسان‌تر از اقتباس از هنر مسیحیان عراق و شام بود، زیرا در هنر مسیحی شمایل‌نگاری وجود داشت که خاطرۀ دوران بت‌پرستی را در ذهن‌ها زنده می‌کرد. همچنین، هنر ساسانی در پی تصویرگری نقش انسان‌ها و جانوران نبود و در تزیینات معماری و قطعات پارچه به طرح‌های هندسی، گیاهی و گل و بوته گرایش داشت.[60] بدین ترتیب، همچنان که دانشمندان مسلمان از علوم یونان برای رونق علوم اسلامی استفاده کردند، هنرمندان مسلمان نیز اشکال و مضامین کهن هنر ایران را به شیوه‌های جدید در هنر اسلامی به کار گرفتند. در حقیقت، همان درون‌مایه‌های کهن هنر ساسانی مانند صحنه‌های شکار، مجالس می‌گساری، دربار، ماه و ستاره و غیره در دورۀ اسلامی تداوم یافتند.[61]

افزون بر این، تشابه اصول فنی و مضامین نقاشی‌ها و دیوارنگاره‌های پیش از اسلام دلیل دیگری بر تداوم سنت‌های هنری ایران ساسانی است. در این نقاشی‌ها، نوع لباس مانند جلیقه‌های ابریشمی، چکمه‌ها و کلاه‌های نوک‌تیز سغدی پیوستگی با دوره‌های پیشین را آشکار می‌سازد. شاید کلاه‌های بلند نوک‌تیزی که دانشمندان مسلمان بر سر می‌گذاشتند و قلنسوه نامیده می‌شد و اولین‌بار در شرق ایران معمول شد، از همین کلاه‌های سغدی متأثر شده باشد.[62] نفوذ هنر ساسانی حتی در نقاشی‌های دیواری ویرانه‌های کاخ‌های اموی در بیابان‌های شام و نیز در نگاره‌ها و کاخ‌های سراسر قلمرو عباسی مشهود است. فرای نقاشی دورۀ اسلامی را تداوم سنت نقاشی عصر ساسانی می‌داند.[63]

یکی دیگر از شاهکارهای هنر ایرانی که به روشنی پیوستگی فرهنگ ایرانی را نمایان می‌سازد، صنعت فرش‌بافی است که در زندگی مردم ایران اهمیت بسیار دارد و قالی‌های ابریشمین همواره مایۀ آرایش خانه‌های ایرانیان بوده و نزد فاتحان یونانی، ترک و مغول نیز ارزشی فراوان داشته است.[64] به گفتۀ فرای، سنت هنری عالی و مرغوبیت موجود در فرش‌های امروزی در قالی‌های دو هزار سال پیش نیز وجود داشت که مداومت در نقش‌های هنری و استادی در فن بافندگی را نشان می‌دهد.[65]

هنر خوشنویسی نیز در بخش ایرانی جهان اسلام بسیار تکامل یافت. وجود انواع گوناگون خط تزیینی کوفی نشان‌دهندۀ قریحه و استعداد هنرمندان مشرق است. چنین به نظر می‌رسد که مینیاتور و تذهیب از کیفیات خاص کتب مانویان در دورۀ پیش از اسلام گرفته شده باشد، گرچه گفته‌اند کتب زرتشتی نیز مزین بوده‌اند.[66]

نتیجه

یکی از اصلی‌ترین شاخصه‌های فرهنگ ایرانی که مورد توجه بسیاری از ایران‌شناسان و مورخان قرار گرفته، پیوستگی و تداوم آن در دوره‌های مختلف است. فرهنگ ایرانی همانند رشتۀ زنجیری است که در طول صدها سال ذهن و روح و وجدان ایرانی را در گذر دوره‌ها و سلسله‌ها و هجوم اقوام گوناگون به این سرزمین به هم پیوند داده ‌است. در حقیقت، فرهنگ ایرانی در طول تاریخ پیوستگی خود را حفظ کرده، به‌گونه‌ای که ابعاد مشخصی از این هویت فرهنگی از زمان باستان تاکنون تداوم یافته ‌است. البته این بدان معنا نیست که بین ایران امروز و ایران 200 سال پیش با ایران هزار یا 2هزار سال قبل تفاوتی نیست، بلکه توسعۀ شهرنشینی، توسعۀ فناوری و صنعت، تغییر حاکمیت سیاسی، تحولات فرهنگی و . . . جامعه، فرهنگ و شهروند ایرانی را با تغییرات گسترده رو‌به‌رو ساخته و در بینش و منش سیاسی و فرهنگی ایرانیان تأثیر گذاشته، اما در پشت این تحولات درون‌مایه و جوهرۀ اصلی فرهنگ ایرانی ثابت مانده ‌است.

