ینیچریان شد.
ابراهیم پچوی در جلد دوم تاریخ خود تحت عنوان: «تبریز قوللارنین عصیانی و جعفر پاشانن مزبور لره قتلعامی» چنین آغاز سخن میکند: قتلعام قولها وسیله وزیر مزبور از نوادر و غرایب روزگار بوده، در دولت علیه عثمانی نه همچو چیزی از سلاطین گذشته در تاریخ ثبت شده، و نه از زبان کسی مسموع افتاده است. بدین جهت ضرورت دارد که به تفصیل درباره آن حادثه قلمرسایی کنم. داستان بدین قرار است:1
جعفرپاشا بنابه مقتضیات زمان، سکههای شاهی را که از زمان سلطان سلیم اول رایج بود، به نصف عیار معینه ضرب کرده و مواجب سربازان را بدان سکهها میپرداخت. مزدبگیران پس از مدتی معترض شده اظهار داشتند که: حقوق ما به نصف کاهش یافته است. جعفرپاشا به مزد بعضی از آنها از پنج الی ده آقچه افزود و موقتآ سر و صدا را خوابانید. ولی این ترفیع چاره درد آنان نشده، روزی عده بیشماری به تعرض برخاسته و سکههای نیم عیار را نپذیرفتند و در مقابل پاشا سخنهای غلو راندند، نگهبانان قلعه به نحوی دفع غائله کردند و پاشا هم یکی دو ماه خودش را از انظار پنهان کرد.
قولها متفق شدند و آغای خودشان را به مقام وزارت برگزیدند. با مراجعه به دفترداری، به عتاب هر چه دلخواهشان بود ثبت دفتر کردند و مواجب خود را ترقی دادند. سپس به وزیر جعفرپاشا هم پیغام فرستادند که بهتر است فرار نموده از دست آنان به آستانه سلطان شکایت نماید.
قلعه بزرگ تبریز ساخت عثمان پاشا سه در خروجی داشت، دو تای آن را دیوار کشیده و مسدود ساختند و برای یگانه در خروجی روزانه به نوبت 50 نفر گمارده مانع خروج وزیر شدند. جعفر پاشا به مضمون :
مرغ زیرک چون بدام افتد تحمل بایدش
عمل نموده ضمن اشتعال انتقامجویی درونی، وسایل مصالحه را فراهم ساخت و برای ترفیع و آشتی، آنان را به باغچه جنب قلعه به ضیافت دعوت کرد. و با بذل انعام و احسان و انجام روبوسی و صرف شام، طرفین سوگند یاد کردند که دیگر از گذشتهها سخن نرانند و مخالف یکدیگر نباشند. در مواقع ضرور به نماینده مختار مراجعه نمایند.
دو سه هفته از این ماجرا گذشت. روزی جعفرپاشا دستور داد وسایل پخت و پز و پذیرایی را در باغچه قلعه فراهم ساختند و قولها را دوباره به ضیافت شام دعوت کرد. منزل رضوان آغامهردار جعفرپاشا از طرفی به سرای جعفرپاشا پیوستگی داشت و دیوار دیگرش به دیوار قلعه چسبیده بود. شب هنگام پس از صرف شام، در حالی که سران نظامی و اکثر قولهای نامی، به عیش و عشرت و شرابخوری پرداخته، نوای چنگ و چغانه با قهقهههای مستانه به هم آمیخته بود، گروههای جنگی و نگهبانان توانای جعفرپاشا از منزل رضوان آغا دیوار قلعه را سوراخ کرده تمام اسباب و آلات و تجهیزات وزیر را بار اسبان چاپک کرده تا صبحدم پاشا را با مال و متعلقاتش از قلعه بزرگ بیرون بردند و به «قلعه محله» که فرهادپاشا در تبریز بنا کرده بود، انتقال دادند.
روز بعد ساعاتی از طلوع آفتاب گذشته بود که قولها از خروج شبانه جعفرپاشا آگاه شده و برافروختند به حال دژم دستهجمعی به پیش کتخدای جعفرپاشا شتافتند. کتخدا که از توطئه قبلا آگاهی داشت صحنهسازی کرد، و با پرخاش و دشنامهای رکیک، اقدام جعفرپاشا را محکوم دانسته و چنان با طعن و لعن از قضیه سخن راند و کار زشت وزیر را نکوهید که شاکیان ایشان را کاسه گرمتر از آش تلقی کردند. سربازان مزدور و منقلب، پس از گشت شهر، دریافتند که پاشا در قلعه دیگر استقرار یافته است. پیغامها فرستادند و نقض عهد وی را گوشزد کردند. پاشا جواب داد که: در میان شما اوباش و اشقیا رسوخ کرده و قصد جانم را داشتند، تا آنها را که مطابق لیست به پنجاه نفر میرسد. جهت تنبیه به من نسپارید و یا از قلعه بیرون نکنید من اطمینان پیدا نکرده به قلعه نخواهم آمد.
