نصرت الله جهانشاهلو: وزیر خارجهء دولت مساوات،خود شنیدهام سندی بسیار آموزنده است.
هنگامی که در سال 1311 خ.دانشآموز سال پنجم دبستان شرف بودم آقای دکتر قاسمزاده دبیر زبان فرانسهء ما بود(دو سال پس از آن او استاد دانشکدهء حقوق تهران و مشاور مسائل بین المللی وزارت خارجهء ایران شد).من که دربارهء کشتار دسته جمعی خانوادهء رمانوف و انقلاب 1918 م.روسیه و برپایی دولت مستقل مساواتی در باکو و دیگر بخشهای قفقاز از پدرم بسیار شنیده بودم و میدانستم آقای دکتر قاسمزاده در دولت مستعجل مساواتیها وزیر خارجه بود،روزی در فاصلهء دو درس سود جستم و از ایشان اجازهء پرسش خواستم.او نخست گمان کرد دربارهء زبان فرانسه است،اما همینکه من به آذربایجانی آغاز سخن کردم خندان شد و گفت:پس شما آذربایجانی هستید؟گفتم:بلی.گفت:چه پرسش دارید؟گفتم:خواهش میکنم اگرچه کوتاه دربارهء تشکیل حزب مساوات و دولت آن بفرمایید.او گفت:پس از انقلاب 1918 م.هنگامی که لنین سررشتهء کار را در دست گرفت و حز ب بلشویک اعلان آزادی مردم زیر یوغ تزاری را داد،ما در باکو حزب ملی (*)-در این مقاله از زبان رایج در آذربایجان با نامهای آذربایجانی،ترکی آذری،آذری،و از ساکنان آذربایجان به نامهای آذربایجانی و آذری یاد شده است.
مساوات را برپا داشتم و دولتی هم به همین نام تشکیل دادیم که من وزیر خارجهء آن شدم. چون گمان کردیم اگر به ایران که وطن گذشتهمان بود ملحق شویم می توانیم از شرّ روسها رهایی یابیم،به مقامات ایرانی مراجعه کردیم و درخواست کردیم که ما مردم آران را از نو به وطنمان بپذیرد.بدبختانه نه اینکه از سوی آنان اقدامی نشد،پاسخی هم به ما ندادند. ازاینرو حزب مساوات به حزب جوانان ترک مراجعه کرد که آن همسودی نداد.ما در این زمان نام سرزمین خود را آذربایجان نهادیم و گمان میکردیم به این دستاویز میتوانیم خود را ایرانی معرفی کنیم و از دوباره الحاق به روسیه مصون مانیم که آن همسودی نداد و دولت سوویت از نو ما را جزو اتحاد شوری به حساب آورد و حزب مساوات ما را سرکوب کرد.من که در آن زمان نسبت به دیگر رهبران حزب جوان بودم از معرکه گریختم و خود را به فرانسه رساندم و چند سالی در آنجا دنبالهء مطالعات حقوق را گرفتم و اکنون خوشبختانه در وطنم ایران هستم.گمان نمیکنم سندی گویاتر از این باشد که نخستین بار آران را مساواتیها آذربایجان نامیدند،آن هم برای الحاق به وطنشان ایران.
در آلمان،از آنمیان در برلن،چند تن از این گروه[طرفداران تجزیهء آذربایجان] هستند که در میان ایرانیان بهویژه آذربایجان آبرویی ندارند به جوری که آشکارا جرأت گفتن نظریات خود را هم ندارند.به نظر بنده سرنخ این خیمهشب بازی در دست سردمداران امریکاست که به یاری ترکهای ترکیه و باکو انجام میگیرد و از ناشایستگی و نادانی گردانندگان حکومت اسلامی بهرهبرداری میکنند.
