قومیت و قوم‏گرایی در ایران؛افسانه یا واقعیت؟

۹ آبان, ۱۳۹۱
قومیت و قوم‏گرایی در ایران؛افسانه یا واقعیت؟

در برخی از کشورهای جهان(چه صنعتی و چه درحال توسعه)باعث‏ تشدید علاقهء این گروه از محققان به پدیدهء قومیت شده است. برخوردهای داخلی در کشورهایی چون سری‏لانکا،قبرس،لبنان، عراق،ترکیه،مالزی و همچنین رشد حرکتهای جدایی‏طلب در برخی از کشورهای غربی نظیر کانادا و اسپانیا،مطالعه پیرامون پدیدهء قومیت را گسترش داده است.پایان جنگ سرد و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی‏ موج جدیدی از کشمکشهای مسلحانه و جنگهای داخلی در کشورهای‏ جدیدالاستقلال را به دنبال آورد و باعث از هم‏پاشیدگی کشورهایی‏ مانند یوگسلاوی و درگیریهای خونین از جمله در بوسنی-هرزگوین شد. باتوجه به این تحولات،شاهد علاقهء فزایندهء جدیدی به مسألهء قومیت در اواخر دههء 1980 و دههء 1990 بوده‏ایم.حاصل این علاقه،انتشار صدها کتاب و مقاله در بارهء گروههای مختلف زبانی،مذهبی و نژادی‏ تحت عنوان بحران قومیت یا«ناسیونالیسم قومی»بوده است.

امتیاز این رویکرد به مسألهء قومیت و کشمکش‏های قومی در علوم‏ اجتماعی،بویژه در علوم سیاسی و شاخه‏های فرعی آن چون روابط بین ‏

یکی از آثار نظری مهم در زمینه قومیت

الملل این بوده است که قالب‏های سنتی مطالعات سیاسی و بین‏الملل پیرامون فرآیند نوسازی و تکوین پدیدهء«ملّت‏سازی»یا کشمکش بین‏المللی‏1درهم شکسته شده و محققان علوم سیاسی با رهیافت‏های جدید پدیده‏های سیاسی را مورد مطالعه قرار داده‏اند. افزون براین،چارچوبهای نظری گوناگونی برای تبیین پدیدهء ناسیونالیسم بطور عام و قومیت بطور خاص ارائه شده است.امّا مشکل‏ عمدهء ناشی از این رویکرد به مسألهء قومیت این بوده است که این‏ چارچوبها دور از یک دیدگاه تاریخی و انتقادی،برای مطالعه جوامع‏ مختلف در سراسر جهان مورد استفاده قرار گرفته است.واژه‏هایی چون‏ «قومیت»،«ناسیونالیسم قومی»،و«هویت قومی»که اساسا به منظور مطالعهء پدیده‏های سیاسی-اجتماعی جوامع خاص خلق شده بود، بطور عام و بعنوان کلیدهای راهنمای جهانشمول در ارتباط با جوامع‏ مختلف و متفاوت با یکدیگر به کار گرفته شد.حاصل این روش،ارائه‏ آثاری بوده است که در آن موضوع قومیت به صورتی مخدوش و غیر تاریخی مورد مطالعه قرار گرفته و به خواننده معرفی شده است.

 

در راستای همین افزایش علاقه به مسألهء قومیت و کشمکش‏های‏ قومی،متأسفانه در دو دههء اخیر شاهد انتشار نوشته‏هایی در رابطه با ایران بوده‏ایم که در آنها ایران بعنوان جامعه‏ای فاقد انسجام و هویت‏ ملی واحد و در برگیرندهء گروههای قومی گوناگون و درحال ستیز با یکدیگر وانمود شده است.2تجربهء سیاسی ایران در قرن بیستم،بویژه‏ وقوع بحرانهای سیاسی در آذربایجان و کردستان در دوران اشغال‏ ایران از سوی اتحاد جماهیر شوروی،این گروه از محققان را تشویق‏ کرد که ایران را جامعه‏ ای دارای مشکلات قومی درنظر بگیرند و در آثار و نوشته‏های خود این مسأله را منعکس کنند.گذشته از این،وقوع‏ برخی ناآرامی‏های سیاسی درکردستان پس از انقلاب اسلامی و بلوچستان در اواخر دههء 1340،اوایل دههء 1350 و نخستین سالهای‏ پس از انقلاب،چنین گرایشی را در محققان خارجی تقویت کرد.

هدف ما از این نوشتار،تحلیل مفهوم«قومیت» و «ناسیونالیسم‏ قومی»مندرج در متون مربوطه و بررسی مشکلات ناشی از کاربرد عام و غیرانتقادی این مفاهیم در مطالعهء جوامع خاورمیانه‏ ای بویژه ایران از یک‏طرف،و اساسا پاسخ دادن به این پرسش عمده است که«آیا ایران همان‏گونه که برخی محققان علوم اجتماعی در غرب مدّعی شده‏اند جامعه‏ای است سرشار از مشکلات قومی یا نه؟».

هدف دیگر ما از این‏ نوشتار آن است که ضمن نقد رهیافتهای موجود نسبت به قومیت و ارزیابی نقادانهء نظریه‏های مربوط به«بسیج قومی»و ظهور«ناسیونالیسم‏ قومی»،چارچوب نظری مناسبی برای تحلیل علل و عوامل ظهور بحرانهای سیاسی در آذربایجان،کردستان و بلوچستان ایران در سالهای دههء 1320(1940)،آخر دههء 1340 و نخستین سالهای پس‏ از انقلاب اسلامی ارائه کنیم.

از لحاظ روش‏ شناسی،برخلاف روشهای‏ غالب«رفتارگرایانه» و «غیرتاریخی»متداول در علوم اجتماعی که بر تعمیم الگوهای نظری جهانشمول تأکید دارد،*بر روش«جامعه‏شناسی‏ تاریخی»و «روش مقایسه‏ای تاریخی»مندرج در آثار محققانی چون تدا اسکاکپول(Teda Skocpol)تأکید داریم و تلاش کرده ایم در این نوشتار از چنین روشی پیروی کنیم.

 

      توضیحی پیرامون مفاهیم قومیّت و گروه قومی

 

در متون امروزی مربوط به مطالعات ناسیونالیسم، کاربرد واژه‏ها و اصطلاح‏های قومیّت،گروه قومی،ناسیونالیسم قومی و کشمکش قومی‏ بسیار رایج است.امّا باید به این نکتهء مهم توجه داشت که اصولا واژه‏ها و عناوینی چون قومیّت و گروه قومی،ریشه‏های جدید دارد و به ندرت‏ می‏توان در فرهنگهای معتبر جهان مربوط به قرن 19 آنها را یافت. اصولا واژهء قومیّت(ethnicity)تا اوایل قرن بیستم کمتر مورد استفادهء دانشمندان علوم اجتماعی قرار می‏گرفت.رویکرد محقّقان رشته‏ های‏ انسان‏شناسی و جامعه‏ شناسی به این واژه‏ ها به دنبال گسترش مطالعات‏ مربوط به گروههای اقلیّت نژادی،مذهبی،زبانی و ملیّت‏های گوناگون‏ مهاجر به ایالات متحدهء آمریکا صورت پذیرفت.اطلاق گروه قومی‏ به این اقلیّت‏های ملّی و نژادی بویژه به دوران محبوبیّت نظریهء«کورهء مذاب»(Melting pot theory)برمی‏گردد که بر اساس آن جامعه و فرهنگ آمریکایی به کورهء مذابی تشبیه می‏شد که همهء این گروههای‏ قومی را که از مناطق گوناگون جهان به آمریکا مهاجرت کرده بودند،در خود حل می‏کرد.نقد این نظریه از سوی برخی از محقّقان علوم‏ اجتماعی در اوائل دههء   1960باعث رویکرد بیشتر به این مباحث و استفادهء گسترده‏تر از آنها شد.

از سالهای دههء 1960 به بعد این مفاهیم در رابطه با بررسی مسائل آمریکای شمالی و اروپا و بعدها با مسائل جهان‏ سوّم به کار گرفته شد و شهرت جهانی یافت.نکتهء مهم در اینجاست که‏ اصولا تعریف واحد و یکسانی در مورد قومیّت و گروه قومی وجود نداشته‏ است.از سوی دیگر،در بسیاری از نوشته‏های مربوط به مطالعهء قومیت و گروههای قومی،تعریف آشکاری از این واژه‏ها ارائه نشده است؛گویی‏ نویسندگان این آثار براین گمان هستند که تعریفی جهانشمول و قابل‏ پذیرش در این مورد وجود دارد.به دیگر سخن،فرض برآن است که‏ تعاریف مورد نظر برای بحث قومیّت و گروههای قومی در آمریکا،در مورد سایر مناطق جهان نیز صدق می‏کند.به طور مثال،یکی از محقّقان‏ امور مطالعات قومی در اواسط دههء 1970 به مشکل نبود تعریف برای‏ این واژه‏ ها در اغلب آثار مربوطه و مسلّم فرض شدن تعریف قومیّت و گروههای قومی بر اساس تجربهء آمریکای شمالی برای همهء جهان‏ اشاره کرد.او متذکر شد که پس از مطالعهء 65 اثر مربوط به مسئلهء قومیّت‏ و گروههای قومی دریافته که تنها در 13 اثر نوعی تعریف برای این‏ واژه‏ها ارائه شده است؛همهء این تعاریف نیز به تجربهء آمریکای شمالی‏ اشاره داشته است.4

همان‏گونه که ذکر شد،تعریف واحدی برای این واژه‏ها وجود نداشته است.گروه قومی در ابتدا مفهومی مذهبی داشت و به گروههای‏ غیر مسیحی که به مسیحیّت نگرویده بودند اشاره می‏کرد.پس از مدّتی‏ این واژه مفهوم نژادی به خود گرفت و مفهوم مذهبی اولیهء خود را از دست داد.بدین ترتیب،برای مدّتها نمونه و مصداق بارز گروههای‏ قومی را گروه های نژادی گوناگون درنظر می‏گرفتند و در این دوران‏ مفهوم مذهبی قومیّت و گروههای قومی به تدریج منسوخ شد.5گرچه‏ اصولا پدیدهء نژاد موضوع اختلاف شدیدی میان انسانشناسان و جامعه‏شناسان می‏باشد و بسیاری از آنان اصولا نژاد را مقوله‏ای مبهم‏ و عاری از مرزهای مشخص و تعریف شده قلمداد می‏ کنند،امّا مشکل‏

محقّقان علوم اجتماعی نگرش واحدی‏ نسبت به قومیت و گروههای قومی وجود ندارد

مطالعات قومی و گروههای قومی تنها مربوط به برابر دانستن گروههای‏ قومی با گروههای نژادی نیست.مشکل اصلی این است که یک‏بار دیگر شاهد تحول و تکامل معنی قومیّت و گروههای قومی هستیم.در این‏ مرحله مفاهیم مذهبی و نژادی گروههای قومی کم‏رنگ شده و معنی‏ فرهنگی به خود می‏گیرد؛یعنی درحالی که گروه قومی در ابتدا به‏ گروههای غیرمسیحی و سپس گروههای نژادی اطلاق می‏شد،در مرحله سوّم معنی آن بسیار گسترده شده و دربرگیرندهء گروههای نژادی، زبانی و مذهبی گردیده و به این مفهوم همهء گروههایی که از لحاظ زبان، مذهب،رنگ،پوست و نژاد با گروههای دیگر جامعه تفاوت داشته‏ باشند،گروههای قومی قلمداد می‏گردند.هر نوع جامعه‏ای هم که‏ متشکّل از چنین گروههایی باشد،برطبق این نگرش به قومیت و گروه‏ قومی،یک جامعهء گرفتار مشکل قومیّت و بنا بر این فاقد هویت ملی تلقی‏ می‏شود.

