صبح تبریز: «شادروان استاد اسماعیل امیرخیزی» ( ۱۹ آذر ۱۲۵۵ – ۲۷ بهمن ۱۳۴۴) تاریخنگار، ادیب، محقق، شاعر، خوشنویس و از رجال شاخص دوره قاجار و پهلوی است. امیرخیزی را میتوان در زمره چهرههایی برشمرد که با توجه به ابعاد متنوع شخصیتی، حضور برجستهای در جریان سیاسی، فرهنگی و آموزشی ایران داشته است. در دورهای که مرحوم امیرخیزی، مدیریت دبیرستان محمدیه (فردوسی امروز) را بر عهده داشت «زندهیاد رحمتالله کلانتری» از شاگردان ممتاز این مدرسه بود. کلانتری بعدها به استخدام دولت درآمد و بازرس اداره فرهنگ آذربایجان بود. بعدها نیز به تهران منتقل شد و رئیس کتابخانه دانشکده ادبیات دانشگاه تهران بود. متاسفانه عکس و اطلاعات بیشتری از این چهره فرهنگی تبریز نیافتیم. به بهانه سالگرد درگذشت شادروان امیرخیزی، یادداشت شادروان کلانتری را در گرامیداشت معلم فقیدش، میخوانیم؛ با این توضیح که در بازنشر یادداشت، حفظ امانت و اصالت نگارش آن دوران را بدون ویرایش امروزی مد نظر قرار دادهایم.
در سال ۱۳۰۱ شمسی که محصل کلاس اول متوسطه دبیرستان رشدیه بودم، در تیرماه همان سال، از طرف دبیرستان، دعوتی از معاریف شهر و اولیای اطفال بعمل آمده و در صحن حیاط مدرسه مجلس جشنی ترتیب یافته بود. بنا بمعمول آن روز دانشآموزان هنرنمائیها میکردند و بعضی عملیات تجربی از فیزیک و شیمی و طبیعی که آنموقع برای عموم تازگی داشت، بمدعوین نشان داده میشد. من نیز در آن مجلس خطابهای خواندم که مورد تحسین واقع شد. پس از پایان مجلس، مرد سیهچرده قویهیکل و بلندبالائی که بعداً معلوم شد مرحوم امیرخیزی است مرا نزد خود طلبید و مورد تقدیر و تشویق فراوان قرار داد. دو سه روز بعد، یک جلد کلیات مثنوی بعنوان جایزه برای من بمدرسه ارسال فرمود که در حاشیۀ آن چنین مرقوم شده بود «این مثنوی مکافات یا در واقع خاطرهایست که در مقابل امتحانات سال ۱۳۰۱ به آقای رحمتاللهخان، اتحاف میشود / اسمعیل امیرخیزی» سال تحصیلی بپایان رسید و در شهریور همان سال، بنا بدستور وزارت معارف، کلاسهای متوسطه از مدارس ملی تبریز برچیده شد و همه در مدرسه متوسطه محمدیه که دبیرستان منحصربفرد آن زمان بود، متمرکز گردید. شاگردان کلاس ما را هم دستهجمعی بمدرسه متوسطه محمدیه (محل فعلی دبیرستان شاهدخت) منتقل ساختند. در آنموقع مرحوم امیرخیزی رئیس مدرسه متوسطه بود. از تاثیرات روحی که از این انتقال و تغییر محیط مدرسه، در من و رفقای من روی داد، سخن به میان نمیآورم. از مدرسه رشدیه وارد مدرسه متوسطه محمدید شدیم. مرحوم امیرخیزی مردی بود بسیار با انضباط و خردهگیر و مدیری بود بیاندازه مقتدر و علاقمند بکار. در دو سه روز اولیه ورود، چنان رعب و هراس ایشان در دلها جای گرفت که کسی را یارای نفسکشیدن نبود. من در مدت پنج سال که در آن مدرسه مشغول تحصیل بودم با وجود فقدان وسایل نقلیه و دوری منزل، روزی ندیدم که وی حتى یک دقیقه بعد از زنگ بمدرسه آمده باشد. اولین شخصی که بمحض باز شدن درب، وارد مدرسه میشد، مرحوم امیرخیزی بود و آخرین کسی که عصر از مدرسه خارج میگشت، باز او بود. همیشه ناهار را در مدرسه صرف میکرد و مراقب کلاسها و شاگردان بود و روزانه چندین مرتبه بکلاسها و شاگردان سر میزد. هرگز بناظم مدرسه فرصت نمیداد و بکلیه امور جزئی مدرسه، از تأخیر ورود و غیبت شاگردان گرفته تا وضع تحصیلی و اخلاقی و امتحانات، شخصاً رسیدگی میکرد. علاوه بر ریاست مدرسه، تدریس تاریخ ادبیات را شخصاً در کلاسها تقبل کرده بود و در هر کلاس هفتهای یکی دو ساعت درس داشت و چنانچه در خلال هفته، معلمی غائب میشد بلافاصله مرحوم امیرخیزی وارد کلاس میگشت و همان ساعت کلاس را مشغول میداشت. منظور این است که مرحوم، از بام تا شام در مدرسه بود و علاقه مفرطی به نظم و امور دبیرستان داشت و بجزئیات امور خیلی اهمیت میداد.