اما دربارهء آذربایجان و آران
دولتهایی که به مواد خام ارزان و بازارهای فروش فرآوردههای صنعتی گران نیاز دارند، همواره در جستجوی سرزمینها و کشورهایی هستند که گردانندگان آنها فرمانبردار باشند.از اینرو از وجود کشورهای بزرگ و صنعتی و مردمی نیرومند و خودگردان ناخشنود و بیمناکند.فرمانروایان آزمد این کشورها برای رسیدن به مقصود خود اختلافهای نژادی و زبانی را که بتوانند به جدایی و پراکندگی ملتها کشیده شود برمیانگیزند و دامن میزنند. یکی از دستاویزهای بیگانگان و دستنشاندگان آگاه و ناآگاه آنان در میهن ما ایران از دیربازتاکنون زبانهای کردی و آذریست که در باختر ایران کردها و آذریها و زنگانیها [زنجانیان]بدان سخن میگویند.
دربارهء زبان کردی و گویشهای آن نیازی به آوردن دلیل و یادآوری کارنامهء کهن میهنمان نمیبینم چون بدونشک کردها یکی از تیرههای ششگانه و یا نهگانه مردم ماد هستند که نخستین دولت باستانی ایران را در سرزمین کنونی برپا کردند و گویشهای کردی بخشی از زبان پهلویست و کردها هر جای این زمین خاکی زندگی کنند خواهران و برادران ایرانی ما هستند که به سببهای سیاسی و نظامی در روزگارانی از ما جدا شدهاند.
زبان آذری-با آنکه در اینباره دو تن از فرزانگان میهنمان استاد دکتر تقی ارانی و استاد احمد کسروی گفته و نوشتهاند نیاز دیدم که پیش از بحث دربارهء آن،کمی به آغاز و دگرگونی و محتوای زبان آذری کنونی بپردازم.
پیش از آنکه سلجوقها از فرارودان به خراسان و دیگر بخشهای ایرانزمین هجوم آورند،در همهء باختر سرزمین ما،ساوه و زرند و قزوین و خرگان و همدان و زنگان و آذرپادگان و آران مردم ما به زبان ترکی آشنا نبودند و بدان گفتگو نمیکردند،بهترین شاهد مدعا آثار نویسندگان و چکامهسرایان و نام روستاها و شهرها و کوهها و رودها بهویژه نیازمندهای زندگی و افزارهای تولیدی کشاورزی و صنعتیست که همه نامهای اوستایی و مادی و پهلوی داشتهاند و هنوز نیز دارند.
با نظری کوتاه به سفرنامهها و نوشتههای تاریخنویسان تا سالهای سدهء هفتم هجری بهخوبی روشن میشود که نهتنها مردم باختر ایران پیش از هجوم سلجوقها که سالها پس از آن نیز همچنان با گویش پهلوی[فهلوی]سخن میگفتند.
ابن ندیم محمد بن اسحاق معروف به ورّاق که در سال 378 هجری درگذشت در الفهرست،از دانشمند بزرگ و به نام ایرانزمین و جانباختهء سال 145 هجری،روزبه ابن مقفع،روایت میکند که مردم ایران به گویشهای دری و فارسی و پهلوی و خوزی سخن میگویند و پهلوی را زبان مردم بخشهی اسپهان و ری و همدان و زنگان و ماه نهاون و آذرپادگان میداند.ابن حوقل ابو القاسم محمد بغدادی که از سال 331 برای سیاحت و تجارت از بغداد بیرون شد و در مدت 28 سال از سرزمینهای اسلامی دیدار کرد،در کتاب خود به نام المسالک و الممالک زبان مردم آذرپادگان را فارسی،مانند زبان همگانی مردم ایران دانسته است.ابو الحسن علی بن حسین مسعودی که در سال 346 درگذشت در کتاب خود به نام التنبیه و الاشراف که گویا در سال 332 نوشته است،گویشهای پهلوی و دری و آذری را زبان فارسی و زبان همهء مردم ایران نوشته است.مقدسی،شمس الدین ابو عبد الله محمد بن ابی بکر جغرافینویس که همزمان سامانیان میزیست و خود بیشتر سرزمینهای ایران و از آنمیان آذرپادگان را پیموده است گویشهای مردم ما را هشتگانه میداند و از آن مردم آذرپادگان را پهلوی مینویسد و آن را فارسی منغلقه مینامد.حمد الله مستوفی جغرافیدان که در750 هجری درگذست و خود در قزوین میزیست و بارها به زنگان و بخشهای آذرپادگان سفر کرده است در نزهه القلوب گویش مردم تبریز و مراغه و زنگان را پهلوی مینویسد،از نوشتههای دیگران هم چنین برمیآید که مردم باختر ما که اکنون برخی به گویش ترکی آذری سخن میگویند تا آغاز فرمانروایی صفویان گویش پهلوی داشتهاند.چنانکه چکامههایی که از نیای صفویان در دست است به پهلوی همانند کردیست.
