زمان ملت شدن کی است؟/ واکر کانر

۱۵ اسفند, ۱۳۹۱
زمان ملت شدن کی است؟/ واکر کانر

واکر کانر: کمی بیش از یک دهه قبل، اوژن وبر، کتابی نوشت با عنوان جالب تبدیل کشاورزان به فرد فرانسوی: نوسازی فرانسوی روستایی 1914-1870. وی در کتاب به‌صورت اقناع کننده‌ای تزی را مطرح می‌سازد که اکثریت ساکنین روستایی و شهرهای کوچک در 1870 و حتی اواخر جنگ جهانی اول خود را به‌عنوان اعضای ملت فرانسه محسوب نمی‌کنند. با استثناء نسبی مناطق شمال و شرق پاریس، ادغام حومه به نظام سیاسی و اجتماعی فرانسه کاری بی‌فایده بوده است. دهکده نوعی جداافتاده فیزیکی، سیاسی و فرهنگی است. شبکه معروف جاده‌ای براساس چهارچوبی بود که شهرهای اصلی را به پاریس متصل می‌کرد ولی جاده برای دسترسی به روستاها وجود نداشت.[1]

نظام مدرسه، نظیر رویای ژاکوبنی ملت فرانسوی واحد و تک زبانه هنوز ناکافی و ناقص بود.(١) برای توده روستایی و نیز اکثر ساکنین فرانسه ـ جهان و هویت معنادار به سختی فراتر از روستا می‌رفت. بر این اساس یک ناظر فرانسوی در اواسط قرن نوزده زندگی در حومه شهر را این طور توصیف می‌کند: هر دره‌ای دنیای کوچکی است که از دنیای همسایه تفاوت دارد، نظیر تفاوت مریخ از اورانوس. هر دهکده‌ای یا ایل و نوعی دولت با میهن‌پرستی خاصی خودش است.(٢)

یافته‌های وبر به آن خاطر بسیار تعجب برانگیز بودند که پژوهش‌های مرسوم و متعارف ملت فرانسه را به‌عنوان یکی از قدیمی‌ترین و برای برخی قدیمی‌ترین ملل معاصر اروپا می‌دانست. بسیاری از مورخین برجسته نوشته‌اند که ملت فرانسه در طی قرون وسطی شکل گرفته است برای مثال، مورخ فرانسوی مارک بلوش[2] می‌گوید که، متون روشن می‌سازد در ارتباط با فرانسه و آلمان آگاهی ملی در سطح بالایی حدود سال 1100 شکل گرفته است.(٣) محقق هلندی یوهان هیوزینگا[3]، در قرن چهاردهم ملی‌گرایی فرانسه و انگلیس را در اوج شکوفایی خود می‌داند.(۴) به نظر محقق انگلیسی سیدنی هربرت[4] اگر جنگل‌های صدساله (1453-1337) بین فرانسه و انگلیس تا حد ممکن دارای سرمنشاء ملی است، اما در اواخر آن با حضور ژاندارک یک ملیت با شکوه و فاتح ظهور می‌کند.(۵) اما مورخین دیگر ظهور آگاهی ملی در میان فرانسویان را تحولی پساقرون وسطایی دانسته و بوربن‌ها (1793-1589) را مسئول این تحول می‌دانند، اگرچه معمولاً تکمیل فرایند مذکور را در زمان زمامداری لوئی 14 (1715-1643) لحاظ می‌کنند. یک گروه از محققین وضعیت در زمان جلوس لوئی ١۴ را این‌گونه توصیف کرده‌اند:(6)

«فرانسه در نیمه قرن هفده، رتبه اول را در میان قدرت‌های اروپایی داشت … زمانی فرانسه به تنهایی واحد یکپارچه‌ای از نژاد و نهادها بود، که روح ملیت را از خود نشان داده و مؤسسات و روش‌های یک دولت بزرگ مدرن را به کار می‌گرفت».