تبادل پیامها ادامه داشت، تا اینکه سربازان مزدور نماینده فرستاده و درخواست کردند که ما پنجاه نفر مزبور را از قلعه اخراج میکنیم، پاشا به قلعه تشریف بیاورند.
در خلال این رفت و آمدها، جعفرپاشا پنهانی به رؤسای عشایر کردستان مأمور فرستاده و خبر داده بود که در فلان محل تجمع قزلباشان را به من اطلاع دادهاند، برای دفع آنان تدبیر لازم اتخاذ کردهام ولی در تبریز حرامزادههایی هستند که هرگاه از برنامه من آگاه شوند، بدون شبهه چگونگی را به قزلباشها خواهند رسانید. از اینرو بدون اینکه از اطرافیان کسی با خبر شود، در فلان روز در فلان محله تبریز همدیگر را ملاقات خواهیم کرد، انشاءالله بعد از تنبیه قزلباشان، در محل مسکونی آنان اموال و غنایم انباشته است که غارت آنجا برای شما منافع فراوان حاصل خواهد کرد.
رؤسای اکراد به شوق چپاول، همدیگر را خبر داده با یغماگران مسلح بیشمار، در روز معین به سوی شهر روی نهادند. سردار عثمانی هم از قلعه محله (نام دیگر قلعه قومله) بیرون آمد و خیل اکراد را در کنار آجی چای (شوراب) ملاقات و نخستین شب را با آنها گذرانید.
در همین روزها باز هم نماینده سربازان مزدور به حضور پاشا آمده، تشریف آوردن سردار را به قلعه بزرگ درخواست و تکرار کردند. جعفرپاشا این بار نماینده سربازان را با انعام و خلعت و خوشروئی پذیرفته و قرار گذاشتند که قولها آماده استقبال باشند تا فردا پاشای عثمانی وارد قلعه بزرگ تبریز شوند. مردم تبریز و قولهای مستقر در قلعه، از برنامه جعفرپاشا و آمدن اکراد هیچگونه اطلاعی نداشتند.
در همان روز ملاقات اکراد، جعفرپاشا به کتخدای خود که در قلعه قولها را رهبری میکرد، پیغام فرستاد که فردا صبح قولها را با لباسهای نو و آراسته و مسلح در دو سوی مسیر در خارج قلعه جهت استقبال آماده نمائید و به آنها آموزش دهید که از شلیک گلوله خودداری نموده، در ستونهای منظم صف بکشند و سلام نظامی انجام دهند. ضمنآ به کتخدا سفارش کرده و مخفیانه تعلیم دادند: به محض اینکه تمام قولها از قلعه خارج شدند و در صفها ترتیب یافتند فورآ در قلعه را از پشت بسته، در برج نگهبانی آماده فرمان شلیک توپ بزرگ باشند
فردای ورود اکراد به دروازه تبریز، جعفرپاشا بر اسب سوار شده در حالی که خون در چشمانش حلقه میزد و آثار خشم و غضب در چهرهاش هویدا، و همه را به حیرت و نگرانی انداخته بود به محل آمد. گروههای اکراد اشقیا، همراه وی در برابر قلعه به صف قولها نزدیک میشدند، رؤسای اکراد از اسب پیاده شده دستبوسی کردند و منتظر فرمان پاشا گشتند.
جعفرپاشا به اکراد چنین خطاب کرد: پادشاه (سلطان مراد) فرمان قتلعام قولهای تبریز را صادر فرمودهاند، حالا به بینیم شما فرمان پادشاه را چگونه اجرا خواهید کرد.