 

مشکل اینجاست که میان محقّقان علوم اجتماعی نگرش واحدی‏ نسبت به قومیت و گروههای قومی وجود ندارد و همه برسر ملاک‏های‏ تعیین کنندهء قومیت و گروههای قومی توافق ندارند.از نظر برخی‏ محقّقان،نژاد ملاک معتبر برای گروه قومی است،و از نظر دیگران‏ مذهب یا زبان.به نظر می‏رسد که تعریف گروه قومی بیشتر به سلیقه و نگرش محقّق بستگی دارد تا وجود ملاکهای قابل قبول برای همه.این‏ مشکلات بویژه هنگامی آشکار می‏شود که محققان علوم اجتماعی‏ همین ملاکها و واژه‏های مبهم را در تحلیل جوامع پیچیده‏ای مانند کشورهای خاورمیانه به کار می‏گیرند.در این‏جا نیز ملاک واحدی برای‏ تعیین مرزهای میان به اصطلاح گروه های قومی مشخص نمی ‏شود.در کشوری نظیر لبنان،مذهب و اختلافات مذهبی عامل تعیین کننده و مرز میان گروههای قومی است.در کشورهایی چون افغانستان یا ترکیه‏ زبان ملاک اصلی عنوان می‏شود.

در این رابطه مشکل زمانی آشکار می‏گردد که متوجه می‏شویم‏اکثر محققان مسائل خاورمیانه از جمله ایران در نوشته‏های خود هیچ‏گونه‏ تعریفی از گروه قویم به دست نمی‏دهند و مشخص نمی‏سازند که ملاک‏ تعیین کنندهء مورد نظر آنها چیست.به طور مثال،در نوشته‏های سه محقق‏ ایرانی یعنی هوشنگ امیراحمدی،نادر انتصار و اکبر آقاجانیان‏6که‏ پیرامون مسئلهء قومیّت و گروههای قومی در ایران مطالبی نوشته‏اند، هیچ‏ گونه تعریفی از گروه قومی و ملاکهای تعیین کنندهء قومیت ارائه‏ نشده است.آثار محقّقان غیر ایرانی نیز چنین مشکلی دارد. ظاهرا نویسندگان این ذهنیت را دارند که قومیت و گروههای قومی پدیده‏ هایی‏ جهانشمول و روشن است و خواننده از قبل می‏داند که قومیّت چیست و گروه قومی کدام است.

یکی از اهداف ما در این نوشتار شالوده‏شکنی این رهیافت به مسئلهء قومیت و گروههای قومی در خاورمیانه بویژه ایران است.نظر ما براین‏ است که اصولا«قومیت»و«گروههای قومی»مفاهیمی مبهم و اختلاف‏ برانگیز است که در بارهء تعریف دقیق آنها توافقی وجود ندارد و


دکتر حمید احمدی استادیار دانشگاه تهران و استاد میهمان در

دانشگاه های ترکیه و کانادا.برخی از  آثار ایشان به زبان های ترکی

و انگلیسی ترجمه شده است- آذری ها

بنا بر این‏ نمی‏ توان با استفاده از این مفاهیم مبهم نتیجه گرفت که ایران و جوامعی‏ نظیر ایران دارای مشکل قومی هستند.همچنین،باید به این نکته‏ اساسی توجه داشت که اصولا تعریف‏های معمول قومیت و گروه قومی، باتوجه به تجربهء تاریخی ایالات متحدهء آمریکا ارائه شده است.در آنجا بود که ابتدا به گروههای غیر مسیحی،سپس گروههای نژادی و آنگاه‏ گروههای دارای ویژگیهای فرهنگی(زبان،مذهب،ملیت و…)بعنوان‏ گروههای قومی نگریسته شد.بنا بر این،نمی‏توانیم از«قومیت»و«گروه‏ قومی»که دارای تعریف،بار تاریخی و جغرافیایی خاصی بوده و به‏ گروههای مهاجر به آمریکای شمالی اطلاق می‏شده است،به عنوان‏ مفاهیمی جهانشمول و فارغ از محدودیت زمان و مکان استفاده کرد و گفت هرجا که میان اقشار جمعیت از لحاظ زبانی و مذهبی اختلافی‏ وجود داشته باشد در آنجا مشکل قومیت و گروههای قومی وجود دارد. این نادیده گرفتن عنصر زمان و مکان و تجربیّات تاریخی متفاوت‏ نوعی«رهیافت ضد تاریخی»(A-historical Approach)است و بیشتر میراث جنبش رفتارگرایی در علوم اجتماعی است که پیروان آن‏ در پی کشف پدیده‏ای یکسان در سراسر جوامع جهان،با استفاده از روشهای تعمیم‏دهی که توجهی به ویژگی های تاریخی جوامع مختلف‏ ندارد،بوده است.

 

همان‏گونه که ذکر شد،واقعیت این است که در جوامعی مانند ایران‏ گروههای اقلیت زبانی و مذهبی برخلاف آمریکای شمالی یا اروپا گروههای غیر بومی و مهاجری نبوده‏اند که از سایر کشورها و مناطق‏ جهان به اینجا مهاجرت کرده باشند.این اقلیت‏های مذهبی و زبانی‏ برخلاف تجربهء غرب،ساکنان بومی این سرزمین هستند و تاریخ‏ سکونت آنها،مانند گروههای مهاجر به غرب مربوط به چند دهه یا حداکثر یک سدهء اخیر نیست،بلکه به هزاره‏ها پیش بازمی‏گردد. بنا بر این،آنها صدها سال است که در چارچوب مرزهای فرهنگی، تاریخی و جغرافیایی ایران،درکنار یکدیگر زندگی کرده‏اند و ایرانی و اتباع ایران بوده‏اند.برخلاف گروههای مهاجر به آمریکای شمالی که‏ خود را قبل از هرچیز ایتالیایی،اسپانیایی،عرب،ایرلندی،اوکراینی، چینی و…می‏ خوانند تا آمریکایی،اقلیت‏ های مذهبی یا زبانی در ایران‏ با وجود دلبستگی به مذهب یا زبان محلی،همواره خود را ایرانی‏ دانسته‏اند.به عبارت دیگر،درحالی که در آمریکای شمالی،ایتالیایی‏ بودن،عرب بودن،چینی بودن یا ایرلندی بودن همسنگ آمریکایی یا کانادایی بودن قرار می‏گرفته است،شیعه یا سنّی بودن،کرد بودن،آذری‏ بودن،گیلک بودن،بلوچ بودن و…هیچ‏ گاه در برابر ایرانی بودن قرار نگرفته است.این واقعیتی است که محققان امور قومیت و ناسیونالیسم‏ قومی توجه دقیق به آن نکرده‏اند و صرف وجود اختلاف در مذهب یا گویش را دلیل وجود مشکل قومیت،که در اینجا مترادف ملیّت می‏ شود، پنداشته‏اند.

 

     ایل یا گروه قومی؟

 

یکی از نکات مهم و اساسی مربوط به نگرش رهیافت‏های موجود در غرب به مسئله به اصطلاح قومیت و گروههای قومی،عدم توجّه آنها به‏ مسئلهء ایل در ایران و خاورمیانه است.به عبارت دقیق‏تر،نگرش‏های‏ شرق‏شناسانه نسبت به قومیت در خاورمیانه باعث شده است که‏ محققان موردنظر،به گروههای اقلیّت زبانی-مذهبی به صورت‏ گروههای«منسجم و یکپارچه»و متحد نگاه کنند و این یکپارچگی را اساسی برای تعریف آنها به عنوان گروههای قومی قرار دهند.به مفهوم‏ دیگر،در مطالعات مربوطه به مسئلهء قومیت،قوم‏گرایی و گروههای قومی‏ در ایران و کشورهای مشابه آن،به گروههایی چون کُرد،بختیاری، قشقایی،بلوچ،ترکمن،آذری و…به عنوان گروههای یکپارچه دارای‏ یک اصل و ریشه خویشاوندی نگریسته‏اند و بدین سان آنها را با گروههای قومی برابر دانسته‏اند.درحالی که واقعیت تاریخی و اجتماعی ایران نشان می‏دهد که وفاداری در سطح خُرد بیشتر در رابطه‏ با ایلات و قبایل مصداق پیدا می‏کرده است تا در رابطه با فارس بودن، کُرد بودن،بلوچ بودن و…سازمان و ساختار اجتماعی بیشتر پیرامون‏ مرزهای ایل تشکیل می‏شده است تا پیرامون مرزهای مذهبی یا زبانی. تاریخ گذشتهء ایران نشان داده است که وجود ایلات گوناگون درمیان‏ گروههای بزرگتر مذهبی و زبانی نظیر شیعه و سنی یا کُرد و فارس، بلوچ،ترکمن یا آذری و غیره باعث بروز کشمکش‏های فراوان برسر منافع ایلی درمیان این گروهها می‏شده است.به عبارت دیگر موارد متعددی می‏توان ذکر کرد که در آن میان ایلات از یک گروه زبانی نظیر بلوچ‏ها،کُردها،آذری‏ها و…اختلافات عمیقی وجود داشته و این‏ اختلافات گاه‏به‏گاه به برخوردها و ستیزهای خونین میان طوایف‏ مختلف درون یک گروه مذهبی یا زبانی منجر می‏شده است.باتوجه به‏ این واقعیات تاریخی نمی‏توان نظر محقّقان قوم‏ شناسی را که معتقدند گروههای مذهبی و زبانی به دلیل اتحاد و انسجام و یکپارچه بود نشان، دارای ویژگی گروه های قومی هستند پذیرفت،چرا که سازماندهی‏ اجتماعی-اقتصادی برای ایلات و عشایر در درون گروههای مذهبی و زبانی فوق‏ الذکر مانع انجام اتحاد و یکپارچگی آنها بوده است.به‏طور مثال،اختلافات میان ایلات کُرد نظیر شکاک،اردلان،سنجابی،کلهر یامیان ایلات بلوچ نظیر برک‏زایی،شه‏بخش،ریگی،یارمحمدزایی‏ درگذشته مانع هرگونه یکپارچگی و انسجام میان آنها بوده است. موضوع یکپارچگی و اتحاد و انسجام گروههای قومی درواقع محصول‏ ذهنیت غیرتاریخی محققان یا ساکن غرب بوده است و درجهان‏ خارج،اساسی از واقعیت نداشته است.