تأکید بر نکته وبر مبنی بر این‌که هویت فرانسوی هنوز بر توده‌های روستایی صدها سال در برخی موارد چندین صد سال ـ پس از آن‌که محققینی گمان می‌کردند ملی‌گرایی فرانسوی در اوج شکوفایی خود است، برای مطالعه ملی‌گرایی نتایج فراوان و بالقوه‌ای دارد آیا تجربه فرانسه بی‌نظیر است یا تمایل عمومی به انجام این فرض است که پیش از توجیه فرضی آگاهی ملی این نوع آگاهی به صورت کامل مدت‌ها قبل بر این یا آن مردم نفوذ داشته است؟ متأسفانه من از مطالعات شبیه وبر در ارتباط با دیگر گروه‌های ملی اطلاعی ندارم. اما یک منبع اطلاعاتی وجود دارد که نمونه وسیعی از افراد را دربرمی‌گیرد. بین 1840 و 1915 مهاجرت وسیعی از مردم اروپا به سوی آمریکا رخ داد. اکثر این مهاجرین از مناطق روستایی و دارای حداقل تحصیلات بودند یا اصلاً تحصیلات نداشتند. روشنفکران اندک و کسانی که از شهرهای مهم می‌آمدند، اغلب از عضویت خود در یکی از گروه‌بندی‌های اروپایی که امروزه به مثابه ملت محسوب می‌شود اطلاع داشتند. اما کشاورزان که از جمعیت کلی کشورهایشان فاصله داشتند، این‌طور نبودند آنها معمولاً خود را بر حسب هویت یا هویت‌های دیگر مورد شناسایی قرار می‌دادند […].

کشاورزانی که در سراسر اروپا غلبه داشتند تا همین اواخر از عضویت در مللی که نویسندگان و غیر اروپاییان آنها را منتسب می‌سازند آگاهی نداشتند. با توجه به این‌که ملی‌گرایی پدیده‌ای توده‌ای و نه نخبه‌ای است، ملل معاصر اروپا متأخرتر از آن چیزی که به رسمیت شناخته شده ظهور پیدا کرده‌اند. درواقع، حتی امروزه نیز اروپا عاری از آدم‌هایی نیست که حس آگاهی ملیشان در پدره ابهام قرار دارد. یوگسلاوی به شما سه مورد را عرضه می‌کند: مونته نگرویی، ماسدوینایی و بویسنیایی مونته نگروئی‌ها و نیز صرب‌هایی هستند که مونته نگروئی‌ها را بخشی از ملت صرب می‌دانند. پیچیده‌تر از این مورد ماسدوینایی‌ها است. به صورت سنتی بلغارستان می‌گوید  که ماسدونیائی‌ها بلغارند؛ یونان مدعی است که حداقل بخش قابل توجهی از آنجا یونانی هستند؛ و به لحاظ تاریخی نیز صرب‌ها چنین ادعایی دارند؛ از جنگ جهانی دوم به بعد حکومت یوگسلاوی تأکید داشته که آنها ملت جداگانه‌ای را شکل می‌دهند. حداقل تا همین اواخر، عقیده ماسدونیائی‌ها متفاوت بوده است. عقیده اکثریت با سوفیا موافق‌اند که ماسدونیائی‌ها شاخه‌ای از ملت بلغاراند، اما دیگران خود را صرب یا یونانی می‌دانند.

نشانه اندکی مبنی بر باور ماسدونیائی‌ها بر تلقی کردن خود به‌عنوان یک ملت جداگانه وجود دارد. به سختی می‌توان موفقیت اخیر بلگراد در تشویق احساس داشتن ملیت جداگانه در میان ماسدونیائی‌ها را به زیر سؤال برد، اگرچه اطلاعات آمار 1981 که نشانگر فقدان کلی مردمی است که در ماسدونیا خود را دارای هویت بلغار یا یونانی می‌دانند، بسیار مشکوک است، خصوصاً با توجه به این واقعیت که اکثر ماسدونیائی‌های حاضر در آمریکا خود را به‌عنوان تبار بلغاری احساس می‌کنند.(8) در مورد مسلمانان بوسنی هرزگوین نیز مسأله امنیت که کروات‌ها و صرب‌ها نسبت به آنها صاحب دعوی هستند. در حالی که حکومت هویت جداگانه بوسنیایی را در میان این مردم تشویق می‌کند.