همین که این سخن تمام شد توپ بزرگ از بالای برج قلعه شلیک گردید ولوله عالم را فراگرفت، پاشا خود سوار بر اسب شمشیر کشید و به گروه تبریزیان حمله برد و در مقابل چشم اکراد 7 نفر از آنان را به خاک انداخت. اکراد مسلح، زیاده از هزار نفر سگبان، هشتصد نفر ینیچری سوار همراه پاشا، چنان حمله برقآسا به قولهای نگونبخت تبریز بردند که چندین صد نفر از آنها در حال عرصه هلاک شدند. بقیه قصد فرار داشتند به محض اینکه به دروازه شهر رسیدند در قلعه را مسدود یافتند و سراسیمه به سوی کوه فرار کردند. پاشای خونآشام در دروازه شهر خیمه زد، آنان که غیبت نموده بودند همه را به دست آورده و جمله را قتلعام کرد. بعد از آن در قلعه را باز کرده، غارت اموال، اسارت عیال و اولاد تبریزیان را وسیله اکراد و سگبانان و سایر عساکر همراه، فرمان داد. اهل و عیال و دوشیزگان صاحب جمال به تصرف اکراد و سگبانان افتادند، آنان را مانند اسرا خرید وفروش کردند. خلاصه کلام، در آن روز هشتصد نفر به قتل رسیدند و بیشتر از 1200 نفر فرار کردند و دیگر نام و نشانی از آنان به دست نیامد.
پچوی گفتارش را با این نظریه به پایان میرساند:
… انتقام اشقیای تبریز برای حفظ ناموس سلطنت، جای بحث نیست. ولی این همه اهانت به زنان با ناموس و عائله مردم و رخصت زنا، برای کسانی که ذرهای ایمان در دلشان هست، قابل قبول نبوده و جایز نمیباشد. جعفرپاشا در خیلی از جنگها شرکت موثر کرده بود، حسنات کارهای گذشته او را این عمل زشت و نابکار تمامآ از بین برده و در پیشگاه حق و عدالت، مسلمآ جوابگو نخواهد شد.
در کتاب پچوی آمده است: 1 گناه مردم تبریز در این جنایت هولناک این بوده که کسبه و اصناف نمیتوانستند سکههای نیم عیار را از عثمانیان پذیرفته و به دیگران رد و بدل نمایند. وجود سکههای مزبور داد و ستد عمومی را مختل میکرد. درباره فجایع عثمانیان در آذربایجان، دو مطلب هم از منابع غیرعثمانی نقل میکنم: «ژاک دومرگان، درباره تبریز، نوشته زیر را از فصل نهم کتاب زینتالمجالس استخراج کرده است که در تاریخ 1004 هجری نگارش یافته است.»
آذربایجان … حاکمنشین آن مراغه بوده و در روزگار ما تبریز است. لیکن از وقتی که ترکها (رومیه) آن را در 993 هجری اشغال کردند، آنها در اینجا برج و باروی وسیعی برای مسکن پادگان و ساخلو مهمی ساختند. و سکنه تقریبآ منحصرآ مرکب از ترکها هستند. از ایرانیان جز تعداد کمی باقی نماندهاند که سختترین یوغ بندگی را به گردن دارند. اما درباره سکنه قدیمی، آنها یا به هنگام غارت شهر و مردم آن قتلعام شدهاند، یا به کشورهای روم یا عراق به اسارت رفتهاند … 2
جان کارت رایت تاجر انگلیسی که در سال 1015 هجری به تبریز آمده است … درباره تاراج شهر تبریز و ستمگریهای عثمانیان و خرابیهای وارده در اثنای هجوم سربازان سلطان و تسلط عثمان پاشا وزیر سلطان مراد سوم بر شهر مزبور، به تفصیل در سفرنامه خود سخن رانده است. او معتقد است که توصیف دردها و بدبختی تبریزیان و تشریح سنگدلی و بیرحمیهای لشکریان عثمانی از عهده وی خارج است. و این مهم، نویسندهای به غایت دانشمند و زبردست میخواهد. 3
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. اوزون چارشلو در کتاب قاپوقولو اجاقلری ص172، اشعار میدارد: «چند سال قبل از 1000 هجری برایخدمت در سرزمینهایی که از ایران گرفته شده بود، سربازانی اجیر شدند به نام قول اوغلو یا قول قردشلری. وظیفه آنان این بوده که سه سال در سرزمینهای مزبور خدمت نمایند.»
پینوشتها
1. پچوی، ابراهیم. تاریخ پچوی. مطبعه عامره، استانبول، 1283هـ . ق. جلد دوم، صص 115-120.
2. دومرگان. ژاک. مطالعات جغرافیائی ایران. ترجمه دکتر کاظم ودیعی. انتشارات چهر، تبریز، 1348. جلد اول، ص 347.
3. طاهری، ابوالقاسم. جغرافیای تاریخی گیلان، مازندران، آذربایجان از نظر جهانگردان. تهران، 1347 ص 89