زندگینامه
دکتر محمود افشار یزدی

دکتر محمود افشار یزدی

مرحوم دکتر محمود افشار یزدی که در بیست و هشتم آذرماه سال ۱۳۶۲ در نود سالگی به سرای جاوید شتافت، نمونه‌ای ‌از مردان نیکنام و دولت جاوید‌ یافته زمان ما بود که متجاوز از شصت سال از عمر پربرکت خود را در فعالیت‌های فرهنگی، ادبی، دانشگاهی، مطبوعاتی، سیاسی و اقتصادی گذراند و هیچ وقت احساس یأس و خستگی نکرد. مردی بود وطن‌پرست که به زبان و فرهنگ کشورش می‌بالید و حفظ و گسترش این فرهنگ را از اهم وظایف خود و هموطنانش می‌دانست. اگر گفتۀ سعدی درست باشد که مردان نکونام هرگز نمی‌میرند، در آن صورت به اطمینان و یقین می‌توان گفت، تا روزی که احساس علاقه به زبان، فرهنگ و تاریخ باستانی این ملت به جای خود باقی است، تا زمانی که رسم قدردانی از مردان شریفی که پاسدار این فرهنگ اصیل بوده اند متروک نشده، و تا زمانی که برای آیندگان کشور ما هنوز «آینده»ای وجود دارد، نسلهایی که وارث این آب و خاک می‌شوند نام دکتر افشار را هرگز فراموش نخواهند کرد. آن عده از مردم پایتخت که به تاریخ و فرهنگ ملت خود آشنا هستند، چه از نسل امروز و چه از نسل فردا، زمانی که به سمت تجریش می‌روند، هنگام عبور از زعفرانیه (نبش کوچه لادن) همین که چشمشان به مؤسسۀ باستان‌شناسی دانشگاه تهران، سازمان لغت‌نامۀ دهخدا، کتابخانۀ موقوفات دکتر افشار، ادارۀ مجلۀ آینده و به آن باغ وسیع دلگشا که همۀ این مؤسسات فرهنگی را در برگرفته، می‌افتد بیگمان یادی از شادروان دکتر محمود افشار یزدی خواهند کرد.

دکتر محمود افشار در سال ۱۲۷۲ هجری شمسی در یزد، در خانواده‌ای خوشنام و سرشناس، به دنیا آمد و به این ترتیب در تاریخی که از دنیا رفت درست نود سال شمسی از عمر پربار و پربرکتش گذشته بود. پدرش مرحوم حاج محمدصادق افشار یزدی از اخلاف مستقیم خاندانی بود که مرحوم خلخالی در کتاب تذکره شعرای ایران (در ذیل نام دکتر افشار) آنها را بدین سان معرفی کرده است:

«… خانوادۀ افشار از خاندان‌های بزرگ و مشهور این ناحیه هستند که به گواهی تاریخ عالم‌ آرای عباسی، چندتن از سرداران و سرکردگان آنها در دورۀ پادشاهی شاه طهماسب و شاه عباس بزرگ، در شهر یزد حاکم و والی بوده‌اند و محله‌ای نیز در این شهر به افراد این خاندان اختصاص داشته…»

حاج احمد افشار (جد مرحوم دکتر افشار) برخلاف یزدی‌های دیگر که به صفت بردباری، تحمل‌پذیری و کنار آمدن عاقلانه با زبردستان قدرتمند، معروفند، به سرسختی، سختگیری، بی پروایی، بی باکی و حتی «جسارت‌های غیرعاقلانه» شهرت داشته و حکایت ذیل که آن عیناً از گفتار ادبی دکتر افشار (جلد ۲، ص ۱۹) نقل می‌شود معرف سنخ روحی اوست (عین این روایت را محمد جعفر خورموجی نیز با مختصر تفاوتی در کتاب حقایق الاخبار ناصری ضبط کرده است:

«… در زمان ناصرالدین شاه قاجار که میان ایران و افغانستان بر سر هرات جنگ بود، حاکم یزد تجار سرشناس شهر را به مسجد جامع احضار و از هر کدام پولی به عنوان اعانه مخصوص جنگ مطالبه کرد. از حاج احمد هزار تومان (به پول آن زمان) خواست. او نداد. حاکم در برابر امتناع وی کم کم به مبلغ درخواست شده افزود تا اینکه به چندین برابر رقم نخستین رسید، در اینجا بود که حاج احمد پول را پرداخت و گفت: که حالا به زحمت تهران رفتن و پس گرفتن آن می‌ارزد. آنگاه روانۀ مرکز شد و پیش شاه از تعدی حاکم یزد شکایت کرد و آن قدر کوشید تا فرمان عزل حاکم و استرداد پول را گرفت. سپس از راه کاشان عازم یزد شد، مدتی درکاشان ماند و در محلۀ پشت مشهد، منزل حاج عبدالغنی تاجر که طرف معامله و داد و ستدش بود سکونت گزید و درعرض همین دوران اقامت درکاشان بود که با دختر میرزا عبدالغنی (جدۀ دکتر افشار) وصلت کرد…»

