محمد مطلق: رمههایی که هنوز هم گاهی در گردنه کوهی ظاهر میشوند و شیههکشان به زیر پرده مه میرمند. حالا چشمهایتان را ببندید و به سه هزار سال پیش بروید و دستهای هنرمند سفالگری را تماشا کنید که در آرتاویل یا همان اردبیل باستان چشمها و پوزه مینیاتوری اسبی وحشی را روی یک ریتون یا تکوک که جامی است برای نوشیدن مایعات مقدس در جشنهای آیینی، شکل میدهد. او میداند برای ساختن یک ریتون باید از شمایل حیوانی پیرامون محل زندگی خود استفاده کند که شکار یا در دام انداختنش کار سادهای نیست؛ اسب وحشی، دال یا جانوری اساطیری که امروز وقتی در موزه باستانشناسی اردبیل هرچه به آن زل میزنی نمیدانی چیست اما نمیتوانی لب نگزی و از آن همه ظرافت و زیبایی حیرت نکنی.
گفتهاند ایرانیان هنر مجسمهسازی نداشتهاند؟ هرکسی که چنین ادعایی دارد دستش را بگیرید و به موزه باستانشناسی اردبیل ببرید و تکوکهای سفالی سه هزارساله آرتاویل و تندیسکهای هفت هزارساله پیر ازمیان را نشانش دهید.
تندیسکها یا سنگهای افراشته پیرازمیان مشگینشهر، خنجری به کمر بستهاند که مشابهاش در ویترین هم هست. آنها دهان ندارند و گیسویشان مثل مجسمههای مدرن در ادامه تبدیل به دست میشود. در موزه صحرایی پیر ازمیان که روز قبل دیدهام ۲۸۰ تندیس از این سنگهای افراشته یا استلها هست که همه آنها خنجر به کمر بستهاند و جز یکی که موبد و پیر معبد است هیچ کدام دهانی برای سخن گفتن ندارند و در سکوتی ابدی فرو رفتهاند. هیچ خنجری از غلاف بیرون نیست که نشان میدهد سنگهای افراشته، تندیس سرباز نیستند بلکه برای مراسمی آیینی در معبد به کمر بسته شدهاند.
خنجر شاه عباس کبیر اما از غلاف بیرون است؛ خنجری ساده از نقره و دستهای از استخوان حیوان و نام حک شده او که برای بازدیدکنندگان موزه جالب است. یاد ایترپرسیکوم، سفرنامه اشتفان کاکاش مجاری میافتم که بهعنوان فرستاده امپراطور پروس به دیدار شاه عباس میآید و در لنگرود بیمار شده و میمیرد تا اینکه ژرژ تکتاندر، معاون او نامه امپراطور را در ایروان به شاه میرساند و گزارش مبسوطی از رفتار و نحوه لباس پوشیدن و خنجر و شمشیرش میدهد؛ پادشاهی دلاور با لباسی ساده و مندرس که وقتی چند اسیر ترک را برای مرگ یا بخشش نزد او میآورند، شاه را نشناخته و با دیدن لباسهای فاخر ژرژ به پای او میافتند. رنگ از رخسار ژرژ میپرد و خودش را با وحشت کنار میکشد. شاه عباس میخندد و میگوید شاه تویی ببخش یا بکش و ژرژ میبخشد. با خودم میگویم این همان خنجری است که او در کمر شاه عباس دیده و آنچنان در ایترپرسیکوم کاکاش و در ادامه نوشتههای رئیس خود توصیفش کرده است.
النـــاز حبــی کـــارشنـــاس مــوزه باستانشناسی اردبیل میگوید: «سال ۸۷ این موزه در کنار مجموعه جهانی بقعه شیخ صفیالدین اردبیلی، به سبک معماری صفویه و در دو طبقه ساخته شد. تمام اشیای این موزه اعم از ابزارآلات جنگی، سفالها، پیکرکها و اسناد و سکهها، از کاوشهای باستانشناسان در خود استان به دست آمده است.» مفهوم این گفته آن است که برای فهم بخشی از تاریخ پیش از اسلام و پس از اسلام ایران، نیازمند تحقیق و پژوهش در موزه باستانشناسی اردبیل خواهید بود چه هخامنشی و اشکانی و ساسانی باشد، چه سامانی و تیموری و صفویه.
جام نقرهای که به تازگی در خلخال کشف شده یکی از اشیای منحصربهفرد این موزه است با نقوشی از سربازان در حال نبرد و جانورانی اساطیری که به کمک جنگاوران دو سوی جبهه آمدهاند. سفالهای نخودی با نقوش سرخ رنگ دوره اشکانی و ساسانی اردبیل نیز جلوهای خاص به این موزه داده است. حبی در این باره میگوید: «در تجارت جهانی، سفال اردبیل کاملاً شناخته شده بوده و با همین عنوان در بازارهای اروپا مشتری خود را داشته است.»
