و مذهبی ایران با سرزمینهای شمال ارس نبود.
برخلاف آنچه شاید تصور شود، استیلای روسیه تزاری بر مناطق مسلماننشین قفقاز و آسیای مرکزی منجر به قطع ارتباط مردمان این نواحی با جهان اسلام نشد، چنانکه با آغاز روند صنعتی شدن قفقاز در اواخر سده 19، سطح روابط اقتصادی ایران با این منطقه به شکل چشمگیری افزایش یافت و شمار زیادی از ایرانیان به عنوان نیروی کار ارزان عازم شمال ارس شدند. از سوی دیگر، روسیه سیاست منسجمی در قبال اقوام تابعه خود نداشت و گاهی عدم دخالت در امور محلی را در پیش میگرفت و گاهی کمر به روسیسازی میبست. وقوع انقلاب 1905 در روسیه و برآمدن جنبش مشروطیت در ایران در سال 1906 زمینه تازهای برای تعاملات سیاسی و فکری میان ایرانیان و قفقازیان در آغاز سده 20 فراهم کرد. با همه این احوالات در آستانه یکصد سالگی جدایی سیاسی قفقاز از ایران، حوادثی رخ داد که نشان از تلاش برای جدایی فرهنگی و هویتی قفقاز از ایران داشت. در واپسین ایام جنگ جهانی اول، جمهوری خلق آذربایجان در 28 می1918 پا به عرصه وجود نهاد. در اعلامیه استقلال این جمهوری نوظهور آمده بود، که قلمرو دولت آذربایجان، جنوب شرقی منطقه قفقاز جنوبی را در برمیگیرد، اما اطلاق نام آذربایجان بر این واحد سیاسی جدید، واکنش شدید محافل سیاسی و مطبوعاتی ایران را درپی داشت. بهواقع سیاستهای ترکان جوان در عثمانی که برای پیشبرد اهداف توسعهطلبانه خود در منطقه از یکسو برطبل وحدت مسلمین میکوبیدند و از سوی دیگر به حربه تبلیغات پانترکی متوسل میشد، ایرانیان را سخت نسبت به تحولات قفقاز بدگمان میکرد. ایرانیان میپرسیدند که تاسیس کشوری تحت عنوان آذربایجان آن هم در زمانی که نیروهای نظامی و اطلاعاتی عثمانی در قفقاز و شمال غربی ایران مستقر هستند، آیا نمیتواند مقدمهای برای جدا کردن ایالت آذربایجان از ایران باشد؟ این نگرانی به مجموعهای از رایزنیهای سیاسی و مناقشات قلمی میان تهران و باکو انجامید. آنچه در مجادلات جراید تهران و باکو جلب توجه میکند، رویکرد کاملا متفاوت طرفین به مساله است. در حالی که ژورنالیستها و سیاسیون ایرانی اطلاق نام آذربایجان بر سرزمینهای شمال ارس را با توجه به منابع تاریخی و جغرافیایی جعل و تحریف میدانستند، در مقابل، دولتمردان باکو به قضیه نه از لابهلای کتب تاریخ و جغرافیا، بلکه از منظر سیاسی نگاه میکردند. محمدامین رسولزاده، یکی از پدران بنیانگذار جمهوری آذربایجان و رئیس وقت شورای ملی این کشور، در یکی از پاسخهای خود به مطبوعات ایران مینویسد:
«اسم آذربایجان زیاده از یک اصطلاح جغرافیایی، یک معنای ملی را افاده میکند». وی در یکی دیگر از نوشتههای خود آشکارا به کارکرد سیاسی وجود یک ملت آذربایجانی در قفقاز اشاره میکند: «در نتیجه انقلابهای عظیم روسیه، ترکان آذربایجانی روسیه را اگر به نام یک ملت معرفی و حیات سیاسی آنها را تامین کنیم، یقینا این مساله هم ما را در این طرف ارس و هم شما [ایرانیان] را خلاص خواهد کرد.»
محمدامین رسولزاده (1955 ـ 1884) که در این زمان مشغول پاسخگویی به اعتراضات جراید تهران بود، یک دهه پیشتر خود در این شهر به سر میبرد و سردبیری نخستین روزنامه مدرن ایرانی، یعنی «ایران نو» را بهعهده داشت. این جوان روزنامهنگار که در بحبوحه جنبش مشروطیت از قفقاز به ایران آمده بود، در تهران به یکی از چهرههای اصلی حزب دموکرات ایران بدل شد، اما در پی مداخله نظامی روسیه در ایران، رسولزاده در سال 1912 راه استانبول را درپیش گرفت. او در استانبول به جرگه انجمنهای ترکگرا پیوست و در نشریات آنان از «ترکان ایران» نوشت. چندی پس از آن که عمر دولت مستقل آذربایجان به دست ارتش سرخ در سال 1920 به پایان رسید، دوران آوارگی رسولزاده در ترکیه و اروپا نیز آغاز شد. در نامهای که وی در مارس 1924 از استانبول برای سیدحسن تقیزاده نوشت، از تأثر دائمی خود در مورد سوءتفاهماتی که در افکار عمومی ایران نسبت به او ایجاد شده سخن گفت: «جستجوی واسطههایی که بتوانند این سوءتفاهمات را برطرف کنند، از اشتغالات دائمی من است.»
