کریم پیروزان
از قرارداد الجزایر تا آغاز جنگ تحمیلی

۲۹ فروردین, ۱۴۰۱
از قرارداد الجزایر تا آغاز جنگ تحمیلی

امضای قرارداد الجزایر

وزرای خارجه ایران و عراق در ژانویه سال ۱۹۷۵ برابر با بهمن۱۳۵۳، در شهر استانبول ترکیه با یکدیگر ملاقات کردند و این نخستین بار پس از سال۱۹۶۸ برابر۱۳۴۷ شمسی بود که نمایندگان دو کشور در چنین سطح بالایی از مقامات دولتی با هم مذاکره می‌کردند.

این بار از مذاکرات نتیجه‌ای به دست نیامد، زیرا عراقی‌ها سخنان سابق خود مبنی بر اینکه «شط‌العرب (اروندرود) جزو سرزمین ملی کشور عراق است» را تکرار نمودند.

قرار بود در همان سال کنفرانسی در شهر الجزیره، پایتخت کشور الجزایر، از سران کشورهای صادرکننده نفت عضو اوپک تشکیل گردد. قبل از برگزاری کنفرانس، سران عضو اوپک (از روز چهارم تا ششم ماه مارس ۱۹۷۵ برابر با ۱۵ تا ۱۷ اسفند۱۳۵۳ در الجزیره)  ژنرال احمد حسن‌البکر، رئیس جمهور وقت عراق و صدام حسین تکریتی، معاون او، که در ضمن دامادش هم بود، فرصت را غنیمت شمرده و تصمیم گرفتند که هنگام تشکیل کنفرانس، به اختلافات خود با ایران خاتمه دهند.

این کار ابتدا به ساکن و بدون مقدمه امکان‌پذیر نبود و باید شرایط لازم را فراهم نمود. روی این اصل، رئیس جمهور الجزایر را در جریان امر قرار دادند تا قضیه با میانجیگری وی فیصله یابد.

پرزیدنت بومدین رئیس جمهور الجزایر توانست در فرصتی که از آغاز دیدار شاه و صدام حسین تکریتی فراهم شده بود، سران دو کشور را برای رسیدن به یک توافق کلی متقاعد نماید. بدین طریق یک ماه و نیم بعد از مذاکرات وزرای خارجه دو کشور در استانبول ترکیه، خبرگزاری‌ها گزارش دادند که ایران و عراق در جریان کنفرانس سران کشورهای صادرکننده نفت عضو اوپک با میانجیگری رهبر الجزایر، به توافق مهمی درباره اختلافات مرزی دو کشور رسیده‌اند.

مفاد اساسی توافقنامه الجزایر

با رعایت اصول احترام به تمامیت ارضی و تجاوزناپذیر بودن مرزها و عدم دخالت در امور داخلی یکدیگر، طرفین تصمیم گرفتند:

۱- مرزهای زمینی خود را بر اساس پروتکل قسطنتنیه (استانبول) مورخه ۱۹۱۳ و بـه صورت جلسات کمیسیون تعیین مرز (تحدید حدود) مورخه ۱۹۱۴ تعیین کنند.

۲- مرزهای آبی خود را بر اساس خط تالوگ تعیین نمایند. «خط تالوگ خط میانه کانال اصلی قابل کشتیرانی و در پایین‌ترین سطح قابل کشتیرانی می‌باشد.»

۳- با این کار، هر دو کشور امنیت و اعتماد متقابل را در امتداد مرزهای مشترک خویش برقرار خواهند ساخت. طرفین بدین‌سان متعهد می‌شوند که در مرزهای خود یک کنترل دقیق و مؤثر به منظور قطع هرگونه رخنه و نفوذ که جنبه خرابکارانه از هر سو داشته باشد، اعمال کنند.

۴- طرفین توافق کردند که مقررات فوق عواملی تجزیه‌ناپذیر جهت یک راه حل کلی بوده و بدیهی است نقض هر یک از مفاد فوق مغایر با روح توافق الجزایر است.

در جهت اجرای اعلامیه الجزایر، وزرای امور خارجه سه کشور ایران و عراق و الجزایر، از تاریخ ۱۵ مارس تا ۱۳ ژوئن ۱۹۷۵ به ترتیب در تهران، بغداد، الجزیره و بغداد گرد آمدند.

نتیجه این چهار نشست امضای عهدنامه مربوط به مرز مشترک و حسن همجواری بین ایران و عراق در ژوئن ۱۹۷۵ بود. این عهدنامه دارای سه پروتکل ضمیمه به شرح زیر می‌باشد:

۱- پروتکل مربوط به علامتگذاری مجدد مرزهای زمینی بین دو کشور ایران و عراق.

۲- پروتکل مربوط به تعیین مرز در رودخانه‌های بین ایران و عراق.

۳- پروتکل مربوط به امنیت در مرزهای دو کشور ایران و عراق.

علاوه بر پروتکل‌های یادشده بالا، یک الحاقیه در رابطه با بند۵ ماده۶ عهدنامه ۱۳ ژوئن ۱۹۷۵ موجود می‌باشد. باید متذکر شد که قرارداد۱۹۷۵ الجزایر دارای چهار موافقت‌نامه تکمیلی می‌باشد که در ۲۶دسامبر همان سال، در بغداد بین دو کشور به امضاء رسیده و عبارتند از:

۱- موافقت‌نامه مربوط به مقررات کشتیرانی در آب‌های اروندرود.

۲- موافقت‌نامه مربوط به استفاده از آب رودخانه‌های مرزی بین دو کشور.

۳- موافقت‌نامه مربوط به تعلیف احشام.

۴- موافقت‌نامه مربوط به کلانتران مرزی.

عهدنامه۱۹۷۵  همراه با سه پروتکل منظم به آن و چهار موافقت‌نامه فوق‌الذکر، به علاوه الحاقیه بند۵ ماده۶، همگی به تصویب قوای مقننه دو کشور ایران و عراق رسیده و اسناد تصویب آن نیز بین طرفین مبادله شده و در دبیرخانه سازمان ملل متحد با شماره‌های  ۱۴۹۰۳ و  ۱۴۹۰۷ و تحت عنوان قراردادهای ایران و عراق ثبت گردیده است.

با کمی دقت در متن بیانیه دو کشور ایران و عراق، به نحوه معامله‌ای که بین شاه و صدام حسین انجام گرفته پی می‌بریم و به خوبی نشان می‌دهد؛ پذیرفته شدن خط تالوگ به عنوان مرز آبی، درمقابل متعهد ساختن طرفین به منظور جلوگیری از هرگونه رخنه و نفوذ به داخل خاک یکدیگر و کنترل دقیق و مؤثر در مرزهای دو کشور بوده است.

نقشه خلیج همیشه فارس و جزایر سه‌گانه

بند سوم بیانیه بالا نمایانگر توافقی است که قطع کمک ایران به شورشیان شمال عراق را در برداشته و این عمل امتیازی است که رهبر عراق در برابر به رسمیت شناختن حقوق ایران در اروندرود، از شاه ایران گرفته است.