در اروپا، شوروی‌ها، مولداوی‌ها را به‌عنوان یک ملت جداگانه اعلام کرده و به آنها وضعیت جمهوری متحد را دادند و این کار علی‌رغم مجادلات حکومت روانی مبنی بر این مهم بود که مولداوی‌ها، رومانیایی‌اند و زبان آن لهجه رومانیایی است. مضافاً، علی‌رغم ادعاهای مخالف حکومت آلبانی به هیچ‌وجه مشخص نیست که آگاهی واحد آلبانیایی به درستی موجب پیوند گگ‌های[5] منطقه کوهستانی و تسک‌های[6] جنوبی شده باشد. تفاوت در فرهنگ (شامل سازمان اجتماعی) بارزند، اگرچه این برجستگی کمتر شده است. البته تفاوت‌های قابل مشاهده فیزیکی میان این دو گروه از مردم مهم‌تر بوده و در راه القای اسطوره نیای مشترک که حکومت، آن را پرورش می‌دهد مانع دشواری هستند.

بر این اساس غالباً خوانش دقیق و مستدل از آگاهی ملی توده‌ها غیرقابل حصول است.(٩) و در صورت فقدان چنین اطلاعاتی طرح اظهارات و اظهارات مخالف اغلب به نفع واقعیت کنار می‌روند. برای، مثال تحلیل تحولات اخیر در جمهوری سوسیالیستی مولداوی شوروی نشان می‌دهد که اعضای مردم مولداوی به لحاظ قومی، زبانی، و فرهنگی احساس رومانیایی دارند. (١٠) شاید! اما هیچ شاهد و دلیلی در حمایت از این اظهار بی‌قید و شرط مطرح نشده است، و خواننده باید ایماناً بپذیرد که تلاش چندین نسلی شوروی برای ایجاد آگاهی ملی مولداویایی تغییری نیز به دست نیاورده است. اگر برنامه چهل ساله حکومت یوگسلاوی برای متقاعد کردن مولداوی‌ها به داشتن هویت ملی جداگانه موفق بوده است چرا باید گمان بریم که برنامه مشابه و هم‌زمان شوروی در مولداوی کاملاً بی‌نتیجه بوده است؟

پس از جنگ جهانی اول اظهارات غیرقابل حمایت، نقش‌های کلیدی در ایجاد دولت‌های یوگسلاوی و چکسلواکی بازی کرده‌اند. اگرچه در این موقع نویسندگان ملی‌گرایی بودند که می‌گفتند برای نسل‌ها سه ملت کرواتی، صربی و اسلونی به‌صورت هویت‌های جداگانه وجود داشته‌اند مورد یوگسلاوی در انسجام با حمایت وودرو ویلسون از اصل تعیین سرنوشت ملی براساس این اظهار رسمی ارائه شد که این سه دسته مردم صرفاً واحدهای فرعی یک ملت اسلاو جنوبی (یوگسلاو) هستند. اظهاراتی که نوعاً در برنامه‌های گروه‌هایی که قدرت‌های فاتح را به حمایت از دولت یوگسلاوها فشار وارد می‌آورند وجود دارند این چنین هستند:

«کروات‌ها و صرب‌ها یک ملت‌اند. نژاد ما که تحت عنوان صرب، کروات، و اسلوانی شناخته می‌شود علی‌رغم سه نام متفاوت یک مردم‌اند ـ یوگسلاو.