نکته قابل تامل آن که در چرخش هویتی از ایرانگرایی به ترکگرایی، رسولزاده موردی استثنایی و منحصربهفرد نبوده است. رسولزاده در عالم مطبوعات و روزنامهنگاری، خود دستپرورده و شاگرد احمد آقایف (1939 ـ 1869) بود. شاید کمتر کسی تصور کند احمد آقایف (آقااوغلو) که در دهه 1910 از سردمداران و فعالان شناخته شده جنبش پانترکیسم در امپراتوری عثمانی بود، 2 دهه پیشتر یعنی در دهه 1890 در قلب فرانسه به نظریهپردازی در باب ملیگرایی ایرانی مشغول بود و هم او به واسطه عقاید ترکستیزانهاش مورد سرزنش و ملامت عثمانیان مقیم پاریس قرار گرفت. احمد آقایف که متولد قرهباغ بود و گویا جز گشت وگذاری در منطقه ارسباران (قرهداغ) هیچگاه پا به داخل خاک ایران ننهاده بود، هنگام تحصیل در پاریس (سالهای 1894 ـ 1888) خود را نه روس یا ترک بلکه ایرانی میدانست و به عنوان یک ایرانی در نشریات فرانسوی قلم میزد. آقایف جوان که دل در گرو پیشرفت و اعتلای ایران داشت، بر این باور بود که ایران در آیندهای نزدیک «ایفاگر همان نقشی در جهان اسلام خواهد بود که فرانسه از عصر رنسانس تاکنون در تاریخ اروپا عهدهدار آن بوده است.»
سیدضیاءالدین طباطبایی، رئیس هیأت اعزامی دولت ایران به قفقاز در سالهای 1919 ـ 1918، ضمن گزارشهای خود از باکو به وجود جریانی اشاره میکند که «از 20 سال قبل ساعی بوده است مسلمانهای قفقازیه را با عثمانی مربوط کند»، اما ایرانیان فارغ از اعتراضاتی که در آن مقطع زمانی نسبت به اطلاق نام آذربایجان بر شمال ارس داشتند، به کند و کاو در زمینهها و بسترهای این رخداد نپرداختند و گاهی تحریکات روسها و توطئههای عثمانیان را سلسله جنبان حوادث قلمداد کردند. حتی سیدضیاء که علاوه بر شم روزنامهنگاری، توجه ویژهای نسبت به تحولات روسیه داشت، همانگونه که نقل شد، صرفا اشارهای گذرا به تلاشهای طولانی مدت برای افشاندن بذر عثمانیگرایی در دل مسلمانان قفقاز کرده است. این در حالی بود که تا آغاز سده بیستم، مردمان شیعه مذهب شمال ارس نظر خوشی نسبت به عثمانیگرایی نداشتند. چنان که در سال 1828 که هنوز جوهر قرارداد ترکمانچای خشک نشده بود، شیعیان قفقاز در صفوف ارتش روسیه وارد جنگ با ترکان عثمانی شدند. در سده 1870 نیز که حسن زردابی میکوشید با انتشار نخستین روزنامه به زبان آذربایجانی، این زبان را به جایگاه یک زبان نوشتاری برکشد و به سلطه زبان فارسی به عنوان زبان فرهنگی شمال ارس خاتمه دهد، نخبگان و روحانیون شیعه منطقه از در مخالفت درآمدند و آن را ناشی از ایرانستیزی/ شیعهستیزی زردابی دانستند که سنی مذهب و طبعا متمایل به عثمانی بود. از اینرو آیا نباید پرسید که طی 20 سالی که سیدضیاء از آن سخن میگفت (یعنی 2 دهه نخست سده 20) چه پیش آمد که گرایش به عثمانی در قفقاز بیشتر شد چهبسا اگر ایرانیان به نگارش مقالات آتشین مطبوعاتی یا اثبات خطای تاریخی اطلاق نام آذربایجان بر سرزمینهای شمال ارس بسنده نمیکردند و موشکافانه در پی پاسخ به پرسش پیشگفته برمیآمدند، 70 سال بعد دوباره از همان سوراخ گزیده نمیشدند.
متأسفانه ایرانیان در مقطع زمانی 1919 ـ 1918 سادهترین جواب را در قبال مساله آذربایجان قفقاز برگزیدند: تقلیل دادن ماجرا به توطئه قدرتهای منطقهای (روسیه و عثمانی) و منتسب ساختن قفقازیان به این یا آن دولت خارجی. به عنوان نمونه، فعالان ایرانی از تقیزاده گرفته تا سیدضیاء از احمد آقایف به عنوان یکی از سردمداران پانترکیسم در عثمانی و قفقاز یاد میکردند.
با فرض اینکه ایرانیان از گرایش اولیه آقایف به ایرانگرایی و مقالات او در جراید فرنگ بیخبر بودند، ولی مسلما همراهی و همدلی آقایف و روزنامههای تحت مدیریت او با مشروطه ایرانی را نیک در خاطر داشتند. چنان که تقیزاده زمانی که برای تامین پول و سلاح برای مشروطهگران به باکو رفت، با آقایف به مشورت و رایزنی نشست، اما چند صباحی بعد ایرانیان و ازجمله تقیزاده به همین اکتفا کردند که احمدآقا اوغلی را از ارکان جنبش پانترکیسم معرفی کنند. آیا این تغییر موضع و چرخش 180 درجهای وی و امثال آقایف نیازمند بررسی و مداقه همهجانبه نبود؟ نکته این است که پاسخهای مقطعی دیر یا زود رنگ میبازد، اما پرسشها همچنان به قوت خود باقی است.
منبع- روزنامه جام جم- ضممیه ایام- تاریخ معاصر- آبان 1390