کمک‌هایی که از طریق ایران به شورشیان کرد شمال عراق می‌شد، با به امضاء رسیدن توافقنامه الجزایر بین شاه و صدام حسین قطع گردید و دولت عراق ضمن اعلان عفو عمومی در مورد شورشیان کرد، در جبهه‌های شمال، آتش‌بس اعلام نمود و مهلتی را برای قطع خصمانه و تسلیم سلاح از طرف آنها تعیین نمود. شورشیان کرد پس از اینکه از طرف ایران کمکی دریافت نکردند، در پایان مهلت مقرر، همگی تسلیم و یا سرکوب شدند و رهبر آنها ملامصطفی بارزانی ابتدا به ایران پناهنده شد و در حوالی شمال کرج اقامت گزید، ولی پس از مدتی به امریکا رفت و پناهنده شد و در همانجا درگذشت.

انگیزه به توافق رسیدن دو کشور برای حل اختلافات فی‌مابین این بود که هر دو دولت ایران و عراق در اجرای سیاست‌های خود در داخل و خارج از کشور، دارای مشکلات بزرگی بودند. از جمله مشکلات داخلی عراق مانند گرفتاری‌های امروز آن در رابطه با شیعیان و کردهای شمال آن کشور بود و در ایران حرکت انقلاب اسلامی در حال شکل گرفتن بود.

در ضمن، گروه‌های دیگر مخالف دولت هم کم و بیش برای دولت مشکل‌آفرین شده بودند، که در مجموع، عوامل بازدارنده در راه بلند‌پروازی‌های داخلی و خارجی حکومت بودند. علاوه بر اینها، هر دو دولت تمایل شدیدی به فعالیت‌های منطقه‌ای و برون‌مرزی از خود نشان می‌دادند و مسائل داخلی مانع عمده‌ای در تحقق کامیابی‌های سیاسی در صحنه‌های بین‌المللی بود. به همین دلیل، هر دو حکومت تمایل شدید داشتند که به هر صورت ممکن، موقعیت خویش را در داخل کشور تحکیم بخشند.

در آن زمان، ایران به دنبال ایفای نقش ژاندارم منطقه و حضور در مناطق دیگر، از جمله اقیانوس هند و شمال افریقا بود. از سوی دیگر، شاه از نتیجه ادامه کمک‌های خود به کردهای عراقی ناامید شده و با رسیدن نیروهای عراقی تا منطقه رواندوز، در اواخر سال۱۹۷۴ اطمینان یافته بود که در حال از دست دادن برگ برنده شورش کردها در بازی سیاسی با حکومت عراق است؛ لذا باید قبل از اینکه زمان از دست برود چاره‌ای اندیشید.

حزب بعث عراق نیز که اداره حکومت آن کشور را بر عهده داشت، برای کسب مقام رهبری اعراب در راستای هدف اصلی حزب، یعنی تشکیل حکومت واحد در سرزمین‌های  عربی، در جستجوی راه‌های مطمئن برای نفوذ در دیگر کشورهای عربی بود.

هدف دیگر سران دو کشور از حل اختلافات، دستیابی به اتحاد استوارتر در داخل سازمان کشورهای صادرکننده نفت (اوپک) بود.

علاوه بر مسائل سیاسی، منافع اقتصادی نیز نقش مهمی در نزدیک شدن مواضع دو کشور نسبت به یکدیگر داشت و بدین وسیله، دو طرف می‌توانستند موقعیت خویش را در کشورهای صادرکننده نفت (اوپک) تحکیم بخشند و در نتیجه کلی، موقعیت سازمان در مقابل کشورهای مصرف‌کننده نفت استحکام بیشتری یافت.

انعکاس قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر در جهان

انعقاد قرارداد۱۹۷۵ الجزایر بین سران دو کشور همسایه ایران و عراق واکنش و عکس‌العمل‌های مثبتی را در جهان، به ویژه ممالک عربی، در پی داشت. از دیدگاه یک نویسنده عرب‌زبان طرفدار دولت عراق به نام عبدالغنی، موافقت‌نامه الجزایر نقطه عطف مهمی در روابط بین دو دولت ایران و عراق بود. وی اعتقاد داشت که قرارداد۱۹۷۵ عصر جدیدی از تنش‌زدایی و مصالحه را بین دو کشور به وجود آورده و در صلح و ثبات منطقه مؤثر می‌باشد. به نظر او چون در مرزهای زمینی، مقداری زمین به عراق داده شده، این عهدنامه در مجموع به نفع عراق تمام شده است. به دلیل این نوع برداشت‌ها بود که صدام حسین توسط گروهی از اندیشمندان عرب، مورد تحسین قرار گرفت. عبدالغنی معتقد است که صدام حسین در تحقق و شکل‌گیری قرارداد۱۹۷۵ نقش بسیار مهمی داشته و بدین وسیله اعتباری به حزب بعث عراق بخشیده است.

بسیاری از کشورهای عربی، عراق را بر سر این مسئله تحسین کردند و به دولت عراق به خاطر رسیدن به توافق با ایران تبریک گفتند و آن را برای عراق دستاوردی مهم و حساس تلقی کردند.

سعدون حمادی وزیر خارجه وقت عراق امضای این قرارداد را واقعه‌ای تاریخی نامیده که به اوضاع تنش‌بار و روابط غیرعادی بین دو کشور همسایه پایان داد و آن را برداشتن گامی بزرگ در جهت گسترش روابط دو کشور همسایه خواند. در آن زمان، صدام حسین طی مصاحبه‌ای با روزنامه واشنگتن پست، ضمن اشاره به خواسته عراق که پرهیز از جنگ بود، گفت:

«امکان وقوع جنگ یک واقعیت بسیار آشکار و مسلم برای ایران و عراق بود، ولی هیچ یک از دو طرف خواهان جنگ نبودند و به جای جنگ، هر دو کشور صلح را برگزیدند.»

کشورهای تولیدکننده نفت (اوپک) توافقنامه ایران و عراق را یک پیروزی برای سازمان کشورهای صادرکننده نفت خواندند و سرانجام اینکه صدام حسین نتایج مثبت این مصالحه را در جمله زیر خلاصه کرد:

«مصالحه ایران و عراق این فرصت را برای گفتگو و برقراری یک توافق در رابطه با امنیت دسته‌جمعی در خلیج فارس فراهم آورده است.»

صدام حسین در تاریخ ۱۷سپتامبر۱۹۸۰ طی سخنرانی خود برداشتش از قرارداد ۱۹۷۵ را چنین بیان کرد:

«یک تصمیم شجاعانه در آن زمان… مردم ما آن را درک کردند … و به عنوان یک پیروزی بزرگ به آن خوشامد گفتند … باخوشحالی بسیار … آنها هم چنین شرایط واقع‌بینانه آن را درک می‌کردند که باید  از بروز یک جنگ تمام‌عیار جلوگیری کنند و در واقع، اصل بازدارندگی اعلام نشده بر روابط سیاسی و نظامی ایـران و عـراق با در نظر گرفتن شرایط موجود، بـه خصوص وضعیت و  آمادگی نیروهای مسلح دو کشور حاکمیت داشت و طرفین کشمکش و درگیری به این نتیجه رسیده بودند که توسل به قوه قهریه عواقب بسیار ناخوشایندی را به بار خواهد آورد و در همان روزهای نخست تصادمات نظامی، تأسیسات حیاتی نفت طرفین آسیب جبران‌ناپذیری خواهد دید و چون تأمین بخش اعظم هزینه‌های مملکتی هر دو کشور بستگی تامی به درآمدهای نفتی داشت، به سادگی نمی‌توانستند حیات موجودیت خود را به خطر اندازند.»