کروات‌ها، صرب‌ها، و اسلوانی‌ها علی‌رغم این‌که با نام‌های مختلفی شناخته می‌شوند ولی به لحاظ ملیت و زبان یکی و شبیه هم‌اند [١١]…».

تردید وجود دارد که توده‌های روستایی از یک هویت کرواتی یا اسلوانی و کمتر از این از هویت بزرگ‌تر یوگسلاو آگاهی داشته باشند. بر همین سیاق، علی‌رغم وجود روشنفکران که برای مردم چک و اسلواکی ادعای ملیت جداگانه داشتند، اما قانون اساسی سال 1920 که چکسلواکی را ایجاد کرد اعلام داشت که این دو مردم جزء ملت واحد چکسلواکی هستند در طی دو دهه نازی‌ها توانستند از تهی بودن این قبیل روایت‌ها از طریق توسل است به خصومت‌هایی که کروات‌ها و اسلوانی‌ها نسبت به صرب‌ها و اسلواک‌ها نسبت به چک‌ها احساس می‌کردند استفاده کنند […].

همان‌طوری که پیش‌تر گفتیم، آگاهی ملی پدیده‌ای توده‌ای و نه نخبه‌ای بوده و نظر توده‌ها درباره گروه خود اغلب قابل تشخیص نیست. از این‌رو محققین تکیه زیادی به افکار نخبگان می‌کنند که کلیاتشان درباره وجود آگاهی ملی بسیار قابل تردید هستند. درواقع، تا همین اواخر این مهم محل تردید بود که آیا نخبگان به ظاهر ملی‌گرا توده‌ها را بخشی از ملت خود می‌دانسته‌اند یا نه. برای نمونه نجبای لهستان و مجارستان برای نسل‌ها نمایشگر آمال و آگاهی ملی بوده‌اند، ولی در عین حال به صورت هم‌زمان نظام ریتمی را بر توده‌های به ظاهر هم ملیتی خود وارد می‌ساختند. رعیت‌های لهستانی با درک این‌که به درستی گروه مطرود و نه اعضاء خانواده ملی هستند، در 1846 علیه ملاکین لهستانی جبهه گرفتند اگرچه ملاکین برای رهایی ملی (بخوانید نخبه‌ای) لهستان می‌جنگیدند. حس ملیت مشترک با شکاف طبقاتی میان‌بُر به عمق و پیوستگی که بین برده و مالک زمین هست سازگاری ندارند.(12) به نقل از روپرت امرسون[7] مرحوم: ملت اجتماع بزرگی است که در زمانی که وضع بد است به طور مؤثر خواستار وفاداری انسان‌ها است و نیز به ادعاهای جوامع کوچکتر درون خود و نیز جوامعی که از آن فراتر می‌روند به‌صورت بالقوه آن را در درون یک جامعه به مراتب بزرگ‌تر قرار می‌دهند را، بی‌اعتنایی می‌کند.(13)

بنابراین ملت با شکاف‌های کمتر میان‌بُری که توسل جستن به ملیت مشترک برطرف نمی‌کند یا قادر به این کار نیست سازگاری دارد. در نتیجه نهاد سرف‌داری در اروپای شرقی پیش از اواسط قرن نوزدهم را می‌توان دلیل ظاهراً موجه فقدان ملت‌ها در برابر هویت‌های گروهی نخبگان تلقی کرد.(14)

