و مسلمان شوند یا جزیه بپردازند، در امان خواهند بود؛ در غیراینصورت باید بمیرند. وی که خود را «ابوخالد عبدالله» معرفی کرد، در ادامه اظهارات خود افزود: کُردها یک قوم مجوس و ایرانی هستند و من نمیدانم در سرزمین اعراب چه کار میکنند. وی در ادامه اظهارات خود گفت: ما به مجاهدین دستور دادهایم که با دختران و زنان کُرد مثل دختران و زنان رافضی (شیعیان)، ایزدی و مسیحی رفتار کنند. وی با تاکید بر این نکته که اگر کردها خلافت دولت اسلامی را بپذیرند و اسلام بیاورند در امان خواهند بود، گفت: مردم هر شهری که توسط مجاهدین آزاد میشوند مختارند که دو راه را برگزینند: یا خلافت دولت اسلامی را قبول کنند که در این صورت در امان خواهند بود یا جزیه بدهند و به قوانین دولت اسلامی پایبند باشند. وی افزود: در غیراینصورت راه سومی جز مرگ برای این افراد وجود ندارد. ابوخالد گفت: مردان کردی که در برابر دولت اسلامی مقاومت کنند ریختن خونشان مباح است و نکاح زنان و دختران آنان برای مجاهدین هیچ منعی ندارد. سخنان این فرمانده «داعش» تازه نیست. صدام نیز با همین منطق، بیش از سههزار روستای کردنشین را ویران کرد و 182هزارنفر از کردها را کشت و نام این نسلکشی را «عملیات انفال» گذاشت. با همین استدلالها بود که گروهی دیگر به کردها شناسنامه ندادند و گفتند یا عرب شوید یا از سرزمین اعراب بروید. اینکه کردها، عرب نیستند و تبارشان آریایی است، سخنی درست است ولی پرسش این است که آیا به راستی قلمرو امروز کردهای سوریه و بهطور کلی سرزمینهای شمالی میان دو رود دجله و فرات، سرزمین اعراب بوده است؟ برای پاسخ به این سوال، بهترین راه، کمکگرفتن از منابع تاریخی و جغرافیایی کهن است. با نگاهی به این منابع روشن میشود که حدود و ثغور شام و عراق در این منابع مشخص و روشن است و هرگز شامل مناطق کردنشین بینالنهرین شمالی نبوده است؛ سرزمینی که امروز کردها در آن آماج حملات «داعش» قرار گرفته و با استدلالهای قومگرایانه و مذهبی نابود میشوند حداقل از هزاره اول پیش از میلاد در زمان مادها و هخامنشیان (نیاکان آریایی کردها و سایر ایرانیان) بخشی از فلات ایران جزو دنیای آریایی و ایرانی بوده و همواره حکومتهای ایرانی و آریایی بر آنجا حکومت کردهاند. پس از سقوط امپراتوری هخامنشی، این سرزمین توسط اسکندر و جانشینانش تصرف شد تا آنکه با برآمدن اشکانیان، در قلمرو آنان قرار گرفت. در دوره 500ساله حکومت اشکانیان، این ناحیه مورد منازعه آنان و رومیان بود. در یک مقطع کوتاه، کاسیوس، امپراتور روم، توانست بخشی از بینالنهرین شمالی را به قلمرو امپراتوری روم ملحق کند. کشف برخی آثار متعلق به اشکانیان در بخشی از این نواحی مانند آثار بهدستآمده در تلعجابه خابور، نشاندهنده اهمیت این سرزمین برای اشکانیان بوده است. در عصر ساسانی این منطقه همانند گذشته از مناطق مورد کشمکش ایران و روم بود. در این زمان بخشی از بینالنهرین شمالی شامل راسالعین (سرکانی در کردستان سوریه) و مناطق جنوبی آن تا فرات، کوه ماردین، دارا و طور عبدین، در اختیار روم و نصیبین و مناطق اطراف آن و دشت ماردین تا سنجار هم در اختیار ایران بود. دژ «سرجه» میان دارا و نصیبین هم، مرز میان دو دولت بود. البته این تقسیمبندی گاه به سبب جنگهای میان دو امپراتوری دچار تغییر میشد. بهعنوان مثال رومیها مدتی بر شهر ایرانی نصیبین مسلط شدند ولی شاپور اول ساسانی آنجا را بازپس گرفت.