صدام حسین در آن زمان به این موضوع مهم کاملاً واقف بود و آگاهی داشت. چنانکه در فوریه سال ۱۹۷۵ گفته بود: «نفت یک ماده بسیار قابل اشتعال است.»

بررسی دقیق و موشکافانه‌ای می‌خواهد تا معلوم گردد چرا همین فرد در سال‌های بعد و هنگام تجاوز به ایران و همچنین در لحظه صدور فرمان اشغال کویت به این امر مهم توجه ننمود.

در هر صورت، نمی‌توان شرایط موجود و قرائن و شواهدی که موجب چنان تصمیم‌گیری ساده‌لوحانه و در عین حال خطرناکی گردید نادیده گرفت.

در تجاوز به ایران، مسلماً اوضاع و احوال روزهای نخست پس از پیروزی انقلاب اسلامی می‌توانست عامل اغواکننده و در اشغال کویت، نخوت و غرور ناشی از خود بزرگ‌بینی، محرکی گمراه‌کننده باشد. بنابراین، نه تنها صدام، بلکه گردانندگان حزب بعث عراق، محاسبات سال‌های۱۹۷۰را به سبب اغوای دشمنان مسلمین و مردم منطقه فراموش کردند تا با گمان خود، در ظرف چند روز، تاریخ را ورق بزنند و به اصطلاح با آزادی عربستان (خوزستان) خطوط مرزی دو کشور ایران و عراق را تغییر داده و سپس با سقوط نظام نوپای جمهوری اسلامی ایران و یا لااقل گرفتن امتیازات مهمی که قابلیت پویندگی و انقلابی آن را از بین می‌بُرد، بخش عظیمی از مناطق غربی کشور را در اشغال نظامی خود نگه دارند و اگر صدام و همکاران او پرونده برآوردهای خود را قبل از آغاز تجاوزات با دقت بررسی می‌کردند، به احتمال زیاد از بروز دو جنگ خانمان‌سوز در منطقه خلیج همیشه پارس اجتناب می‌کردند.

پس از انعقاد قرارداد۱۹۷۵ روابط ایران و عراق به طور پیگیر رو به بهبودی گذاشت و نیروهای نظامی مستقر در مناطق مرزی، یکی پس از دیگری به پادگان‌ها مراجعت نمودند. گردان ۲۸۳ سوارزرهی هم بالطبع به پادگان اهواز مراجعت نمود و برحسب مأموریت اصلی خود، پرده پوشش لشکر را بر عهده گرفت و هر گروهان سالانه به طور متوسط چهار ماه در مأموریت عین‌خوش انجام وظیفه می‌نمود. این چهار ماه بدین صورت بود که دو ماه متوالی در زمستان و یک ماه در بهار و یک ماه دیگر در تابستان سهم هر گروهان می‌شد. این وضعیت تا به وجود آمدن انقلاب در ایران همچنان ادامه داشت.

در جهت تحکیم روابط بین دو کشور ایران و عراق در مارس ۱۹۷۵ مطابق با ۱۳۵۴، وزیر خارجه ایران از عراق بازدید نمود و به دنبال آن، در اوایل همان سال، صدام حسین به طور رسمی از ایران دیدار کرد.

دو سال بعد، بازدیدهای دیگری توسط سعدون حمادی وزیر امورخارجه عراق و عزت ابراهیم عضو شورای انقلاب و وزیر کشور و طه محی‌الدین معروف معاون رئیس جمهور عراق از تهران دیدار کردند و به منظور ارتقای سطح همکاری‌های فی‌مابین بین دو کشور موافقت‌نامه‌هایی در زمینه‌های کشاورزی، ماهیگیری، بازرگانی، فرهنگی، آموزشی، حمل و نقل، ارتباطات، جهانگردی، انرژی و امور کنسولی امضاء کردند.

این روابط به ظاهر حسنه و گرم بین دو کشور دیری نپایید و با انقلاب اسلامی ایران و سقوط شاه و انزوای مصر، به دنبال امضای موافقت‌نامه کمپ دیوید، خلاء قدرتی در منطقه ایجاد شد و صدام حسین تکریتی که رهبری جهان عرب را رسالت تاریخی حزب بعث می‌دانست، درصدد پُر کردن آن برآمد.

آغاز جنگ تحمیلی

به دنبال حوادثی که در منطقه، به خصوص کشور ما ایران، روی داد، جنگ تحمیلی عراق علیه ایران در شهریورماه ۱۳۵۹ با تجاوز ارتش عراق به خاک میهن عزیز ما آغاز شد. اصولاً وقتی تجاوزی از سوی کشوری مثل عراق علیه کشور دیگری مانند ایران صورت می‌گیرد، دارای زمینه تاریخی و پیشینه دیرین اختلافات بوده و از آن نیز نشأت گرفته و دارای اهداف اعلام شده‌ای می‌باشد که انگیزه تجاوز را تشکیل می‌دهد. از طرفی، نحوه آغاز تجاوز در راستای تأمین اهداف متجاوز، مقوله‌ای محتوایی در بررسی ماهیت آن به حساب می‌آید.

در مورد اختلافات مرزی دو کشور ایران و عراق قبلاً صحبت شد و دیدیم که در سال ۱۹۷۵ مطابق با اسفند ۱۳۵۳، با انعقاد قرارداد الجزایر، این مسائل به ظاهر حل گردید. با پیروزی انقلاب اسلامی و تضعیف ارتش ایران و نابسامانی داخلی کشور، همچنین برداشت سوء از این صحبت مسئولین نظام که ما می‌خواهیم انقلابمان را به دنیا صادر نماییم، دولت عراق بهانه‌گیری‌های خود را همراه با تحریکات ابرقدرت‌های جهان علیه انقلاب نو پای ایران آغاز نمود.

یکی از اهداف حمله کشور عراق به ایران سرنگونی نظام جمهوری اسلامی بود که رهبران کشورهای جهان حس می‌کردند خطر بزرگی آنها را تهدید می‌نماید و باید از بین برود.

اهداف تجاوز عراق به ایران

دولت عراق به رهبری صدام حسین تکریتی جهت دسترسی به اهداف زیر که از پیش برای هرکدام از آنها برنامه‌ریزی نموده بود، به ایران حمله نمود:

۱- حاکمیت مطلق بر اروندرود که برابر قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر از دست داده بود.

۲- استرداد جزایر سه‌گانه تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی.

۳- تجزیه خوزستان و الحاق آن به کشور عراق.

۴- سرنگون کردن نظام نوپای جمهوری اسلامی ایران.

۵- رهبری جهان عرب.

اصولاً نامشخص و مبهم بودن حریم کشورها بنا به خواست عمومی کشورهای استعماری برای چنین مواقعی می‌باشد؛ زیرا هنگامی که استعمار عزم خود را برای سرنگونی نظام جمهوری اسلامی جزم کرده و صدام حسین هم مأمور اجرای آن شده است، بدیهی است که اختلافات ایران و عراق در اروندرود و عدم میله‌گذاری مرزی به دلیل عدم اجرای مفاد قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر، می‌تواند دستاویز خوبی برای حمله به کشور مقابل باشد.

در سال ۱۳۵۸ و ۱۳۵۹، ایران به دلیل درگیر بودن به مسائل طبیعی بعد از انقلاب اسلامی، از نظر نظامی، سیاسی، اقتصادی در وضع مناسبی قرار نداشت و در تأمین امنیت داخلی و حفظ مرزها نیازمند به برنامه‌ریزی دقیقی بود.