در طبقه پایین موزه خمرههای تدفین اجساد هولانگیز و جالب توجه است. در دوره اشکانیان روشهای مختلفی برای تدفین وجود داشته که یکی از این روشها بویژه برای تدفین کودکان، روش خمرهای و قرار دادن جسد به شکل جنین در خمره بوده است. سه خمره در معرض دید بازدیدکنندگان است و تو نمیتوانی به این کوزههای غولپیکر نگاه کنی و یاد خیام نیفتی: «این کوزه چو من عاشق زاری بوده است/ در بند سر زلف نگاری بوده است/ این دسته که در گردن او میبینی/ دستی است که در گردن یاری بوده است»
اینجا چند تکه از چینیهای سفید و آبی تالار چینی خانه بقعه شیخ صفی نیز به نمایش گذاشته شده است. بهتر که بگویم آنچه از غارت روسها در جریان جنگهای ایران و روس به جا مانده است. گنجینهای که امپراطور چین به شاه عباس کبیر هدیه داد و اکنون در موزه آرمیتاژ روسیه نگهداری میشود. البته روسها فقط چینیها را غارت نکردند بلکه تمامی کتابهای ارزشمند بقعه شیخ صفی را نیز بار زدند و به سن پترزبورگ بردند. آنچه از مجموعه چینیخانه در جریان این غارت شکسته و تکه پاره شده در یکی از اتاقکهای روبهروی جنتسرای بقعه شیخ صفی در دو قاب بزرگ روی دیوار کنار هم چیده شده است؛ چیزی شبیه پارچه چهل تکه با نقش و نگار و رنگهایی جادویی که داستان فراز و فرود آن روزگار را با زیبایی تلخ و دردناکی روایت میکند. در اتاقک کناری هم موزه کوچک دیگری هست بهنام موزه سنگ که به غایت زیباست و زیباترینش سنگ قبر عالم شاه بیگم مادر شاه اسماعیل است که بهدرستی او را بنیانگذار سلسله پادشاهی صفویه دانستهاند؛ فرزند اوزون حسن (آق قویونلو) و دسپینا خاتون دختر امپراطور ترابوزان که فرزندش اسماعیل را در ۱۵ سالگی بر تخت نشاند. بر همین اساس در متون تاریخی شاه اسماعیل را از طرف پدر آذری و از طرف مادر ترک دانستهاند و این نشان میدهد که چنین تمایزی در آن روزگار بخوبی شناخته شده بوده است.
اگر چند روزی میهمان اردبیل باشید و این شهر را از دریچه تاریخ و میراث تاریخی ببینید، متوجه میشوید اردبیل نیاز چندانی به موزه ندارد چراکه این شهر خود به تمامی موزه است؛ موزهای مثل چینیخانه بقعه شیخ صفی که دست روزگار گنجینهاش را غارت کرده و مشتی چینی شکسته برایش باقی گذارده است.
سری میزنم به موزه مردمشناسی اردبیل که در حمام تاریخی آقا نقی برپا شده است. میگویند موقع خیابانکشی قسمت زنانه حمام را خراب کردند؛ همان قصه تکراری چینیخانه و موزه زیبای چینیهای شکسته. با این همه آنچه از حمام باقی مانده آنقدر خیرهکننده است که از خودمان بپرسیم تبلیغ ترکیه برای «حمام ترک» دیگر از کجا درآمده است؟ مگر عثمانیها مؤسس حمام بودند؟ حمام گیوی اردبیل با سه چشمه آب سرد و گرم و ولرم در گوشه غاری کنار گیوی رود که قدیمیترین حمام بشر است بماند، همین حمام آقا نقی بیش از هفتصد سال قدمت دارد یعنی دو قرن پس از آنکه ترکان از شرق خراسان به آسیای صغیر و ترکیه امروزی راه یافتند.
اصغر رجبی کارشناس موزه مردمشناسی اردبیل میگوید: «اسم اصلی حمام، ظهیرالاسلام است که بعدها با نام آقا نقی شناخته شده است. بنای حمام قدیمی است اما دو بار در دوره صفویه و قاجاریه بازسازی شده. اینجا در سال ۷۶ موزه مردمشناسی شد و ابزاری مثل وسایل دندانسازی، قلمدان، ساعتهای شماتهدار، اسناد و مدارک خرید و فروش، گواهینامه دوچرخه، مشربه و آلاچیق عشایر در آن قرار داده شد. حمام تا همین دو سه دهه پیش هم فعال بوده و سالمندهای شهر یادشان میآید و هنوز در گفتوگوها از این حمام حرف میزنند. سربینه، خزینه، تون، گرمخانه، استخر و سایر بخشهای حمام همانطور که میبینید بسیار زیبا و منحصربهفرد است.»
در گرمخانه سندی از یک گواهی دوچرخهسواری وجود دارد مربوط به مرحوم محمد طالبی که در سال ۱۳۱۵ خورشیدی آن را از شهربانی گرفته است: «تشکیلات کل شهربانی مملکتی تصدیق میکند که محمد طالبی معلوماتی را که برای سواری دوچرخه پایی لازم است داراست و نظر به امتحان رضایتبخشی که داده است، سواری چرخ پایی را مجاز است و باید نظامات و شرایط مقرره در نظامنامه عبور و مرور را کاملاً رعایت نماید.» تابلوی بزرگی به سبک پردهنگاری در بالکن استخر دیده میشود که صحنهای از مرگ رستم در شاهنامه و جنگ چالدران را به ذهن میآورد. در واقع شیوه پردهنگاری درهم ریختن زمان و عبور از واقعیت است که بعدها به نقاشی قهوهخانهای تبدیل شده است. استخر به گونهای است که انگار در بالکن بنای دوطبقهای مستطیل شکل ایستادهاید و طبقه اول پر از آب است.
البته که خبری از آب نیست و شما میتوانید از پلهها پایین بروید و در ویترینهای کف استخر آثاری از زیورآلات و انواع شمعدانیهای فلزی و پیهسوزهای سفال و ادوات دراویش و آفتابه لگنهای مسی و چایخوریهای برنجی قجری ساخته دست هنرمندان اردبیلی را ببینید. در قسمت زنانه حمام که حالا خیابان زیبایی است یک تاکسی برای دریاچه شورآبیل میگیرم. با این امید که طبیعت زخمهای تاریخی پایتخت تشیع و مدنیت ایران را بشوید و التیام ببخشد.