مرحوم امیرخیزی به دو موضوع در داخل دبیرستان بسیار علاقمند بود و تا سرحد امکان آنرا تعقیب میکرد: «راستگوئی و تکلم بزبان فارسی» دشمن سخت دروغگویان بود. دروغگوئی را بسیار زشت میداشت. اگر شاگردی خطا میکرد، هر قدر خطا و گناه او بزرگ بود، اگر اعتراف به تقصیر خود میکرد و حقیقت را میگفت، مورد عفو و اغماض قرار میگرفت. برای ترکیحرفزدن در داخل دبیرستان، جرایم سختی معین کرده بود و بهمین ملاحظه، شاگردان همه اوقات در مدرسه با همدیگر فارسی حرف میزدند.
مرحوم امیرخیزی مشوق شاگردان با استعداد، بویژه آنهائی که ادبیات قوی داشتند، بود. بطرق مختلف شاگردان مستعد را بکار و کوشش تشویق میکرد، مانند پدر مهربان بدرد دل و اشکالات کار و حتی اشکالات زندگی شاگردان میرسید و تا حد امکان موانع را برطرف میساخت و کمکهای ذیقیمت برای شاگردان معمول میداشت. مرحوم امیرخیزی بسیار سریعالتأثر و پر عطوفت و مهربان بود.
شعار زندگی ایشان این بود: «هزار مرتبه سهل است بر امیرخیزی / از آنکه باشد عاجزکش و فقیرآزار». اگر کسانی از شاگردان آن دوره، با وجود استعداد فطری و مساعدت زمان، بمقامات بالارسیدهاند، تشویق و راهنمائیهای مرحوم امیرخیزی نیز بیتأثیر در کار آنها نبوده است. امیرخیزی مدیر سختگیر در داخل مدرسه و دوست مهربان در خارج از محیط مدرسه بود. علاقه خود را هرگز با شاگردان خود قطع نمیکرد و همواره با آنها مکاتبه داشت و در نامهها نصایح سودمند و پدرانه مینوشت.
در حاشیه کتاب «سرآمدان سخن» که به آقای غلامعلیرعدی آذرخشی (دکتر رعدی سناتور فعلی) که از سال ۱۳۰۱-۱۳۰۶ با وی همکلاس بودیم، اهدا فرمودهبود، این قطعه را از آن مرحوم بخاطر دارم که مرقوم داشته بود:
رعدیا این سرآمدان سخن / یادگار محقری است ز من
بپذیرش که در صحایف آن / گشته منقوش خاطرات کهن
چو من از گلشن جهان گذرم / زیر خاک سیه کنم مسکن
نبرد نام من کسی بزبان / دور و نزدیک، دوست یا دشمن
تو سر عهد خویش محکم باش / شرط پیمان دوستی مشکن
بر سر خاکم از کرم بگذر / زین تن خاک گشته یاد آور
الحال امیرخیزی از گلشن جهان در گذشته و زیر خاک سیه مسکن گزیدهاست. کسانی از شاگردان او را که دسترسی به آرامگاه ابدی آن مرحوم دارند، سزاوار است که بر مزار وی بگذرند و از آن تن خاک گشته یاد آرند و با قرائت فاتحهای روح پرفتوح او را آرامش بخشند. مرا نیز اگر روزی چنین فرصتی دست دهد بر گفته خود عمل خواهم کرد.
راجع بمقام فضل و دانش وی وظیفۀ دانشمندان است که شرح مقتضی بنگارند.
تبریز / ۲۰ اسفندماه ١٣۴۴
رحمتالله کلانتری