از سوی دیگر، بسیاری از محققان مسایل قومی در خاورمیانه و جهان سوّم بطور عام،ایلات و قبایل را گروههای خویشاوند،همخون و برخوردار از خودمختاری فرهنگی و سیاسی دانسته و بدین ترتیب آنها را جوامعی بسته و منزوی از دنیای خارج ایل درنظر گرفته‏اند.این‏ محققان با ارائه چنین تعریفی از ایلات و قبایل آنها را سازمانهای‏ اجتماعی-سیاسی متعدد،منسجم و درحال کشمکش با دولت قلمداد کرده‏اند. در نوشته‏ های این محققان نوعی دوگانگی و تقابل میان ایلات‏ و دولتها درنظر گرفته شده و رابطه میان ایلات و دولت همیشه خصمانه‏ عنوان شده است.به عبارت دیگر،قبایل و دولت‏ها دو دنیای جداگانه و متفاوت از هم و دارای شرایط کاملا متفاوت باهم معرفی شده‏اند که‏ هیچ‏کدام مکمّل یکدیگر نبوده و رابطه آنها رابطهء حذفی بوده است. کریستنسن این تقابل فرضی مطرح شده در آثار محققان علوم اجتماعی‏ میان قبیله و دولت را به خوبی نشان می‏دهد:قبیله از نظر اجتماعی همگون،مساوات‏طلب و دارای‏ تقسیمات افقی است؛دولت ناهمگون و نابرابر است و ساختار سلسله مراتبی دارد.قبیله بر اساس روابط خویشاوندی استوار است و دولت بر اساس روابط غیرمشخص و قراردادی.7

امّا واقعیت این است که قبایل نیز گروه های همگون متکی براصل‏ خویشاوندی و مساوات‏طلب و عاری از تقسیمات سلسله مراتبی‏ نبوده‏اند و نیستند.این نوع تعریف از قبیله یا ایل بدان خاطر ارائه‏ می‏شود که نوعی شباهت میان قبایل و گروههای قومی نشان داده شود و در نتیجه ایلات همان گروههای قومی در نظر گرفته شده و جوامع دارای‏ سازمانهای ایلی جوامع قومی قلمداد گردند.خانم«پاتریشیاکرون» p.crone از جامعه‏شناسانی است که براصل خویشاوندی قبایل‏ تأکید می‏ورزد.به نظر او«قبیله نوعی جامعه است که بااهمیت دادن به‏ ویژگی‏های بیولوژیک،تمامی یا بخش اعظم نقشهای اجتماعی خود را خلق می‏کند؛یا به عبارت دیگر قبیله جامعه‏ای است که بر اساس‏ خویشاوندی،جنسیت و سن نظام یافته است.»8

باید گفت که تجربهء تاریخی ایران چنین اصل خویشاوندی برای‏ گروههای قبیله‏ای را تأیید نمی‏کند.درواقع برخی محققان درامور ایلات و عشایر در ایران این نوع مفهوم خویشاوندی برای قبایل را رد می‏کنند.بطور مثال،خانم لوئی یک محقّق ایرانشناس برجسته که‏ پیرامون ایلات ایران مطالعات فراوانی دارد،می‏نویسد:

تعریف قبیله به عنوان یک گروه خویشاوند یا متکی براصل‏ خویشاوندی کافی و درست نیست.چون بهای بیش از حد به‏ خویشاوندی داده و عوامل مهم دیگر را نادیده می‏گیرد.مفاهیم‏ خویشاوندی در روابط میان اهل قبایل،تنها در سطح محلی مهم‏ بوده و این علایق خویشاوندی،به تنهایی باعث تشکیل قبایل یا سیاستهای قبیله‏ای نمی‏شود.9

     دولت و قبایل

در آثار برخی از محققان علوم اجتماعی غرب و بویژه کسانی که‏ پیرامون کشمکش‏های قومی و قومیّت به مطالعه مشغول هستند یک‏ مسئله مهم به چشم می‏خورد.این گروه از محققان به منظور توجیه‏ نظرات خود پیرامون تبدیل گروههای قبیله‏ای گذشته به گروههای‏ منسجم قومی امروزی که درحال کشمکش دائم با دولت مرکزی هستند ابتدا قبائل را به عنوان گروههای منزوی و بسته در برابر نفوذ فرهنگی و سیاسی خارج از قبیله معرفی می‏کنند و دوّم این‏که بر تداوم روابط خصمانه میان قبایل(ایلات)و دولت‏های مرکزی تأکید می‏ورزند.در چنین آثاری روابط خصمانه دائمی میان قبایل و دولت‏ها بدین علّت‏ مورد تأکید قرار می‏گیرد که نشان داده شود در قرن بیستم نیز این روابط خصمانه تداوم یافته و به‏صورت کشمکش میان دولت و گروهه ای‏ قومی استقلال‏ طلب و دولت‏ ستیز درآمده است.تاریخ گذشته و کنونی‏ ایران چنین طرحی از روابط دائمی خصمانه میان دولت و قبایل و اصولا انزوای قبایل از دولت و عدم ارتباط میان آنها را به چالش‏ می‏طلبد.واقعیت آن است که میان قبایل و دولت‏ها در تاریخ ایران‏ روابط دایمی وجود داشته است و این روابط نه تنها لزوما همیشه جنبهء خصمانه نداشته،بلکه در اغلب موارد مسالمت‏ آمیز بوده است. دولتهای ایرانی پس از اسلام هیچ‏یک بی‏ارتباط با قبایل نبوده‏اند و اصولا بسیاری از آنها اساس قبیله‏ای داشته‏ اند.

این امر در سراسر دنیای اسلام واقعیت داشته است.بارفیلد Barfield ایرانشناس مشهور می‏نویسد:«از همان آغاز فتوحات اسلامی در فهرست امپراتوری‏های‏ مهم نام قبایلی را می‏بینیم که به فاتحان امپراتوری تبدیل شده‏اند: درمیان آنها سلجوقیان،غزنویان،مغولان،تیموریان،عثمانی‏ها و مغولان(هند)،قزلباشها(صفویه)و قاجاریه از همه مهمتر بوده‏اند.»10 بدین‏ سان قبایل در تاریخ خاورمیانه هیچ‏گاه برحالت انزوا نمی‏زیسته و با دولت‏ها بی‏ارتباط نبوده‏اند.نه تنها چنان که موارد بالا نشان می‏ دهد قبایل خالق دولت‏های مهم جوامع اسلامی بوده‏اند،بلکه به نوبهء خود گاه از سوی دولت‏ها نیز به وجود آمده‏ اند.دولتها به منظور ایجاد توازن‏ نظامی و سیاسی میان خود و مدعیّان قدرت،از طریق گردهم آوردن‏ طوایف و گروههای کوچک به تأسیس و خلق ایلات بزرگ و کنفدراسیونهای ایلی دست

در مطالعات امریکای شمالی قومیت اغلب به تمایزات فیزیکی و تباری اشاره دارد- آذری ها

می‏زده‏ اند.نمونه‏های بارز این پدیده، ایلات شاهسون در آذربایجان و ایلات خمسه درجنوب ایران بوده ‏اند. ایل شاهسون درواقع بنا به دستور شاه‏عباس کبیر با گردهم‏آیی چندین‏ طایفهء کوچک فاقد خویشاوندی درست شد تا به عنوان حامیان شاه از نفوذ قزلباش‏ها که مدعّیان قدرت بودند بکاهند.11ایل خمسه نیز از سوی پادشاهان قاجار،با گردهم آمدن پنج طایفهء مختلف به وجود آمد و عملکرد اصلی آن حمایت از پادشاهان قاجار در برابر چالش‏های بزرگ ایل قشقایی بود.12

 

دو نمونهء بزرگ ایل‏های شاهسون و خمسه در تاریخ معاصر ایران‏ بهترین مثال برای به چالش طلبیدن ادّعای محققان امور قومیّت و ناسیونالیسم قومی در غرب است که بر اساس خویشاوندی قبایل و انسجام بیولوژیک و فرهنگی آنها تأکید می‏ورزند.در واقع گروههای‏ تشکیل دهندهء ایل شاهسون و خمسه دارای هیچ‏گونه رابطهء خویشاوندی و خونی با یکدیگر نبودند،و تشکیل آنها یک عمل سیاسی‏ و استراتژیک بوده است.این نمونه‏ها که موارد آن در تاریخ ایران بسیار است،نشان می‏دهد که برخلاف نظر برخی محققان علوم اجتماعی‏ غرب(انسانشناسان،جامعه‏شناسان و محققان علوم سیاسی)نمی ‏توان‏ قبایل را با گروههای قومی یکسان دانست و بر اساس آن چنین استدلال‏ کرد که جوامع قبیله‏ای دیروز نظیر ایران،جوامع قومی امروز هستند.در واقع همان‏گونه که بسام طیبی محقق عرب اشاره می‏کند،واژه‏های‏ قبیله و گروه قومی را نمی‏توان در چارچوب خاورمیانه به‏صورت مترادف‏ مورد استفاده قرار داد.13

تاریخ ایران نشان می‏ دهد که نه تنها میان عملکردهای قبایل و دولت‏ها،رابطهء خالق و مخلوق برقرار بوده است و برخلاف رهیافتهای‏ غربی این دو نیرو هیچ‏گاه منزوی ازهم به سر نمی‏ برده اند،بلکه قبایل‏ غالبا وظایف بسیار مهمی برای دولتها انجام می‏داده‏اند.سه کارکرد اصلی قبایل برای دولت بویژه اهمیت داشته است:کارکرد سیاسی، کارکرد اقتصادی و کارکرد نظامی.