اکنون ببینیم که دگرگونی در گویش پارهای مردم باختر ایران از چه زمان و چگونه پدید آمده است.پیش از آنکه سلجوقیان به جنوب روی آورند،پادشاهان سامانی پارهای از تیرههای؟را به خدمت سربازی گرفتند کهنیا و پدر پادشاهان غزنوی انوشتکین و البتکین از آنان بودند.سران این ترکان رفتهرفته در دستگاه سامانیان به پایگاههای بالا رسیدند تا جایی که چون امیران و فرمانروایان به بخشهایی از قلمرو سامانیان گماشته شدند.
نخستین بار البتکین پدر مادر محمود غزنوی و سپس پدرش سبکتکین در قلمرو خود دم از خودگردانی زدند و سرانجام توانستند پایهء پادشاهی غزنویان را بنیاد نهند.تا این زمان اگرچه کموبیش در خاور ایران ترکان رخنه کردند اما در زبان و گویش مردم ما دگرگونی پدید نیامد چون هنوز کوچ تیرههای ترک انجام نگرفته بود.
اما ترکان دیگری که سلجوقها نامیده میشدند به خدمت سلطان محمود غزنوی درآمدند و در بخشهای مرو و بخارا و خیوه جای گرفتند و جزو سپاهیان کمکی غزنویان به شمار آمدند.
پس از مرگ محمود در 421،از آنجایی که مسعود پسرش مردی افیونی و ناتوان بود سلجوقها بنای سرکشی گذاشتند و پس از چندسال مدارا سرانجام پس از دو نبردی که میان نیروی مسعود و آنان در مرو درگرفت بر خراسان چیره شدند،چنانکه طغرل بیک در سال 429 نیشابور را پایتخت خود نامید و در 433 ری و گرگان و تبرستان و سپ در 434 اسپهان و در 446 آذرپادگان و در 448 بغداد و سپس پارس و کرمان را نیز زیر فرمان خود گرفت.
ناگفته نگذاریم که بیشتر تیرههای سلجوق هنوز چادرنشین و بیابانگرد و دامدار بودند. ازاینرو هرجا در میهن ما چراگاه های بهتری برای دامهای خود سراغ کردند بدان جا روی آوردند و جایگزین شدند.آنان بیشتری در زرند و ساوه و خرگان و کنارهای قزوین و همدان و زنگان و آذرپادگان و آران جای گرفتند.پس از آن گروههای دیگر سلجوق به همراهی للههای شاهزادگان سلجوقی به نام آتابیک به آذرپادگان و آران و فارس و کرمان رهسپار شدند.از این زمان بود که رفتهرفته زبان چیرگان و فرمانروایان ترکان
سلجوقی در میان مردم ما که ناچار با آنها برخورد و داد و ستد داشتند رخنه کرد.