همچنین قباد، آمد (دیاربکر) را از تصرف رومیان خارج کرد. با وجود این فرازونشیبها، ظاهرا تا زمان خسروپرویز برخی مناطق از جمله سنجار همچنان در دست ایران بود. براساس عهدنامههایی که میان این دو دولت منعقد شد در مقاطع مختلف شهرهایی مانند نصیبین و رها (اورفه) بهعنوان مرز دو امپراتوری تعیین شد. با سقوط ساسانیان و تصرف این سرزمین توسط مسلمانان عرب، موج گستردهای از مهاجرت اعراب به این سرزمین حاصلخیز آغاز شد. البته پیشینه مهاجرت اعراب به این منطقه به قرنها پیش از اسلام بازمیگردد. در دوره حکومت پومپه، امپراتور روم، گروهی از عربها به سوی بینالنهرین شمالی، ازجمله ناحیه خابور مهاجرت کردند
این مهاجرتها که بیشتر به علل سیاسی و اقتصادی صورت میگرفت، تا قرون جدید نیز کمابیش ادامه یافت؛ با وجود این، بیشترین حجم مهاجرت قبایل عرب، پس از ظهور اسلام رخ داد. این مهاجرتها چنان وسیع بود که بافت قومی و حتی نظام نامگذاری منطقه (شامل رودخانه، شهرها و…) را هم دگرگون کرد. بهعنوان مثال واژههای «کوبانی» و سرکانی را که کردی و آریاییاند به رأسالعین و عینالعرب تغییر دادند. برادران عرب، بینالنهرین شمالی را به علت قرارگرفتن در میان رودهای دجله و فرات، جزیره نام نهادند. برپایه نوشتههای مورخان و جغرافیدانانی چون ابناثیر، ابنحوقل و ابویوسف، اعراب، جزیره را هم براساس نام قبایل مهاجر عرب به سه بخش تقسیم کردند:
1. دیار ربیعه که در شرق خابور قرار داشت و شامل موصل، اربل، عمادیه، حدیثه و نصیبین بود؛
2. دیار مضر در غرب دیار ربیعه و شامل رقه و رها بود؛
3. دیار بکر که کرسی آن شهر آمد بود. همچنین شهرهایی مانند سنجار، میافارقین، خابور، نصیبین، جزیره ابنعمر، ارزن، فیشابور، رقه، حران، رها، قرقیسیاء، خافونه و… همتابع جزیره شدند.