در مقابل، رژیم عراق با بهره‌گیری از سیاست نزدیکی به غرب و شرق و تأمین اسلحه و تقویت بنیه نظامی خود توسط کشورهای اروپایی و تحریک دولت‌های منطقه بر اساس سیاست دیکته‌شده دول استعماری علیه ایران و حاکمیت لیبرال‌ها در دستگاه اجرائی کشور از دولت مهندس مهدی بازرگان تا سقوط بنی‌صدر، شرایطی را برای او فراهم کرد تا سودای حاکمیت بر جهان عرب را با سرنگونی جمهوری اسلامی ایران جامه عمل بپوشاند.

نظری به اوضاع قبل از آغاز جنگ

در اوایل انقلاب و در زمان حکومت دولت موقت و نخست وزیری آقای مهندس مهدی بازرگان، در جلسات کمیسیون امنیت استان خوزستان، مسئله تحولات در مرزهای ایران و عراق، نقل و انتقالات و قرائنی که از آماده شدن عراق برای تهاجم بزرگ علیه ایران خبر می‌داد، مطرح می‌شد.

عراق از همان ابتدای پیروزی انقلاب سازمان‌دهی و آموزش‌دیده و کلیه اقدامات مقدماتی لازم را برای حمله سراسری فراهم نموده بود و مقدمات دیگری هم اندیشیده بود که با ورود به خاک ایران، قسمت‌هایی از خاک ایران را کاملاً در اختیار خود بگیرد. تشکیل گروه‌هایی تحت عنوان «خلق عرب» و انفجارها و تخریب‌های آنان در واقع تلاش و زمینه‌سازی برای به جریان انداختن حرکتی ضدانقلابی تحت پوشش دفاع از ملت عرب در خوزستان بود. نیروهای دیگری هم در سطح کشور تحت عنوان «مبارزات خلق عرب» این جریانات را تشویق و تبلیغ می‌کردند.

عراق نزدیک به دو سال مشغول کار روی عشایر عرب خوزستان بود، که با ورود خود به خاک ایران بتواند آنان را به نفع خود و علیه ما وارد کارزار کرده و از جنبه سیاسی، امتیازی کسب نماید؛ یعنی نقش ارتش آزادی‌بخش را به عهده بگیرد. «خوشبختانه در عمل، خلاف آن تحقق یافت.»

عراق از همان ابتدای پیروزی انقلاب سازمان‌دهی و آموزش‌دیده و کلیه اقدامات مقدماتی لازم را برای حمله سراسری فراهم نموده بود و مقدمات دیگری هم اندیشیده بود که با ورود به خاک ایران، قسمت‌هایی از خاک ایران را کاملاً در اختیار خود بگیرد. تشکیل گروه‌هایی تحت عنوان «خلق عرب» و انفجارها و تخریب‌های آنان در واقع تلاش و زمینه‌سازی برای به جریان انداختن حرکتی ضدانقلابی تحت پوشش دفاع از ملت عرب در خوزستان بود. نیروهای دیگری هم در سطح کشور تحت عنوان «مبارزات خلق عرب» این جریانات را تشویق و تبلیغ می‌کردند.

هم‌زمان با انفجار لوله‌های نفت و قطارها و اماکن عمومی، ارتش عراق مشغول جاده‌سازی در مرزها، ساختن پاسگاه‌ها و پایگاه‌های مورد نیاز، برپا کردن استحکامات و کار مداوم روی نیروهای مسلح برای آمادگی و تکمیل تجهیزات جنگی خود گردید. حتی مأمورین اطلاعاتی آنها برای کسب خبر و جمع‌آوری اطلاعاتی که دارای ارزش نظامی باشد، هر روز در لباس‌های محلی و با موتورسیکلت از مرز عبور کرده و تا عمق پشت سر نیروهای نظامی مستقر در منطقه نفوذ می‌نمودند. این گزارش‌ها اغلب به رده بالا و مسئولین مربوطه ارسال می‌شد، ولی بینش حاکم بر دولت موقت، چاره را در ملاقات‌ها و کنفرانس‌ها و مذاکرات می‌یافتند؛ کما اینکه ملاقات آقای دکتر یزدی، وزیر خارجه دولت موقت، با صدام حسین تکریتی در همین رابطه معنی پیدا می‌کند.

بینش حاکم بر جامعه ایران معتقد بود که اگر ما کاری به آنها نداشته باشیم، آنها هم کاری با نخواهند داشت و این اشتباه بزرگی در عالم سیاست و درک موقعیت ایران در آن زمان بود. به طور خلاصه ضعف و بی‌تجربگی مسئولین کشور و اشکال‌تراشی‌های منحرفین باعث گردید تا نتوان تصمیم درست و قاطعی در مقابل تهدیدات خارجی گرفت.

هم‌زمان با انفجار لوله‌های نفت و قطارها و اماکن عمومی، ارتش عراق مشغول جاده‌سازی در مرزها، ساختن پاسگاه‌ها و پایگاه‌های مورد نیاز، برپا کردن استحکامات و کار مداوم روی نیروهای مسلح برای آمادگی و تکمیل تجهیزات جنگی خود گردید. حتی مأمورین اطلاعاتی آنها برای کسب خبر و جمع‌آوری اطلاعاتی که دارای ارزش نظامی باشد، هر روز در لباس‌های محلی و با موتورسیکلت از مرز عبور کرده و تا عمق پشت سر نیروهای نظامی مستقر در منطقه نفوذ می‌نمودند. این گزارش‌ها اغلب به رده بالا و مسئولین مربوطه ارسال می‌شد، ولی بینش حاکم بر دولت موقت، چاره را در ملاقات‌ها و کنفرانس‌ها و مذاکرات می‌یافتند؛ کما اینکه ملاقات آقای دکتر یزدی، وزیر خارجه دولت موقت، با صدام حسین تکریتی در همین رابطه معنی پیدا می‌کند.

به مرور زمان، نیروهای ارتش عراق در سرتاسر نوار مرز مشترک دو کشور مستقر و آماده نبرد شده بودند. اوایل اردیبهشت ‌۱۳۵۹، گروه رزمی ۳۷ زرهی از شیراز به منطقه عمومی دوسلک و سایت ۵ نیروی هوایی ارتش اعزام گردیده و زیر امر لشکر۹۲ زرهی خوزستان مأموریت نیروی پوشش را بر عهده گرفت. از همان روزهای اول استقرار، شناسایی منطقه عملیات و پاسگاه‌های مرزی توسط فرماندهان تا رده فرمانده تانک‌ها انجام پذیرفت و نتیجه این کار حداقل چنین شد که پرسنل و درجه‌داران قدیمی به خود آمده و مرتب اعلام داشتند: «ما فرمانده گروهانی کمتر از درجه سروانی را نمی‌خواهیم و باید فرماندهان ما افرادی باسواد و باتجربه باشند، تا چنانچه با دشمن درگیری رزمی پیش آمد، قدرت هدایت یگان را داشته باشد.» جالب اینجا است که در همین یگان‌ها در اوایل انقلاب، هیچ افسری را به رسمیت نمی‌شناختند و از وی اطاعت نمی‌کردند.