قبایل و ایلات ایرانی با این سه‏ کارکرد اساسی درواقع به تقویت بنیان‏های نظامی،اقتصادی و سیاسی دولت‏ها دست می‏زده‏اند.کارکرد سیاسی قبایل بویژه در رابطه‏ با نخبگان ایلی مصداق پیدا می‏کرد.پادشاهان ایران پس از اسلام،و بویژه از دوران صفویه به بعد،نخبگان سیاسی خود بویژه حکمرانان و فرمانداران محلی را از میان رهبران قبایل انتخاب می‏ کردند.پادشاهان‏ ایران،بسیاری از رهبران ایلات کُرد،ترک،بلوچ و ترکمن را به عنوان‏ حکمرانان محلی منصوب می‏کردند و حتی گاهی برخی از آنان را حکمران مناطقی می‏کردند که از قلمرو ایل آنها بسیار دور بود.بطور نمونه،نادرشاه افشار محمدخان بلوچ یکی از سرداران خود را به عنوان‏ حکمران کهکیلویه در غرب ایران منصوب کرده بود.14به همین گونه، پادشاهان صفوی از نخبگان ایلات ترکمن برای حکمرانی خراسان و سیستان و بلوچستان استفاده می‏کردند.15رهبران ایلات همچنین‏ کارکرد اقتصادی مهمی برای دولت داشتند و آن جمع‏آوری مالیات از محل تحت قلمرو خود برای دولت مرکزی بود.درواقع دولت‏های ایران‏ بخش مهمّی از درآمد خود را مدیون مالیاتهایی می‏دانستند که از سوی‏ روسای ایلات و حکمرانان محلی برای آنها جمع‏ آوری می ‏شد.

خانم‏ لمبتون به نقل از رستم الحکما جزئیات جالبی از درآمد حاصل از مالیات مناطق آذربایجان،کردستان،بلوچستان،مازندران و گیلان و دیگر بخشهای ایران در عصر زندیه به دست می‏دهد که توسط روسای‏ ایلات جمع‏آوری می‏شده است.16

بی ‏گمان،مهمترین کارکرد ایلات برای دولتهای ایرانی،کارکرد نظامی آنها بوده است.درواقع دولت های ایران تا زمان پهلوی کمتر فاقد ارتش منظم و آماده به خدمت بودند.نیروهای نظامی ایران بیشتر از سوی ایلات تأمین می‏ شد که درصورت لزوم نیروهای خود را برای دفاع‏ از مرزهای ایران در خدمت پادشاه قرار می‏دادند.نادرشاه که موفق شد به هرج‏ومرج در ایران پایان دهد و بسیاری از مناطق از دست رفته این‏ سرزمین را از چنگ عثمانی‏ها،ازبک‏ ها و سایرین رها سازد درواقع یک‏ ارتش متشکل از نیروهای ایلات داشت.خانم لمبتون توصیف جالبی از ارتش نادرشاه دارد:

نیروهای او عمدتا شامل افغان ها،افشارها و دیگر قبایل شمال‏ شرقی و شرق ایران و تاحدی از قبایل گوران پایگاه قاجاریه‏ می ‏شد.او هم چنین نیروهای بلوچ و کُرد را که چون افغانها اهل‏ سنّت بودند و نیز بختیاری‏ها و دسته‏های دیگری از بخشهای‏ گوناگون ایران را وارد ارتش خود می‏کرد.17

روابط میان دولت و ایلات یک رابطهء متقابل بود.رهبر ایل در برابر خدمات سه‏گانه‏ای که برای دولت انجام می‏داد به طور رسمی به عنوان‏ رئیس ایل خود از سوی دولت(پادشاه)به رسمیت شناخته می‏شد. درواقع بسیاری از روسای ایلات بخشی از مشروعیت خود به عنوان‏ رئیس ایل را با شناسایی دولت کسب می‏کردند تا هنگامی که دولت از شناسایی رهبر ایل خودداری می‏ کرد،موقعیت او کاملا مستحکم‏ نمی‏شد.درواقع رهبران قبایل برای اینکه از موقعیت کامل ریاست بر قبایل خود برخوردار باشند به حمایت و شناسایی رسمی دولت نیاز داشتند.مارتین‏وان بروینسن Martin van Bruinessen کُردشناس‏ معاصر می‏نویسد:

در زمانی که در کردستان آرامشی نسبی برقرار بود غیرممکن‏ می‏نمود که رؤسای جاه‏طلب ایلات کرد بتوانند به مقام یک رهبر پرقدرت و مؤثر بزرگ ایل‏هایی چون شکاک دست پیدا کنند مگر اینکه یک دولت مرکزی نیرومند از آنها حمایت کند.دولت نیز به نوبهء خود زمانی رئیس ایل را به عنوان تنها رهبر برجستهء قبیله‏ یا بزرگ ایل به رسمیت می‏ شناخت که وعدهء وفاداری به خود را از او کسب کند.18

 

 

دیگ مذاب به فرآیند یکسان سازی در امریکا اشاره دارد- آذری ها

از آنجا که این الگوی رابطه میان دولت و ایلات تا زمان ظهور پهلوی اوّل ادامه داشته،به سختی می‏توان ادّعای محقّقان امور قومیّت و ناسیونالیسم قومی را پذیرفت که می‏گویند:ایلات به عنوان گروه‏های‏ بسته و منسجم و خویشاوند دیروز را می‏توان به شکل تکامل یافته‏اش در گروهبندی قومی امروز جستجو کرد.باتوجه به آنچه تا کنون در مورد ویژگیهای ایلات ایران و رابطهء آنها با دولت‏های ایرانی گفتیم،برطبق‏ تعاریف و معیارهایی که محققان مطالعات قومی از گروههای قومی و قبایل به دست داده‏اند،مسئله‏ ای به نام قومیت و گروههای قومی در ایران وجود نداشته است.از سوی دیگر،گرچه همان‏گونه که گفتیم‏ اختلافات و تفاوتهای مذهبی و زبانی از دیرباز درمیان اقشار گوناگون‏ ایرانیان وجود داشته است،امّا تا اواسط قرن بیستم اثری از گرایشهای‏ سیاسی درمیان گروه‏های اقلیت مذهبی و زبانی ایرانی دیده نشده است.تنها در دههء 1320 شمسی(اواسط دههء 1940)بود که مسئله‏ سیاسی شدن اختلافات زبانی در آذربایجان و کردستان ایران مشاهده‏ شد و آن زمانی بود که فرقهء دموکرات آذربایجان و حزب دموکرات‏ کردستان در پایان جنگ جهانی دوّم در این دو منطقه ساخته شدند و با اعلام جمهوری‏های دموکراتیک آذربایجان و کردستان خواستار خودمختاری از دولت مرکزی در تهران شدند.ظهور و سقوط این دو جریان در سالهای دههء 1320 و بروز ناآرامی سیاسی در کردستان و تا حدّی در بلوچستان در ماههای اولیهء پیروزی انقلاب اسلامی در ایران‏ محققان امور قومیت و ناسیونالیسم قومی را تشویق کرده است که به‏ بررسی پدیدهء قومیت و گروههای قومی در ایران بپردازند و در آثار خود ایران را کشوری وانمود کنند که دارای مشکل قومیت و قوم‏گرایی بوده‏ است.

 

مسئله این است که اغلب آثار نویسندگان غربی مربوط به بحرانهای‏ آذربایجان،کردستان و تاحدی بلوچستان تنها به توصیف حوادث‏ مذکور بسنده کرده و کمتر درصدد تبیین آن بحرانها در چارچوب بحث‏ کلی قومیت و ناسیونالیسم قومی برآمده‏اند.گویا بیشتر این محققان‏ خود را از پرداختن دقیق و ریشه‏ای به مسئلهء بود و نبود قومیت در ایران‏ در پرتو تجربیات تاریخی و قرون گذشته بی‏نیاز دیده‏اند و وجود قومیت‏ و قوم‏گرایی در ایران را یک مفروض مسلم و اساسی تحقیقات خود در نظر گرفته‏اند.همان‏گونه که پیشتر اشاره شد،به استثنای حوادث پایان‏ جنگ جهانی دوّم در آذربایجان و کردستان و فعالیت گروههای مسلح در بلوچستان در سالهای آخر دههء 1340،اوایل دههء 1350 و مدت‏ کوتاهی پس از انقلاب،ایران شاهد ظهور گرایشهای قومی نبوده است. در این صورت لازم است به این مسألهء مهم پرداخته شود که با مطرح‏ نبودن مسائل قومی یا به عبارت دیگر سیاسی نبودن تفاوتهای‏ زبانی-مذهبی در ایران،چگونه از اواسط قرن بیستم به بعد شاهد ظهور چنین پدیده‏ای در ایران بوده‏ایم؟این یک پرسش عمده و اساسی است که کمتر در آثار مربوط به ایران بدان پرداخته شده است.