در برخی از جوامع تاریخ آزادی رأی دادن سرنخ‌هایی درباره زمان به وجود آمدن یک ملت ارائه می‌کند. تاریخ ظهور آگاهی ملی و از این میان در ژاپن و آلمان به ما یادآور می‌شود که نهادهای دمکراتیک پیش‌شرط شکل‌گیری ملت نیستند. اما اگر جامعه‌ای که خود را دمکراتیک توصیف می‌کند اجازه ندهد تا بخش‌های بزرگی از مردم در فراشد سیاسی شرکت کند، این کار مساوی است با اعلام این مطلب که کسانی که حق رأی ندارند عضو ملت نیستند. اگر حقوق مردم انلگیس شامل حق رأی نیز هست، در این صورت درباره ملت به اصطلاح انگلیسی که در آن اکثر مردم انگلیس از اعمال آن حق منع شده‌اند، چه می‌توان گفت؟ پیش از 1832 که تنها زمین‌داران اجازه رأی داشتند، تخمین زده می‌شود که از میان شصت مرد بالغ انگلیسی تنها یک نفر می‌توانسته رأی بدهد. پس از لایحه به اصطلاح اصلاح همان سال تنها از میان سی‌ مرد بالغ یک نفر حق رأی داشته است. در 1867 حق رأی برای پوشش دادن به 80% مردان بالغ و در 1918 برای پوشش دادن به بقیه 20% از مردان و همه زنان بالاتر از سی سال سن گسترش یافت. کار[8] در تأمل خود درباره محدودیت‌های قرن نوزدهی بر آزادی حق رأی در بریتانیا و دیگر جاها می‌گوید:

«مالکیت، که برخی اوقات به‌عنوان داشتن سهمی در کشور توصیف می‌شود، شرط حقوق سیاسی و ـ بدون اغراق ـ شرط عضویت کامل ملت بوده است … ظهور قشر اجتماعی جدید به عضویت کامل، نشانه‌ای است متعلق به سه دهه آخرین قرن نوزده در سراسر اروپای غربی و مرکزی … بر این اساس خط‌مشی ملی بر پایه حمایت توده‌ها واقع شده و بخش مکمل وفاداری توده‌ها به ملتی بود که ابزار منافع و خواست‌های جمعی آنها شده است (16)». 

تأخیر که در برخی موارد به قرن‌ها کشیده می‌شود ـ بین ظهور آگاهی ملی در میان بخش‌های از نخبگان و گسترش آن به توده‌ها، یادآور این واقعیت آشکار و اغلب فراموش شده است که شکل‌گیری ملت یک حادثه و رخداد نیست بلکه یک فرایند است.(17) و این نیز به نوبه خود از تلاش برای پاسخگویی به سؤال چه موقع هست؟ ممانعت می‌کند. حوادث به راحتی تاریخ می‌خورند. اما مراحل موجود در یک فرایندند. در چه نقطه‌ای تعداد درصد کافی از مردم مشخص آگاهی ملی به دست می‌آورند که گروه شایستگی عنوان ملت را دارا می‌گردد؟ فرمول‌بندی وجود ندارد. ما به این منظور می‌خواهیم نقطه‌ای را که در فرایند بخش کافی از جمعیت هویت ملی را درونی می‌کنند، بدانیم که توسل به نام آن تبدیل به نیرویی مؤثر برای بسیج توده‌ها شود. و این امر نیازمند آن نیست که 100% مردم چنین آگاهی ملی را به دست آورده باشند، اما نقطه‌ای که در آن افزایش کمی در تعدادی که در حس ملیت مشترک، شریکند موجب تغییر کیفی آنها به ملت شده است، در برابر تعریف ریاضی‌وار مقاومت می‌ورزد. در بیشتر موارد ما باید از نسبت دادن تاریخ‌ها پس از واقعیات (پس از تصویر مؤثر بسیج توده‌ای به نام ملت) قانع باشیم، اگرچه تحلیل پیچیده و دقیق ابزارهای خوب طراحی شده نظرسنجی در بررسی گسترده آگاهی ملی بسیار مفید می‌تواند باشد.(18) آنچه که ما می‌توانیم بگوییم آنست که حضور تعداد مهمی از روشنفکران که مدعی ملت جدید هستند کافی نیست. حدود یک قرن پیش لوان[9] دسته‌ای از نویسندگان را که واقعیت ملت عرب را مدعی بودند به وجود آورده، اما حتی امروزه نیز آگاهی ملی عربی به‌صورت عجیبی ضعیف می‌باشد.