درگیری‌های پراکنده که اکثراً نیروهای عراقی شروع‌کننده آنها بودند، بین نیروهای مرزی دو طرف به وجود آمده بود و در بعضی مواقع تلفاتی هم داده می‌شد. روز سیزدهم تیر ۱۳۵۹ در پاسگاه سمیده از ایران و پاسگاه صدام حسین از عراق، درگیری مرزی بین مرزبانان دو طرف روی داد، که منجر به شهادت یک نفر درجه‌دار وظیفه که درجه گروهبان‌یکمی داشت و جمعی ژاندارمری کل کشور ایران بود، شد.

از طریق لشکر۹۲ خوزستان، به تیپ۳۷ زرهی و در نتیجه گردان۲۳۸ تانک و بالأخره گروهان یکم، به فرماندهی من، که در ارتفاعات و مواضع از پیش ساخته‌شده دو سلک مستقر بود، ابلاغ گردید که یک دسته تانک را جهت پشتیبانی مرزبانان ژاندارمری به پاسگاه فکه اعزام دارید. ساعت حدود یک بعدازظهر روز ۱۳ تیرماه ۱۳۵۹ بود که گروهان را به خط کردم تا دستور گردان و تیپ را به پرسنل ابلاغ و نهایتاً دسته مورد نظر را انتخاب نموده و آن را به سمت فکه حرکت و در پشتیبانی ژاندارمری قرار دهم.

برای آماده کردن دسته اعزامی واقعاً مشکل داشتم، زیرا همان‌گونه که در گذشته مطرح کردم، به علت اعزام یگان‌ها و پرسنل به منطقه کردستان و پاوه، نه گروهان یادشده به نحو سازمانی یکپارچه و یکدست بود، نه دسته انتخابی. هنگامی که گروهان آماده شد، فرمانده گردان، سرگرد غفار رامین، هم جهت نظارت در محوطه گروهان حضور یافت. آمار که گرفته شد، تعدادی درجه‌دار از جمله استوار «س» که جمعی گروهان خودم نبوده و به گروهان ما مأمور شده بود، از سنگر خود بیرون نیامده و اظهار کرده بود: «هر زمان که هواپیماهای نیروی هوایی از پایگاه وحدتی دزفول به پرواز درآمدند و به طرف مرز رفتند، من هم به گروهان ملحق خواهم شد و به سوی مرز می‌روم ، در غیر این صورت از سنگر بیرون نمی‌آیم.»

در چنین وضعیتی باید چه می‌کردم؟ مجدداً فردی را به دنبال وی فرستادم و به سرگروهبان یگان گفتم: «بروید و به او بگویید به من می‌گویند کریم فرمانده! در اینجا فقط من فرمان می‌دهم و در ضمن قانون من هم اسلحه کمری می‌باشد که به کمر بسته‌ام؛ چنانچه تا پنج دقیقه دیگر به گروهان ملحق نشود، خود شخصاً او را اعدام و سپس گزارش کرده و از دولت و حاج آقا خلخالی به علت لغو دستور و تمرد در منطقه عملیات، برای وی تقاضای اعدام خواهم نمود تا حکم صادر شود.» این تهدید و سخنان بعضی از پرسنل، در وی مؤثر شد و فوراً خود را به یگان معرفی نمود و جهت اعزام به مأموریت آماده گردید.

سروان زرهی کریم پیروزان فرمانده گروهان تانک ام-۶۰ در منطقه پای پل کرخه

ساعت ۱۶۰۰ سیزدهم تیر ۱۳۵۹ بود که یک دسته تانک از گروهان یکم گردان۲۳۸ تانک از منطقه دوسلک به سمت آبادی شیخ‌قندی و ارتفاعات تینه حرکت نمود تا خود را به نوار مرز و پاسگاه فکه برساند.

تقریباً دو ساعت بعد، از ارتفاعات تینه و شن‌های روان منطقه شیخ‌قندی گذشته و به نخلستان‌ها و آبادی شیخ‌جابر رسیدیم. جالب اینجا است که در این منطقه هیچ جاده‌ای وجود نداشت و اگر هم کوره‌راهی بین دو آبادی شیخ‌قندی و شیخ‌جابر وجود داشت، در اثر وزش باد و حرکت شن‌های روان، این جاده‌ها پوشیده می‌شد و قابل تشخیص نبود. بین آبادی شیخ‌جابر تا پاسگاه‌های مرزی فکه و سمیده جاده شوسه درجه سه خاکی وجود داشت. بعد از شروع جنگ و اشغال منطقه توسط نیروهای عراقی، ارتش عراق کلیه جاده‌های مشرف به مرز، از جمله این منطقه را آسفالت نمود، که بعدها مورد استفاده نیروهای ایرانی هم قرار گرفت.

در این موقع از روز، چون حرکت یگان به ‌طرف پاسگاه فکه در معرض دید دیده‌بان‌های عراقی قرار داشت، تا آغاز تاریکی شب زمین‌گیر شدیم و بالأخره در حوالی ساعت ۲۰:۰۰ الی ۲۰:۳۰ روز سیزدهم تیر ۱۳۵۹ به پاسگاه فکه رسیده و در بین شیارهای ارتفاعات شمال پاسگاه فکه موضع گرفته و مستقر شدیم. موقعیت مکانی مواضع انتخابی طوری بود که نیروهای ایرانی کاملاً بر منطقه مسلط و مشرف به خاک عراق بودند. از پاسگاه فکه به ‌طرف خاک عراق زمین هموار و صاف بود، به ‌طوری که کوچک‌ترین حرکتی از طرف عراق از دید نیروهای ایران و دیده‌بان‌های مستقر در پاسگاه فکه مخفی نمی‌ماند و از نظر تاکتیکی، می‌توان این طور بیان نمود که نیروهای ژاندارمـری و مرزبانی عمل پرده پوشش را بر عهده داشته و نیروهای تیپ۳۷ مستقل زرهی عمل نیروی پوشش را در قالب جزئی از لشکر۹۲ زرهی خوزستان انجام می‌داد.

پس از استقرار دسته تانک و هماهنگی‌های لازم با ژاندارمری و مسئول پاسگاه فکه، به طرف پاسگاه فرماندهی گروهان برگشتم. کم‌کم بین پرسنل یگان‌ها شایع شد چون با نیروهای عراقی درگیری چندانی نداریم، نیازی نیست ما را در این بیابان نگاه دارند و باید مراجعت نماییم. رفته‌رفته این صحبت‌ها از سطح یگان‌ها به قرارگاه تیپ و بالأخره به لشکر و نهایتاً به نزاجا رسید و تصمیم گرفته شد پرسنل یگان‌های تیپ۳۷ زرهی را به دو قسمت تقسیم نموده، یک قسمت را با کلیه تجهیزات و وسایل موجود یگان‌ها در منطقه سایت۵ و ارتفاعات دوسلک نگاه داشته و قسمت دیگر را بدون تجهیزات به شیراز فرستاده و پس از ۴۵ روز این نیروها به منطقه آمده و پرسنل گروه قبلی را تعویض نمایند.

از این لحظه به بعد، گروه اول به نام گروه رزمی ۳۷ زرهی شیراز معروف و شناخته شد و این اقدامات تا روز ۱۸ تیر ۱۳۵۹ طول کشید و چون تعداد تانک‌های دو گروهان ام۶۰ و ام۴۷ کم بود، ناچار هر دو گروهان را ادغام کرده و تشکیل یک گروهان مختلط تانک داده، فرماندهی گروهان مرحله اول را سروان پرویز صارمی عهده‌دار شد و من به عنوان فرمانده گروهان مرحله دوم به شیراز اعزام شدم.