ریچارد فرای، که از نظریه‌پردازان پیوستگی فرهنگ ایران است، اعتقاد دارد که تداوم فرهنگ ایرانی نشان دهندۀ ارتباط میان هویت منسجم و منحصر به فرد ایرانیان پیش از اسلام و پس از اسلام است که بسیاری از عناصر پیشین را در خود نگاه داشته‌اند. این تداوم فرهنگی را می‌توان در سه حوزۀ زبان، هنر و اندیشۀ سیاسی یافت. بر اساس بسیاری از شواهد، نقش‌ها و مضامین هنری، شعر و ادب فارسی و اندیشه‌های سیاسی و اجتماعی تحت تأثیر زبان، هنر و اندیشۀ ایران پیش از اسلام قرار داشته‌اند. چرا که در جامعۀ ایران آن عصر شرایط برای پیشرفت فرهنگی، علمی و هنری فراهم بود. بنابراین، تلاقی اسلام با عناصر فرهنگ ایرانی و بهره‌گیری از آنها زمینه‌ساز دوران طلایی تمدن اسلامی شد. به عبارت دیگر، تحولات چشمگیر فرهنگی پس از اسلام به معنای منسوخ شدن کامل گذشتۀ تاریخی ایران نیست و به‌رغم دگرگونی‌های بزرگ، فرهنگ ایرانی استخوان‌بندی و شکل اصلی خود را حفظ کرد. بر اساس این دیدگاه، حتی حملۀ مغول در قرن هفتم نیز نتوانست گسستی تاریخی در فرهنگ و هویت ایرانی ایجاد کند و ایرانیان توانستند رفته‌رفته ادب، تربیت و مدنیت را به مغولان بیاموزانند، چنان ‌که هجوم و استیلای ویرانگر این قوم باعث مغولی شدن جامعۀ ایران نشد، بلکه به‌عکس قوم مغول را ایرانی کرد.

از یاد نباید برد که اندیشه‌ای با نام ناسیونالیسم (یعنی ایجاد یک حرکت سیاسی مشخص بر اساس ویژگی‌های تاریخی، جغرافیایی و فرهنگی یک جامعه) ریشه در دوران مدرن دارد و بیشتر به سال‌های پس از انقلاب فرانسه باز‌می‌گردد. در ایران نیز تبیین پیوستگی فرهنگی و هویت ملی ریشه در تحولات فکری و سـیاسی دوران قبل و پس از انقلاب مشروطه دارد. با این همه، تحقیق در متون کهن تاریخی و آثار ادبی به منزلۀ یکی از جلوه‌های فرهنگ و تمدن ایرانی نشان می‌دهد که وجود احساسات ملی به مفهوم سنتی آن، یعنی علاقه به فرهنگ، تاریخ، سرزمین و نظام سیاسی خاص، گفت‌وگو از ریشه‌های تاریخی و فرهنگی ایرانیان و اشاره به سنت‌های هنری، ادبی، فلسفی، زبان و . . . صرفاً محصول دوران مدرن نیست.

[1] لوئیس کوزر و برنارد روزنبرگ، نظریههای بنیادی جامعهشناختی، ترجمۀ فرهنگ ارشاد (تهران: نی، 1378)، 44.

[2] داریوش آشوری، تعریفها و مفهوم فرهنگ (چاپ 2؛ تهران: آگه،1381)، 115.

[3] آشوری، تعریفها، 115-116.

[4] آشوری، تعریفها، 118.

[5] عبدالحمید صدیقی، تفسیر تاریخ، ترجمۀ جواد صالحی (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1362)، 32.

[6] رضا شعبانی، مبانی تاریخ اجتماعی ایران (تهران: نشر قومس، 1379)،241.

[7] شعبانی، مبانی تاریخ، 243.

[8] Fereshteh Davaran, Continuity in Iranian Identity Resilience of a Cultural Heritage (New York: Routledge, 2010), 4.

[9] پیام فضلی‌نژاد، ”شاه‌کلید انگلیسی،“ کیهان، شمارۀ 20496 (1 خرداد 1392)؛ ابراهیم جهانگیری، ”معمای رازآلود یک مستشرق،هفتهنامۀ تحلیلی خبری پنجره، سال 6، شمارۀ 192 (فروردین 1393)، 64-66؛ نقل از 66 .

[10] Nelson Frye Richard, “Charisma of Kingship in Ancient,” in The Pahlavi Codices and Iranian Researches, ed. Mahyar Navabi (shiraz, 1976), 111-128; quote on 15.

[11] ریچارد نلسون فرای، عصر زرین فرهنگ ایران، ترجمۀ مسعود رجب‌نیا (تهران: انتشارات سروش، 1363)، 18.

[12] ریچارد نلسون فرای، تاریخ باستانی ایران، ترجمۀ مسعود رجب‌نیا (تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1380)، 15.

[13] Frye, “Charisma,” 111.

[14] فرای، عصر زرین،19.