کسانی که با زبانها و گویشهای ترکان در کشورهای گوناگون آشنا هستند و بهویژه گویشهای ترکی را میشناسند میدانند زبانی که در باختر کشور ما زیر تأثیر زبان ترکان فرمانروا پدید آمده است،زبان ناب ترکی نیست.چنانکه نهتنها بیش از سهچهارم واژههای زبان ترکی آذری زنگان و آذرپادگان اوستایی و پهلوی و دریست،که بسیاری از فعلها نیز در این زبان ریشهء اوستایی و پهلوی دارند که با دستور زبان ترکی صرف میشوند. به جوری که یک زنگانی یا تبریزی و یا مراغهای با زبان دگرگونیافتهء کنونی خو با یک ترک ازبک و تاتار و قرقز و کازاخ و…نمیتواند گفتگو کند.آنان زبان یکدیگر را درنمییابند،مگر زبان ترکان ترکیه را کموبیش،آن هم به سبب دگرگونی زبان اشغالگران سلجوق و غز و نیز تأثیر زبان مردم سرزمینهای اشغالی که در آن واژههای فارسی و پهلوی و عربی و رومی و یونانی بسیار است.
نکتهای که بیش از همه میتواند از دید علمیگویا باشد این است که افزار تولید، خواه کشاورزی و خواه صنعتی و لوازم خانه،بههیچرو دستخوش دگرگونی نشده است چون تازهواردین بیابانگرد و گلهچران در اینباره چیزی نداشتند که به مردم ما تحمیل کنند یا بیاموزند.
تیرهء دیگر ترک که به همراه لشکر مغول پس از 616 به میهن تاختند تاتارها بودند که به نوشتهء پارهای کارنامهنویسان نزدیک به یک پنجم سپاهیان مغول را تشکیل میدادند. بیشک نمیتوان جایگیری بسیاری از این تاتارها را در میهنمان در دگرگونی گویشها بیتأثیر دانست.
کسانی که از نآگاهی و یا به سبب مقصدهای سیاسی بخشی از مردم ما را«ترک» میخوانند،نمیدانند و یا نمیخواهند بدانند که پس از نبرد چالدران و زمان شاهی شاه تهماسب،و بهویژه در فتنهء افغانها که ترکهای عثمانی بخشی از باختر کشور ما را اشغال کردند،با درندهخویی و ددمنشی و بدرفتاریهای خود،چنان تنفر مردم ما را برانگیختند که در میان مردم ما،نام«ترک»همردیف کلمهء«نادان»قرار گرفت،به جوری که زنگان هنگامی که کسی را نادان میخوانند،میگویند«تورک دی وله گتسین»یعنی:ترک است،رها کن برود.
اما سلجوقها پس از آشنایی نزدیک با فرهنگ مردم ایران بدان خو گرفتند و دل بستند،چنانکه شاهان سلجوق که از کنارهء آمودریا تا کنار دریای سپید(مدیترانه)فرمانروا بودند،در بزرگداشت فرهنگ ایران کوشیدند.تا جایی که نظام الملک توسی دانشگاههای
نظامیهء توس و نیشابور و بغداد را که بزرگترین دانشگاههای آن زمان بودند و نقش بزرگی در پرورش دانشمندان بازی میکردند بنیان نهاد.خیام و عبد الرحمن خازنی و دیگر یارانشان به خواست ملکشاه بزرگترین و دقیقترین زیج را که محاسباتش با دقیقترین زیجهای امروزی اختلاف چندانی ندارد برپا داشتند.
سرداران ایرانی،ارتش سلجوقیان را از وضع چریکی بیرون آوردند تا جایی که الب ارسلان با چنین ارتشی که تنها پانزده هزار سرباز داشت،ارتش بزرگ امپراتور روم خاوری رومانوس دیوجانس را که بیش از دویست هزار سرباز رومی و یونانی و گرجی و ارمنی و بلغاری و فرانسوی داشت در 465 در ملازگرد(نزدیک دریاچهء وان)تار و مار کرد و امپراتور روم را به اسارت گرفت و سپس همین ارتش توانست فلسطین را از چنگ مسیحیان به درآورد که بهانهء جنگهای دویست سالهء صلیبی شد.