***

در اینجا باید یادآور شوم در مرکز زرهی و تیپ۳۷ که به صورت صوری، یک تیپ مستقل، اما رسماً در پشتیبانی آموزشی مرکز زرهی بود، دو افسر به نام صارمی بودند که یکی مجید صارمی اهل بیجار کردستان بود و سوابق قبل از انقلاب وی را در گردان۲۸۳ سوارزرهی لشکر۹۲ خوزستان شرح داده‌ام و پس از اتمام دوره عالی، او در مرکز زرهی مانده و فرمانده گروهان قرارگاه مرکز زرهی شد و با شروع جنگ تحمیلی به عنوان فرمانده گروه رزمی۳۸ به غرب اهواز اعزام و بالأخره در آذر سال۱۳۵۹ که یگان‌های پراکنده تیپ۳۷ زرهی مجدداً متمرکز شدند، فرمانده تیپ۳۷ زرهی شد و تا بعد از عملیات بیت‌المقدس در این سمت بود و بعد به لشکر زاهدان منتقل شد و رئیس ستاد آن لشکر بود و در نهایت بازنشسته گردید.

پرویز صارمی اهل شیراز بود. از سال ۱۳۵۱ تا اوایل جنگ تحمیلی در تیپ۳۷ زرهی در سمت فرمانده دسته و گروهان تانک بوده و هنگامی که گردان۲۳۸ به تانک‌هایی چون مائو مجهز گردید، به عنوان فرمانده گردان یادشده همراه همان یگان به لشکر۹۲ منتقل گردید و مدتی فرمانده تیپ۱ لشکر شد و پس از قطعنامه ۵۹۸، به عنوان فرمانده دانشکده زرهی به شیراز منتقل و بالأخره با سمت جانشین مرکز زرهی بازنشسته شد و چند سال بعد در شیراز درگذشت. روانش شاد و یادش گرامی باد.

***

بالأخره روز ۱۸ تیرماه ۱۳۵۹به همراه سروان محمدرضا نیکخواه عشقی از دوسلک به سه‌راه دهلران و سپس به اهواز آمدیم. تا اینجای کار هیچ مشکلی نبود. از میدان چهارشیر اهواز که می‌خواستیم به شیراز بیاییم، هیچ وسیله‌ای وجود نداشت که ما دو نفر را از اهواز به شیراز یا شهرهای بین راه بیاورد، تا اینکه یک دستگاه سواری پیکان که عازم بوشهر بود، موافقت نمود ما را تا برازجان آورده و بعد از آن، وسیله نقلیه خود را تعویض نموده و به شیراز برویم.

از برازجان که گذشتیم، در میان راه، پاسداران و مأمورین کمیته انقلاب اسلامی کلیه خودروهای عبوری را کنترل می‌نمودند. به من و سروان نیکخواه که رسیدند، در بازرسی‌هایشان خیلی دقت می‌کردند و سؤالات زیادی می‌نمودند از جمله اینکه: «از کجا می‌آیید؟ کجا خدمت می‌کنید؟ این وقت روز اینجا چه کاری دارید؟ و…» ما ابتدا متوجه نشدیم که چرا این کارها را می‌کنند؟ چند روز بعد متوجه شدیم طرحی به نام کودتای «نقاب» مشهور به «نوژه» در ارتش کشف و قبل از اجرا خنثی شده و تعدادی از پرسنل لشکر۹۲ خوزستان هم دستگیر گردیده‌اند؛ لذا این بازرسی‌ها برای یافتن پرسنل فراری این طرح بی‌سرانجام بوده است.

در شهریورماه ۵۹، برخوردهای مرزی دو کشور زیاد شد و پروازهای نیروی هوایی عراق فزونی چشمگیری یافت و فعالیت‌های جاده‌سازی نیروی هوایی کاملاً محسوس بود. در بعضی نقاط مرزی، توپخانه عراق علیه هدف‌هایی در داخل خاک کشور ایران آتش می‌نمود و وجود گلوله‌های دودانگیز دلیل بر جلو آوردن توپخانه و ثبت تیر بر روی هدف‌های آتی بود و این عمل چنین معنی می‌داد که حمله دشمن قریب‌الوقوع است.

در دهه دوم شهریورماه ۵۹، افزایش تیراندازی‌ها، توسعه امور مهندسی، حرکت گردان‌های تانک و توپخانه در داخل خاک عراق با آرایش رزمی، تردد خودروهای نظامی و پرواز هواپیماهای نیروی هوایی، تماماً بیانگر وخامت اوضاع بود. در مناطق غرب کشور، از تاریخ ۱۴/۶/۵۹، بین نیروهای ایرانی و عراقی در منطقه نفت‌شهر، ارتفاعات زینل‌کش و مرز خسروی درگیری‌های پراکنده آغاز و تلفاتی به دو طرف، به ویژه مردم بی‌دفاع و غیرنظامی منطقه نفت‌شهر و تأسیسات نفتی آن وارد شد. در چنین شرایطی، ژاندارمری کل کشور بر اساس گزارش‌های دریافتی از پاسگاه‌های مرزی و نواحی مختلف ژاندارمری، به ستاد مشترک اعلام نمود که تهاجم عراق به ایران قطعی می‌باشد و پیشنهاد نمود نیروهای ارتش جهت آمادگی پدافندی در مرز مستقر شوند.

در ۱۹/۶/۵۹، لشکر۹۲ زرهی بر اساس گزارش‌های دریافتی، حمله عراق به خوزستان  را قطعی دانست؛ بنابراین، به یگان‌های خود دستور آماده‌باش کامل صادر کرد. در آن زمان، سرهنگ زمانفر، فرماندهی تیپ۳۷ زرهی، در منطقه حضور داشت و پاسگاه فرماندهی وی در ساختمان و تأسیسات سایت۵ تشکیل شده بود. فرماندهی گروه رزمـی۳۷ زرهی را هم سرگرد زرهی غفار رامین و معاونت وی را سروان توپخانـه حسین حاتمی که هم‌زمان وظایف رکن سوم گروه را انجام می‌داد، به عهده داشتند و پاسگاه فرماندهی خود را در ارتفاعات و مواضع دوسلک برقرار کرده بودند.

سازمان گروه رزمی۳۷ زرهی تشکیل شده بود از:

– یک گروهان مختلط تانک ام۶۰ و ام ۴۷ به فرماندهی سروان پرویز صارمی.

– یک گروهان تانک چیفتن به فرماندهی سروان منصور یزدان‌پرست.

– یک گروهان سربازبر به فرماندهی سروان کرامت فلاحت‌پیشه.

– یک گروهان پیاده از گردان۱۹۱ مرکز پیاده به فرماندهی ستوان یارمحمودی مأمور به تیپ۳۷ زرهی.

– یک گروهان ارکان.

در نوار مرزی جنوب، اولین درگیری در تاریخ ۲۲/۶/۱۳۵۹ صورت گرفت و درگیری‌ها ابتدا به صورت ایذائی و آزمایشی، با سلاح انفرادی بود که بعداً به خمپاره تبدیل شد.