یکی از اهداف عمدهء ما در این نوشتار پاسخ دادن به این پرسش‏ است.جلوتر،ضمن توجه به مباحث اساسی پیرامون مفاهیم قومیت و گروههای قومی در نوشته‏های مربوط به قومیت و ناسیونالیسم قومی‏ به این نتیجه رسیدیم که با توجه به رهیافتهای موجود در غرب پیرامون‏ قومیت و تعاریف ارائه شده از گروه قومی،اختلافات موجود مذهبی- زبانی در ایران گذشته ماهیت قومی نداشته و اصولا ماهیت قبایل و ایلات در رابطهء آنها با دولت‏های ایرانی تأیید کنندهء وجود گروههای‏ قومی یکپارچه یا منزوی یا متخاصم با دولت نبوده است.امّا این درواقع‏ تنها بخشی از موضوع این نوشتار را تشکیل می‏دهد.بخش اساسی‏ تر بحث ما به تبیین سیاسی شدن اختلافات مذهبی-زبانی در ایران و ظهور بحرانهای سیاسی در پاره‏ای از نقاط مربوط می‏شود.این کار در چارچوب بحث‏های نظری موجود پیرامون علل و عوامل ظهور ناسیونالیسم قومی صورت می‏ گیرد.به عبارت دیگر،در پی درک این‏ نکتهء مهم مستقیم که آیا حوادث آذربایجان،کردستان و بلوچستان قبل و پس از انقلاب اسلامی تأیید کنندهء تئوری‏ های موجود پیرامون‏ ناسیونالیسم قومی و بسیج قومی است یا اینکه نوشته‏ های مربوط به‏ بسیج قومی و قومیّت قادر به تبیین تجربهء ایران نبوده و به این منظور لازم‏ است به چارچوب نظری ویژه‏ای باتوجه به تجربهء خاص ایران متوسل‏ شویم؟بدین ترتیب،نظریه‏های عمده مربوط به بسیج و ناسیونالیسم‏ قومی و اصولا سیاسی شدن اختلافات مذهبی-زبانی را مورد بحث‏ قرار داده و اعتبار آنها را باتوجه به تجربهء تاریخی ایران می‏سنجیم.

 

        نظریه‏ های عمده مربوط به ناسیونالیسم و بسیج قومی

 

اصولا پیرامون ماهیت وجودی ناسیونالیسم،احساسات ملی یا میهن‏پرستی و ملت و بویژه جدید یا قدیمی بودن این پدیده‏ها اتفاق نظر وجود ندارد.گروهی که در نوشته‏های مربوطه کهن‏ گرایان‏ (primordialists)نامیده می‏شوند به قدیمی بودن این پدیده‏ها اعتقاد دارند و آنرا عناصر«اولیه و کهن»زندگی بشر می‏دانند.از نظر این‏ مکتب،ملیت و قومیت و احساسات میهنی از عصر باستان درمیان‏ افراد بشر وجود داشته است.19درمقابل،گروه دیگری که نوگرایان‏ نامیده می‏شوند،برآن هستند که پدیده‏هایی به نام ملت،ناسیونالیسم و قومیت محصول دوران مدرن است.گروهی نظیر والرشتین‏ (Immanuel Wallerstien)و هابزباوم(Eric Hobsbawm)در چارچوب تفکر مارکسیستی این پدیده‏ها را محصول نظام‏ سرمایه‏داری جهانی می‏دانند20و دیگران نظیر آندرسون‏ (Benedict Anderson)ظهور پدیده‏هایی چون ملیت،ملت و قومیّت را نتیجه تضعیف نقش مذاهب بزرگ مانند مسیحیت،اسلام و امپراتوریهای قدرتمند و ظهور«سرمایه‏ داری چاپ»می‏دانند.21

امّا گروه سوّمی‏ استدلال می‏کند که احساسات ملّی و قومیت پدیده‏ای کهن‏ و قدیمی است ولی سیاسی شدن آنها یک حادثهء مدرن است و به دوران‏ معاصر برمی‏گردد.آنتونی اسمیت بزرگترین مدافع این نظریه است.22 در این مقاله مجال آن را نداریم که بحث میان کهن‏گرایان و نوگرایان و اختلافات آنها را مطرح کنیم امّا ذکر این نکته را مهم می‏دانیم که نظریهء اسمیت و دیگران که بیشتر بر دلایل سیاسی شدن اختلافات مذهبی، زبانی،نژادی و غیره تأکید می‏کند از اهمیت بیشتری برخوردار است.

همان ‏گونه که پیشتر گفته شد اختلافات زبانی و مذهبی در ایران از قرنها پیش وجود داشته است امّا این مسئله هیچ‏گاه تا اواسط قرن بیستم‏ به پدیده‏های سیاسی که باعث بسیج سیاسی گردد تبدیل نشده است. بنا بر این،در سطور بعد به بحث اساسی‏تر مربوط به نظریات گوناگون‏ پیرامون سیاسی شدن اختلافات زبانی،مذهبی و نژادی و به عبارت‏ دیگر به نظریه‏های بسیج قومی می‏پردازیم تا دریابیم این نظریه‏ها تا چه اندازه می‏تواند حوادث سیاسی در ایران قرن بیستم را تبیین کند.

پیرامون علل و عوامل بسیج قومی یا به عبارت صحیح‏ تر سیاسی‏شدن اختلافات گوناگون میان گروههای بشری ساکن یک‏ قلمرو جغرافیایی،نظریات گوناگونی ارائه نشده است.در این مقاله‏ مجال کافی برای بررسی همهء این نظریات نداریم امّا به عمده‏ترین آنها اشاره می‏کنیم تا دریابیم که چرا و چگونه شاهد سیاسی شدن اختلافات‏ زبانی-مذهبی در ایران قرن بیستم شده‏ایم.عمده‏ترین نظریات مورد بحث را می‏توان نظریهء «رقابت برسر منابع»، نظریهء«استعمار داخلی»، نظریهء«کثرت‏گرایی فرهنگی»،نظریهء«انتخاب حسابگرانه» و نظریهء «رقابت نخبگان»دانست. دراینجا بطور خلاصه به نکات عمده در این‏ نظریه‏ها و نقد بر روی آنها می‏پردازیم.

 

1-نظریهء رقابت برسر منابع:این نظریه از سوی جامعه‏ شناسان و محقّقان علوم سیاسی نظیر گلیزر(Glazer)،موینیهان(Moynihan)و نیز خانم سوزان اولزاک(Olzak)مطرح شده است.بر اساس این‏ نظریه،ادغام سیاسی گروههای قومی در داخل یک دولت-ملّت‏ چارچوبی فراهم می‏سازد که در آن رقابت برسر منابع و بویژه مشاغل‏ دولتی انگیزه عمدهء کشمکش میان اقوام را به وجود می‏آورد.23هویت‏ قومی به عنوان اساس اقدام جمعی زمانی به‏وجود می‏آید و تداوم‏ می‏یابد که امتیازات آشکاری وجود داشته باشد که بتوان با تکیه بر اختلافات زبانی،مذهبی و نژادی برای دست‏یافتن به آنها به رقابت‏ پرداخت.این رقابت میان گروههای قومی باعث بسیج قومیّت شده و منجر به تشکیل سازمانهای قومی و افزایش هویتهای قومی می‏شود.24 به گفتهء سوزان اولزاک،کشمکش و اقدام جمعی نژادی و قومی زمانی‏ روی می‏دهد که دو یا چند گروه قومی برسر منابع محدود به رقابت‏ بپردازند.25باید توجه داشت که نظریه‏ های بسیج یا رقابت برسر منابع‏ غالبا باتوجه به تجربیات گروههای قومی در کشورهای صنعتی پیشرفته‏ تدوین شده است و اغلب این نظریه‏پردازان دیدگاههای خود را باتوجه‏ به جامعهء آمریکا تدوین کرده‏اند.کاربرد این نظریه در جوامع جهان سوّم‏ که در آن دولت صحنهء مبارزه گروههای قومی گوناگون نیست مشکل به‏ نظر می‏آید.

 

2-نظریهء استعمار داخلی: این نظریه اساسا از سوی مایکل هشتر (M.Hechter)مطرح شده و تأکید اساسی آن بر این است که‏ همبستگی و بسیج قومی در داخل یک سرزمین در نتیجهء تشدید نابرابری‏های ناحیه‏ای میان یک مرکز فرهنگی متمایز و پیرامون آن‏ تقویت می‏شود.هشتر مفاهیم موردنظر والرشتین و آندره گوندرفرانک‏ یعنی«محور-پیرامون»را گرفته و آن را از مقیاس جهانی خارج ساخته‏ و در مقیاس واحدهای ملّی به کار برده است.نگرانی عمدهء نخبگان‏ مرکز،حفظ و تداوم وابستگی جمعیت‏ های پیرامونی در داخل کشور است.در نتیجه،عوامل فرهنگی سیاسی می‏شود و گروههای پیرامون از آنها به عنوان اهرم پایان دادن به سلطهء مرکز استفاده می‏کنند. وقتی یک‏ گروه

مایکل هشتر نظریه پرداز چپ

پیرامونی دارای فرهنگ خاص در یک منطقه جغرافیایی خاص‏ وجود داشته باشد از ادعای تجزیه‏طلبی یا خودمختاری بعنوان یک هدف‏ استراتژیک یا اهرم سیاسی برای چانه‏زنی به منظور تقویت موضع خود استفاده می‏کند.26

 

نظریهء استعمار داخلی از دیدگاه های گوناگون مورد انتقاد قرار گرفته است امّا مشکل اصلی این نظریه آن است که فرض می‏کند همبستگی و بسیج قومی در مناطقی ظهور می‏کند که از نظر فرهنگی و اقتصادی،پیش از هر منطقه‏ای محروم می‏باشند. ظهور قومیّت در کشورهایی چون کانادا،انگلستان و اسپانیا اعتبار این نظریه را زیر سوال برده است.برطبق این نظریه،نمی‏بایست شاهد وقوع حوادث‏ آذربایجان در دههء 1320(اواسط دههء 1940)و ظهور فرقهء دموکرات‏ آذربایجان باشیم،چون آذربایجان از بسیاری مناطق دیگر ایران‏ پررونق‏تر بوده است.مایکل هشتر بعدها این نظریه خود را مورد انتقاد قرار داد و نکات ضعف آن را بیان نمود.27

 

3-نظریهء انتخاب حسابگرانه:این نظریه در اصل نه برای تحلیل‏ مسائل قومی،بلکه برای تحلیل اقدام جمعی از سوی منکوراولسون‏ (Mancur Olson)ارائه شد.محور اساسی این نظریه آن است که افراد بشر بر اساس محاسبهء سود و زیان دست به اقدام می‏زنند.مشارکت‏ افراد در جنبشهای اجتماعی و دست زدن به اقدام جمعی زمانی صورت‏ می‏گیرد که سود این مشارکت بر زیان آن بچربد.28مایکل هشتر پس از انتقاد از نظریهء استعمار داخلی خود،به‏سوی نظریهء انتخاب حسابگرانه‏ گرایش پیدا کرد و به این نتیجه رسید که این رهیافت بیشترین امید را برای رسیدن به درجهء بالاتری از اجماع تئوریک در رشتهء قومیت و روابط نژادی به دست می‏دهد.29به نظر او،اعضای هر گروه قومی تنها زمانی‏ به اقدام جمعی دست می‏زنند که متقاعد شوند از این طریق نفع‏ مشخصّی عاید آنها می‏شود.