در زمان سنجر،خود سلجوقها دچار سرکشی گروه دیگر ترکان که«غز»یا«غز» نامیده میشوند گردیدند،تا جایی که سنجر در 548 در نزدیک مرو از این غزهای بیابانگرد و بربر شکست خورد و خود و همسرش اسیر شدند،و مدت سه سال تا 551 همچنان در اسارت بود و تنها در این سال پس از درگذشت همسرش توانست بگریزد.غزها که وحشیترین قبیلهء آسیای میانه به شمار میآمدند،در ایرانزمین از فرارودان تا باختر ترکتازیها و کشتار بسیار کردند،به جوری که زنان روستاهای زنگان ما هنوز پس از گذشت هشت سد سال هنگامی که فرزندان نافرمان خود را میخواهند بخوابانند،میگویند«یات یوخسا غزان گلر» یعنی:بخواب ،ورنه غزان میآیند.
خوشبختانه غزها در سرزمینهای میهن ما کمتر ماندند و بیشتر هجوم آنها به سرزمین روم خاوری بود،چنانکه عثمان غازی سردار آنان در 699 بسیاری از سرزمین روم خاوری را از چنگ سلجوقها به درآورد(نام کشور عثمانی نیز از نام همین عثمان غازیست).سرانجام سردار دیگر غز به نام محمد فاتح در ماه خرداد 857 برابر ماه مه 1453 م.کنستانتینوپل پایتخت روم خاوری را گرفت و برای همیشه این دولت را که از سال 395 میلادی به دستور تئودر پدید آمده بود برانداخت،که دولت ترکیهء کنونی باقیماندهء همان دولت عثمانی غزان است.ازاینرو مردم ترکیهء کنونی هیچگونه خویشاوندی نژادی و خونی و سببی و نسبی ا ما مردم ایران چه خراسانی و چه شیرازی و چه زنگانی و آذرپادگانی ندارند،جز پارهای مردم بخش خاوری آنکه در درازای زمان از ما جدا شدهاند.
اما سرنوشت آران
چنانکه میدانیم پس از جانفشانیهای ارتش ایران و عباسمیرزا و دیگر سرداران ایران چون حسینقلی خان معروف به باکوخان و حسنخان سردار ایروانی معروف به ساری ارسلان و ابراهیم خلیلخان جوانشیرخان کاراباغ،آران با پیمانهای گلستان و ترکمانچای سرانجام به دست روسها افتاد و آن را یکجا ماورای قفقاز،زاگافگازیا،نامیدند تا در سال 1918 م.که انقلاب اکتبر کامیاب شد،مردم اسیر روسها گمان میکردند که زمان رهایی فرا رسیده است،ازاینرو گرجستان اعلان استقلال کرد و ارمنیها حزبی به نام داشناک (راست)و آرانیها حزبی به نام مساوات را بنیان نهادند.مساواتیها که رهبرانشان همه مردانی دانشمند و میهنپرور بودند برای اینکه بتوانند شاید از نو به میهن خود ایران بپیوندند یا دستکم خودگردان شوند،سرزمین خود را آذربایجان نامیدند،اما دریغ که چنان نشد.انقلابیون کمونیست بیشتر سران مساواتیها را کشتند و تنها چند تن توانستند از مهلکه بگریزند که آقای دکتر قاسمزاده استاد دانشکدهء حقوق تهران و مشاور امور بینالمللی وزارت امور خارجهء ایران یکی از این سران مساواتی بود.در اینجا یادآور میشویم که تا سال 1918 م.چنانکه در بالا اشاره رفت،آران هیچگاه نام آذربایجان نداشته است و همهء کارنامهنویسان ایران از آن همواره به نام آران یاد کردهاند و آران واژهایست مادی که سرزمین گرمسیر را میگویند چنانکه در دیگر گویشهای فارسی گرمسیر و گرمسار و سمیران مینامند.
این سرزمین آران تا پیمان گلستان و ترکمانچای همواره بخشی از ایران بوده است و فرمانروایان آنها همزمان سردار ارتش ایران نیز بودند.کسانی که از«همه ترکی»(پان ترکیزم)دم میزنند،آب در هاون میکوبند و کسانی هم که دم از آذربایجان یگانه و جدایی از ایران میزنند باز کموبیش یا ناآگاهند یا زیر تأثیر دشمنان هردو مردم آذربایجان و آراناند.دشمنان ایران،زمانی مردم آران را به زور از میهنشان ایران جدا کردند و به روز کنونی نشاندند.اکنون ناآگاهانی چند سودای جدایی آذربایجان از ایران را در سر میپرورانند.