در ۱۹/۶/۵۹، لشکر۹۲ زرهی بر اساس گزارش‌های دریافتی، حمله عراق به خوزستان  را قطعی دانست؛ بنابراین، به یگان‌های خود دستور آماده‌باش کامل صادر کرد. در آن زمان، سرهنگ زمانفر، فرماندهی تیپ۳۷ زرهی، در منطقه حضور داشت و پاسگاه فرماندهی وی در ساختمان و تأسیسات سایت۵ تشکیل شده بود. فرماندهی گروه رزمـی۳۷ زرهی را هم سرگرد زرهی غفار رامین و معاونت وی را سروان توپخانـه حسین حاتمی که هم‌زمان وظایف رکن سوم گروه را انجام می‌داد، به عهده داشتند و پاسگاه فرماندهی خود را در ارتفاعات و مواضع دوسلک برقرار کرده بودند.

در ساعت ۱۸:۴۰ روز ۲۵شهریور ۱۳۵۹، در منطقه عمومی پاسگاه‌های سمیده، فکه، دویرج، صفریه، رشیدیه و طاووسیه که منطقه عملیات گروه رزمی۳۷ بود، درگیری شدت یافت و در ساعت ۲۰۵۰ همان روز، پاسگاه‌های رشیدیه، دویرج و طاووسیه مورد تهاجم نیروهای زرهی عراق قرار گرفته و از تاریخ ۲۶/۶/۱۳۵۹، طرفین با سلاح‌های سنگین به یکدیگر اجرای آتش نمودند. در پایان همان روز، صدام حسین قرارداد۱۹۷۵ الجزایر را به طور یک طرفه لغو نمود و به پاسگاه‌های صدام و فکه و دویرج عراق و همچنین به کارخانجات سیمان فکه در آن کشور آسیب‌های فراوان وارد شد و در اثر آتش نیروهای گروه رزمی۳۷ زرهی، تعدادی از خودروهای راه‌سازی عراق منهدم گردید.

سرانجام در ساعت ۱۹:۰۰ روز ۲۶شهریور ۱۳۵۹، ژاندارمری اعلام داشت که پاسگاه‌های رشیدیـه، طاووسیه و صفریـه سقوط نموده و به دست نیروهای متجاوز عراقی افتاده است. با این گزارش، فرمانده گروه رزمی۳۷ زرهی شخصاً با گروه‌های کمکی به سمت پاسگاه‌های مزبور حرکت کرده و در ساعت۲۲:۰۰ همان روز، پاسگاه‌های یادشده مجدداً به تصرف نیروهای ایرانی درآمد. در آن روز، دشمن تلاش زیادی نمود تا ارتفاعات مشرف به پاسگاه فکه را به تصرف خود درآورد، ولی پشتیبانی هوایی ارتش ایران که نسبت به روزهای قبل افزایش یافته بود، مانع از این عمل گردید.

سرانجام در ساعت ۱۹:۰۰ روز ۲۶شهریور ۱۳۵۹، ژاندارمری اعلام داشت که پاسگاه‌های رشیدیـه، طاووسیه و صفریـه سقوط نموده و به دست نیروهای متجاوز عراقی افتاده است. با این گزارش، فرمانده گروه رزمی۳۷ زرهی شخصاً با گروه‌های کمکی به سمت پاسگاه‌های مزبور حرکت کرده و در ساعت۲۲:۰۰ همان روز، پاسگاه‌های یادشده مجدداً به دست نیروهای ایرانی درآمد. در آن روز، دشمن تلاش زیادی نمود تا ارتفاعات مشرف به پاسگاه فکه را به تصرف خود درآورد، ولی پشتیبانی هوایی ارتش ایران که نسبت به روزهای قبل افزایش یافته بود، مانع از این عمل گردید.

صدام حسین، رئیس جمهور عراق، در شب مورخه ۲۶ شهریور۱۳۵۹ ضمن  یک سخنرانی، با اعلام نکات زیر در رادیو تلویزیون عراق، در واقع به ایران اعلام جنگ نمود:

۱- قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر مردود است.

۲- کلیه آب‌راه شط‌العرب (اروندرود) جزء آب‌های عراق است.

۳- آنچه که برابر قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر بایستی به ایران واگذار شود، نخواهیم داد و آنچه را که بایستی می‌گرفتیم، به زور خواهیم گرفت.

در روز ۲۷شهریور۱۳۵۹، در حالی که تبادل آتش طرفین در پاسگاه‌های سمیده و سوبله ادامه داشت، گروه رزمی۳۷ زرهی مسئولیت پاسگاه‌های مرزی مستقر در منطقه عمومی فکه را عهده‌دار شد.

در روز ۲۸شهریورماه۱۳۵۹، فعالیت و جابجایی نیروهای عراقی در داخل خاک عراق علنی‌تر شد و گویا نیروهای عراقی دیگر هیچ نیازی به مخفی نگاه داشتن فعالیت‌های خود نداشتند.

این‌طور به نظر می‌رسید که عراقی‌ها با عملیات روزهای قبل، شناسایی‌های اولیه خود را تکمیل نموده و اطلاعات لازم را از وضعیت و موقعیت استقرار نیروهای ایـرانی بـه دست آورده و دقیقاً به نقاط ضعف مقابل، به ویژه نبود سیستم اطلاعاتی کارآمد، باخبر شده بودند و به همین دلیل بود که به طور علنی فعالیت نموده و به هیچ وجه، رعایت اختفاء و پوشش را که اساسی‌ترین امر حفاظتی است، به عمل نمی‌آوردند.

نهایتاً در روز ۲۹شهریورماه ۱۳۵۹، یگان‌های توپخانه و تانک دو طرف متخاصم وارد عمل شدند و در روزهای ۲۹ و ۳۰شهریورماه ۵۹، پاسگاه‌های فکه و سوبله و دویرج، متناوباً زیر آتش شدید توپخانه عراق قرار گرفت.

سرانجام روز ۳۱ شهریورماه ۱۳۵۹ فرا رسید؛ روزی که برخلاف همه موازین و قوانین بین‌الملل و روابط حسن همجواری، در ساعت ۱۴:۰۰، با حمله هوایی سراسری ارتش عراق به خاک میهن عزیز  و بمباران فرودگاه مهرآباد و چندین شهر دیگر، از جمله دزفول، همدان، تبریز، شیراز و… مسئولان کشور عراق عملاً این جنگ خانمان‌سوز و نابرابر اعلام‌نشده را بر ما تحمیل کردند.

هم‌زمان با شروع عملیات گروه رزمی۳۷، از طریق نیروی زمینی سرهنگ زمانفر به عنوان فرمانده تیپ لشکر۱۶ قزوین منتقل و سرهنگ۲ زرهی حبیب کوثر که تا آن زمان بـه عنوان معاون وی انجام وظیفه می‌نمود، بـه فرماندهـی تیپ۳۷ زرهی منصوب گردید. نامبرده در آن تاریخ به عنوان سرپرست باقی‌مانده تیپ درشیراز هماهنگی‌های لازم را انجام می‌داد. با شروع علنی جنگ، در شیراز به کلیه یگان‌ها آماده باش داده و پرسنل جان برکف خود را به یگان‌ها معرفی نموده و آماده اعزام به منطقه عملیات شدند.