 

هوشنگ امیراحمدی در بررسی مسائل قومی در ایران از این نظریه‏ پیروی کرده و می‏نویسد:

 

«از قوّه به فعل درآمدن اقدامات جمعی قومی به سودهایی که تصور می‏رود یک جامعهء قومی از رویارویی با دولت مرکزی به دست می‏آورد بستگی دارد.»30از نظر ما،امتیاز عمدهء این نظریه تأکید آن بر عامل‏ انسانی است.این نظریه انگیزهء اقدامات جمعی در میان اقوام را به‏ خوبی توضیح می‏دهد،امّا قادر نیست علت اساسی سیاسی شدن‏ اختلافات زبانی-فرهنگی-مذهبی و نژادی را تبیین کند.مشکل عمدهء این نظریه آن است که بر عامل سودجویی و حسابگری انسان تأکید دارد و عوامل مهم دیگر بویژه عوامل روانی را که ورای محاسبات سود و زیان است مورد توجه قرار نمی‏دهد.در کشورهای جهان سوّم بویژه‏ خاورمیانه،مشارکت گروههای اقلیت در جنبشهای سیاسی تنها انگیزه‏ سودطلبی نداشته است و چه بسا در بسیاری از موارد مشارکت کنندگان‏ می‏دانسته‏ اند که نه تنها سود چندانی از این ره عاید آنها نمی‏شود بلکه‏ متحمّل زیانهای هنگفت مالی و جانی می‏گردند.

 

4- نظریهء رقابت نخبگان: نقش نخبگان در جنبشهای‏ ناسیونالیستی از سوی نظریه‏ پردازانی چون هانس کوهن‏ (Hans kuhn)و آنتونی اسمیت مورد تحلیل قرار گرفته است.از نظر اسمیت گسترش کنترل دولت و گرایش های بیشتر به جانب تمرکز، باعث ایجاد شرایط مناسب برای بسیج ایدئولوژیک توسط روشنفکران‏ شد.31تحلیل پیچیدهء نقش نخبگان قومی در بسیج اقلیت‏ها وشکل‏ دادن و ساختن و پرداختن هویّت قومی را می‏توان در آثار پل‏براس‏ (Paul Brass)مشاهده کرد.از نظر او،نخبگان قومی با استفاده از عناصر فرهنگی نه تنها یک هویت قومی جدا از هویّت سایر افراد جمعیت سرزمین برای گروه می‏سازند بلکه در رقابت برسر کسب‏ قدرت سیاسی بین گروه های قومی نیز شکاف ایجاد می‏کنند.به گفتهء براس«نخبگان به هنگام بسیج گروه قومی در برابر رقبا یا دولت‏ مرکزی،تلاش می‏ کنند نمادهای چندگانهء گروه را به صورت منسجم و واحد درآورند و استدلال می‏ کنند که اعضای گروه نه تنها از یک لحاظ بلکه از جنبه‏ های مختلف با سایرین متفاوت هستند و تمامی عناصر فرهنگی گروه تقویت کنندهء این نکته است.»32

 

امتیاز نظریهء رقابت نخبگان در مقایسه با سایر نظریه‏ها درآن است‏ که نقش و اهمیت شکلهای فرهنگی،ارزشها و اعمال گروههای قومی‏ خاص را نادیده نمی‏گیرد.درحالی که چارچوب نظریهء نخبگان برای‏ تحلیل حرکت‏های قومی در خاورمیانه مفید است،دو نکتهء مهم را نادیده‏ می‏گیرد:اوّل اینکه نقش نخبگان قومی را مورد بحث قرار می‏دهد و به این واقعیت توجه نمی‏کند که نخبگان غیر قومی نقشهای مهمی در بسیج و کشمکش درمیان اقلیت‏ها و بین اقلیت‏ها و دولت‏ها بازی‏ می‏کند.به هنگام تحلیل نقش نخبگان غیر قومی در ایران به این عامل‏ مهم خواهیم پرداخت.دوّم اینکه نظریهء مذکور،نقش نیروهای خارجی‏ در تحریک و راه‏اندازی کشمکش‏های قومی و سهم آنها در خلق‏ ناسیونالیسم قومی و هویت را نادیده می‏گیرد.

 

5-نظریهء کثرت‏ گرایی فرهنگی: فورنیوال و اسمیت، تدوین‏کنندگان این نظریه،دولت را بعنوان ابزار زور عریان و سلطه‏ سیاسی در نظر می‏گیرند.جامعهء کثرت‏گرا از نظر آنان،جامعه‏ای است‏ متشکل از گروههای قومی گوناگون که در عین‏حال که در واحدی‏ سیاسی کنار هم زندگی می‏کنند،درهم ترکیب نمی‏شوند.در این جامعه‏ دولت ابزاری است که با آن یک گروه فرهنگی بر گروههای دیگر جامعه‏ اعمال سلطه می‏کند.33گرچه این نظریه در چارچوب گفتمان‏ مارکسیستی مطرح نشده است،امّا همانند ابزارگرایان مارکسیستی، دولت را عامل سلطهء یک گروه بر گروههای دیگر می‏داند.بدین ترتیب، می‏توان این دو نظریه را از یک زاویه مشترک مورد انتقاد قرار داد.نظریهء کثرت‏گرایی فرهنگی،دولت را ابزار سلطهء یک گروه می‏داند و این‏ احتمال را نمی‏دهد که در این جامعه دولت می‏تواند متشکل از گروههای قومی خودمختار باشد.باتوجه به تجربهء ایران،این نظریه‏ قابل نقد است چون در ایران دولت از نظر تاریخی هیچ‏گاه تحت کنترل‏ کامل یک گروه خاص نبوده است،بلکه نخبگان سیاسی گروههای‏ مختلف زبانی و مذهبی در دولت و نهادهای وابسته به آن فعّال بوده ‏اند. اصولا در ایران برای رهبری دولت یا اداره کردن نهادهای وابسته به آن‏ هیچ‏گونه تعصبّی نسبت به گزینش نخبگان در یک گروه خاص مطرح‏ نبوده است؛برای مثال،در رأس حکومتهای ایران پس از اسلام تا دوران پهلوی،یا آذری‏ها وجود داشته‏اند یا کردها(زندیه و افشاریه) .در دوران پهلوی و جمهوری اسلامی نیز نخبگان سیاسی آذری و کُرد حضور فعال داشته‏اند.کردها در دوران نهضت ملّی ونیز سالهای اولیهء انقلاب(در رأس وزارت خارجه و وزارت کار)نقش مهمی ایفا کردند و آذری‏ها نیز مقامات بلندپایه‏ای چون ولایت فقیه،ریاست جمهوری و وزارت را به عهده داشته‏اند.کوتاه سخن این که گزینش نخبگان‏ سیاسی برای رهبری جامعه و نهادهای دولت بیشتر بر اساس معیارهای‏ سیاسی-فکری استوار بوده است تا معیارهای زبانی و مذهبی(قومی).

 

6- نظام بین‏ المللی و کشمکش ‏های قومی: اغلب نظریه‏های‏ موجود پیرامون بسیج قومی بر نقش نیروهای داخلی بر ظهور قومیت و ناسیونالیسم قومی تأکید دارد ونقش عامل بین‏المللی را در این رابطه‏ نادیده می‏گیرد یا کم‏اهمیت می‏شمارد.از نظر برخی نظریه‏پردازان‏ روابط بین‏ الملل،باید برای درک پدیدهء کشمکش قومی نظام سیاسی‏ مبتنی بر قدرت را در سطح بین‏المللی مورد بررسی قرار داد.جان‏ برتون،محقّق برجسته روابط بین‏المللی و یکی از پایه‏گذاران نظریهء «جامعهء جهانی»تأکید می‏کند که بیش از هر چیز باید مکتب واقع‏گرایی‏ (رئالیسم)سیاسی را به خاطر نادیده گرفتن اهمیت کشمکش قومی‏ مورد ملامت قرار داد.34برخی دیگر از محققان علوم سیاسی چون‏ ادوارد آزار(E.Azar)و استفن رایان نیز بر جنبهء بین‏المللی قومیت و کشمکش قومی انگشت گذاشته‏اند.واقعیت این است که سیاست‏ قدرتمندانه در روابط بین‏المللی که سرچشمهء آن مکتب واقع‏گرایی‏ سیاسی است،مشّوق گسترش قومیت در کشمکش‏ های قومی بوده و به‏ آن دامن زده است.مداخلهء نیروهای بین‏المللی در بسیاری از کشمکش‏های قومی معاصر،از جمله ایران،کاملا آشکار بوده است.

 

     نظریه‏ های بسیج قومی و تجربه ایران:به سوی یک‏ چارچوب نظری

 

گرچه برآن نیستیم که جنبه‏های مثبت هریک از نظریه‏ های شش‏گانه‏ مورد بحث را انکار کنیم،امّا معتقدیم که هریک از آنها به تنهایی‏ نمی‏تواند سیاسی شدن مسایل زبانی و مذهبی در ایران قرن بیستم را به‏ اندازهء کافی تبیین کند.تکیهء صرف بر یکی از نظریه‏های موجود ما را دچار مشکل روش شناختی«بطلان تبیین علی واحد» (The Fallacy of single causal Explanation) می‏کند.بعلاوه،میراث سیاسی، تجربهء تاریخی،پویایی فرهنگی در ایران از یکسو،و نو ظهور بودن‏ مشکلات به اصطلاح«قومی»در این کشور از سوی دیگر،وضع‏ پیچیده‏ای فراروی محقق امور قومی قرار می‏دهد که او را از تکیه بر یک نظریهء مشخص برحذر می‏دارد.درمیان نظریات مورد بحث،نظریهء رقابت نخبگان و بین‏المللی شدن مسألهء قومیت امتیازات بیشتری برای‏ کمک به تبیین حوادث آذربایجان،کردستان و بلوچستان ایران در نیمهء اوّل قرن بیستم و اوایل دههء 1980 میلادی دارد،امّا همان گونه که گفتیم، هریک از این نظریات به تنهایی قادر به تبیین تجربهء ایران نیست.