[15] ریچارد نلسون فرای، ”تاریخ و آیین‌های معنوی در ایران،“ اطلاعات حکمت و معرفت، سال 9، شمارۀ 2 (اردیبهشت 1393)، 48-51؛ نقل از 49.

[16] فرای، ”تاریخ و آیین‌ها،“ 49.

[17] چوکسی، جمشید کرشاسب: ستیز و سازش زرتشتیان مغلوب، مسلمانان غالب در جامعه ایران نخستین سدههای اسلامی ، ترجمۀ نادر میرسعیدی (تهران: ققنوس، 1381)، 175.

[18] چوکسی، جمشید کرشاسب، 176.

[19] عبدالحسین زرین‌کوب، روزگاران ایران (: انتشارات سخن، 1374)، جلد 1، 3؛ جلد 2، 14.

[20] محمد محمدی ملایری، تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی (تهران: انتشارات یزدان، 1382)، جلد 1، 6.

[21] احسان یارشاطر، ”پیوستگی تاریخ ایران،“ در حکمت تمدنی، به کوشش محمد توکلی طرقی (تهران: پردیس دانش، 1395)، 453-460؛ نقل از 453-454.

[22] کریم مجتهدی، ”میزگرد پیوستگی و گسستگی فرهنگ،“ نامۀ فرهنگ، شمارۀ 52 (تابستان 1383)، 56.

[23] سیدمصطفی محقق داماد، ”میزگرد پیوستگی و گسستگی فرهنگ،“ نامۀ فرهنگ، شمارۀ 52 (تابستان 1383)، 51.

[24] احمد اشرف، هویت ایرانی از دوران باستان تا پایان پهلوی، ترجمۀ حمید احمدی (تهران: نی، 1395)، 36.

[25] حمید احمدی، ”هویت ملی ایرانی در گسترۀ تاریخ،“ مطالعات ملی، شمارۀ 15 (بهار 1382)، 7-46؛ نقل از 17.

[26] Eric Hobsbawm, The Invention of Tradition )Cambridge: Cambridge University Press, 1983), 3.

[27] بندیکت اندرسن، جماعتهای تصوری، ترجمۀ محمد محمدی (تهران: رخداد نو، 1393)، 157-165.

[28] شاهرخ مسکوب، هویت ایرانی و زبان فارسی ( تهران: نشر و پژوهش فرزان روز، 1387)، 10.

[29] فرای، عصر زرین، 187-188.

[30] مسکوب، هویت ایرانی، 8.

[31] فرای، عصر زرین، 15.

[32] فرای، عصر زرین، 189-190.

[33] فرای، عصر زرین، 188-189.

[34] فرای، عصر زرین، 37.

[35] ریچارد نلسون فرای، بخارا دستاورد قرون وسطی، ترجمۀ محمود محمودی (تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1365)، 146-147؛ فرای، عصر زرین، 192.

[36] فرای، بخارا، 146.

[37] فرای، عصر زرین، 190

[38] فرای، عصر زرین، 19-20.

[39] فرای، بخارا، 146-147.

[40] فرای، بخارا، 187.

[41] فرای، عصر زرین، 31.

[42] فرای، عصر زرین، 37 و 170؛ سیدجواد طباطبایی، خواجه نظام الملک توسی: گفتار در تداوم فرهنگی ایران (تبریز: انتشارات ستوده، 1384)، 74-75.

[43] فرای، عصر زرین، 170.

[44] فرای، بخارا، 140.

[45] ‌‌Frye, Iran, 23;

فرای، عصر زرین، 169.

[46] ‌‌Frye, Iran, 22.

[47] ریچارد نلسون فرای، میراث باستانی ایران، ترجمۀ مسعود رجب‌نیا (تهران: انتشارات علمی و فرهنگی ، 1373)، 388.

[48] فرای، عصر زرین، 169.

[49] ریچارد بولت، گروش به اسلام در قرون میانه، ترجمۀ محمدحسین وقار (تهران: نشر تاریخ ایران، 1363)، 38.

[50] Frye, Iran, 23.

[51] محمدی ملایری، تاریخ و فرهنگ ایران، 7.

[52] فرای، عصر زرین، 167.

[53] فرای، عصر زرین، 32-34.

[54] فرای، عصر زرین، 167.

[55] فرای، عصر زرین، 33.

[56] فرای، عصر زرین، 80.

[57] فرای، عصر زرین، 168.

[58] فرای، عصر زرین، 193.

[59] فرای، عصر زرین، 198-199.

[60] فرای، عصر زرین، 193-194.

[61] فرای، عصر زرین، 197.

[62] فرای، بخارا، 120؛ فرای، عصر زرین، 198.

[63] فرای، عصر زرین، 198.

[64] فرای، عصر زرین، 201-202.

[65] فرای، عصر زرین، 201-202.

[66] فرای، عصر زرین، 201-202.