همان‌طور که قبلاً بیان شد، تیپ۳۷ زرهی در اصل یگانی بود که جهت پشتیبانی آموزشی دانشکده زرهی به وجود آمده بود و به صورت صددرصد یگان رزمی محسوب نمی‌شد؛ لذا برای اینکه در کار آموزش دانشکده و مرکز زرهی وقفه‌ای حاصل نگردد، تعدادی را در مرکز زرهی نگاه می‌داشتند و تعدادی را به جبهه‌ها اعزام می‌کردند. روی همین اصل، تعدادی پرسنل به استعداد همان گروه رزمی۳۷، که قبلاً ذکر آن به میان رفت، تعیین و در روز سوم مهر ۱۳۵۹ به منطقه عملیات روانه شدند.

فرماندهی گروه رزمی تشکیل شده جدید به عهده سرگرد زرهی رحیم فخیم اسدزاده، رئیس رکن۳ سروان غلامرضا توکلی، فرمانده گروهان مختلط تانک ام۶۰ و ام۴۷ من (نویسنده)، فرمانده گروهان چیفتن هم ستوان‌یکم رجبعلی‌زاده بود و فرمانده گروهان ارکان ستوان‌یکم صغیر بود. این گروه در ساعت ۷ صبح روز سوم مهر ۵۹، پس از بدرقه فرماندهـی مرکز زرهـی و رؤسای ارکان، فرماندهی حفاظت و اطلاعات و رئیس عقیدتی سیاسی مرکز زرهی، با چند دستگاه اتوبوس به فرودگاه شیراز گسیل شدند تا با هواپیماهای سی۱۳۰ به پایگاه دزفول و از آنجا به منطقه عمومی فکه اعزام گردند.

خانواده پرسنل اعزامی به همراه جمعی از مردم شیراز، جهت مشایعت رزمندگان اعزامی در جلو درب اصلی مرکز زرهی اجتماع کرده و شعارهای ملی مذهبی می‌دادند و دسته موزیک در حال نواختن مارش نظامی و سرودهای انقلابی بود. پرسنلی که به فرماندهی من در اتوبوس اول قرار داشتند با هیجان و شور فراوان مشغول خواندن سرود ملی «ای ایران» بودند. مردم شیراز در سراسر مسیر، از مرکز زرهی تا فرودگاه شیراز با دیدن این اتوبوس‌ها و شنیدن این سرود به وجد آمده و برای فرزندان، پدران و همسران شجاع جان بر کف خود ابراز احساسات نموده و شاخه‌های گل و نقل و شیرینی به طرف آنها پرتاب می‌نمودند.

…گروه در ساعت ۷ صبح روز سوم مهر ۵۹، پس از بدرقه فرماندهـی مرکز زرهـی و رؤسای ارکان، فرماندهی حفاظت و اطلاعات و رئیس عقیدتی سیاسی مرکز زرهی، با چند دستگاه اتوبوس به فرودگاه شیراز گسیل شدند تا با هواپیماهای سی۱۳۰ به پایگاه دزفول و از آنجا به منطقه عمومی فکه اعزام گردند.پرسنلی که به فرماندهی من در اتوبوس اول قرار داشتند با هیجان و شور فراوان مشغول خواندن سرود ملی «ای ایران» بودند. مردم شیراز در سراسر مسیر، از مرکز زرهی تا فرودگاه شیراز با دیدن این اتوبوس‌ها و شنیدن این سرود به وجد آمده و برای فرزندان، پدران و همسران شجاع جان بر کف خود ابراز احساسات نموده و شاخه‌های گل و نقل و شیرینی به طرف آنها پرتاب می‌نمودند.

در فرودگاه شیراز، در قسمت پایگاه هوایـی، فرماندهان منطقـه و مسئولین استان و خانواده پرسنل نیروی هوایی که در منازل سازمانی سکونت داشتند، جهت مشایعت تجمع کرده و بچه‌ها را تشویق می‌کردند. پرسنل اعزامی در حالی که سراپا تجهیزات کامل جنگی با خود داشتند و سربازان تفنگ خود را در دست می‌فشردند، پشت سر فرماندهان گروهان ایستاده و احساساتی شده بودند. سه فروند هواپیمای سی۱۳۰ نیروی هوایی در فاصله ۵۰ متری مقابل ما ایستاده و آماده سوار شدن رزمندگان بودند.

رئیس ستاد مرکز زرهی به سمت من آمد (فکر می‌کنم سرهنگ عباس سرانجام بود) و ضمن بوسیدن صورتم، حلقه گلی به گردن من انداخت و یکی از مسئولین نیروی هوایی در حالی که دسته گلی به من می‌داد، یگان ما را به سمت اولین هواپیما هدایت نمود. مردم با تمام شور و حال، در حال کف زدن و گفتن الله اکبر بودند؛ وضعیت خاصی در میدان و اطراف هواپیما حکم‌فرما بود. به محض اینکه پاهایم روی پلکان هواپیما قرار گرفت، قبل از آنکه داخل هواپیما شوم، برگشتم و رو به مردم و مشایعت‌کنندگان کرده و این شعر را ـ که شاعر آن را نمی‌شناسم ـ با صدای بلند و بدون استفاده از میکرفون یا بلندگوی دستی خواندم:

عشق من نیست به غیر از وطن من، وطن من!!

ای به قربون وطن، جان و تن من، وطن من!!

وطن! تو که یک ذره از این خاک عزیزت مال من نیست!!

یک وجب سهم من از خاک گهربار وطن نیست!!

من مث عاشق دیوونه که یارش به کنار دگرونه!!

باز چشمش پی یارش می‌دوونه، نگرونم، نگرونم!!

***

سر به سر خاک وطن، سرزمین من و اجداد منه!!

آخه اینجا واسه من وطنه، وطنه، وطنه!!

***

وطن! تو که گرمای جنوبت مث قلبم داغ داغه!!

غم دوری تو سنگین مث شب‌های فِراقه!!

وطن! تو که بارون شمالت مث اشکام پاک پاکه!!

قامت سـرو شـهیدان تو در سینه خاکـه!!

کاش میـرند همـه عشاق، نبینند شکستت!!

من به قربون همه شیرای شمشیر به دستت!!

*****

هم‌زمان با این کار، گل‌هایی را که مردم داده بودند و هنوز در میان دست‌هایم بود، به طرف مردم پرتاب نمودم. فریادهای شادی و الله‌اکبر مردان همراه با هلهله زنان، توأم با دست زدن کودکان، حالت عجیبی در محوطه پایگاه ایجاد کرده بود. اشک شوق از چشمان پرسنل جان برکف اعزامی و من جاری بود. دلم می‌خواست این مردم بااحساس را در آغوش گرفته و بگویم: «ارتش فدای ملت، ملت پناه ارتش؛ ای ایرانیان غیرتمند! ما فرزندان این مرز و بوم سرزمین دلیران و شیران، نوادگان کوروش و داریوش، زاده اردشیر و نادر، پیروان بابک خرم‌دین و مازیار، تربیت‌شدگان رئیس علی دلواری و حسین‌بن‌علی(ع)، می‌رویم تا به دشمن بی‌فرهنگ بگوییم:

   ای مگس! عرصه سیمرغ نه جولانگه توست       عرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری

باید به دشمن تفهیم کرد که:

     هر بیشه گمان مبر که خالی است                       شـاید که پلنگ خفتـه باشد!

منبع: نبرد دلیران و شیران ایران زمین، پیروزان، کریم، ۱۳۹۵، ایران سبز، تهران