آغاز تحصیلات در خارج از کشور

حاج محمد صادق افشار پسر ارشدش محمود را در دوازده سالگی به هندوستان فرستاد تا در آنجا، تحت سرپرستی عمویش حاج محمدتقی افشار که در بمبئی تجارتخانه داشت، مشغول تحصیل گردد. به نوشتۀ خود دکتر افشار: «… در آن تاریخ، برخلاف امروز، راه اروپا از هر طرف به آسانی و ارزانی به روی همۀ ایرانیان باز نبود. یزدی‌ها و سکنۀ شهرهای جنوبی ایران غالباً به هندوستان می‌رفتند و گاهی هم به مصر و ترکستان (عشق‌آباد). سکنۀ شهرهای شمالی فرزندان خود را بیشتر به قفقاز (بادکوبه، تفلیس و باطوم) یا به عثمانی (استانبول) برای تحصیل می‌فرستادند، بعضی‌ها هم برای تحصیل یا زیارت روانۀ بیروت، حجاز، یا عراق می‌شدند …»
دکتر افشار دو سال اول تحصیلات متوسطۀ خود را در دبیرستان سن گزاویه بمبئی به پایان رساند و درعرض همین مدت که تازه پا به چهارده سالگی گذاشته بود پدرش می‌کوشید تا او را با رموز و شیوه‌های تجارت آشنا سازد: «… پدر و عمویم تاجر بودند و علاوه بر دفتر حساب، دفتر چاپی کپیه (رونوشت) داشتند و نامه‌ها را شماره می‌گذاشتند تا اگر یکی از آنها به مقصد نرسید معلوم باشد. نامه‌ها هم برای هر شخص شمارۀ اختصاصی مرتب داشت، چون هر دوی آنها (پدر و عمو) میل داشتند که من از طفولیت با نظم و اصول تجارتی و امور اقتصادی و انشا‌نامه آشنا شوم. پدرم، در همان سن و سال، سرمایه‌ای به من داده بود که ضمن تحصیل و مدرسه رفتن، اجناسی از قبیل ریسمان، پارچه و ادویه‌جات به اسم خود بخرم و به تهران بفرستم و شخصاً متصدی نوشتن نامه‌ها، فرستادن سوادنامه و صورتحساب اجناس ارسالی باشم …» (گفتار ادبی، جلد ۲، ص ۲۵)

کارآموز جوان چندی بعد به شهر خانوادگی‌اش (یزد) برگشت و چندماهی در آنجا توقف کرد. از آنجا که شهر یزد در آن تاریخ مدرسۀ متوسطه نداشت، محمود افشار را برای ادامۀ تحصیل به تهران فرستادند.

«… سه سال در مرکز (قسمتی از آن را در مدرسه ی علوم سیاسی) به تحصیل اشتغال داشتم. سپس از راه روسیه و امپراتوری اتریش و مجارستان عازم سوییس شدم و هفت سال در لوزان تحصیل می‌کردم. ضمن تحصیل در لوزان، شش ماهی برای فراگرفتن زبان آلمانی به برلین رفتم، و شش ماهی نیز در ژنو بودم و در دانشگاه این شهر تحصیل می‌کردم. تعطیل‌های تابستان را به قسمت‌های آلمانی‌زبان سوییس می‌رفتم تا زبان آلمانی را تمرین کنم. بعد از پایان دورۀ تحصیل در لوزان، برای چاپ رسالۀ دکترا (چون چاپ این قبیل رساله‌ها در آلمان خیلی ارزانتر از سوییس بود) باز شش ماهی به آن کشور رفتم. در ضمن این اسفار، با شادروانان تقی‌زاده، علامه محمد قزوینی، کاظم زاده ایرانشهر، حسینقلی خان نواب (وزیرمختار ایران در برلین)، سید محمد علی جمالزاده و بعضی از ایرانیان دیگر آشنا شدم. در ژنو مخصوصا با علی اکبرخان داور که در دانشگاه آن شهر تحصیل می‌کرد حشر و آشنایی نزدیک داشتم …»

 

منبع: http://mahmoudafshar.ir/