حوادث آذربایجان،کردستان و بلوچستان در نوع خود در تاریخ‏ ایران بی‏سابقه بوده‏است.تا اواسط قرن بیستم،ایران هیچ‏گونه‏ تجربه‏ای از سیاسی شدن اختلافات زبانی و مذهبی بعنوان اساس‏ حرکتهای سیاسی گریز از مرکز به خود ندیده بود.بدین لحاظ،برای‏ تبیین تحولات فوق باید در پی علل و عواملی باشیم که در قرن حاضر در  ایران ظهور کرده است. گذشته از نقش نخبگان بومی و غیر بومی‏ (قومی و غیر قومی)ونیروهای بین‏المللی در حوادث مذکور،ظهور دولت(تمرکزگرا و اقتدارگرای بوروکراتیک)مدرن در ایران را باید عامل عمدهء دیگری دانست که در تحولات سیاسی بعدی ایران‏ تأثیرگذار بوده است.

بدین گونه،به نظر ما سیاسی شدن مسایل زبانی و مذهبی در ایران‏ تحت‏تأثیر سه عامل و متغیر عمده بوده است:1-ظهور دولت مدرن از 1300 به بعد؛2-رقابت نخبگان سیاسی و دولت(تمرکزگرا و اقتدارطلب)مدرن برسر قدرت و نفوذ؛و3-نیروهای بین‏المللی. باتوجه به این متغیرها،چارچوبی نظری ارائه می‏کنیم که در آن سه‏ متغیر دولت،نخبگان و نظام بین‏الملل نقش‏های اساسی را در سیاسی‏ شدن قومیت و شکل‏گیری حرکتهای سیاسی قومی درمیان گروههای‏ اقلیت زبانی-مذهبی بازی می‏کنند(شکل شماره یک).

 

 

شکل شمارهء یک-نمودار مفهومی کلّی برای تبیین‏ مسألهء قومیت در ایران

 

 

 

(به تصویر صفحه مراجعه شود) در زیر،نخست به توضیح بیشتر مفاهیم و متغیرهای کلیدی این‏ چارچوب و الگوی نظری برای تبیین سیاسی شدن مسائل‏ زبانی-مذهبی(بسیج قومی)در ایران می‏پردازیم.آنگاه چارچوب و الگوی فوق را در رابطه با حوادث آذربایجان(دههء 1320)،کردستان‏ (دههء 1320 و سالهای اولیهء پس از انقلاب)و بلوچستان(اواخر دههء 1340 و سالهای اولیهء پس از انقلاب)به کار خواهیم گرفت تا از لحاظ تجربی کارآیی آن را به آزمایش بگذاریم.

 

    توضیح و تعریف عملیاتی متغیرهای چارچوب نظری

 

الف: دولت مدرن: همان گونه که در بخشهای قبلی توضیح دادیم، حکومت‏های ایران تا پیش از حکومت پهلوی دراوایل 1300 شمسی، دولتهای سنتی و غیر متمرکز بودند.منظور ما از تمرکز در اینجا،جمع‏شدن‏ همهء قدرتها،بویژه قدرت سیاسی و نظامی در دولت است،آنهم دولت به‏ مفهوم وبری آن،یعنی نهادی که انحصار استفادهء مشروع از قوهء قهریه را در دست دارد.بنا بر این دولت های غیرمتمرکز سنتی در ایران انحصار قدرت سیاسی و نظامی را در دست نداشتند.دولت سنتی غیرمتمرکز ایرانی با نهاد قدرتمند و رقیب دیگری به نام«ایلات»مواجه بود و از طریق نوع اجماع تاریخی آنها را در قدرت سیاسی-نظامی سهیم‏ می‏کرد.بدین‏ گونه،درکنار دولت،ایلات در قدرت شریک بودند و روسای ایلات بزرگ ایرانی در کنار پادشاهان بعنوان حکمرانان محلی‏ اعمال قدرت سیاسی،نظامی و اقتصادی می‏کردند.دولت نیز ضمن‏ شناسایی رؤسای ایلات و قدرت آنها،خواستار وفاداری و خدمات‏ مالی،سیاسی و نظامی از سوی آنها بود.همان‏گونه که قبلا توضیح داده‏ شد،کارکرد(خدمات)رؤسای ایلات در سه محور برای دولت نمود داشت:جمع‏آوری مالیات،ارائهء خدمات سیاسی بعنوان حکمرانان‏ محلی و تخصیص سهمیهء نظامی از نیروهای ایلی برای ارتش ایران‏ (شکل شماره 2).

 این الگو بطور سنتی و نسبی تا ظهور رضاشاه در ایران تداوم یافت. دولت تمرکزطلب و اقتدارگرای مدرن که با به قدرت رسیدن رضاخان و پادشاهی او ظهور کرد،تحت تأثیر فرایند دولت‏سازی و ملّت‏سازی در اروپا،درصدد نابودی قدرت و اقتدار محلی ایلات و به دست گرفتن‏ انحصاری قدرت سیاسی،اقتصادی و نظامی و بدین ترتیب تأسیس‏ یک دولت قدرتمند،متمرکز،بوروکراتیک و مدرن بود. بنا بر این:

 …تمامی گروههای ایلاتی و عشایری از نظر رضاشاه با وحدت‏ ملی ناسازگار بودند و برای امنیت داخلی کشور تهدید به حساب‏ می‏آمدند.این طرز تفکر توجیه کنندهء یک سری اقدامات بود که‏ به نابودی کامل پایگاههای اجتماعی،اقتصادی،سیاسی و نظامی جوامع ایلی منجر شد.35

 سیاست تمرکزگرای رضا شاه بر سه استراتژی استوار بود: قلع‏ و قمع اختیارات رؤسای قبایل،اسکان(تخته‏ قاپو) عشایر،و خلع سلاح‏ نیروهای ایلی.36بدین‏گونه،در فاصلهء سالهای 1304 و 1312، رضاشاه موفق شد با استفاده از ارتش منظم و نوین تحت فرماندهی‏ خود،اکثر روسای قدرتمند خودمختار ایلات را در سراسر ایران‏ شکست دهد.در نتیجه نخبگان سنتی ایلی(خانها)خودمختاری خود را از دست دادند و رابطهء مسالمت‏آمیز متقابل میان رؤسای ایلات و دولت‏ ایران به روابط خصمانه تبدیل شد.(شکل شماره 3)این فرایند در مناطق مورد مطالعهء ما یعنی کردستان،بلوچستان و آذربایجان نیز همانند سایر نقاط ایران صورت گرفت.

 

ب:نخبگان سیاسی: خلق هویت قومی و بسیج گروههای اقلیت‏ زبانی و مذهبی درجهت اهداف سیاسی،تا حد زیادی نتیجه فعالیتهای‏ نخبگان است.نخبگان سیاسی در جریان رقابتها و مبارزات خود با رابطهء متقابل میان دولت سنتی غیر متمرکز و ایلات ایرانی‏ دولت تمرکزطلب و اقتدارگرای مدرن برای دست یافتن به قدرت‏ سیاسی و نفوذ اجتماعی،از عوامل و عناصر فرهنگی در جهت ایجاد پایگاه و کسب حمایت سیاسی مردمی در برابر دولت استفاده می‏کنند. توسل به اختلافات زبانی و مذهبی و تلاش برای تبدیل آنها به عوامل‏ بسیج گروههای اقلیت از نتایج اقدامات نخبگان بوده است.یکی از نتایج عمدهء فرایند تمرکزگرایی و انحصار قدرت در دست دولت‏ اقتدارگرای مدرن،تبدیل شدن رهبران و روسای ایلات و فرزندان و وابستگان آنها به نخبگان سیاسی ناراضی بود.رؤسای قبایل که قدرت‏ سابق خود را در جریان فرایند تمرکز قدرت در دولت مدرن اقتدارگرا از دست داده بودند،به صورت نمادهای سیاسی ایلات و مبارزهء آنها با دولت مدرن درآمدند.

در مناطقی که ایلات از نظر زبانی و مذهبی با مرکز تفاوت داشتند، درجهء خصومت روسای ایلات،فرزندان و وابستگان آنها با دولت‏ مدرن شدیدتر شد.نخبگان ایلی با انگشت گذاشتن بر اختلافات‏ مذکور،درصدد برآمدند نیروهای قبایل را به حمایت از خود بسیج کنند. این امر بویژه به فرزندان و وابستگان رؤسای شکست خوردهء ایلات‏ واگذار شد که با برخورداری از تحصیلات جدید قادر بودند در سیاسی کردن‏ اختلافات زبانی-مذهبی موفقیت بیشتری کسب کنند.به‏تدریج‏ که فرایند نوگرایی گسترش می‏یافت،ساختارهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی سنتی درهم می‏شکست و ایلات بعنوان‏ سازمانهای اجتماعی-سیاسی و اقتصادی اهمیت خود را از دست‏ می‏دادند.بدین ترتیب،سیاسی شدن اختلافات زبانی و مذهبی از سطح‏ ایل به سطح گسترده‏تر گروههای زبانی و مذهبی نظیر کردها،بلوچها، ترکمنها،عربهاو…گسترش می‏ یافت. نخبگان جدید که غالبا از بازماندگان رهبران ایلات سابق بودند،تحت تأثیر ایدئولوژیهای‏ سیاسی مدرن تأکید بر«سازمان ایلی»را کنار گذاشتند و بر مفهوم جدید «گروه قومی»تکیه کردند.در جریان تلاش برای تبدیل ایلات به‏ گروههای قومی تنها نخبگان بومی(قومی)مؤثر نبودند،بلکه نخبگان‏ سیاسی غیر بومی(غیر قومی)نیز نقشی مهم بازی کردند.بدین گونه،در تاریخ معاصر ایران،دو گروه از نخبگان را دست‏اندرکار سیاسی کردن‏ اختلافات زبانی و مذهبی(قومیت)و تبدیل کشاکش میان«ایلات»و دولت متمرکز به کشاکش میان«گروههای قومی»و دولت متمرکز اقتدارگرای مدرن می‏بینیم.