اگرچه در طول دهه‌ها افراد معتبری به مسأله ملت چیست؟ پرداخته‌اند اما به این سؤال توجه کمتری شده است: در چه نقطه‌ای از تحولش ملت به وجود می‌آید؟ شواهد فراوانی وجود دارد مبنی بر این‌که ملت‌هایی که امروز در اروپا به‌عنوان ملت شناخته شده‌اند تنها در دوره اخیر، و حتی در بسیاری موارد قرن‌ها پس از تاریخ‌هایی که معمولاً برای ظهور آنها تعیین می‌شود، به وجود آمده‌اند. در مورد مسأله شکل‌گیری ملت در جداول زمانی اروپای غربی و شرقی نسبت به آنچه که معمولاً مقبول است، تفاوت کمتری وجود دارد و در مورد تأخر زمانی بین اروپا و جهان سوم نیز بسیار اغراق شده است. در واقع در مورد تعدادی از ملل فرضی داخل اروپا این‌که ملیت هرگز به دست آمده یا نه خود معضل می‌باشد.

مشکل اصلی که محققین در تاریخ‌گذاری ظهور ملل با آن روبرو می‌شوند، آنست که آگاهی ملی پدیده‌ای توده‌ای و نه نخبه‌ای بوده، و توده‌ها که تا همین اواخر در بخش‌های روستایی محصور و نیمه بی‌سواد با کاملاً بی‌سواد بوده‌اند در ارتباط با حس خود از هویت‌های گروهی ساکت بوده‌اند. از این‌رو ضرورتاً محققین در سطح وسیعی برای شواهد خود متکی به واژگان نوشتاری بوده‌اند، با این وجود این نخبگان بوده‌اند که تاریخ را روزشمار کرده‌اند. به ندرت کلیات آنها درباره آگاهی ملی برای توده‌ها قابل به کارگیری بوده، و غالباً نیز برداشت نخبگان از ملت شامل حال توده‌ها نمی‌شده است.

مسأله غامض دیگر آنست که شکل‌گیری ملت یک فراشد است نه حادثه و رخداد. نقطه‌ای در فراشد که در آن بخش کافی از مردم هویت ملی را به منظور آن‌که ملی‌گرایی تبدیل به نیروی مؤثر برای بسیج توده‌ها شود را درونی می‌کنند به راحتی نمی‌توان به محاسبه دقیق درآورد. در هر صورت با این ادعاها که ملتی خاصی پیش از اواخر قرن نوزدهم وجود داشته باید با احتیاط برخورد کرد.

[When is A Nation, Ethnic and Racial studics B/1 (1990), 92-100]

مطالعات جدی درباره ناسیونالیسم با بررسی خاستگاه و انواع این ایدئولوژی در زاد و بوم اروپایی آن شروع می‌شوند، اولین پژوهش‌های نظام‌مند متعلق به مورخین چون کارلتون هیس[10]، لوئیس اسنایدر[11]، فردریک هرتس[12]، بوید شافر[13]، و هانس کوهن[14] در پیش و در طی جهانی دوم هستند. تمایز هانس کوهن میان اشکال غربی و شرقی ناسیونالیسم کانون بسیاری از توجهات انتقادی قرار داشته است. براساس نظر کوهن، در انگلستان، فرانسه، و آمریکا یک نوع ناسیونالیسم اراده‌گرا ـ که ملت را اجتماع عقلانی قوانین عرفی در یک سرزمین مشخص لحاظ می‌کرد ـ وجود داشت که محصول طبقات متوسط طالب ناسیونالیسم بود؛ در مقابل، در اروپای مرکزی و شرقی و بعدتر در آسیا، ناسیونالیسم ارگانیک، اساطیری و اغلب آمرانه سر بر آورد که به دلیل فقدان طبقه متوسط روشنفکران شکل گرفته و رهبری می‌شد.