مردم آذربایجان هیچگاه خود را جدا از ایران و غیرایرانی نمی پندارند،به جوری که در سرتاسر زنگان و آذرپادگان با چراغ اگر جستجو کنید در میان همهء روستاییان حتی یک تن و در میان شهریه ا شاید جز تنها تنی چند گمراه را نمیتوان یافت که اندیشهء جدایی از ایران را در سر بپروراند.مردم باختر ما در درازای زمان هنگامی که نیاکان ما یه ایرانزمین آمدهاند همواره در برابر هجوم متجاوزین آشور و اسکندر گجستک و تازیان بیابانگرد و
فرهنگبرانداز و ترکان عثمانی کینهتوز نادان و…همواره سپر بلای میهن خود ایران بودهاند و هماکنون نیز هستند.
بخشی از مردم باختر ما که اکنون به ترکی آذری گفتگو میکنند،همواره به فارسی مینویسند و به فارسی میخوانند.اینکه گویا فارسها به آنان ستم کردهاند و میکنند و آنها را ناچار میکنند به فارسی بگویند و بنویسند،افسانهء نابخردانهای بیش نیست.این افسانه در دوران فرمانروایی یکسالهء فرقهء دموکرات آذربایجان ساخته و پرداختهء ما فرمانروایان آن بود که من خود یکی از افسانهپردازان آن بودم.که اکنون به دست گروه کوچکی ناآگاه و پارهای آلت دست بیگانگان افتاده است و بدون اینکه بدانند چه آیندهء شومی در انتظار آنهاست نابخردانه آن را به زبان میآورند و تبلیغ میکنند.
وضع نابهسامان کنونی و آیندهء تاریک مردم سرزمینهایی چون افغانستان و فرارودان و آران،که در زمانهای گذشته با دسیسههای بیگانگان از ما جدا شدهاند باید مایهء عبرت ناآگاهان کنونی گردد.ما همگب باید در راه برپایی فرمانروایی آیینهای مترقی برای همهء ملتمان کوشا باشیم یه جوری که همهء مردم در ایرانزمین از حق قانونی برخوردار و به وظیفهء خود در برابر دیگران و میهن آشنا باشند.تاکنون در نتیجهء ولنگاری مشتی روشنفکرنمای کمکا ور پرمدعا،مردم ما چنانکه باید به حق و وظیفهء خود آشنا نیستند.پیداست مردمی که به حق و وظیفهء خود در میهن خود آشنا نباشند نمیتوانند قانون را هر اندازه هم مترقی و فراگیر باشد نگاهدارند.بهترین نمونه،قانون اساسی مترقی صدر مشروطیت ایران است که نیاکان ما با خون دل و با قیمت فدا کردن جان خود به دست آورند،اما چون به حق و وظیفهء خود آشنا نبودیم نتوانستیم آن را نگاهداریم و از آن بهرهمند شویم،به جوری که هر از راهرسیدهء خودکامه یا روشنفکرنمایی بخشی از آن رااز دستمان به درآورد و سرانجام به روز کنونی افتادیم.ما باید از پراکندگی به هر اسم و رسم یباشد بپرهیزیم و در راه برقراری فرمانروایی قانون در ایران زمین بکوشیم.
در پایان یادآورد میشویم که مردم آران که اکنون آذربایجان نامیده میشود هممیهنان ایرانی و خواهران و برادران ما هستند و دسیسههای بیگانگان و گذشت زمان هیچگاه مهر آنان را در دل ما کم نکرده است و آغوش مام میهن و مردم ما همیشه برای بازگشت آنان به میهن خود ایران باز است.بر آنان است،اکنون که از بند روس رهایی یافته اند با روش مردم سالاری راه آیندهء خود را بازیابند.