 

 

شکل شمار 3- دولت تمرکزگرای مدرن و ایلات ایران‏

 

 

نخبگان بومی(قومی): یعنی فرزندان و وابستگان نزدیک روسای‏ پرقدرت سابق ایلات که با برخورداری از تحصیلات جدید و تحت تأثیر ایدئولوژیهای سیاسی نوین به آفرینش هویت قومی دست‏ زدند.غالب این نخبگان بومی،تحت‏تأثیر اندیشه‏های سیاسی چپ‏ (مارکسیستی)بودند،و در جنبشهای چپ‏گرای ایران فعالیت‏ می‏کردند.خانم لوئیس‏بک در اوایل دههء 1980 در این باره نوشت:

هسته مرکزی چپ‏گرای برخی گروههای ایلی تا حدی شامل‏ فرزندان و دختران رهبران پرقدرت ایلی سابق می‏شد.این افراد که معمولا از تحصیلات بالا برخوردار هستند،در گروههای‏ چپ‏گرای خارج فعالند و با جنبشهای چپ‏گرای داخل و خارج‏ ایران در تماس می‏باشند.37

نخبگان غیربومی(غیرقومی): یعنی نخبگان سیاسی غیر ایلی و بنا بر این غیر بومی.این گروه از نخبگان غالبا فارسی زبان و شیعه‏مذهب،امّا دارای گرایشهای گوناگون چپ(مارکسیستی)بودند. از آنجا که این گروه از نخبگان فرصت مشارکت در فرایند سیاسی را نداشتند و برای مبارزه با دولت در راستای دست یافتن به اهداف‏ سیاسی خود از حمایت مردمی کافی نیز برخوردار نبودند،به میان‏ گروههای اقلیت زبانی و مذهبی در اطراف ایران می‏رفتند و با طرح‏ مسایل و مشکلات قومی و دامن زدن به آنها،درصدد کسب حمایت‏ گروههای فوق برمی‏آمدند تا در برابر دولت مرکزی از قدرت چانه‏زنی و نظامی برخوردار باشند.

یکی از کارکردهای عمدهء نخبگان(بومی و غیربومی)بهره ‏برداری‏ از نابرابری‏های اقتصادی موجود میان مناطق مختلف برای بسیج‏ گروههای اقلیت در دفاع از خواسته‏ها و اهداف سیاسی خود بوده‏ است.به گفتهء«پل براس»،این نخبگان در جریان رقابت برای کسب‏ قدرت سیاسی«با بزرگ جلوه دادن موارد جزئی تبعیض یا مثالهای‏ خاصی از نابرابری منطقه‏ای،به خلق ذهنیت‏ها و تصاویر گسترده‏تری‏ از نابرابری و تبعیض منطقه‏ای دست می‏زنند».38

پ:نظام بین‏ المللی: نقش نیروهای بین ‏المللی در خلق هویت‏ قومی و کمک به شکل‏گیری جنبشهای قومی از اهمیت خاصی‏ برخوردار است.به نظر ما درگیر شدن نیروهای بین‏ المللی در مسایل‏ قومی سهم بسزایی در ظهور ناسیونالیسم جدایی‏طلب در خاورمیانه‏ داشته است. نمونهء کلاسیک این مسأله را می‏توان در نقش بریتانیا در تشویق نهضت تجزیه ‏طلبی اعراب در امپراتوری عثمانی در سالهای‏ جنگ جهانی اوّل دید.نقش نیروهای بین‏المللی در خلق هویت‏های‏ قومی و تشویق جنبشهای ناسیونالیسم محلی در خاورمیانه یکی از مهمترین ابعاد مداخلهء نیروهای خارجی در منطقه بوده است.نقش نظام‏ بین‏المللی در تشویق قومیت و جنبشهای قومی را از سه بُعد می‏توان‏ مورد بررسی قرار داد:1.بُعد سیاسی و استراتژیک؛2.بُعد ایدئولوژیک؛ 3.بُعد تحقیقاتی.

 

 

 

از لحاظ استراتژیک،نیروهای بین‏المللی در جهت حفظ منافع‏ استراتژیک خود در منطقه،به خلق هویت قومی و تشویق نهضتهای‏ فکری و سیاسی ناسیونالیسم محلی دست زده‏اند.بهترین نمونه‏ها در این رابطه سیاست انگلستان در تجزیهء بلوچستان(شرقی)از ایران در قرن نوزدهم و کنترل آن بعنوان منطقهء حایل میان روسها،افغانها و هندوستان،و همچنین سیاست روسیهء تزاری و شوروی(پس از 1917) در خلق هویت قومی برای ساکنان ترک‏زبان قفقاز از طریق تشویق‏ ناسیونالیسم ترکی و مبارزه با نفوذ فرهنگ ایرانی،زبان‏فارسی و مذهب‏ تشیع در این منطقه بوده است.

از لحاظ ایدئولوژیک نیز نیروهای بین‏ المللی در تشویق هویت قومی‏ و شکل‏ گیری جنبش های قوم‏ گرا در منطقه بسیار مؤثر بوده‏اند.دو ایدئولوژی سیاسی عمده در قرن بیستم یعنی لیبرالیزم غرب از یکسو و مارکسیسم از سوی دیگر در تشویق جنبشهای قومی تأثیرگذار شدند. وجه مشترک هر دو ایدئولوژی سیاسی،تأکید بر خودگردانی گروههای‏ زبانی و مذهبی ساکن در قلمروهای سیاسی گسترده بوده است.در این‏ رابطه مفهوم خودگردانی خلقها اهمیت بسیار داشته است.هر دو مفهوم‏ خودگردانی،مشوّق قومیت و ناسیونالیسم قومی در منطقه بوده و اکثر نخبگان قومی و غیر قومی خاورمیانه تحت تأثیر این دو مکتب‏ ایدئولوژیک در پی خلق هویت جداگانه برای گروهه ای اقلیت‏ زبانی-مذهبی و ایجاد ملتهای جدید از میان آنها برآمده‏اند.

نکتهء جالب این است که چه شوروی مارکسیست و چه غرب لیبرال‏ تنها خواستار تأسیس ملت و کشور و تشویق ناسیونالیسم قومی در میان‏ گروههایی بوده‏اند که استقلال و خودگردانی آنها برایشان منافع‏ سیاسی و استراتژیک داشته است.هنوم(Hannum)در این رابطه‏ می‏نویسد:

باید توجه کرد که مفهوم خودگردانی- خودمختاری در 1919 کوچکترین ربطی به خواسته‏ های گروه مربوطه(اقلیت‏ها) نداشت،مگر اینکه خواسته‏ های آنها با منافع ژئوپولیتیک و استراتژیک قدرتهای بزرگ سازگار باشد.39

 

اکثر نخبگان قومی در خاورمیانه به نوعی تحت تأثیر اندیشهء خود گردانی-خودمختاری ویلسونی یا استالینی قرار داشته‏اند و در نوشته‏ها و سخنان خود به این مطلب اشاره کرده ‏اند. این دو مکتب برای‏ گروه های اقلیت زبانی و مذهبی در خاورمیانه پس از سقوط امپراتوری‏ عثمانی یک«فضای بین‏المللی برای گفتمان سیاسی»ایجاد کردند که‏ توجیه‏گر اعمال،گفتارها و خواسته‏های نخبگان قومی و غیرقومی و اهداف سیاسی آنها بود.

از لحاظ تحقیقاتی نیز نیروهای بین ‏المللی،بویژه روشنفکران، محققان و شرق‏شناسان در خلق هویت قومی در خاورمیانه تأثیر داشته‏اند.نوشته‏های این روشنفکران و محققان شرق‏ شناس پیرامون‏ زبان،فرهنگ و تاریخ اقلیت‏های زبانی-مذهبی بعدها تبدیل به کتب‏ مقدس نخبگان قومی و توجیه‏ کنندهء ادعاهای آنها در رابطه با وجود هویت‏های قومی-ملی جداگانه برای گروه های اقلیت شد.جالب‏ این جاست که اولین و تاحدی مهم ترین نوشته‏ها پیرامون زبان،مذهب،فرهنگ و تاریخ گروه های مذکور نه توسط محققان بومی،بلکه توسط شرق‏شناسان غربی منتشر شد.

 

شکل شمارهء 4-چارچوب نظری برای تبیین علل و عوامل ظهور قومیت در ایران‏

این چارچوب و الگوی نظری را با توجه به ویژگیهای تاریخی و اجتماعی ایران ارائه می ‏کنیم و به نظر ما بهتر ازنظریه‏ های مربوط به بسیج قومی و ناسیونالیسم قومی می‏تواند سیاسی شدن مسایل زبانی‏ و مذهبی در ایران معاصر را تبیین کند. هیچ‏ یک از نظریه‏ های موجود به تنهایی قادر به تحلیل و تبیین آنچه ایران‏ شناسان غرب بدان مشکل‏ قومیت و قوم‏گرایی در ایران لقب داده‏اند،نیست. اصولا تلاش برای‏ تبیین این پدیده‏ ها در چارچوب نظریهء بسیج قومی به نهایی،یک‏ خطای روش‏شناختی و یک رهیافت ضد تاریخی است. برای تبیین‏ صحیح حوادث سیاسی در آذربایجان،کردستان و بلوچستان ایران در قرن بیستم لازم است به نقش دولت تمرکز طلب و اقتدارگرای مدرن، نخبگان سیاسی قومی و غیرقومی و سرانجام نیروهای بین ‏المللی‏ بعنوان سه متغیر اساسی در یک چارچوب نظری توجه کرد.(شکل‏ شمارهء 4)

حال که به توضیح و تعریف عملیاتی چارچوب مفهومی-نظری خود در رابطه با تبیین علل و عوامل سیاسی شدن مسایل زبانی-مذهبی‏ (ظهور قومیت)و ظهور گرایش های خودمختاری ‏طلب در ایران‏ پرداختیم،چارچوب نظری فوق را برای تبیین حوادث آذربایجان، کردستان و بلوچستان ایران به کار خواهیم برد تا اعتبار آنرا بیازمائیم. برای رسیدن به این هدف،در سه قسمت مجزا متغیرهای سه‏ گانه‏ چارچوب نظری خود را در مورد کردستان،آذربایجان و بلوچستان به کار می‏بندیم.

 

(دنباله دارد)