با توجه به این مطالب میتوان گفت سرزمین جزیره در آغاز، عربنشین نبوده است. این مهم را جغرافیدانان قدیم هم مورد توجه قرار دادهاند. ابنحوقل مینویسد هیچکس جزیره را یک سرزمین عربی ندانسته است. زیرا این سرزمین در اصل متعلق به ایران و روم بوده و اعراب ربیعه و مضر به آنجا مهاجرت کرده و چراگاه و زمین تصاحب کردهاند. در زمان فتوحات اسلامی، ساکنان جزیره به دو گروه عرب (مهاجر) و عجم (بومی) تقسیم میشدند. خلیفه دوم برای اداره بهتر جزیره دو والی تعیین کرد؛ که ولیدبنعقبه مسوول امور اعراب جزیره بود و حبیببنمسلمه که مسوولیت امور عجم جزیره را به عهده داشت. هرچند در جزیره علاوه بر کردها، ارامنه و آشوریان هم زندگی میکردند ولی مسلم است که منظور از عجم جزیره، کردها بودهاند. منابع اسلامی از سکونت شماری از طوایف کرد مانند بشنوی، جوبیه، حمیدی، بختی و… در نواحی مختلف جزیره در قرون نخستین اسلامی خبر دادهاند. پس از آن تا به امروز بیشتر شهرهایی که در گذشته جزو جزیره بودند در کردستان ترکیه، کردستان سوریه و اندکی هم در کردستان عراق قرار دارند. با سقوط خلافت اموی و شکلگیری سلسلههای ایرانینژاد در عصر عباسی و پس از آن، این مناطق در بیشتر مقاطع در اختیار سلسلههای محلی کرد و ایرانی بوده است. چنین وضعیتی تا قدرتگیری ترکهای سلجوقی و بعدها عثمانی ادامه داشت. متاسفانه براساس عهدنامههای صلح آماسیه و زهاب، این مناطق به شکل رسمی در اختیار عثمانی قرار گرفت و با سقوط عثمانی در جنگجهانیاول و با نقشه انگلیس و فرانسه در میان سه کشور جدیدالتاسیس ترکیه، عراق و سوریه تقسیم شد. با توجه به همه منابع کهن، حتی منابعی که خود اعراب نوشتهاند، این ناحیه هرگز سرزمینی عربی نبوده است. بلکه از ابتدای تاریخش آریایی و ایرانی بوده و کردها بهعنوان یکی از کهنترین اقوام آریایی در آنجا ساکن بودهاند. بنابراین اگر قرار باشد، مسایل قومی و نژادی، جای مسایل انسانی و اخلاقی و معیارهای حقوقی و قوانین بینالمللی را بگیرد، این برادران عرب هستند که باید از آنجا بروند نه کردها و آریاییها که طبعا سخنی نابجا، غیرمنطقی و برخلاف قوانین بینالمللی است. متاسفانه امروز کردهای «کوبانی» بهعنوان بخشی از حوزه فرهنگی و تاریخی دنیای ایرانی از سه طرف در محاصره «داعش»اند و از یکطرف هم ترکیه. «داعش» به آنان حمله میکند و اعراب مسلمان و ترکان نوعثمانی فقط نظارهگر نابودی تدریجی آنانند. وزرای خارجه آمریکا و انگلیس هم که هواپیماهایشان در آسمان نظارهگر این تراژدی انسانیاند به صراحت میگویند «کوبانی» اولویت ما نیست و نمیتوانیم مانع سقوط آن توسط «داعش» شویم. مردم کرد و همه مردم آزاده جهان علل چنین وضعیتی را میدانند. ولی پرسش اصلی این است که در این شرایط حساس، وظیفه ما بهعنوان ایرانی چیست؟ آیا باید همتباران و همزبانان خود را در آن سرزمین رها کنیم تا زیر حملات کوردلان «داعش» که دارای سیاهترین اندیشههای ضدانسانی و غیراخلاقیاند، در سایه سکوت ترکیه نابود شوند؟ کردستان در میانه قلمرو ایران فرهنگی و دنیای عربی و ترکی قرار دارد و در طول تاریخ تا به امروز، دروازه فرهنگ آریایی و ایرانی در قلمرو عراق، شام و آناتولی بوده است.
پرسش این است: امروزه که نغمه احیای خلافت عربی از یکسو و نوعثمانی از سوی دیگر بلند شده و در میانه این دو نغمه، کردها قربانی و نابود میشوند، چه بایدکرد؟ به نظر میرسد ایران نباید به هیچ شکل اجازه دهد «کوبانی» سقوط کند و کردها قربانی توطئههای منطقهای و بینالمللی شوند. ایران باید رسما از سازمانملل متحد تقاضا کند حداقل اجازه دهد به کردهای باشرف و غیرتمند مدافع «کوبانی» از طریق ترکیه اسلحه و مهمات برساند. همچنین ایران باید از همه دولتهای مدعی حقوقبشر بخواهد به جمهوری اسلامی ایران، این اجازه داده شود که لااقل از همتباران خود دفاع کند و از قربانیشدن زنان و کودکان کرد ممانعت به عمل آورد.