اغلب انقلاب فرانسه نمونه اولیه ناسیونالیسم اروپایی لحاظ می‌شود. با این حال بررسی مشروح و متأخّر لیاگرین فلد [15] نشان می‌دهد که انگلیس قرن شانزده اولین کشوری است که در این ارتباط باید مورد شناسایی قرار گیرد، که تمام مردم را به‌عنوان یک ملت حاکم ارتقا می‌دهد. نمونه‌های بعدی در فرانسه، آلمان، روسیه و آمریکا تنها عناصر خاص و فرهنگی ناسیونالیسم‌های آشنای قومی را اضافه کردند.

در اروپای شرقی، ناسیونالیسم‌های قومی اشکال مختلفی چون آرسیتوکراتیک، بورژوایی، مردمی، و بوروکراتیک به خود گرفتند. اما به نظر پیتر سوگار[16]، اشتراک آنها با دیگر ناسیونالیسم‌های اروپایی در محرک انقلابی برای انتقال قدرت به مردم است، ولی همان‌طور که کوهن می‌گوید تفاوت آنها در تبدیل مفاهیم سیاهی غربی و پوپولیسم فرهنگی ـ زبانی نوع هردری به یک تعبیر قومی نوع اروپای شرقی می‌باشد که از سنت‌های مذهبی و دولتی این منطقه به شدت تأثیر پذیرفته است. به نظر «اریک هابس بوم»[17]، به علت هراس از تغییر اقتصادی، جنبش‌های وسیع جمعیتی، و بسیج سیاسی، پس از سال 1870 ناسیونالیسم تفرقه‌افکنانه قومی و زبانی رشد و شکوفایی پیدا کرد. کشف مجدد و فولکوریک مردم در پیوند نزدیکی با زبان‌های محلی و بومی قرار دارد، ولیکن این مهم را با فعالیت سیاسی بعدی که میروسلاو هروش[18] مرحله ب شکل‌گیری ناسیونالیسم‌های اروپایی بدون دولت نامید نباید به اشتباه گرفت.

هابس‌بوم، بازخیزی متأخر ناسیونالیسم‌های قومی و زبانی در اروپا را اعتراضات تدافعی تصویر می‌کند. برای هچتر و لوی[19]، بازخیزی قومی در دوران پس از جنگ در غرب صنعتی حاصل استعمار داخلی است. هچتر در بررسی عمده خود درباره این موضوع بر این باور است که ناسیونالیسم‌های متأخّر اسکاتلندی، ولزی، و ایرلندی نمونه‌هایی از تجدد حیات قومیت در حاشیه می‌باشد که توسط گسترش دولت، غفلت بوروکراتیک. و استثمار تاریخی حواشی ادغام شده از سوی مراکز صنعتی ایجاد شده‌اند. وی در مقاله بعدی خود مبادی اجتماعی جنبش‌های اخیر برای استقلال قومی را مورد بررسی قرار داده و تقسیم فرهنگی و سلطه مراتبی کار و شکل بخشی آن در اسکاتلندی که پس از اتحاد نهادهای کلیدی خود را حفظ نموده تمایز می‌گذارد.

 

 

 


[1]. E. Weber Peasants into Frenchmen: The Modernization of Rural France, 1879-1914.

[2]. Marc Block

[3]. Johann Hoizinga

[4]. Sydney Herbert

[5]. Gegs

[6]. Tosks

[7]. Rupert Emerson

[8]. E. H. Carr

[9]. Levant

[10]. Carlton Hayes

[11]. Louis Snyder

[12]. Fredrick Hertz

[13]. Boyd Shaker

[14]. Hans Kohn

[15]. Lioh Greenfeld

[16]. Peter Sugar

[17]. Eric Hobsbawm

[18]. Mroslav Hroch

[19]. Hechter and Levi